«شيمعون پرس» يا همان شيمون پرز، دوبار در اسرائيل به نخست وزيري، رسيد. او يکي از عوامل اصلي و محوري کشتار مسلمانان فلسطيني بويژه در فاجعه اردوگاههاي «صبرا» و «شتيلا» مي باشد. او در معرفي «مئيرعزري» - اولين سفير اسرائيل در ايران (1352 – 1337)- مي گويد:
از سالهاي بسيار دور، شايد هم از نسل پيش به اين سو، آقاي مئير عزري يکي از سران يهوديان ايران و سفير بي سليندر و فراگ اسرائيل در ايران بوده که براي همگان چهره اي شناخته شده است. شدوار بتوان ميان ما اسرائيليها کسي را يافت که مانند وي از پيچ و خمهاي تاريخ و سياست ايران آگاه باشد... مئير هم زبان ايرانيان را خوب مي داند، هم با فرهنگ آنان به خوبي آشناست. آنچه ما در آينه مي بينيم او در خشت خام مي بيند. او با منش و بينش ويژه خويش اين هنر را دارد که گروههاي گوناگون را از رده هاي رنگارنگ گرد خود بياورد، چون استادي روان شناس ريشه يکايکشان را دريابد تا شاهکاري بي تا بيافريند. (1)
«مئير عزري» که نام کامل او «ربي مئيرعزري» است در دوم مارس 1923 -11 اسفند 1302 ش- از «صيون» و «خانم حنا» در محله ي يهوديان شهر اصفهان، به دينا آمد. پدرش از نخستين شاگردان مدرسه «آليانس» بود، که توسط يهوديان فرانسوي، در اصفهان برپا شده بود. او هنگام تولد مئير، کارمند اداره ي مناليه- دارايي- اصفهان بود. صيون که تربيت شده دستگاههاي اطلاعاتي انگلستان بود، به مقتضاي مأموريت پس از چندي ادارهي ماليه را رها کرد و معلمي فرزندان فرمانده بريگارد قزاق در اصفهان را برعهده گرفت و پس از چندي هم، به دانشگده افسري رفت و درجه سلطاني –سرواني- گرفت و به همکاري با فرانسويان در ژاندارمري پرداخت. او زماني هم مترجم «آرميتاژ اسميت» - نماينده انگلستان در وزارت اقتصاد- شد. او که از زمان حضور آرميتاژ در ميان بختياريها در خصوص مسئله نفت، با وي دوستي کرده بود، مصطفي فاتح، همکلاس و همکار ديرينش را به انگليسيها معرفي کرد.
مئير عزري در اين باره مي نويسد:
پدرم، شادروان فاتح را با سر سيدني [آرميتاژ] و مستر فلي آشنا کرده بود و اين آشناييها در داد و سستدهاي نفتي ميان ايران و اسرائيل، سرانجام سودمند افتاد. (2)
پدر مئيرعزري که چون ديگر هم کيشان خود، در کار عتيقه جات و خروج آن از کشور فعاليت داشت و از اين رهگذر سرمايه اي نيز به هم زده بود، پس از پايان مأموريتهايش در اصفهان، و هم زمان با خاتمه جنگ دوم جهاني به تهران آمد و پس از چندي، در حدود 9- 1328، به سرزمين اشغالي فلسطين مهاجرت کرد و در آنجا ماندگار شد.
مئير عزري که در چنين خانواده اي، پرورش يافته بود، با تحصيل در دبيرستانهاي آليانس يهودي –فرانسوي و «ادب» انگليسي در 1322 ديپلم گرفت و از همان زمان به ترغيب و تشويق يهوديان براي مهاجرت به سرزمين اشغالي فلسطين پرداخت. وي در خصوص انگيزه اين فعاليتها مي گويد: «رشته نيرومند صيون دوستي در اندرونم مانند هر يهودي ديگري از پيشينيانم آغازيده، در خانواده ام پرورش يافته وشيره جانم شده بود.» (3)
مئير عزري نيز پس از مهاجرت خانواده اش به اسرائيل، به آنها ملحق شد و چندي در فعاليت هاي مختلف حزبي و غيرحزبي مشغول بود. با تثبيت قدرت حکومت پهلوي و جابه جايي آمريکا و انگليس، به ايران بازگشت تا با بهره گيري از شناخت گسترده اش نسبت به فرهنگ و آداب و رسوم مردم ايران به مأموريتهاي پنهاني خويش مشغول گردد. مئير عزري از سال 1337 تا 1352 در ايران، هرآنچه خواست کرد و پس از آن به اسرائيل بازگشت تا ضمن فعاليتهاي متعددش، در وزرات دارايي، مشاور ويژه ي مسائل نفتي با ايران باشد.
او پس از پيروزي انقلاب اسلامي يادداشتهاي خود را ازفعاليتهاي دوران حضورش در ايران منتشر کرد و در طليعه ي آن نوشت:
ناچارم از گشودن پاره اي نکته ها چشم بپوشم، زيرا گمان مي کنم زمان برخي فاش گوييها هنوز فرا نرسيده است. ديگر اينکه برخي دستگاههاي دولتي و دستگاههاي امور امنيتي [اسرائيل] برتر مي بينند بر پاره اي رويدادها، سرپوش نهند که به ناچار بخشهاي ارزشمندي از اين نوشته، خود به خود ناگفته مي ماند. (4)
ربي مئير عزري در بخش بيست و پنجم يادداشتهايش به موضوع «بهاييها و اسرائيل» مي پردازد. از آنجا که، اين فرقه يکي از بازوان اصلي صهيونيست در ايران بوده است، عزري با سرپوش نهادن به بسياري از مسائل، ضمن جانبداري از اين فرقه، به برخي ارتباطات دوجانبه نيز اشاراتي دارد که جالب توجه است:
ايران زادگاه کيش بهاييت است که چند ميليون تن در جهان پيرو دارد[!] ميرزا علي محمد، پيشواي اين کيش در سال 1844 ميلادي در شهر شيراز چشم به جهان گشود و پيروانش او را باب (دروازه) ناميدند. شيعيان آنان را بي دين (کافر) مي خوانند، همان گونه که مسيحيان، يحيي تعميد دهنده را بشارت دهنده ي آمدن عيسي مسيح مي نامند، باب نيز خود را دروازه اي براي آمدن پيامبري رهاننده مي دانست که با بينش شيعه همسو نبود، به همين انگيزه او را در سال 1850 دستگير و در سن 31 سالگي در تبريز از دارش آويختند.
در سال 1863 يکي از پيروان وفادار باب به نام بهاءالله با پشتيباني گروههايي از مردم و چندي از پيشوايان شيعه گفت: «من همانم که باب گفته بود، آمده ام تا جهان را از زشتي برهانم و...» چنين گويه اي را پيشوايان شيعه با داستان امام دوازدهم ناهماهنگ انگاشتند و از ناصرالدين شاه خواستند فتنه ي تازه را هرچه زودتر خاموش کند. بهاءالله دستگير و پس از زنجهاي فراوان همراه گروهي از پيروان وفادارش به خاک امپراتوري عثماني تبعيد شد.
سران سني عثماني نيز نگرش چندان خوشي به وي نداشتند، پس از سرگردانيهاي آزارنده در بغداد و ادرنه (آدريانوپول) و استامبول، بهاءالله و پيروانش ناچار در شهر عکا، نزديکي حيفا جاي گرفتند. بهاءالله پس از چندي در گذشت و در باغ زيباي ايراني به خاک سپرده شد که امروز يکي از بزرگ تارين نيايشگاههاي بهاييان است. عباس افندي (عبدالبها) جانشين بهاءالله توانست با خردمندي و دانش سازماندهي بنش بهاييت را جهانگير نمايد و يکي از بزرگ ترين نمايندگيهايش را در شيکاگو برپا سازد. عبدالبها در سال 1921 در گذشت و پيروانش آرامگاه زيبايي دئر بلنديهاي کرمل حيفا برايش ساختند. شوقي افندي به جانشيني وي نشست و سپس گروه نه تني از برجستگان کيش بهايي به رهبري اين کيش برگزيده شدند که «بيت العدل اعظم» است و تاکنون نيز همانگونه مانده است.
چنانچه از چکيده ي بالا دريافتيم، کيش بهايي زندگي 150 ساله اي دارد که در همين دوره ي کوتاه، گروههاي بي شماري از پيشروانش را در درگيريهاي ريز و درشت از دست داده است. دشمنان اين مردم، خانه ها و دفترهايشان را چپاول کرده، زنان و فرزندانشان را ربوده و نيايشگاهايشان را که «محفل» خوانده مي شود در ايران و ديگر کشورهاي مسلمان به آتش کشيده اند. بنابراين پيروان کيش بهايي چاره اي نداشته اند جز اينکه سالهاي سال خاموشي بگزينند، پنهان گردند و هرازگاه باور خود را ناديده بگيرند. گفتني اينکه درفرود و فراز همين دوره، هرگاه کيش مداران، نيرومند بوده اند رنج و سايه روزي، زندگي بهاييان را درنوريده هنگامي که دستگاهي آزاده بر کشور فرمان رانده، بهاييان توانسته اند در سازندگيهاي کشور هم پاي ديگر شهروندان بکوشند و نوآفرينيهايي پديد بياورند.
چندي از پيشوايان شيعه در ماه مي سال 1955 [ارديبهشت 1334] سخناني موج آفرين از بهاييان به زبان آوردند و پيروان خشميگين خود را به کوچه ها و خيابانهاي شهرها ريختند تا رنج کهنه را در سر گروه درد آشناي بهائي به يادشان بياورند. سرلشکر با تمانقليچ، فرمانديه نيروهاي انتظامي در تهران، براي پيشگيري از اوجگيري درگيريها گروهي از سربازان را به نام ياري به مردم به ميدان فرستاد، ولي آنها خانه ي مقدس بهاييان را (حظيرةالقدس) را فروريختند تا آرامش به شهر تهارن بازگشت. چهار روز پس از اين رويداد، شاه چندي راز پيشوايان شيعه را به دربار فراخواند و به آنها گفت: هم اکنون که دستور دادم جلو بهاييها را بگيرند و مرکزشان را خراب کنند، شما هم از اين پس سکوت کنيد تا به نام ايران در جهان توهين نشود.
روز هفدهم ماه مي 1961 [17 ارديبهشت 1340] نخست وزير، اسدالله علم، در پارلمان گفت که به استانداران و فرمانداران دستور داد دکانهايي که براي تبليغ بهاييت باز کرده اند، ببندند. بهاييان در گوشه و کنار هنز محافل خود را داشتند و با بخششهايي به نيازمندان مي توانستند گروهي را به سوي خود بکشانند. آنها در دهه هاي پيشين توانستند بسياري از خانواده هاي يهودي را در همدان و کاشان به آيين خويش بخوانند. يکي از يهودياني که با گرايش به بهاييت به آب و ناني رسيد و نامي براي خود ساخت، ثابت پاسال همداني بود که در کشاکش جنگ جهاني دوم راننده ساده اي بيش نبود و توانست در دوره ي کوتاهي يکي از توانگريان کشور گردد.
با همه دشواريهاي ريز و درشت دست و پاگير، روشهاي گسترش کيش بهايي، رفته رفته رو به پيش بود و هر روز با شيوه هاي کاراتر از ميان لايه¬هاي گوناگون مردم ايران يارگيري مي کرد. آمارهاي پيروان اين کيش که روزي از دهها هزار سخن مي گفتند، امروز گوياي صدها هزار بود و هرازگاه شنيده مي شد افزون بر ميليونها شده اند[!] آزادي در بده بستانهاي کيش مدارانه و برپايي انجمنهاي (اجازه قانوني تبليغات مذهني) و ياري به نيازمندان (ايجاد صندوقهاي تعاوني) بويژه براي جواناني که براي گزينش همسر و برپايي خانواده دشواريهاي مالي داشتند، ابزاري کارساز بودند. پشتيبانيهاي سازمان يافته گروهي در ورود به دستگاههاي دولتي و بالا کشيدن ديگر هم کيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز مي کرد. بسيار شنيده شده بود که هويدا و برخي از سران لشکري و کشوري در دولت به کيش بهايي پيوسته اند.
هويدا بارها اين داستان را نادرست و ساختگي خوانده و براي اثبات گفته هايش به مکه رفت. در اين سفر هويدا مانند ديگران، همه کارهايي را که کيش مداران در اين شهر انجام مي دهند، به نيکي انجام داد. ولي فراموش نکنيم که چند تن از بستگانش در عکا و حيفا زندگي مي کردند و در بخشهاي پيشين گفتم، در دوره اي که وزير دارايي بود، روزي از من خواست براي گشايش پاره اي دشواريهاي آنان در اسرائيل ياري اش بدهم.
يکي ديگر از سرشناسان کيش بهايي، سرلشکر دکتر ايادي، پزشک ويژه شاه بود. ايادي افسر خوش نام بود و به چشم و گوش شاه مي مانست. او بهداري ارتش و بيمارستانها، اداره خريد دارو و ابزار پزشکي براي يگانهاي ارتش را سرپرستي مي کرد و با همه توان به هم کيشانش ياري مي داد.
پروانه ورود داروهاي خريداري شده از کشورهاي بيگانه که بايد به بازارهاي ايراني مي رسيد، در کميته اي در وزارت بهداري، که از گروهي پزشکان و کارشناسان کار کشته برپا شده بود، ارزيابي مي شد. دکتر ايادي يکي از کارشناسان اين کميته بود. روزي به ديدارش رفتم تا در زمينه برگزاري کنگره داروسازان ارتشها که بايد روز بيست و پنجم آوريل 1960 [5 ارديبهشت 1339] در تهران انجام مي شد و درباره ي سرهنگ دوم اسرائيل ماهاريک، که فرماندهي گروه اسرائيلي را داشت با وي گفت و گو کنم.گو اينکه ايادي از برخي موش دوانيهاي نمايندگان کشورهاي تازي در واکنش به بودن نماينده ي اسرائيل در کنگره آگاه بود، ولي دلاورانه و با خوشرويي سرهنگ ماهاريک را در اين کنگره پذيرفت. يکي از ويژگيهايي که ايادي را نزد همه يگانه ساخته بود، وفاداري و سرسپردگي او به شاه بود. کسي باور نمي کرد او از شاه در خواستي بکند و پذيرفته نشود. شايد همين پيوند ايادي با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته ي دشواري بر مي خوردند، دست به دامن ايادي مي شدند و او مي توانست گره گشايي کند. ايادي به يهوديان مهري ناگسستني داشت و آنها را مردمي درد ديده و شايسته ي بي پيرايه ترين ياريها مي دانست. افزون بر آن ارزنده ترين و والاترين نيايشگاههاي بهاييان در کشور اسرائيل بود و اين پديده روشن تر از آفتاب را ايادي نمي توانست ناديده بگيرد.
روزي در ميانه هاي سال 1962 [1341]، نخست وزير علم در ديداري با تدي کولک، شهردار اورشليم، در تهران پيشنهاد او را پذيرفت و مهدي شيباني را به سرپرستي دستگاه جهانگردي کشور برگزيد. همسر شيباني دختر سناتور نمازي از دوستان نزديک ايادي بود. در يکي از ديدارهاي خانوادگي شيباني، کنار ايادي نشسته بودم و پيرامون همکاريهاي کارشناسان اسرائيلي با زمينه هاي سرپرستي او گفت و گو مي کردم. چند روز پس از همان ديدار بود که ايادي کارشناسان ما را به ايران فرا خواند و با آنها پيمان بست تا ميوه، مرغ و تخم مرغ ارتش را فراهم کنند و براي ارتش مرغداري و دهکده هاي نمونه بسازند. و ايادي به بازرگانان و کارشناسان اسرائيلي ياري داد تا ميوه ي ارتش ايران را فراهم آورند و براي يگانهاي گوناگون مرغداري و دهکده هاي نمونه ي کشاورزي بسازند.
يکي از روزهايي که سران بهايي در ايران بر آن شده بودند تا پيروانشان از نيايشگاههايشان در اسرائيل بازديد کنند، سرلشکر ايادي از من خواست، از ميان بردن دشواريهاي دريافت رواديدهاي همگاني نه روز [ه] براي بهاييان را بررسي کنم (يک ويزا براي هر نود تن ديدار کننده). شماره نه و نوزده در فرهنگ کيش بهايي نشانه اي آسماني است. بهاييان در روش گاه شماريشان (تاريخ) ماه را نوزده روز و سال را نوزده ماه مي شمارند. با دريافت رواديدهاي همگاني نه تنها ديدار کنندگان هزينه ي کمتري مي پرداختند و از رفت و آمدهاي بسياري کاسته مي شد، که گروههاي بازديد کننده نيز فزوني مي يافت.
در خواست سرلشکر ايادي را با وزارت [امور] خارج اسرائيل در ميان نهادم و روش پيشنهادي را به آگاهي اش رساندم. کمي دشوار بود ولي چاره اي نبود. مسئول کميته اجرايي امور بهاييان در ايران به هر ويزه اي همگاني بايد نامه اي الصاق مي کرد و ضمن نامه تعهد مي نمود که مسئوليت همه آسيبهاي احتمالي زيارت کننده را از نخستين روزي که به اسرائيل وارد مي شود تا روزي که از اين کشور خارج مي شود به عهده مي گيرد. پس از آنکه ريزه کاريهاي امنيتي و نياز به چنين روشي را براي چنان رويدادهايي براي تيمسار ايادي و چند تن از همکيشانش روشن کردم، آن را پذيرفتند و سالها از همين شيوه پيروي کرديم و هرگز به هيچ گونه گرفتاري بر نخورديم. در سايه ي دوستي با ايادي، با گروهي از سرشناسان کشور آشنا شدم که هرگز باور نمي کردم پيرو کيش بهايي باشند. بسياري از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولي به خوبي مي توانستند در برابر ديگران باور خود را پنهان نمايند. آنها همه دريافته بودند که در برابر من نيازي به پنهانکاري ندارند.
روزي ايادي مرا به چاشت به خانه اش فراخواند. مي خواست از رازي شگفت برايم سخن بگويد که گفت و گو در اين زمينه شايسته ي نشستهاي اداري نبود. خوش و بشهاي گرم پايان يافت و سرانجام با چهره اي افسرده افزود:
حضرت بهاءالله در يکي از بازديدهايشان از شيراز به دست مبارکخ خويش بوته ي نهال نارنجي در خانه محل سکونتشان کاشته اند که تا دوسال پيش درخت سرسبزي بود. ولي شوربختانه از چندي پيش به اين طرف درخت بيمار شده و به تدريج برگهايش مي خشکند. شنيديم که ژاپنيها در شناسايي درختهاي مرکبات بويژه نارنج بهترين کارشناسان دنيا هستند، که دو نفر از بهترين کارشناسان ژاپني آمدند و چهار ماه درخت را معاينه کردند و نتوانستند راه حلي برايش پيدا کنند. هيچ کس نمي تواند بفهمد چرا درختي که به دستهاي مبارکش حضرتشان کاشته شده، بايد بخشکد.
پيشنهاد من بر پايه فروش خانه و فراموش کردن داستان، تيمسار ايادي را ناخرسند و پريشان کرد. با دستپاچگي از من خواست هرچه زودتر براي زنده کردن درخت نيمه مرده کاري بکنم. داستان را با کارشناسان کشاورزي در اسرائيل در ميان نهادم. آنها پيش از همه چيز از اينکه ژاپنيها نتوانسته اند بيماري درخت را دريابند، شگفت زده شده بودند. روزي همراه عزرا دانين و دو تن از کارشناسان وزارت کشاورزي براي بازديد ردخت به شيراز رفتيم. آنها پس از بازبينيهاي نخستين دريافتند که ريشه هاي درخت در زير زمين جايي به رگه هاي گچ، سنگ يا نمک برخورده و ريشه ها فرسوده شده اند. گرداگرد درخت را به آرامي شکافتند، گمانشان درست از کار درآمد. رگه هاي سنگ و گچ را چند متر کندند و با خاک شايسته پر کردند. چيزي نگذشت که درخت حضرت بهاءالله جاني تازه گرفت و شادي را به چشمان ايادي و دوستانش بازگرداند. نه تن [از] سران کميته رهبري بهاييان در ايران مرا براي مراسم زيرات درخت به شيراز فرا خواندند. از خرسندي چنان مي نمودند که گويي خداوند دنيا را به آنان ارمغان داشته است.
پي نوشت :
1- يادنامه مئير عزري، صص 5 و 6.
2- همان، ص 19.
3- همان، ص 15.
4- همان، ص 7.
/س