پيشنهاد وزارت
در اين روزگار مستنصر دامي تازه گسترده، به رضي الدين چنين پيشنهاد كرد: وزارت بپذير و هر چه مصلحت ميداني انجام ده؛ من تا پايان راه كنارت خواهم ماند و در ياريات از هيچ كوششي كوتاهي نخواهم كرد!
سيد چون هميشه از پذيرفتن پيشنهاد سرباز زد، ولي خليفه بر خواستهاش پاي فشرد. سرور پارسايان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است كه چون ديگر وزيران، بيتوجه به آيين وحي به هر وسيلة ممكن كارهاي وزارتي را به فرجام رسانم پس نيازي به من نيست. وزيران كنوني چنين كرداري انجام ميدهند. و اگرمراد آن است كه به كتاب خدا و سنت رسولش عمل كنم بيترديد درباريان يعني بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمينهند و تحمل نميكنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پيرامون كشور نيز زير بار نميروند. علاوه بر اين اگر من به دادگري، انصاف و زهد رفتار كنم خواهند گفت علي بن طاووسِ علوي حسيني ميخواهد به جهانيان نشان دهد كه اگر خلافت دست آنها بود چنين رفتار ميكردند.
بيترديد در اين كار نوعي انتقاد و سرزنش بر پدرانت، كه خلفاي پيشين بودند، نهفته است. با اين كار ، تو ناگزير كمر به هلاكتم خواهي بست و مرا به بهانههاي واهي هلاك خواهي ساخت. اگر قرار است فرجام كارم به سبب اتهامي ساختگي به هلاكت انجامد پس اكنون كه در پيشگاهت حضور دارم، پيش از آنكه در ظاهر گناهي مرتكب شوم، هر چه ميخواهي انجام ده؛ تو پادشاهي توانمندي و قدرت داري.[1]
هر چند اين گفتار منطقي خليفه را از پافشاري فزونتر بازداشت ولي روان آسماني سيد ديگر توان ماندن در سرزمين دامهاي شيطاني را از دست داده بود. بنابراين، پس از پانزده سال، پايتخت را ترك گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.[2]
كوچههاي وصل
رضي الدين در سال 641 وارد حله شد[3] و اندكي پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادي الثاني همان سال همراه دوست وارستهاش سيد محمد بن محمد آوي به زيارت اميرمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ شتافت.[4] آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادي الثاني زير باران عنايت علوي قرار گرفتند.[5] محمد آوي سيماي رؤيايي وصول رضي الدين را در رؤيا مشاهده كرد و بامداد خطاب به همسفرش چنين گفت:
«در رؤيا چنان ديدم كه لقمهاي در دست تو (سيد بن طاووس) است و ميگويي اين لقمه از دهان مولايم مهدي است. آنگاه قدري از آن را به من دادي.» [6]
رضي الدين در پگاه پنجشنبه نيز آماج مواج حقايق قرار گرفت. شيداي مجذوب حله شرح آن لحظههاي ملكوتي را چنين بيان كرده است:
پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نوراني مولايم عليـ عليه السّلام ـ وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت اميرمؤمنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در بر گرفت كه نزديك بود بر زمين فرو افتم. پاها و ديگر اندامم در ارتعاشي هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانة مرگ و رهايي از خاك قرار گرفتم. در اين حالت فرامادي پروردگار به احسان خويش حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ها شدت بيخوديام به اندازهاي بود كه چون محمد بن كنيلة جمّال از كنارم گذشته، سلام كرد، توان نگريستن به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسيدم، او را به من شناساندند. [7]
شاگردان
بسياري از دانشوران حله و ديگر شهرهاي عراق از محضر نوراني پژوهشگر فرزانه روزگار خويش ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي استفاده كردهاند. در ميان اين جمع پارسا ميتوان از نامهاي زير به مثابة چهرههاي برجسته محافل علمي سيد ياد كرد.
1. شيخ سديد الدين يوسف علي بن مطهر (پدر علامه حلي)
2. جمال الدين حسن بن يوسف، مشهور به علامه حلي.
3. شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي.
4. شيخ تقي الدين حسن بن داوود حلي.
5. شيخ محمد بن احمد بن صالح القسّيني.
6. شيخ ابراهيم بن محمد بن احمد القسيني.
7. شيخ جعفر بن محمد بن احمد القسيني.
8. شيخ علي بن محمد بن احمد القسيني.
9. سيد غياث الدين عبدالكريم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش)
10. سيد احمد بن محمد علوي.
11. سيد نجم الدين محمد بن الموسوي.
12. شيخ محمد بن بشير.
13. صفي الدين محمد (فرزند سيد).
14. رضي الدين محمد(فرزند ديگر سيد)[8]
آثار ماندگار
از عارف واصل حله نوشتههاي فراوان مانده است كه به نام برخي از آنها اشاره ميكنيم:
الامان من اخطار الاسفار و الزمان، انوار الباهره في انتصار العترة الطاهره، الاسرار المودعة في ساعات الليل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات، البهجة لثمرات المهجه، الدروع الوافيه، فلاح السائل و نجاح المسائل في عمل اليوم و الليل، فرج المهموم في معرفة نهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعي و اعانة الساعي، الاحتساب علي الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع في كمال العمل المشروع، كشفُ المحجه لثمرة المهجه، الله وف علي قتلي الطفوف، المنامات الصادقات، كتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنايات، محاسبة النفس، ربيع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف في مذاهب الوائف، التشريف بتعريف وقت التكليف، اليقين في اختصاص مولانا علي بامرة المؤمنين.[9]
وفات - در حدود 640 ق. سيد برنامهاي نوين براي زندگياش پيريزي كرد؛ او چنان انديشيد كه بايد از همة مردم كناره گيرد تا باران عنايتهاي ويژه بر او فرو بارد. پس استخاره كرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حريم مقدس علي ـ عليه السّلام ـ اقامت گزيد. البته رضي الدين درست انديشيده بود. او بعدها در اين باره نوشت:
در نجف از مردم كناره ميگرفتم و جز فرصتي اندك با آنها آمد و شد نميكردم. بدين سبب مشمول عنايتها قرار گرفتم؛ عنايتهايي در دين، كه سراغ ندارم مانند آن را به كسي ديگر از ساكنان آن حريم داده باشند.[10]
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهي براي خويش ساخت[11] و در روزهاي پاياني سال 648 راه كربلا پيش گرفت. او سه سال نيز در حريم امام حسين ـ عليه السّلام ـ زيست.[12] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستين كسي باشد كه با خانواده در اين سه شهر زيسته، بدين ترتيب از همسايگان رسمي معصومان آن ديار به شمار آيد. [13] البته علاوه بر اين نوعي بريدن و دور شدن تدريجي از بستگان و آشنايان نيز مورد توجه وي بوده است.[14]
هر چند فقيه وارستة حله به سوي سامرّا راه ميسپرد ولي به دليلي ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق. ديگر بار در خانة قديمياش اقامت گزيد[15] اما اين توقف با اقامت روزگار جواني تفاوت بسيار داشت. بيشتر وقت سيد در خلوت ميگذشت و به چيزي جز عبادت، راهنمايي مراجعه كنندگان و دستگيري نيازمندان نميانديشيد. در سال 655 ق. لشكر مغول به عراق يورش برد و بغداد را محاصره كرد.[16] رضي الدين كه به آسايش مؤمنان ميانديشيد آمادگي خود را براي گفتگو با مغولان دربارة صلح اعلام داشت، ولي خليفه نپذيرفت.[17] سرانجام 28 محرم فرا رسيد. مغولان به شهر ريختند و شامگاهي سراسر وحشت بر بغداد سايه افكند؛ شبي كه شرف الدين ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضي الدين نيز به شهادت رسيد.[18] سيد پارساي حله خاطرة آن شب را چنين نگاشته است:
«اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانة خود در المقتديه بغداد بودم ... آن شب را كه شب هراس و وحشت بود تا بامداد بيدار مانديم. خداوند ما را از آن حادثهها و رنجها سالم نگاه داشت ... .»[19]
هلاكوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسة المستنصريه حاضر شوند و دربارة اين پرسش كه «آيا فرمانرواي كافر عادل برتر است يا مسلمان ستمگر» حكم دهند. رضي الدين از جاي برخاسته، برتر بودن فرمانرواي كافر عادل را تأييد كرد. در پي او ديگر فقيهان نيز به تأييد حكم پرداختند. [20]
فرمانرواي مغول در دهم صفر 656 سيد را فرا خوانده، امان نامهاي براي او و يارانش صادر كرد.[21] سيد كه در پي راهي براي بيرون بردن مؤمنان از پايتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمايت سربازان هلاكوخان آنان را به حله رساند[22] و در نخستين فرصت خود به پايتخت بازگشت[23] تا شايد مؤمني را از دردي برهاند يا بيگناهي را از كيفر رهايي بخشد.
در اين روزگار هلاكو از وي خواست مقام نقابت علويان را بپذيرد. رضي الدين كه در آغاز اين پيشنهاد را رد كرده بود با شنيدن پيامدهاي رد درخواست هلاكوخان از زبان خواجه نصيرالدين طوسي، ناگزير اين مقام را پذيرفت و براي بيعت علويان مراسم ويژهاي برگزار كرد.[24] سه سال پس از آن، روزي بيماري بر پيكر سرور فقيهان عراق سايه افكند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 روان الهي اش به آسمان پركشيد. [25]
پي نوشت :
[1] . كشف المهجة لثمرة المهجة، فصل 131.
[2] . همان.
[3] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 27.
[4] . نجم الثاقب، ص 285 و 286.
[5] . همان، ص 285 و 286.
[6] . همان، ص 285 و 286.
[7] . همان، ص 285 و 286.
[8] . مقدمه برنامه سعادت، ص 8.
[9] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 50 ـ 111.
[10] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134.
[11] . روضات الجنات، ج 4، ص 327.
[12] . كتابخانة ابن طاووس و ...، ص 28.
[13] . كشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 134.
[14] .همان، فصل 134.
[15] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29.
[16] . مفاخر اسلام، علي دواني، ج 4، ص 68.
[17] . همان، ج 4، ص 68.
[18] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29.
[19] . فيض العلام، ص 172.
[20] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 29 و 30.
[21] . همان، ص 29 و 30.
[22] . فيض العلام، ص 172.
[23] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 30.
[24] . هدية الاحباب، شيخ عباس قمي، ص 80.
[25] . كتابخانه ابن طاووس و ...، ص 33.
منبع: انديشه قم/س