|
اخلاق در خانواده
-(4 Body)
|
اخلاق در خانواده
Visitor
579
Category:
دنياي فن آوري
خداوند را شكر ميكنيم كه به بركت عنايات حضرت صاحب الامر(عجّل الله تعالي فرجه الشريف) و تأكيدات امام راحل (رضوان الله عليه) و نيز حمايتهاى بىدريغ مقام معظم رهبرى (حفظه الله تعالى) و همكارى و هميارى برادران و همكاران عزيز، قدمهايى در راه ارتقاي علمى و فرهنگى كشور، به خصوص در حوزه علميه قم برداشته شده است. امروز شاهد به بار نشستن اين شجره طيبه اي هستيم كه ميوههاى آسمانيش را در اختيار جامعه قرار مي دهد. البته اين هدف كامل و ايده آل نيست و نسبت به آنچه بايد بشود، خيلى عقب هستيم؛ ولى به هرحال توفيقى است كه خداى متعال به اندازه لياقت ما مرحمت فرموده است و اميدواريم كه با كسب لياقت بيشتر توفيق ارائه خدمات بزرگترى هم نصيب ما بشود. اما اين برنامهاى كه عزيزان در آن شركت دارند يكى از فوايد جنبى است كه بر فعاليتهاى آموزشى و پژوهشى مؤسسه مترتب شده و آثار مفيدى در خانوادهها داشته است. اما اينكه سبب شد در پايان سال تحصيلي مزاحم برادران و خواهران ارجمند بشوم، در واقع سپاسگزاري از زحماتى است كه دوستان گرانقدر در اين مدت متحمل شدهاند. دعا ميكنيم كه خداى متعال باز هم توفيق ادامه اين خدمات را در سطح بالاترى مرحمت بفرمايد. موضوعى كه به نظر ميرسد خوب است در قالب يك طرح بيان شود و شايد در اين فرصت تابستانى كه بعضى از دوستان فرصت مطالعه بيشترى دارند، بتوانند خود را آماده كنند تا براي سال آينده سلسله بحثهاى منظمي را دربارة آن ارائه دهند، موضوعى است كه امروز تقريباً در سطح كشور نسبت به آن احساس نياز مىشود و شايد كمتر خانوادهاى باشد كه با آن درگير نباشد. اين موضوع «روابط فرزندان با والدين» است. البته اطلاعات من خيلى محدود است اما گمان نمىكنم كه در بيشتر خانوادههايى كه فرزند دارند، روابط كاملاً مطلوبى بين پدر و مادرها با فرزندان و بالعكس حاكم باشند. حتي ممكن است در بسيارى از موارد اين روابط به صورت بحران درآيد، به طوري كه آن قدر در خانواده تنش ايجاد شود كه از يك طرف سبب مشكلات و ناراحتىهاى روحى براى پدر و مادرها و از طرف ديگر براى فرزندان ميشود؛ به خصوص آنهايى كه تقيدات مذهبى دارند و با مشكلات فرهنگى معاصر و تنشهاي آن روبهرو هستند. من به خاطر دارم وقتي به سفر حج تمتع يا عمرهاى مشرف مىشدم و يا حتي وقتي به زيارت مشهد مقدس ميرفتم، هر جا مرد و زنى من را مىديدند، مىگفتند دعا كنيد خدا جوانها و بچههايمان را حفظ كند. بررسي علل اين نگرانى شديد پدر و مادرها از وضع نوجوانها و جوانها در جامعه، مربوط به مسائل گستردهاى است كه بايد از جوانب مختلفى بررسي شود. ولى پيش از طرح بحث بايد عرض كنم كه توجه كنيد ما معمولاً عادت كردهايم كه مسائل را ريشهاى ببينيم و از مبادى آن شروع كنيم. اما به خصوص خواهران ارجمند انتظار دارند كه حرفى به ميان آيد كه نتيجة عملى سريعي داشته باشد، يك توصيه رفتارى كه بدانند امروز و فردا بايد چه كار كنند. متأسفانه دست ما از اينگونه تخصصها و توصيههاى رفتارى عالمانه و محققانه خالى است. بنابراين شايسته است در ابتدا كلياتى براى طرح بحث عرض كنيم. آنچه امروزه همه ما شاهد آن هستيم اين است كه رابطه والدين با فرزندان شرايط نامطلوبى دارد. به خصوص وقتى زمان بچگى خود و وضع خانوادهها و رفتار پدر و مادرها را با فرزندان و متقابلاً رفتار فرزندان با آنها را ـ در آن دورانى كه بچهها در محيط خانواده با پدر و مادر و نيز با پدربزرگ و مادربزرگ زندگى مىكردندـ مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه شرايط بسيار تغيير كرده و بههيچوجه با قبل قابل مقايسه نيست. ارزشهايى در آن زمان مطرح بود كه اكنون فراموش شده يا اصلاً معكوس شده است. به هرحال آن هماهنگى، آن انسجام رفتارى، فكرى و نظرى كه بايد در خانواده حاكم باشد، امروزه در خانوادهها خيلى كم ديده مىشود. معمولاً پدر و مادرها، به خصوص عزيزاني كه پا به سن گذاشتهاند، از بچههايشان توقعاتى دارند كه محقق نميشود. از طرف ديگر بچهها هم انتظاراتى دارند كه در خانوادههاي امروزي از طرف پدر و مادرها، به ويژه پدر و مادرهاى سالمند برآورده نمىشود. در واقع يك نوع بريدگى و گسستى بين نسل قديم و نسل جديد پيدا شده كه اين براى خانوادهها نامطلوب است. اعتماد متقابل بين والدين و فرزندان، روابط عاطفى عميق بين آنها كه بايد در رفتارها مؤثر باشد، كمرنگ شده و در بعضى جاها به صفر رسيده است. اين مشكلى است كه كم و بيش ـ حالا اگر درون خانوادههاى ما هم نباشد ـ زياد مىبينيم. در حال حاضر براي همسايهها، فاميلها و دوستان چنين مشكلى وجود دارد. بنابراين بررسى علل و عوامل آن و يافتن راهكار مناسب و توصيههاى لازم و نيز ارايه يك برنامه خاص براى ايجاد پيوندي عميقتر و قوىتر بين والدين و فرزندان، ميتواند براى حل مشكلات نسل جديد مناسب باشد. از اينرو كارهاي علمى و پژوهشى گستردهاى را در شاخههاى مختلفى از علوم اجتماعى و تربيتى و همچنين از علوم اسلامى ايجاب مىكند. آنچه اكنون من مىتوانم به عنوان يك بحث خام و فشرده عرض كنم تا انشاءالله زمينهاى براى كار و تلاش اهل فكر و نظر درباره آن شود، اين است كه دو نوع تفكر درباره اين مسأله بحرانى وجود دارد؛ يعنى صاحبنظران وقتى با اين تنشها و بحران ها مواجه مىشوند، به دو طريق مسأله را بررسى مىكنند، دو گونه اظهارنظر مىكنند و طبعاً راهكارهايى هم متناسب با اين نظرهاى مختلف ارائه مىدهند. برداشت اول كه شايد در كتابها درباره آن بسيار خوانده باشيد و حتى در بحثهاى تلويزيونى بسيار شنيده باشيد، اين است كه دورانى كه ما در آن زندگى مىكرديم گذشت. آن دوران شرايط خاصي را ايجاب مىكرد و ديگر زمان به عقب برنمىگردد. آن دوران كه بچه در مقابل پدر و مادر مىايستاد و بدون اذن پدر و مادر نمىنشست، درراه رفتن هميشه عقبتر از پدر و مادر راه مىرفت، مربوط به گذشتهاى است كه ديگر منسوخ شده و وقتش گذشته است؛ آن دوراني بود كه به آن «دوران پدرسالارى» ميگويند و پدر حاكم مطلق محيط خانواده بود. او بايد دستور بدهد و همه بايد مطيع باشند. طبعاً بچهها هم بايد مطيع، مؤدب و سربه زير باشند، بلند حرف نزنند، بىاجازه ننشينند و حركت نكنند. اين اقتضاى يك دورانى از زندگى اجتماعى انسانها بود كه سپرى و پروندهاش بسته شد. اما امروز دوران جديدى با ويژگىها و اقتضائات خاص خودش است. اگر بخواهيم براي امروز نامي در مقابل پدرسالارى انتخاب كنيم، بايد بگوييم «دوران فرزندسالارى»؛ امروزه روزگارى است كه بچهها حاكمند و ما بايد اين را بپذيريم، به مقتضياتش تن بدهيم و ديگر توقعات گذشته را نداشته باشيم. علت بحرانها اين است كه در حال انتقال از آن مرحله سابق به مرحله جديد زندگي اجتماعي هستيم. البته جوامع فرق مىكنند. براي مثال در بعضي از جوامع عقب افتاده هنوز كمابيش دوران پدرسالارى وجود دارد و توقعات آن دوران هنوز در مغز پدر و مادرها هست. اين در حالي است كه واقعيت جامعه تغيير كرده است و به قول برخي از معتقدان اين نظر اصلاً ماهيت جامعه تغيير كرده و امروزه اقتضائاتى دارد كه اين اقتضائات هم خوب است و هم بايد باشد؛ چراكه موجب رشد بچهها مىشود. در مقام ارزشگذارى نيز عيوب دوران گذشته را بررسى مىكنند و آن معايب را با حسنهايى كه احياناً اين دوران دارد مقايسه مىكنند و بالاخره براساس نظر آنان، بايد پذيرفت كه آن دوران گذشت و تمام شد و اين دوران جديدى است كه بايد آن را پذيرفت؛ چراكه يك واقعيت است.بعضىها پا را فراتر مىگذارند و مىگويند: شرايط اين دوران را نه تنها بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت، بلكه در اصل، حقيقت هم همين است و مىبايست همينگونه شود. همانطور كه ميدانيم اين طور انديشيدن آثار فرهنگ غربى است و بيشتر، غربزدهها اين نوع فكر را ترويج مىكنند و گاهى هم مىگويند: رفتار، فرهنگ و آداب دوران پيشين، فرهنگ سنتى بىمنطقى بود؛ اما فرهنگ امروزه فرهنگ علمى است كه بر تجربههاى روانشناختى و بر فرمولهاى علمى استوار است. به همين دليل، اينگونه رفتار كردن بهتر است و بايد اين را پذيرفت و اگر كسى برتري آن را نپذيرد، ناچار است كه به عنوان يك واقعيت ـ يا به قول خودشان به جبر تاريخي _ آن بپذيرد! آن دوران ديگر برگشتنى نيست. اكنون اين دوران است كه هست. ما بايد سعى كنيم خود را با اين شرايط تطبيق دهيم. اگر پدر و مادرها نخواهند دچار اضطراب، نگرانى، تنش و بحران شوند، بايد سعى كنند خودشان را با اين شرايط وفق دهند. واگوكنندگان اينگونه تفكرات، گاهى به نظريات خود آب و رنگ علمى و فلسفى هم مىدهند؛ از فلسفه تاريخ مىگويند، تئورىهاى علمى، روانشناختى و تجربى را در كنارش مىآورند و به آنها استشهاد هم مىكنند؛ به بعضى از منافعى كه اين روشها دارد ـ كه خواه ناخواه منافعى هم دارد ـ اشاره ميكنند و در مقابل، روشهاى گذشته را زير ذره بين مىگذارند و آنها را با هم مقايسه مىكنند و دست آخر روش امروزي خود را ترجيح مىدهند. اين هم گونهاي ديگر از انديشيدن است. كسانى كه با علوم اجتماعى جديد آشنا هستند، مىدانند كه گرايش غالب در اين علوم، نوعى جبرگرايى است. هم در روانشناسى، هم در جامعهشناسى و مردمشناسى، نوعي جبرگرايى حاكم است. در مسائل تربيتى نيز چون مبتنى بر تئورىهاى روانشناختى است، ميگويند مشكلات تربيتي مقدارى مربوط به وراثت است و مقدارى هم به عوامل محيط بستگي دارد. عوامل محيط را كه ما نمىتوانيم تغيير دهيم، عامل وراثت هم كه طبيعى است و تغييرپذير نيست. همچنين در علوم اجتماعى نيز ، به خصوص آنهايى كه گرايشهاى فلسفه تاريخ دارند، مىگويند: زندگى اجتماعى مراحلى داردهر جامعهاى مراحلى دارد و هر كدام از اين مراحل در زمان خود محقق ميشود. پس ما بخواهيم يا نخواهيم، اين اتفاق ميافت و فقط بايد سعى كنيم خود را با اين شرايط وفق دهيم. به نظر ميرسد هدف آنها از اين روانشناسى و جامعهشناسى كه شايد ناخودآگاه هم بر آن تصريح مىكنند، سازش با محيط است. ما براى چه روانشناسى مىخوانيم؟ يك انسان عادي و بههنجار از نظر روانشناسى چه انسانى است؟ به نظر آنها اين انسان انسانى است كه فقط ميتواند با محيطش سازگار باشد. همة اين حرفها و تربيتها براى اين است كه نسلى تربيت شود كه با محيطش بسازد. نتيجهاي هم كه از اين نوع تفكر گرفته مىشود و تئورىهايى كه پيشنهاد و توصيههايى كه ارايه مىكنند، جملگي بر همين اساس مبتنى است. براساس اين عقيده، ما بايد به پدر و مادرها توصيه كنيم كه اين شرايط را بپذيرند و خود را با آن وفق دهند. گونهاي ديگر از انديشيدن نيز وجود دارد كه براساس آن جبرى در كار نيست. درواقع اين عوامل همه به نوعى در اختيار انسان است؛ همگي قابل تغيير است و با معيارهاى ثابتى قابل ارزيابى نيز ميباشد. براساس بينش سابق مىگفتند: روشى كه پيشينيان داشتند، يعني دوران پدرسالارى، براى دوران خودش خوب بود و اين روش امروزي، يعني فرزندسالارى نيز براى امروز خوب است. پس ما ارزش مطلقى نداريم. هر زمانى اقتضائى دارد، آن روز مىبايست آنطور زندگى ميكردند و امروز مىبايست اينگونه زندگى كنند. اما در بينش و نگرش دوم عقيده بر اين است كه: همه اين مسائل كمابيش با رفتار اختيارى انسان سروكار دارد. ما بايد اين عوامل را شناسايى كنيم و براساس معيارهاى ثابتى آنها را ارزشيابى كنيم و سپس ميتوانيم بعضى از اينها را تغيير دهيم. همچنين مىتوانيم رفتارهاى گذشتگان را نيز ارزشيابى كنيم، عيبهاي موجود و رفتارهايي كه به صورت مطلق صحيح نبوده و نيز افراط و تفريطهاي آنها را بدون توجه به اين اصل موهوم كه اينها را جبر تاريخ اقتضاء مىكند، بر شماريم و همچنين ميتوانيم آنچه را كه امروز انجام مىشود بررسي و ارزشيابي كنيم. رفتارها تابع يك سلسله عواملى است كه مىشود آنها را شناخت و تغيير داد. البته بايد توجه داشت كه تغيير شرايط اجتماعى و به خصوص مسائل فرهنگى، سريع نيست؛ بلكه كسانى كه مىخواهند اين شرايط را تغيير دهند، بايد صبوري كنند و برنامة حساب شده و دقيقى داشته باشند و نيز زمان كافى براى اين تغيير را در نظر بگيرند. بايد بسيار همت كنند و باور داشته باشند كه اين تغيير را بايد ايجاد كرد. بنابراين در اين رهگذر بايد راههايش را بشناسند، همت و حوصله كنند تا تغيير حاصل شود. ما مىتوانيم براساس يك سلسله ارزشهاى ثابت بگوييم، كداميك از رفتار گذشتگان صحيح و كداميك ناصحيح بوده و نيز آن چه امروز واقع مىشود، كدامش صحيح و كدامش ناصحيح است. سپس بر اين اساس همت كنيم، آنهايى كه ناصحيح است را تغيير دهيم و در اين راستا بايد به اشتباهات اعمال گذشتگان هم اعتراف كنيم. اين نوع نگرش و بينش بيشتر موافق فرهنگ اسلامى و دينى ماست. شما وقتى قرآن و روايات را ملاحظه بفرماييد، به ندرت اتفاق ميافتد كه در جايى روى تأثير عوامل وراثت، جبر اجتماعى يا تاريخى اشارهاى شده باشد و هر جا ستايشي شده، در واقع ستايش كسانى است كه كارهايى را از روى اختيار و عمد و اراده انجام داده اند و اگر هم نكوهشي شده، نكوهش كسانى است كه كارى را عمداً انجام دادند. پس بايد هم مسؤوليت آثار سوء آن را در اين عالم و هم مسؤوليت عقوبتش را در عالم ديگر بپذيرند. اينكه ما در شرايطي بوديم كه چنين و چنان ايجاب ميكرد، يا جبراً اينطور واقع شده، عذرهايي است كه در منطق قرآن پذيرفته نيست. آري گاهى اختيارات فردى در مقابل عوامل اجتماعى آنقدر ضعيف مىشود كه انسان تصور مىكند مجبور است. مانند همين مثل معروف كه «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو». آنهايى كه ضعيف النفس هستند وقتي در مقابل گروهي واقع مىشوند، نمىتوانند مقاومت كنند و هر كارى که آنها مىكنند، اينها نيز به خاطر ضعف نفس همراهشان مىشوند.اين در حالي است كه پيغمبران و اولياء خدا، در مقابل كل جامعه ايستادند و جامعه را تغيير دادند و به جاى اين كه تحت تأثير عوامل محيط قرار گيرند و تاريخ آنها را محكوم كند، آنها تاريخ را محكوم كردند و تاريخ را ساختند. به هرحال اين نگرشى است كه بيشتر روى اختيار انسان و قدرتش بر تغيير عوامل و شرايط پيراموني تكيه مىكند و تنها به عوامل به اصطلاح جبرى استناد نمىكند. طبعاً ما جبر تاريخى را قبول نداريم و اين گرايش حاكم بر فرهنگ غربى را نمىپذيريم و بيشتر روى عوامل اختيارى، كه مورد تأييد قرآن است تكيه مىكنيم. تا اينجا خواستم به اين دو بينش اشارهاي کرده باشم. پس توجه داشته باشيد بسيارى از كتابهايى که در زمينة اصطلاحات و مسائل روانشناسى و خانواده و ... نوشته مىشود، آهنگش آهنگ جبرى و برخاسته از فرهنگ غربى است. تحت تأثير اينها واقع نشويد و با ديد انتقادى به اين مسايل نگاه كنيد. اکنون اگر بنا شد كه ما روى عامل اختيار انسان و نقش آن در تغيير سرنوشت خود تكيه كنيم، چگونه بايداين مسأله را بررسى كنيم؟ اينكه مىگويند: تاريخ گذشته بشر به دو بخش تقسيم مىشود: يکي دوران ماقبل مدرنيته و ديگري دوران مدرنيته و سپس دوران سومى را هم به نام پست مدرنيته معرفي ميکنند و مىگويند که در حال تكون است، ومشخصاتى برايش بيان مىكنند، تکليف ما در مقابل اين نظريه چيست؟ اينكه بدون انديشيدن بگوييم چيزي اقتضاى دوران مدرن و چيز ديگري اقتضاى دوران كهن و پذيرفتن آن ارتجاع و بازگشت به كهنهپرستى است، اينها شعارهاى توخالى است و كليت ندارد. ممکن است بعضى از اين حرفها درست و بعضى از آنها نادرست باشد، و ما بايد تابع دليل و برهان باشيم. آيا ما در مقابل اين بحران اجتماعى كه در محيط خانواده بين والدين و فرزندان وجود دارد بايد تسليم شويم و بگوئيم اين مقتضاى جبر تاريخ و دوران مدرنيته است؟ يا نه، ما با توجه به ملاكهايى كه داريم، مىتوانيم اين جريانات را ارزشيابى و تحليل كنيم و بگوئيم كدام يك خوب و كدام يك بد است. اجمالاً يكى از عناصرى كه امروز موجب اين شده كه به اصطلاح دوران فرزندسالارى پديد آيد، ريشه در يك تفكر فلسفى يا ايدئولوژيك دارد كه از دوران جديدى كه مدرنيته ناميده مىشود، در جوامع غربى رواج پيدا كرده است. اين گرايش به نام انديويدوآليسم (فردگرايى) شناخته مىشود. جوامع سنتى و جوامع دينى مسأله توجه و رعايت حال ديگران، حقوق ديگران، احترام به ديگران را که جزو عناصر اصلى فرهنگشان است را از دوران طفوليت به کودکان ميآموزند. تربيتهاى دينى و سنتى اقتضاء مىكند که بچه را از همان دوران كوچكى كه اسباببازىها را فقط براي خود ميخواهد و به کسي نميدهد و با بچههاى ديگر دعوا مىكند، به گونهاي تربيت كنند كه اسباببازيش را به دوستانش بدهد و نيز او را تشويقش مىكنيم كه از خودخواهى و حسدورزى بپرهيزد.در فرهنگهاى سنتى و دينى احترام گذاشتن به ديگران و ديگرخواهى ارزش بزرگى است تا آنجا كه بسيارى از دانشمندان اخلاق گفتهاند: اصل ارزشهاى اخلاقى «ديگرخواهى» است. هر چند اين ديدگاهي افراطي است، ولى بعضي تا جايي پيش رفتند که وقتي مىخواهند اخلاق خوب را تعريف كنند، مىگويند ريشهاش ديگرخواهى است. هر چه انسان به فكر ديگران باشد، خوب است و هر چه به فكر خودخواهى و خودگزينى باشد، بد است. اما امروزه اين حرفها مطرح نيست؛ هر فردى بايد فكر خودش باشد. بچه آزاد است که هر كارى دلش مىخواهد بكند، نبايد هيچ امر و نهيي در كارش كرد. اين انديشه ريشه فلسفى دارد. عملاً اين فردگرايي آن چيزي است كه در فرهنگ غربى ترويج مىشود و روز به روز خودخواهى، خودپرستى و خودمحورى بيشتر مىشود. تا جايي كه اين تفكر در ارتباط فرزند با پدر و مادر نيز تأثير گذاشته است. از يك طرف، پدر و مادر ديگر آنچنان عواطف قوىاي كه براى فرزندشان فداكارى كنند، ندارند. پدر فقط به فكر لذت خود است و حتى نسبت به همسرش هم چندان اعتنائى ندارد و متقابلاً نيز در فرهنگهاى غربى زن به فكر لذت خودش است. اين معنا كم كم به بچهها هم سرايت مىكند. وقتى آنها فكر شبنشينىها و لذتهاى خودشان هستند، مهم نيست كه بچهها در چه حالي هستند و چه كار مىكنند، كودكان را يا به مهدكودك ميسپارند، و يا اينكه آنها را فريب ميدهند و در جايي مشغولشان مىكنند، تا خود بتوانند به لذتهايشان برسند. بچهاى كه در چنين محيطى بزرگ شود، از عواطف عميق پدر و مادر بي بهره باشد و فداكارى پدر و مادر را درك نكند، مسلماً فقط به فكر خودش است و اهميتى به خواستههاى پدر و مادر نمىدهد. حتماً شنيدهايد بسياري از جوانهاى امروز اروپائى و آمريكائى اندامهاى پدر و مادرشان را پيشفروش ميكنند. (البته استثناء هم دارد، اما گرايش غالب اينگونه است) اين فرزندان علاقهشان به پدر و مادر همين اندازه است. اين تفكر فردگرايى افراطى باعث مىشود كه بچه هم به فكر خودش باشد، ديگر به پدر و مادر اهميتى ندهد، نسبت به آنها عاطفه شديدى نداشته باشد و براي آنها نيز دلسوزى نكند. اگر پدر پير شود، ميگويد به من چه، همه پير مىشوند، من هم روزي پير مىشوم، چه لزومي دارد كه من غصه آنها را بخورم! پدر هم حق ندارد در محيط خانواده امر و نهى كند، من هم مثل او هر طور كه دلم بخواهد رفتار ميكنم. اين نوع تفكر يك مبناى فلسفى دارد. مبناى فكرىاي كه به عنوان ريشهاي عميق و اساسي در فرهنگ غربى مطرح است و بسياري از مسايل از آن ناشى مىشود. بنابراين اگر بخواهيم بررسى كنيم كه اين بحران در اثر چه عواملى پيدا شده، بايد ريشههاى فلسفي و عناصر فرهنگي آن را بيابيم تا بدين ترتيب آشكار شود اين انديشه چگونه در اين زمان رواج پيدا كرده است. البته هيچيك از موارد ذكر شده علت تامه نيست، در كنارش عوامل بسيار ديگري نيز نقش دارند. فراوانى وسايل ارتباطجمعي در اين روزگار سبب ميشود كه انسان حتى با يك تلفن همراه، با ديگران ارتباط داشته باشد. اين موارد زمينههايى را فراهم مىكند كه در فرهنگ ما، در امر تربيت فرزندان توسط پدرها و مادرها، لحاظ نشده است. درواقع ما پيشبيني نكرده بوديم كه اگر يك روز فرزندانمان به اين شكل ميتوانستند با همه دنيا ارتباط پيدا كنند، در اين صورت وظيفه ما چيست و ما چگونه بايد فرزندانمان را تربيت كنيم كه از اين ابزار سوء استفاده نكنند. اين، همان نقطه بحران است. منظور اين است كه شناسايى و يافتن راه حلى براى رفع اين بحران، كار علمى و پژوهشى گستردهاى را مىطلبد و بايد ثمرة اين كارهاى پژوهشى در اين جلسات مطرح شود و هر جا كه به عمل نزديك مىشود، راهكارهاى عملى ارائه شود. يك مطلب كلى كه در بيشتر اوقات ـ اگر نگوئيم در همهجا ـ كار ساز است، مسأله دورى از افراط و تفريط است. به طور كلي نقطه بازگشت بسيارى از اين ناهنجارىها در زندگى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى وديگر شئون زندگى انسانها، مسأله افراط يا تفريط است. در مسائل اجتماعى، هر افراطى تفريطى را به دنبال خواهد داشت و بالعكس. در واقع اين را بايد به عنوان يك اصل بپذيريم و در هيچكارى تا آنجا كه مىفهميم و مىتوانيم، نگذاريم كار به افراط يا تفريط بكشد. امروزه در توصيههاى علمى و پزشكى ملاحظه ميشود كه هر روز در مورد خوراكىها توصيه تازهاي ارايه ميشود. روزي منافع غذايي را توضيح مىدهند و استفاده از آن را توصيه ميكنند و روزي ديگر، در بيان ديگرى عيبهايش را ذكر مىكنند و دستور به ترك آن ميدهند. اين نمونهاي از افراط و تفريط است. مثال اين مسأله در مسائل تربيتى اين است كه، روزگارى فكر مىكردند كه معناي تربيت، زورگويى پدر و مادر است. به عبارت ديگر، تربيت يعنى آمرانه و متحكمانه بگويند اين كار را بكن و اگر نكنى تنبيه و مجازات مىشوى، چون و چرا هم ندارد؛ چون من مىگويم، بايد انجام دهي. اين روش افراطي غلطي است كه بر مبناي روش تعليم و تربيت اسلامى نيست؛ اما از آنجايي كه در آن روزها سطح معلومات جامعه و ارتباطات علمى پايين بود، نمىشد آنها را درست آموزش داد. از اينرو، تربيت به زورگويى پدر و مادر بر بچهها معنا شده بود. بچهها هم چون معمولاً محدوديتهايى داشتند، راهى به جاى ديگرى نداشتند، مثل امروز نبود كه بتواند فرار كنند، هر جا كه مىخواهد بروند و با هر كسى ارتباط برقرار كنند. آنان خودشان را مجبور مىديدند كه هر چه پدر و مادر مىگويند عمل كنند، در غير اينصورت از ناهار و شام خبري نبود! اما امروز نقطه مقابلش فرزندسالارى است. يعني هر چه بچه مىگويد بايد عمل كرد. درواقع بچهها بايد كاملاً آزاد باشند. اگر ضررى مىزنند، مشكلاتى را در داخل خانواده ايجاد مىكنند، مهم نيست. اين نگرش نيز نوعى افراط يا تفريط است. البته طولى نمىكشد كه آثار آنها معلوم مىشود و كسانى كه مصلح و متخصص باشند، در مقام تعديل برمىآيند. امروز شايد در بحثهاى تلويزيوني ملاحظه بفرمائيد كه بسيارى از متخصصين روى اين مسأله تكيه مىكنند كه اين آزادىهاى افراطى، بچهها را پرتوقع و زودرنج بار مىآورد. اين افراد فردا در جامعه كارآيى ندارند و باعث اين مىشود كه به باندهاى فساد و به انحرافات پناه ببرنند. در واقع نه اين محبتهاى افراطى پدر و مادر و ولنگارى و آزاد گذاشتن و تسليم بچه بودن صحيح است، نه آن سختگيرىهاى بي جا. اين اصل را به طور كلى بپذيريم كه اگر كساني چيزي را خيلي سفارش مىكنند ـ البته غير از دستورات شرعى و واجبات و محرمات ـ سعى كنيم افراط و تفريط نكنيم. اگر به يك خوردنى سفارش مىكنند، اينطور نباشد كه هر چه مىتوانيم از آن بخوريم و هر روز استفاده كنيم. درست است كه آن خوردني فايدهاى دارد؛ اما بايد بدانيم در يك جايى هم ضرر دارد. بايد در حد معقول از آن استفاده كرد. حتى اگر چيزى را مذمت کردند، به اين معنا نيست که بايد آن را براي هميشه ترک کنيم. به طور کلي بايد از اين افراط و تفريطها پرهيز كنيم. در مسائل تربيتى هم همينطور است. هيچگاه در داخل خانواده، آن افراطهاى خشك، آن تحكمها و زورگويىهاى بىمنطق را اعمال نكنيم. اينكه پدر و مادر به بچه بگويند چون من مىگويم تو هم بايد همين كار را بكنى وگرنه كتك مىخورى و محروم و تنبيه مىشوى، درست نيست. آنوقت که رابطه عاطفى بين پدر و مادرها و بچهها قطع شد، بچه ديگر پدر و مادر را پناه خود نمىبيند و در دام شياطين مىافتد. از آن طرف هم رها كردن و تسليم شدن در برابر بچه هم پسنديده نيست. اينكه هر چه بچه خواست انجام دهد، كار عاقلانهاى نيست. از همينرو امروزه، روانشناسان و متخصصين علوم تربيتى تأكيد مىكنند كه بچه از همان خردسالى بايد ياد بگيرد كه در محيط خانواده قانونهايى وجود دارد كه بايد اجرا شود. همچنان كه ما داراي ارزشهاى اسلامى و الهى هستيم كه براساس آنها بايد به كودك بياموزيم که دروغ نگويد. در قديم مىگفتند دروغگو دشمن خداست و به اين صورت اين ارزشها معرفى مىشدند؛ اما امروزه كه خدا ومعنويات به تدريج در حال حذف شدن از فرهنگ بعضي جوامع هستند، همان منافع و ضررهاي اجتماعي هم با افراط و تفريط بيان ميشوند؛ به گونهاي كه نتايج بدي را به بار ميآورند. حاصل اين گفتار، به عنوان يك پيشنهاد ويا دستور كار علمى اينکه، علل بحرانهايي که امروز در محيط خانواده بين والدين و فرزندان به وجود مىآيد و راه نجات از آن و تطبيق اين راهها بر ارزشهاى اسلامى، بررسي و تحقيق شود. آنچه به عنوان يك توصيه عملى از اين بحث نتيجه مىگيريم اين است كه سعى كنيم در توصيههايى كه مىشنويم، در جهات مختلف حد اعتدال را از دست ندهيم و به دامن افراط يا تفريط نيفتيم. البته تعيين حد افراط و تفريط كار آسانى نيست؛ ولى اين اصل را بپذيريم كه افراط و تفريط در هيچكارى مطلوب نيست و آثار بدى خواهد داشت. اميدوارم كه هميشه مشمول عنايات خاص حضرت بقيةالله الاعظم _ ارواحنافداه_ باشيم و در شناختن وظايف و تكاليف فردى و اجتماعىمان ساعى باشيم و در عمل كردن بر آنها با توكل بر خدا و توسل به اولياء خودش همت كافى به خرج بدهيم. منبع: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمت الله عليه) /س
|
|
|