بهائيت و صهيونيسم
در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزيرخارجه مشهور بريتانيا، صراحتاً طى نامهاى به روچيلد (سرمايهدار بزرگ صهيونيست) نظر مساعد لندن را نسبت به تشكيل "كانون ملى يهود" در فلسطين (و در واقع، گام مقدماتى براى تشكيل دولت اسرائيل) ابراز داشته بود. پيرو اين امر، قرار بود كه لابى متنفذ صهيونيستها در اروپا و امريكا، دولت امريكا را به حمايت از انگليس وارد جنگ سازند، كه اين كار انجام شد و در پى آن، نظاميان صهيونيست (لژيون يهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس يارى دادند. با اين حساب، طبعاً مراحم عاليه عبدالبهاء عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل يهوديان صهيونيست نيز مىگرديد.
شوقى افندى (جانشين عبدالبهاء، و سومين پيشواى بهائيت) تصريح كرده است كه پس از شكست قواى عثمانى و سلطه ارتش بريتانيا بر "ارض مقدسه" (فلسطين) "سالار انگليز"، يعنى همان ژنرال النبى، "بر حسب تعليمات و سفارشات اكيده وزيرخارجه" انگليس، به ديدار عباس افندى رفت و همراه وى "به زيارت مرقد" حسينعلى بهاء "فائز و نائل شد. مخاطرات عظيمه كه در مدت شصت و پنج سال در اثر تعديات... حكام عثمانى" بهاء و فرزند وى "را احاطه نموده بود به كلى زائل شد" و امكان ديدار بهائيان با پيشواى خويش فراهم گشته و "دائره مخابرات و مراسلات وسعت يافت [و] الواح عديده و رسائل متعدده از قلم" بهاء "نازل و به سرعت تمام و به كمال آزادى در اطراف جهان منتشر گشت"[36] و جالب اين است كه شوقى در خلال همين گزارش، با لحنى جانبدارانه و به عنوان صدق پيشگويىهاى حسينعلى بهاء در كتاب اقدس، افزوده است: "و وسائل هجرت و توطن ابناء خليل و وُرّاث كليم"، يعنى يهوديان صهيونيست و مهاجر، "در اراضى مقدسه فراهم گشت"![37]
عبدالبهاء اساساً از مدتها پيش از ورود لژيون يهود به فلسطين، يعنى در 1907. م، حاكميت آن جماعت بر فلسطين را نويد داده بود: "اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضى بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است (!) و شك و ترديدى ندارد... اسارت و دربهدرى و پراكندگى يهود، مبدّل به عزت ظاهرى آنها مىشود.... "[38]
وي پس از اشغال فلسطين توسط قواى مشترك انگليس و يهود دست به آسمان برداشته و براى عزت اسرائيل و شوكت يهوديان (كه موفق شده بودند گامهاى نخستين براى آوارگى و دربهدرى ملت فلسطين را بردارند) دعا كرد: "اسرائيل عنقريب جليل گردد و اين پريشانى به جمع مبدل شود. شمس حقيقت طلوع نمود و پرتو هدايت بر اسرائيل زد تا از راههاى دور با نهايت سرور به ارض مقدس ورود يابند. اى پروردگار، وعده خويش آشكار كن و سلاله حضرت جليل را بزرگوار فرما.... "[39]
وجود عبدالبهاء براى نيروهاى اشغالگر قدس (استعمار بريتانيا و آژانس يهود) تا آنجا مفيد و مغتنم بود كه پس از اشغال آن سرزمين، دربار لندن طىّ مراسم باشكوهى وي را رسماً به دريافت لقب "سر" و نشان "نايتهود" از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت. [40] علاوه بر اين، وينستون چرچيل (وزير مستعمرات وقت انگليس، كه قيمومت انگليس بر فلسطين تحت مسئوليت او انجام ميشد و خود را يك صهيونيست عريق مىشمرد) و هربرت ساموئل (صهيونيست مشهور و اولين كميسر عالى انگليس در فلسطين) ميشد از وى حمايت كردند. زمانى هم كه عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشييع جنازه وى شركت جست[41] و متقابلاً شوقى افندى (جانشين عبدالبهاء) در پايان مسئوليت ساموئل، از وى تشكر كرد و با جواب گرم او روبهرو شد. [42]
خدمات بهائيت به صهيونيسم پس از مرگ عبدالبهاء نيز ادامه، بلكه توسعه يافت و پس از تأسيس حكومت غاصب اسرائيل، به ارتباط و تعامل فزاينده ميان سران بهائيت و رژيم اشغالگر قدس انجاميد. به عنوان نمونه، شوقى در فروردين 1332. ش با رئيسجمهور اسرائيل ديدار كرد و نظر مساعد و تمايل بهائيان را نسبت به اسرائيل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت كه اين فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژيم اسرائيل است. رئيسجمهور اسرائيل نيز ضمن تقدير از اقدامات و مجاهدات بهائيان در كشور اسرائيل، آرزوى قلبى خويش را براى موفقيت بهائيان در اسرائيل و سراسر گيتى اظهار كرد و افزود كه سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف يافته است![43] جالب است بدانيم كه، بهائيان، ستاره داود را اسم اعظم مىدانند. [44]
پيداست در برابر اينگونه خدمات، دولت اسرائيل هم بيكار ننشسته و به گونههاى مختلف از آن فرقه حمايت كرده است: با حمايت آشكار و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقيبان و مدّعيان وى در درون جامعه بهائيت را قلع و قمع كرده؛ [45] به بهائيان براى اجراي فعاليتهاى مذهبى و برگزارى مراسم خويش آزادى عمل داده، و با وجود نياز شديد دولت اسرائيل به پول، مقامات بهائى را از مالياتهاى گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائيان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائيل را بدون پرداخت هزينههاى گمركي، اجازه ورود داده است. [46] اخبار مربوط به تسهيلاتى كه دولت اسرائيل در مورد برخوردارى فرقه بهائيت از اماكن خاص خويش در فلسطين اشغالى و امكان توسعه آن اماكن و معافيتهاى مالياتى آنها قائل شده و نيز ديدارهاى رسمى مقامات اسرائيلى از اماكن بهائى و اعضاى بيتالعدل و تبريكهاى متقابل رهبران بهائى به مقامات اسرائيلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات و كتابهاى رسمي و معتبر اين فرقه (همچون اخبار امرى، آهنگ بديع، عالَم بهائى و... ) درج شده است كه ذكر آنها در اين مختصر نمىگنجد.
شوقى افندى گفته است: "دولت اسرائيل وسايل راحتى ما را فراهم كرد. "[47] خانم روحيه ماكسوِل، نيز در مصاحبه با فردهيفت، بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوسته يك زنجير شمرده است: "من ترجيح مىدهم كه جوانترين اديان (بهائيت) از تازهترين كشورهاى جهان (اسرائيل) نشو و نما نمايد و در حقيقت بايد گفت كه آينده ما (يعنى بهائيت و اسرائيل) چون حلقات زنجير به هم پيوسته است"![48]
بهائيت و رژيم پهلوى
بهائيت در كودتاى "انگليسى" حوت 1299، كه به تأسيس رژيم "فاسد و وابسته" پهلوى انجاميد دست داشت: اسناد و مدارك تاريخى حاكى است كه محفل بهائيت ايران توسط عامل نشاندار خويش حبيبالله عينالملك (كاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى، [49] و پدر عباس هويدا، نخستوزير مشهور محمدرضا پهلوى) رضاخان را كشف و به سَر جاسوس استعمار بريتانيا در ايران (سِر اردشير ريپورتر يا اردشير جى) براى اجراي كودتاى 1299 معرفى كرد. [50] عينالملك، كه هنگام نخستوزيرى سيد ضياءالدين طباطبايى (رهبر سياسى كودتاى 1299) ژنرالقنسول ايران در شامات بود، در همان زمانِ كابينه سيد ضياء، طى مصاحبهاى با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339. ق برابر 6 فروردين 1300. ش)، ضياء را يكى از "رجال بزرگ و كارى" ايران معرفي نمود كه "براى احياى روح تاريخى ايران و ترقى دادن ايرانيان... نهايت كفايت را دارا مىباشد" و ضمن ستودن كودتاى 1299، به سابقه معاشرت دوازده سالهاش با رهبر سياسى كودتا اشاره كرد. [51]
پيوند بهائيت با رژيم پهلوى در سالهاى پس از كودتاى 28 مرداد به اوج خود رسيد و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائيان به بالاترين مقامات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ايران دست يافتند. سپهبد عبدالكريم ايادى، بهائي مشهور، در مقام پزشك مخصوص شاه و رئيس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى يافت. تصدى پست مهم نخستوزيرى نيز به مدت سيزده سال در اختيار عباس هويدا (فرزند همان عينالملك) قرار گرفت. افزون بر اين، بهائيان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و برق و نيز كشاورزى، غلامعباس آرام به تصدى وزارتخارجه، سپهبد اسدالله صنيعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان وليعهدى) به وزارت جنگ و نيز وزارت توليدات كشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا كيانپور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسليمى به وزارت بازرگانى، دكتر منوچهر شاهقلى (پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائيها) به وزارت بهدارى و علوم، دكتر شاپور راسخ به رياست سازمان برنامه و بودجه)، پرويز ثابتى به معاونت سازمان امنيت، ارتشبد جعفر شفقت به رياست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به رياست هيأتمديره و مديرعاملي هواپيمايى ملى ايران "هما" منصوب شدند. [52]
حضور سران اين فرقه ضاله در مصادر مهم سياسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسيار مساعدى براى گسترش فعاليت تبليغى آنان در مهد تشيع بر ضدّ تشيع ايجاد كرد كه تا مىتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواك درباره ارتشبد شفقت، رئيس "بهائى" ستاد ارتش در واپسين سالهاى سلطنت محمدرضا، يكى از صدها گواه بر پيوند و همسويى بهائيت با رژيم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانيت شيعه است.
در اين گزارش، كه در تاريخ 6 شهريور 1342، يعنى كمتر از سه ماه پس از سركوب قيام اسلامى، ضد استبدادى و ضدّ استعمارى ملت ايران به رهبرى امام خمينى(ره) تهيه شده، با اشاره به شفقت (كه در آن وقت، مقام سرتيپى داشت) چنين آمده است: "با تحقيقات وسيع و موثّقى كه به عمل آمده و تحقيقات مذكوره مورد نهايت وثوق و اطمينان مىباشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقه بهائى تأييد گرديده و ضمناً مشارٌاليه از جمله افراد معدود و متنفذى است كه بهائيان ايران مانند دكتر [عبدالكريم] ايادى، پزشك مخصوص اعليحضرت همايونى، به وجودش افتخار و مباهات مىكنند و به نفوذ و قدرتش اتكا دارند و عملاً هم ديده مىشود كه از همان بدو انتساب وى به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت مذهبى بهائى در تظاهر به ديانت خويش بىپروايى بيشترى نشان مىدهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم كه روى اصل شيوع و تواتر به وابستگى رئيس ستاد ارتش به فرقه بهائى اطلاع حاصل كردهاند علىرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبى خويش از اين چنين انتصاب نابجايى، اجباراً از انتقاد و تنقيد نسبت به اين افسران خوددارى مىنمايند و حتى موجب گرديده است كه جلسات بحث و مناظره مذهبى كه افسران در آنها شركت مىنمايند گرمى و حرارت بيشترى پيدا نمايند.
و ضمناً در ميان افسران ارتش و همچنين محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از اين انتصاب و تنقيد از مسلط نمودن يك شخصيت ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر يكى از پستهاى حساس مملكت چنين استدلال مىگردد كه اعليحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن عكسالعمل حاد و ضمناً بىسر و صدايى در برابر نفوذ و اقتدار روحانيون و تخويف و موهن نمودن جامعه روحانيت تشيع و دوماً [كذا] به اين جهت تأمين آسودگى خاطر خويش از مداخله متصدى حساسترين مشاغل و مقامات نظامى در امر سياست، كه در مذهب بهائيت نهى و منع گرديده است، اين شخصيت معروف و انگشتنماى بهائى را بدين سمت منصوب فرمودند.... "[53]
گزارش فوق، يادآور نامه رسمى محفل بهائيان ايران در حدود دو ماه قبل از اين تاريخ (يعنى در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سركوب خونين قيام پانزدهم خرداد توسط رژيم خونآشام پهلوى) به تيمسار سرتيپ پرويز خسروانى (رئيس ژاندارمرى ناحيه مركز در روزهاى كشتار پانزدهم خرداد) است كه در آن، از جنبش اسلامى ملت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى و مراجع بزرگوار تقليد، به عنوان "تجاوز اراذل و اوباش و رجاله" و "سوء عمل جهلاى معروف به علم"! ياد كرده و به جناب تيمسار نويد داده است كه "تاريخ امر بهائى آن جناب را در رديف همان چهرههاى درخشان و نگهبان مدنيت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود"![54]
ممكن است گفته شود همسويى و همكارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژيم پهلوى بر ضد اسلام و روحانيت، اقدامى شخصى و خودسرانه! بوده و ربطى به بهائيت و پيشوايان آن نداشته است. در اين صورت بايد گفت اين تصور، توهمى بيش نيست و بايد دانست كه بهاصطلاح، "آب از سرچشمه گلآلود است"!
نمونهها و شواهد اين امر بسيار است و در اين باره در ذيل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1ــ حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) در الواح و آثار خويش صراحتاً و به كرات به شيعيان توهين و حمله كرده و براى نمونه در كتاب اشراقات، از آنان با تعابيرى چون "شيعه شنيعه"، [55] "پستترين حزب و امت"[56] ياد كرده و علماى تشيع را (به دليل نپذيرفتن ادعاى باب و بهاء) با تعبير "فراعنه و جبابره"[57] و پراكندگان "اوهام" در بين مردم، [58] مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در كتاب "مائده آسمانى" آمده است: "بگو اى مردم، اگر به نور ايمان فائز نمىشويد، از ظلمت حزب شيعه خود را خارج نماييد لعمر اللَّه اعمال [آنها] غير اعمال رسول و همچنين اقوال... ". و نيز: به خدا قسم "حزب شيعه از مشركين از قلم اعلى در صحيفه حمرا مذكور" است![59]
در مورد توهين به علماى اسلام و شيعه نيز سخن بهاء در كتاب "ايقان" درخور ذكر است كه با اشاره به مخالفت ملت ايران با باب (بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلايل باهرات! بر حقانيت وى) گفته است: "حال ملاحظه نماييد كه چقدر ناس نسناساند و به غايت حق ناسپاس، كه چشم از جميع اينها [يعنى دلايل حقانيت باب] پوشيدهاند و به عقب مردارى چند كه از بطنشان انفال مال مسلمانان مىآيد [مقصودش ظاهراً علماى اسلام است] مىدوند و با وجود اين چه نسبتهاى غير لائقه كه به مطالع قدسيه [يعنى باب و بهاء] مىدهند.... "[60] "بگو اى گروه علما، آيا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنويد و اين خورشيد تابان از افق ابهى را نمىبينيد؟ تا چه وقت بر بتهاى هواهاى خود معتكف مىباشيد؟ اوهام را رها كنيد و رو به خداى مولاى قديم خود [مقصود، خود اوست!] بياوريد. "[61]
2ــ عباس افندي، فرزند بهاء، راجع به علماى ايران ــ كه پيداست به علت تباهى نقشهها و دسائس خويش، سخت از دستشان كلافه بوده است ــ نوشته است: "اين قوم، خويشتن را علماى دين مبين و حامى شرع متين و جانشين سيدالمرسلين مىشمرند و چون ثُعبان [افعى] بدكيش، بيگانه و خويش را نيش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزديكان] را مىگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى كنند و چون دزدان راه، قطع طريق و سدّ سبيل نمايند و قافله سالارى خواهند... چون... به فضائل [آنان] نگرى، هريك اجهل از انعام و بهيم [جاهلتر از چهارپاياناند]... در مدارس چون بهائم [حيوانات] اسيرِ خوردن و خوراكاند و چون سِباع ضاريه [درندگان خونآشام] بىمبالات و بىباك"![62] وي در جاى ديگر به بهائيان بشارت داده است كه "منبعد، دستگاه اجتهاد و حكمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت و رياست رؤساى دين، پيچيده خواهد شد. "[63] نيز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ايران "عالم نيستند، زنديقاند... "![64]
3ــ شوقى افندى (جانشين عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان "قد ظهر يومالميعاد" (The PROMISED DAY IS COME) نوشته است. در اين كتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان ياد كرده كه معتقد است در پرتو مسلك بهائى به وقوع پيوسته و به سبب آن انقلاب، شوكت و عظمت اسلام و علماى شيعه منهدم شده است. وى در اين لوح، كه عنوان زشت "عواقب نكبتبار شيعه اسلام" را بر پيشانى دارد، در هتاكى و بىحرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تكيه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شيعه سنگ تمام گذارده است كه با پوزش از ملت شريف و مسلمان ايران، به ذكر گوشههايي از آن ميپردازيم:
"انقلابى كه... از تسلّط علماى مذهبى كه قرنها جوهر اسلام در آن كشور (يعنى ايران) بهشمار مىرفتند جلوگيرى كرده و طبقهاى را (علما) كه دستگاه دولت و حيات ملت به طرز لايتجزى با آن آميخته شده بود باطناً واژگون ساخت. اين انقلاب... در حقيقت اساس دولتى را كه بر پايه شعائر ديانتى تشكيل يافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى كه تا آخرين نفس منتظر و مترصد ظهور امام غايب بود؛ آن امامى كه... بايستى بر تمام كره ارض حكومت نمايد. "[65] وي در ادامه نوشته است: "حصين اسلام، كه ظاهراً تسخيرناپذير به نظر مىآمد، اكنون از اساس تكان خورده... در هم مىريزد. "[66] همچنين افزوده است: "معمّمين مذهب اسلام، كه به فرموده حضرت بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفيد مزيّن نموده و مرتكب شدهاند آنچه روح امين را به نوحه درآورده، با كمال بىرحمى نابود شدند... عمامههاى گنبدآسا و وزين علماى ايران، كه حضرت عبدالبهاء از روى كنايه "گنبدهاى نيلگون و سفيد" فرمودهاند، در حقيقت سرنگون گرديد. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى كه سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله "زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود" و در "قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم"... عربدههاى متعصبانه... و فتاواى آنها، كه با آن وقاحت صادر مىشد و در بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطين بود، حال نسياً منسيّاً گرديده... اين جماعت ناپاك البته ذلتى را كه به آن دچار شده مستحق بودهاند. "[67]
جالب است بدانيم آنچه را شوقي افندي، در فوق، بدان مباهات كرده است، اعمالي بود كه رضاخان (بركشيده آيرونسايد) به دستور لندن، با زور و تزوير و خون و آتش در اين مرز و بوم انجام داده بود!
سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاريخى متعدد درباره پيوند و تعامل بابيان و بهويژه بهائيان با رژيمهاى استعمارى و استبدادى (روس تزارى، بريتانيا، امريكا، اسرائيل و حكومت پهلوى) بود كه هنوز به صورت حمايتهاى رسمى مقامات كاخ سفيد و رژيم اشغالگر قدس (نظير ريگان و اولمرت) از آنها، و همكارى آشكار تشكيلات جهانى بهائيت با كانونها و دولتهاى استكبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران، ادامه دارد. مجموعه اين شواهد و قرائن، چه گمانه و گزينهاى را در ذهن پژوهشگر بىطرف و در عين حال هوشيار، تيزبين، ظلمستيز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقه بهائيت، القا و تقويت مىكند؟ ارتباطي ساده، معمولى، اغماضپذير و حتى غير قابل ذكر، كه بهسادگى مىتوان از كنار آن گذشت و آن را نديده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطين اشغالى شمرد؟! يا پيوند و تعامل مستمر و حسابشده با قدرتهاى شيطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجوديت و دستيابى به آمال و اهداف سياسى و اقتصادى و فرهنگى خويش؟! به نظر مىرسد كه انتخاب گزينه اول، كمى بيش از حد "سادگى و خوشبينى" مىطلبد و اگر گران نيايد، چشم بستن بر اين همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولتها و كانونهاى استكبارى، فقط از مريدان چشموگوشبسته باب و بهاء برمىآيد و بس!
پيش از اين ذكر شد كه خانم ماكسول، بهائيت و اسرائيل را حلقههاى بههمپيوسته يك زنجير شمرده است، بد نيست سخن ارتشبد حسين فردوست ــ ركن مهم اطلاعاتى و امنيتى رژيم پهلوى، و نديم شاه مخلوع ــ را نيز بشنويم. فردوست، كه از نزديك با بهائيان شاغل در دربار و دولت ايران در عصر محمدرضا پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است كه "درواقع، بهائيت جهانى اين تصور را داشت كه ايران همان ارض موعودى است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سياسى در اين كشور منعى نداشتند. بهائىهايى كه من ديدهام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس بالفطره بودند. "[68]
طرد سران و فعالان معلومالحال فرقه ضاله، و خاتمه دادن به تشكيلات مرموز آنان در ايران، كمترين كارى بود كه ملت نجيب، ستمديده، و از بند رسته اين مرز و بوم، پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى خويش و پايان دادن به حيات سياسى و فرهنگى ايادى رژيم فاسد و وابسته پهلوى، مىبايست نسبت به سران و فعالان بهائى انجام ميداد.
پي نوشت :
[1]ــ او نوشت: "گرفتن اموال كساني كه به اين فرقه ايمان ندارند واجب است" (بيان فارسي، ص157) و همچنين: " بر هر پادشاهي كه در اين فرقه به سلطنت ميرسد واجب است يك نفر غيرمؤمن [يعني غيررباني] را بر روي زمين زنده نگذارد و همچنين اين حكم براي همه پيروان واجب است" (همان، ص262). چنانكه در تفسير سوره يوسف (ع) نيز فرمان داده است: "تمام مشركين را بكشيد و زمين را از ايشان پاك نماييد. "
[2]ــ خاطرات عبدالله بهرامي، ص30؛ هاشم محيط مافي، مقدمات مشروطيت، ص35
[3]ــ فريدون آدميت، اميركبير و ايران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمي، صص450ــ449
[4]ــ عبدالحسين آواره، الكواكب الدريه، ج1، ص284؛ و نيز رك: عبدالحسين آواره، كشفالحيل، ج3، صص93ــ92
[5]ــ عبدالحمد اشراق خاوري (از مبلغان مشهور بهائيت)، تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ص533؛ مقاله سياح، منسوب به عباس افندي (عبدالبهاء)، ص49
[6]ــ عبدالحسين آواره، الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، ج1، ص254
[7]ــ مجيد آهي، منشي پرنس دالگوركي (سفير مشهور روسيه در ايران) بود (عبدالحميد اشراق خاوري، همان، ص630) و اعقاب وي تا مدتهاي مديد سمت يادشده در دستگاه تزاري را حفظ كردند.
[8]ــ شوقي افندي، قرن بديع، قسمت دوم، صص33، 83 و 86؛ دكتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جديد، ص44؛ عبدالحميد اشراق خاوري، همان، صص 631، 650 و 657
[9]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، همان، ص657؛ حسينعلي بهاء، اشراقات، صص153 و 155
[10]ــ شوقي افندي، همان، قسمت دوم، ص86
[11]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، ج9، ص72
[12]ــ مصابيح هدايت، لجنه ملي نشريات امري، تهران، 1326، ج2، ص232
[13]ــ عبدالبهاء در ماجراي درگيري ميان بهائيها و مسلمانان در يزد اصفهان زمان مظفرالدينشاه، به امپراتور روسيه متوسل شد. نگاه كنيد به: عبدالحسين آيتي، كشفالحيل، همان، ج1، صص66ــ63 و ج2، ص140
[14]ــ نگاه كنيد به ص210 كتاب مشهور ليدي بلامفيد: Highway The Chosen
[15]ــ براي متن نوشته عبدالبهاء رك: خاطرات صبحي درباره بهائيگري، تبريز، كتابفروشي سروش، صص79ــ78
[16]ــ مكاتيب عبدالبهاء، ج3، ص347
[17]ــ خاطرات حبيب (مؤيد)، ج1، ص446؛ براي كمك عبدالبهاء به انگليسيها در جنگ جهاني اول و ضديت شديد دولت عثماني با وي همچنين نگاه كنيد به: فضلالله نورالدينكيا، خاطرات خدمت به فلسطين، صص117ــ116
[18]ــ خطابات عبدالبهاء، ج1، ص23
[19]ــ تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 72، ص104؛ "نعيم" شاعر مشهور بهائي در عصر قاجار نيز "معلم زبان فارسي در سفارت انگليس بود و عبدالبهاء او را مامور تبليغ كرده بود. " (نورالدين مدرسي چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد، ص93)
[20]ــ رك: خاطرات خدمت در فلسطين، صص118ــ115
[21]ــ دست پنهان سياست انگليس در ايران، ص102
[22]ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملي مطبوعات امري، با مقدمه لجنه ملي نشر آثار امري، 127 بديع، ج 2، صص6ــ5؛ و نيز: ص147
[23]ــ همان، ص56
[24]ــ همان، ص111؛ نيز رك: صص 218، 224، 253 و 229ــ227
[25]ــ همان، صص195ــ194
[26]ــ همان، صص70ــ69؛ بر پايه نوشته شوقي افندي (نوه و جانشين عباس افندي) نيز وي "قطعه امريك" را "در نزد حق، ميدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار" ميشمرد (قرن بديع، ج4ف صص241ــ238 و 243)
[27]ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، ص30
[28]ــ طرد و ترك تعصب ملى و وطنى، چنانكه عباس افندى تصريح كرده است، ميراث بهجامانده از حسينعلى بهاء بود؛ همان كه مىگفت: حب وطن، افتخارى ندارد، بلكه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهى، بهاء "در دورانى كه "ناسيوناليزم" ايرانى، براى مبارزه با تسلط سياسى و اقتصادى بيگانه و نيز حكومت فئودال محلّىِ دستنشانده آن، به منزله يكى از حياتىترين سلاحهاى توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: "ليس الفخر لِمَن يُحِبُّ الوطن بَلِ الفخرُ لِمَن يحبّ العالَم" و بدين وسيله "جهان وطنى" را رسماً تأييد نمود و سرانجام در يكى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را "غلام و عبد" و "ناصرالدينشاه" را "مليك زمان" اعلام نمود. " رك: از گاتها تا مشروطيت؛ گزارشى كوتاه از تحولات فكرى و اجتماعى در جامعه فئودالى ايران، انتشارات گوتنبرگ، تهران 1354، ص 234
[29]ــ روحيه ماكسول، گوهر يكتا، ص309
[30]ــ روحيه ماكسول، همان، صص281 و 466؛ مأخذ پيشگفته (ص291) نوشته است: "نظم اداري، عرّابه نظم بديع رباني و پيشرو مدنيت الهي و خود مقدمه تأسيس جامعه جهاني است كه همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت."
[31]ــ همان، ص277
[32]ــ همان، صص277ــ276
[33]ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، صص154ــ153
[34]ــ هنري فورد، يهودي جهاني؛ يگانه مشكله جهاني، شركت ماشينسازي فورد، 1921، صص21ــ19
[35]ــ رك: آيتالله سيد محمد شيرازي، دنيا ملعبه دست يهود، ترجمه سيدمحمدهادي مدرسي، تهران، افست انتشارات سيدجمال، 1356، صص37ــ36
[36]ــ توقيعات مباركه حضرت ولي امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز 101 بديع، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 123 بديع، صص130ــ129
[37]ــ توقيعات مباركه، لوح قرن، شوقي افندي، ص130
[38]ــ خاطرات حبيب، ج1، ص 20؛ اين گونه پيشبينى قاطع از "سلطنت داودى" يهوديان در فلسطين، ناشى از ارتباطى بود كه عبدالبهاء در آن تاريخ با خاندان صهيونيستى روچيلد داشت و مثلاً مستر روچيلد آلمانى "تمثال مبارك" عباس افندى را كشيده بود و از وى درخواست امضا مىكرد (همان، ص239)
[39]ــ همان، ص53؛ نيز رك: مائده آسماني، ج2، ص234 و 231
[40]ــ براي تصوير اين مراسم نگاه كنيد به: عبدالحسين آيتي، كشفالحيل، ج1، صص23ــ22؛ اسناد و مدارك درباره بهائيگري، ج2، خاطرات صبحي، نشر عصر جديد، ص137
[41]ــ بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت، ص556؛ خاطرات خدمت به فلسطين، صص118ــ116
[42]ــ عبدالله شهبازي، "جستارهايي از تاريخ بهائيگري"، تاريخ معاصر ايران، سال هفتم، ش27، صص 27 و 18
[43]ــ بهرام افراسيابي، همان، صص573ــ572
[44]ــ بهائيت چگونه پديد آمد، ص69
[45]ــ رك: سيد محمدباقر نجفي، بهائيان، ص703 به بعد.
[46]ــ توقيعات مباركه، نوروز 101 بديع، ص159؛ مجله اخبار امري (ارگان بهائيان ايران)، شهريور 1330، ش5، ص11
[47]ــ مجله اخبار امري، سال 107 بديع، ش8، ص2
[48]ــ همان، دي 1340، ش10، شماره صفحات مسلسل 601؛ براي حمايت صهيونيسم از بهائيان و حمايت بهائيان از دولت اسرائيل رك: سيد محمدباقر نجفي، همان، صص740ــ684؛ بهرام افراسيابي، همان، صص 575 و 553 به بعد.
[49]ــ بهرام افراسيابي، همان، صص723ــ722
[50]ــ براي شرح اين مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتيانيزاده، وكيل اسبق شوراي ملي، رك: مجله تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 1372، ص106 به بعد.
[51]ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، ش28 تا 24ــ1ــ139 ك.
[52]ــ همچنين بايد از جولان افرادي چون هژبر يزداني (مرد شماره يك اقتصاد ايران)، ايرج ثابت مشهور به ثابت پاسال (صاحب پيشين راديو تلويزيون و نيز مالك كارخانه پپسيكولا) و مهندس ارجمند (رئيس كارخانه ارج)، مهدي ميثاقيه (سرمايهدار و صاحب استوديو ميثاقيه) و... در زمان محمدرضا در كشور ياد كرد كه از نفوذ بيچونوچراي اين فرقه در شريانهاي اقتصادي و هنري كشورمان در آن روزگار حكايت ميكند.
[53]ــ فصلنامه مطالعات تاريخي، ش3، تابستان 1383، صص322ــ321
[54]ــ نامه محفل ملي بهائيان ايران به تيمسار سرتيپ خسرواني، مورخ 20/3/1342، كه با شماره (123/خ) در دفاتر امري ثبت شده است. (سيد حميد روحاني، نهضت امامخميني، ج 1، تهران، عروج، ص 1516، سند شماره 266).
[55]ــ اشراقات، الواح مباركه حضرت بهاء... ، صص162ــ161
[56]ــ همان، ص279
[57]ــ همان، ص266: "فراعنه و يا جبابره كه در الواح نازل شده و يا بشود، مقصود، ارباب عمائماند؛ يعني علمايي كه ناس را از شريعه الهي و فرات رحمت رحماني [بهائيت] منع نمودهاند... " نيز رك: همان، صص132 و 222ــ221
[58]ــ همان، صص269 و 267
[59]ــ مائده آسماني، جزء چهارم، صص328 و 327؛ براي خصومت و مبارزه بهائيت و پيشوايان آن با مسلمانان (اعم از شيعه و سني)، و فتواي عالم بزرگ مصر بر ضد اين فرقه رك: قاموس توقيع منيع مبارك، ص438 به بعد؛ مائده آسماني، ج4، صص142ــ140؛ رحيق مختوم، ج1، رديف سين، شين: سني و شيعه، ص595
[60]ــ ايقان، چاپ مصر، 1318. ق/1900. م، ص196
[61]ــ همان، ص475
[62]ــ عبدالحميد اشراق خاوري، مائده آسماني، ج5، ص193
[63]ــ همانجا.
[64]ــ خاطرات صبحي، چاپ سيدهادي خسروشاهي، ص152
[65]ــ لوح قد ظهر يومالميعاد، صص141 و 142
[66]ــ همان، ص142
[67]ــ همان، صص 144ــ143 و 149
[68]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (خاطرات ارتشبد حسين فردوست)، ج1، ص375
منبع: ماه نامه زمانه - شماره 61/س