« شاد كردن قلبى با يك عمل، بهتر از هزاران سر است كه به نيايش خم شده باشد! »
« گاندى »
بديهى است، آنچه در نهايت رنج و تألم انسان را تسلى و آرامش مىدهد، گفتگو با آن قدرت مطلق مهربان است و اين يكى ديگر از مزاياى رنج است، هرچند كه انسان بايستى در شرايط شادى هم حضور خداوند را مانند لحظات غبارآلود اندوه احساس كند ولى در يلدا شبهاى بىكسى ظلمانيش آگاه كه غم حتى مجال آمد و شد آه را برگلويش مىبندد، آنگاه تمام رنجها و گفتههايش قطرات اشكى مىشود كه بر سجاده سبز دعايش مىريزد و از آن يگانه لطيف، راه نجات را مىطلبد.
( مسيح مقدس ) در انجيل مىفرمايد:
طلب كن، به تو اعطا خواهد شد!
جستجو كن، خواهىاش يافت!
در را بزن، به رويت گشوده خواهد شد!
و « مولانا » با نگاهى به انجيل مىسرايد:
گفت پيغمبر كه چون كوبى درى
عاقبت زان در برون آيد سرى
چون نشينى بر سر كوى كسى
عاقبت بينى تو هم روى كسى
چون ز چاهى بر كنى هر روز خاك
عاقبت اندر رسى در آب پاك
در اين مرحله، نيايش و دعا نيمهى گمشدهى ديگر انسان است كه با تمام وجود خويش او را فرياد مىزند.
« جى پى وسوانى » - عارف هندى - حكايت لطيف و ژرفى را دربارهى دعا مىگويد: حكايت مردم شهر پابرهنه:
شهرى بود به نام « شهر پا برهنهها». در يك صبح سرد زمستانى مردى وارد اين شهر شد. وقتى كه از قطار پياده شد، متوجه شد ايستگاه قطار آنجا، مانند همه ى ايستگاههاى قطار مملو از جمعيت بود و مسافران مىكوشيدند از ميان جمعيت راه خود را باز كنند و به قطار مورد نظرشان برسند. مرد در نهايت شگفتى متوجه شد كه همهى آنها پابرهنه هستند.
هيچ كس كفش به پا نداشت. او از ايستگاه بيرون آمد و سوار تاكسى شد. در تاكسى متوجه شد كه راننده هم كفش نپوشيده است.
بنابراين از راننده پرسيد: « ببخشيد، چرا مردم اين شهر برخلاف مردم شهرهاى ديگر كفش به پا ندارند؟ »
راننده گفت: « بله، درست است، چرا ما كفش نمىپوشيم؟ چرا؟ »
مرد وقتى كه به هتل رسيد، ديد كه مردم آنجا هم پابرهنه هستند. مدير، صندوقدار، باربرها، پيشخدمتها همه پابرهنه بودند. از يكى از آنها پرسيد: « مىبينم كه شما كفش به پا نداريد. آيا چيزى دربارهى كفش نمىدانيد؟ »
پيشخدمت گفت: « چرا، ما كفش را مىشناسيم.»
- پس چرا كفش نمىپوشيد؟
- بله درست است. چرا كفش نمىپوشيم؟
- نمىدانيد كه كفش، پا را در برابر سرما محافظت مىكند؟
مرد گفت: « البته كه مىدانم. آيا آن ساختمان را مىبينى؟ آن ساختمان يك كارخانهى توليد كفش است. ما از داشتن آن به خود مىباليم و هر يكشنبه آنجا جمع مىشويم تا به سخنان مدير كارخانه دربارهى فوايد كفش گوش دهيم.»
- پس چرا كفش نمىپوشيد؟
- آه درست است، چرا كفش نمىپوشيم؟
آرى! مانند: اهالى آن شهر همهى ما به دعا اعتقاد داريم. همهى ما ايمان داريم كه دعا مىتواند بسيارى از خواستههاى ما را تحقق بخشد. مىدانيم كه دعا مىتواند معجزه بيافريند، ما را تغيير دهد، زندگيمان را متحول كند و ما را احيا كند. ما از نيروى اعجازانگيز دعا آگاهيم. با اين حال چرا دعا نمىكنيم.چرا؟ سوال همين جاست. چرا دعا نمىكنيم؟
« پائولو كوئليو » دعا كردن را در حكايت لطيفى چنين مىنگارد:
زن كشاورزى بيمار شد، كشاورز به سراغ يك راهب بودايى رفت و از او خواست براى سلامت همسرش دعا كند.
راهب دست به دعاد برداشت و از خدا خواست همهى بيماران را شفا بخشد.
ناگهان كشاورز دعاى او را قطع كرد و گفت : « صبر كنيد! از شما خواستم براى همسرم دعا كنيد و شما داريد براى همهى بيماران دعا مىكنيد! »
راهب گفت: « من دارم براى همسرت دعا مىكنم.»
كشاورز گفت: « اما براى همه دعا كرديد، با اين دعا، ممكن است حال همسايهام كه مريض است، خوب بشود و من اصلاً از او خوشم نمىآيد.»
راهب گفت: « تو چيزى از درمان نمىدانى، وقتى براى همه دعا مىكنم دعاهاى خودم را با دعاهاى هزاران نفر ديگرى كه همين الان براى بيماران خود دعا مىكنند، متحد مىكنم، وقتى اين دعاها با هم متحد شوند، چنان نيرويى مىيابند كه تا درگاه خدا مىرسند و سود آن نصيب همگان مىشود.
دعاهاى جدا جدا و منفرد، نيروى چندانى ندارد و به جايى نمىرسد!»
« دكتر شريعتى » معتقد است: « آنگاه كه تقدير واقع نگرديد، از تدبير نيز كارى ساخته نيست خواستن اگر با تمامى وجود و با بسيج تمامى اندام و نيروهاى روح و با قدرتى كه در آن صميميت هست تجلى كند، اگر همه هستىمان را يك خواهش كنيم، يك خواهش مطلق شويم و اگر با نجوم و حملههاى صادقانه و سرشار از يقين و اميد و ايمان « بخواهيم » قطعاً پاسخ خواهيم گرفت! »
در درخصوص نحوه دعا كردن مىگويد: « دعا بايد همچون سخن گفتن طفلى باشد با پدرش، هرچه گستاخانهتر و مصرانهتر - همچون طلب كار - دعا بشود، به اجابت نزديكتر است! »
نگارنده در فرايند دعا كردن دكتر مىنگارد:
اگر چنين دعا كنيد
آنگاه در انتظار اجابت آرزوهايتان بمانيد
شتابناك و سينه چاك
با اشتياقى لجام گسيخته
مانند: ميزبانى كه پشت پنجره
منتظر آمدن قطعى! ميهمانش لحظه شمارى مىكند
و اكنون عطر و بوى رسيدن را در مشام خويش احساس مىكند!
« شيلا گراهام » نيز شتابناك و شيفته، كلام دكتر را به نوعى ديگر مىسرايد:
اگر چيزى را جدا بخواهيد هر چه را بخواهيد مىتوانيد به دست آوريد
شما بايد آن چيز را آن قدر با شوق و از صميم قلب بخواهيد كه از پوست فوران كند
و به انرژيى كه جهان را
خلق كرده است متصل شود!
« اشو » دعا را اين گونه مىپندارد:
شما هر چه بخواهيد مىتوانيد بر خود تحميل كنيد.
اما، لحظهاى كه احساس مىكنيد
نمىتوانم بيشتر از اين بروم !
به دعا متوسل مىشويد.
در آن لحظه، با صداى بلند خدا را بخوانيد و به او بگوييد:
تا آن جا كه مىشد با پاهاى لنگانم آمدم،
اما از اين جلوتر در توانم نيست،
حالا تو از من مراقبت نما!
آنگاه، در انتظار شگفتىهاى حيرت انگيز بمانيد كه بزودى رخ مىدهد!
حكايت پيير كورى و دعا:
اما، « پيير كورى » - همسر مارى كورى - نوع ديگرى از دعا را براى ما بازگو مىكند:
يك روز « پيير كورى »، يكى از نامزدهاى جايزهى علمى نوبل، در آزمايشگاهش بر روى ميكروسكوپى خم شده بود و در آن نگاه مىكرد. دانشجويى وارد شد و متوجه ميكروسكوپ نشد. تصور كرد كه پير كورى مشغول دعا كردن است. پس آهسته به طرف در خروجى آزمايشگاه رفت، اما پيير كورى او را صدا زد.
دانشجوى مزبور گفت: « استاد، تصور كردم كه شما مشغول دعا كردن بوديد. »
پيير كورى با سادگى معمولش گفت: « بله، من مشغول دعا كردن بودم. »و بعد به سراغ ميكروسكوپش رفت. سپس اضافه كرد: « همهى علوم، تحقيقات و مطالعات، دعاهايى هستند كه خدا رازهاى ابديش را بر ما آشكار مىكند، زيرا خداوند رازهايى دارد و فقط زمانى پرده از آنها بر مىدارد كه انسان مشتاقانه به جستجوى گشودن آنها باشد. خداوند همهى رازهايش را عيان نكرده است، بلكه پيوسته خود، برنامهها و حقايقش را بر كسانى كه به جستجوى آنها هستند متجلى مىكند.»
دكتر « الكسيس كارل » گويد: « نيايش، كشش روح است بسوى كانون غير مادى جهان و اساس نيايش بر دو پايه استوار است: فقر - عشق.»
و معتقد است كه بهترين نيايش، نيايشى است كه بخاطر ديگرى باشد كه به مراتب اثربخشتر است.
« جى. اى لسينگ » كاملترين دعا را شكرگذارى از خداوند مىداند و مىگويد:
تنها فكر حقشناسانه دربارهى خدا،
كاملترين دعاست.
اما « جين اينگلو » سخن جالبى راجع به دعا دارد، او مىگويد:
« در طول زندگى، خدا را شكر كردم كه تمام دعاهايم را مستجاب نكرده است! »
ولى « جبران خليل جبران » با دلگيرى خاصى مىگويد:
« شما كه در دردمندى نيايش مىكنيد، كاش! در شادمانى و روزهاى فراوانتان نيز نيايش مىكرديد! »
« دكتر شريعتى » با دلى پر درد مىگويد: « نيايش تجلى انديشههاى بزرگ است كه نيازهاى بزرگتر و دردناكترى دارد، مثل: احساس باز ماندن از كمال در سلسله تكامل، به سوى خدا و محروم شدن و عقب ماندن از گروهى كه توانستند در اين راه خود را له كنند. اين افكار چنان وحشتى را در دل - انسانى كه فراتر از ديگران مىانديشد - برپا مىكند كه براى ديگران قابل درك نيست! »
سپس اشارهاى دارد به سوره والعصر در قرآن كريم:
« قسم به زمان كه انسانها همه در زيانكارىاند، مگر آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند و به درستى و راستى و به پايدارى در دين يكديگر را سفارش كردند و به حفظ دين و اطاعت حق ترغيب و تشويق كردند. »
و گويد: هر بار كه آن را خواندم به طول قرنها و به وسعت رودها گريستم.
« جى پى وسوانى »، با نگاهى عارفانه و عاشقانه دربارهى دعا مىگويد:
« لازم نيست كه دعاهاى معين و مدون به خدا بكنيم. دعا بايد خودانگيز باشد و از قلبى مالامال از عشق برخيزد. ممكن است يك نگاه پر محبت يا آهى عميق نزد خدا بيش از هزاران دعاى معين و مدون روزانه پذيرفته شود. براى دعا حس و عاطفه لازم است، زيرا مهمتر از كلماتى كه به زبان مىآوريم، موج عشقى است كه اين كلمات در بر دارند! »
حكايت آه عاشقى:
كارگرى هر روز بعد از اتمام كار در كارخانه براى انجام مراسم نيايش عصر به معبد مىرفت. يك روز به دليلى در كارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد. پس از اتمام كارش به سوى معبد دويد. وقتى كه به آنجا رسيد ديد كه « پوجارى » كاهن معبد بيرون مىآمد.
كارگر پرسيد: « آيا مراسم دعا تمام شده است؟ »
پوجارى گفت: « بله، مراسم تمام شده است. »
مرد كارگر آهى حاكى از اندوه كشيد. پوجارى با مشاهدهى اندوه او گفت: « آيا حاضرى آه اندوهت را با ثواب به جا آوردن مراسم نياش عصر با من عوض كنى؟ »
مرد كارگر گفت: « بله، با خوشحالى حاضرم اين كار را بكنم. » زيرا هميشه مراسم نيايش عصر را به جا آورده بود، اما پوجارى گفت: « همان آه صميمانه و سادهى تو ارزشمندتر از همهى مراسم نيايشى است كه من در تمام عمر خود به جا آوردهام! »
مناجات كودكىهاى « جان ماليولا » را مىخوانيم. آيا مىتوانيد نكته ژرف و نازكى كه در اين نيايش كودكانه هست، دريابيد:
يك پسر كوچك
به يك ستاره نگاه كرد
و گريه را سر داد
ستاره گفت:
پسر، چرا گريه مىكنى؟
پسر گفت:
تو خيلى دور هستى
من هرگز قادر نخواهم بود
تو را لمس كنم
ستاره پاسخ داد
پسر اگر من هم اكنون
در قلب تو نبودم
تو نمىتوانستى
مرا ببينى!
يك خبر خوش! آن نكته ژرف و لطيف اين است كه اگر شما خداوند را صدا مىكنيد و از نيايش خود با او لذت مىبريد، يقين داشته باشيد كه:
« خداوند در دل شما محمل گزيده است. »
باز هم حكايت بالا را بخوانيد و مفهوم واژگان آن را زير زبان دل مزه مزه كنيد!
راستى تا به حال نيايش بامزه خواندهايد؟ پس براى تغيير آب و هواى دلتان بخوانيد:
نيايش بامزه!
كشيشى در يك صبح به قصد شكار حركت كرد بعد از ساعتى، چند كبك با تفنگ خود زد. در راهش بسوى مقصد، با يك خرس خاكسترى روبرو شد. كشيش هيجان زده از درختى بالا رفت. چشمانش را به سوى آسمان دوخت و گفت: اى خدا! آيا تو دانيال را از كمينگاه شير نجات ندادى؟ هم چنين يونس را از شكم نهنگ؟ آه! خدايا استدعا مىكنم مرا هم نجات بده! ولى خدايا، اگر نمىتوانى به من كمك كنى! لطفاً به آن خرس هم كمك نكن!!
حال به نيايش لطيف و سادهى جى. پى. واسوانى - عارف هندى - گوش مىدهيم كه برايمان مىسرايد:
دريا بىكران است و زورق من كوچك.
به « تو » توكل مىكنم كه همه كس را حمايت مىكنى.
با من بمان كه ظلمت شب از راه مىرسد.
وقتى كه هيچ ياورى نيست و آسايش گريخته است،
خدايا! اى ياور بىكسان با من بمان!
در هر لحظه به حضور « تو » نيازمندم!
چه چيزى جز لطف « تو » مىتواند ترسها را در هم شكند؟
چه كسى جز « تو » مىتواند راهنما و پناه من باشد؟
در روزهاى ابرى و آفتابى با من بمان!
از هيچ دشمنى نمىهراسم، چون « تو » در كنار منى!
آنجا كه « تو » هستى اشكها سوزنده نيستند،
مرگ هم تلخ نيست.
اگر با من بمانى، هميشه پيروزم.
كشتىهايم به دريا رفتهاند.
حتى اگر بادبانها و دكلهاى شكسته بازگردند،
به دستى اعتماد دارم كه هرگز شكست نمىخورد!
و از پليدى، نيكى به بار مىآورد.
حتى اگر كشتىهايم در هم شكنند
و همه اميدهايم غرق شوند
فرياد مىزنم: به « تو » اعتماد مىكنم!
/خ