«اگر راستگويي و صداقت را به کودکان آموزش مي داديم
صداقت و راستگويي درکودکان تبديل به ريا وتظاهر مي شد.»
آنچه در اين نوشتار تهاجمي به تربيت، ترسيم شد پيش از آنکه اعلام نوعي موضع رسمي و علمي درباره موضوع تربيت باشد،و پيش از آنکه در صدد تعريف تربيت و ارائه ئ راه حل هاي مشخص باشد، طرح بي غرضانه، بازتاب آزاد و برداشت نگارنده از مفهوم تربيت بود که در خلال آن يافته هاي پژوهشگران و نظريات انديشمندان علوم تربيتي و روان شناسي به عنوان تکيه گاههاي علمي و تجربي اين برداشت نيز همراه گرديد.
هرچند ممکن است از ديد پاره اي از اربابان تربيت، طرح اين گونه اظهار نظرها و نگرش هاي منفي گرايانه،غير قابل تحمل و به دور از روال معمول و بيگانه با سبک هاي نوشتاري روز و خارج از اصول واسلوب متعارف کتابهاي موجود تربيتي باشد.ولي عليرغم همه ئ اين تمايزيافتگي هاي خطر زايي که بر اين اثر وارد است تقاضاي صميمانه نگارنده ازخواننگان اهل نقد و معني است که پس از مطاله اين سطور نابهنجار، شکيبايي جميل خود را به همراه خويشتن داري وزين خود از دست ندهند و دست کم با برخوردهايي چون:منفي گرا، طرفدار هرج و مرج در تربيت، بدبين و کژانديش، ذهني گرا و غوغا گر، و ... نگارنده حقير را رهين منّت خود گردانند و مطمئن باشند که همه اين اعتراضات دلسوزانه و سازنده از روي حسن نيت پذيرفته خواهد شد.
به هر حال، هدف از روي آوردن نامتعارف به رويکردي از مفهوم تربيت از موضع سلبي آن، نشان دادن سهم بزرگ «نبايد»ها، «پرهيز»ها، «اجتناب»ها، «امساک»ها و «نيست»هايي است که بايد در جريان تعليم وتربيت کنوني بدان نگريسته شود.چرا که تاکنون به اندازه کافي و شايد بيش از اندازه کافي از بايدها و دخالت ها و شکل دادن ها در تربيت کودکان نيز سخن به ميان آمده است و اقدامات فزاينده اي صورت گرفته است.حال آنکه در تربيت، آن هم در تربيت فطري و دروني کودک نيازي به اين همه هجوم برنامه ها و روش ها و تکنيک هاي تربيتي نيست،زيرا در طبيعت زندگي کودک، چيز از دست رفته اي وجود ندارد.که بخواهيم آن را از بيرون به او تحميل کنيم.زندگي کودک به شکل ساده، اوّليه و فطري آن سراسر معني، هستي، زيبايي، و پاکي است.کودک آدمي، آدمي تر از آدمي و ديني تر از او، خلّاق تر و سالم تر از اوست.نهايت تلاش ما بزرگسالان بايد اجتناب کردن هوشمندانه و دخالت نکردن زيرکانه در فرايند رشد طبيعي آنها باشد تا آنها بتواند اصالت، پاکي و زلاليت حيات خويش را در ميان آلودگي هاي محيط بيروني حفظ کرده و تداوم بخشند.
به عبارتي ديگر، به جاي آنکه در صدد آن باشيم تا کودکان را ديني کنيم بايد مراقب آن باشيم که طبيعت ديني آنها در خلال روش هاي تربيتي ما تضعيف نگردد.به جاي آنکه بکوشيم آنها را به درستي و راستگويي و صداقت وادار کنيم بايد تلاش کنيم تا صداقت و صميميتي که در وجود خويش نهفته دارند به دروغگويي و رياکاري و تصنّع تبديل نشود.به جاي آنکه در پي آن باشيم تا کودکان را به دانستن و اندوختن دانش تشويق کنيم، بايد هنرمندانه بکوشيم تا ميل به دانستن و اشتياق به کشف و شور و نشاطي که نسبت به محيط پيرامون خود دارند در خلال روش هاي ناشيانه و فشارها و تحميل هاي ما بزرگسالان از بين نرود.
محتواي تربيت، چيزي خارج از وجود کودک نيست، بلکه تنها بايد شرايط مناسب و موقعيت انگيزشي را براي به فعليت رسيدن آنچه در درون و فطرت خويش نهفته دارد فراهم آيد (1).به عبارتي ديگر، معناي تربيت در محتواي آن نيست، بلکه درچگونگي تحقق يافتن آن است!و فرا تر از آن در پذيرش و گرايش به آن طرف تربيت شونده است.وظيفه مربي انتقال حقيقت به کودک نيست بلکه بيدار کردن حس حقيقت جويي در اوست و يا بهتر بگوييم، مانع زدايي در بيداري اين حس متعالي و خودانگيخته است!زيرا کودکان ممکن است حقيقت را نشناسند،اما مطمئن باشيد آنها بهتر و بيشتر از ما بزرگسلالان با حقيقت زندگي مي کنند؛که اين خود، فراتر و مقدس تر از دانستن حقيقت است.آنها حقيقت را و زندگي واقعي را به خوبي حس مي کنند اما نه در انديشه و گفتار و دانسته ها، بلکه درمتن زندگي و در آميخته با حيات طبيعي و اخلاق فطري خود.هنر ما به عنوان مربي و بزرگسال حداکثر اين است که تا حد امکان، نگذاريم که اين حس خوديافته و زندگي خودانگيخته درخلال برنامه هاي آموزشي و روشهاي تربيتي،کمرنگ يا نابود شود! به عبارت ديگر، بنا نيست که ما کودکان را تربيت کنيم، بناست کاري نکنيم که آنها بي تربيت بشوند!
بنا نيست ما به کودکان راست گويي را بياموزيم، بناست کاري نکنيم که صداقت و راست گويي آنها تبديل به دروغ گويي و ريا شود!
بنا نيست ما کودکان را ديني کنيم يا دين دهي کنيم، بلکه بناست کاري نکنيم که حس ديني و فطرت خداجوي آنها تضعيف شود!
بنا نيست ما کودکان را کنجکاو کنيم، بناست کاري نکنيم که کنجکاوي آنها تبديل به بي تفاوتي و اشباع زدگي شود!
بنانيست ما به کودکان درس محبت و مهرورزي و صميميت بدهيم، بناست کاري نکنيم که اين ويژگي هاي خودآورده از بين برود!
حال و هم اکنون و در اينجا، اين سوال در ذهن اغلب خوانندگاني که اين اثر را از نگاه نکته سنج خود گذرانده اند،نقش مي بندد که اين همه از «آنچه که تربيت نيست و اينکه چه نبايد بکنيم، چگونه دخالت نکنيم، چگونه اقدام نکنيم، چه کارهايي را نبايد انجام دهيم سخن به ميان آمده اما اين که «پس تربيت چيست»؟ و چه بايد کرد هيچگونه مطلب و يا تعريف نظام يافته و مدوني ارائه نگرديد.در پاسخ به اين سوال بجا و شايسته بايد گفت:حکايت همچنان باقي است!
چه، همانگونه که انسان، مشکل اصلي انسان است مي توان گفت:تربيت، مشکل اصلي تربيت است و «تربيت کردن»مشکل اساسي «تربيت شدن»است!
پي نوشتها:
1- به تعبير «مونتني»بگذاريد کودک بداند آنچه را مي داند!
منبع:تربيت چه چيز نيست؟/خ