جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
دعا در ماني [قسمت اول]
-(8 Body) 
دعا در ماني [قسمت اول]
Visitor 581
Category: دنياي فن آوري
« شاد كردن قلبى با يك عمل، بهتر از هزاران سر است كه به نيايش خم شده باشد! »
« گاندى »
بديهى است، آنچه در نهايت رنج و تألم انسان را تسلى و آرامش مى‏دهد، گفتگو با آن قدرت مطلق مهربان است و اين يكى ديگر از مزاياى رنج است، هرچند كه انسان بايستى در شرايط شادى هم حضور خداوند را مانند لحظات غبارآلود اندوه احساس كند ولى در يلدا شب‏هاى بى‏كسى ظلمانيش آگاه كه غم حتى مجال آمد و شد آه را برگلويش مى‏بندد، آنگاه تمام رنج‏ها و گفته‏هايش قطرات اشكى مى‏شود كه بر سجاده سبز دعايش مى‏ريزد و از آن يگانه لطيف، راه نجات را مى‏طلبد.
( مسيح مقدس ) در انجيل مى‏فرمايد:
طلب كن، به تو اعطا خواهد شد!
جستجو كن، خواهى‏اش يافت!
در را بزن، به رويت گشوده خواهد شد!
و « مولانا » با نگاهى به انجيل مى‏سرايد:

گفت پيغمبر كه چون كوبى درى
عاقبت زان در برون آيد سرى
چون نشينى بر سر كوى كسى
عاقبت بينى تو هم روى كسى
چون ز چاهى بر كنى هر روز خاك
عاقبت اندر رسى در آب پاك

در اين مرحله، نيايش و دعا نيمه‏ى گمشده‏ى ديگر انسان است كه با تمام وجود خويش او را فرياد مى‏زند.
« جى پى وسوانى » - عارف هندى - حكايت لطيف و ژرفى را درباره‏ى دعا مى‏گويد: حكايت مردم شهر پابرهنه:
شهرى بود به نام « شهر پا برهنه‏ها». در يك صبح سرد زمستانى مردى وارد اين شهر شد. وقتى كه از قطار پياده شد، متوجه شد ايستگاه قطار آنجا، مانند همه ى ايستگاه‏هاى قطار مملو از جمعيت بود و مسافران مى‏كوشيدند از ميان جمعيت راه خود را باز كنند و به قطار مورد نظرشان برسند. مرد در نهايت شگفتى متوجه شد كه همه‏ى آنها پابرهنه هستند.
هيچ كس كفش به پا نداشت. او از ايستگاه بيرون آمد و سوار تاكسى شد. در تاكسى متوجه شد كه راننده هم كفش نپوشيده است.
بنابراين از راننده پرسيد: « ببخشيد، چرا مردم اين شهر برخلاف مردم شهرهاى ديگر كفش به پا ندارند؟ »
راننده گفت: « بله، درست است، چرا ما كفش نمى‏پوشيم؟ چرا؟ »
مرد وقتى كه به هتل رسيد، ديد كه مردم آنجا هم پابرهنه هستند. مدير، صندوقدار، باربرها، پيشخدمت‏ها همه پابرهنه بودند. از يكى از آنها پرسيد: « مى‏بينم كه شما كفش به پا نداريد. آيا چيزى درباره‏ى كفش نمى‏دانيد؟ »
پيشخدمت گفت: « چرا، ما كفش را مى‏شناسيم.»
- پس چرا كفش نمى‏پوشيد؟
- بله درست است. چرا كفش نمى‏پوشيم؟
- نمى‏دانيد كه كفش، پا را در برابر سرما محافظت مى‏كند؟
مرد گفت: « البته كه مى‏دانم. آيا آن ساختمان را مى‏بينى؟ آن ساختمان يك كارخانه‏ى توليد كفش است. ما از داشتن آن به خود مى‏باليم و هر يكشنبه آنجا جمع مى‏شويم تا به سخنان مدير كارخانه درباره‏ى فوايد كفش گوش دهيم.»
- پس چرا كفش نمى‏پوشيد؟
- آه درست است، چرا كفش نمى‏پوشيم؟
آرى! مانند: اهالى آن شهر همه‏ى ما به دعا اعتقاد داريم. همه‏ى ما ايمان داريم كه دعا مى‏تواند بسيارى از خواسته‏هاى ما را تحقق بخشد. مى‏دانيم كه دعا مى‏تواند معجزه بيافريند، ما را تغيير دهد، زندگيمان را متحول كند و ما را احيا كند. ما از نيروى اعجازانگيز دعا آگاهيم. با اين حال چرا دعا نمى‏كنيم.چرا؟ سوال همين جاست. چرا دعا نمى‏كنيم؟
« پائولو كوئليو » دعا كردن را در حكايت لطيفى چنين مى‏نگارد:
زن كشاورزى بيمار شد، كشاورز به سراغ يك راهب بودايى رفت و از او خواست براى سلامت همسرش دعا كند.
راهب دست به دعاد برداشت و از خدا خواست همه‏ى بيماران را شفا بخشد.
ناگهان كشاورز دعاى او را قطع كرد و گفت : « صبر كنيد! از شما خواستم براى همسرم دعا كنيد و شما داريد براى همه‏ى بيماران دعا مى‏كنيد! »
راهب گفت: « من دارم براى همسرت دعا مى‏كنم.»
كشاورز گفت: « اما براى همه دعا كرديد، با اين دعا، ممكن است حال همسايه‏ام كه مريض است، خوب بشود و من اصلاً از او خوشم نمى‏آيد.»
راهب گفت: « تو چيزى از درمان نمى‏دانى، وقتى براى همه دعا مى‏كنم دعاهاى خودم را با دعاهاى هزاران نفر ديگرى كه همين الان براى بيماران خود دعا مى‏كنند، متحد مى‏كنم، وقتى اين دعاها با هم متحد شوند، چنان نيرويى مى‏يابند كه تا درگاه خدا مى‏رسند و سود آن نصيب همگان مى‏شود.
دعاهاى جدا جدا و منفرد، نيروى چندانى ندارد و به جايى نمى‏رسد!»
« دكتر شريعتى » معتقد است: « آنگاه كه تقدير واقع نگرديد، از تدبير نيز كارى ساخته نيست خواستن اگر با تمامى وجود و با بسيج تمامى اندام و نيروهاى روح و با قدرتى كه در آن صميميت هست تجلى كند، اگر همه هستى‏مان را يك خواهش كنيم، يك خواهش مطلق شويم و اگر با نجوم و حمله‏هاى صادقانه و سرشار از يقين و اميد و ايمان « بخواهيم » قطعاً پاسخ خواهيم گرفت! »
در درخصوص نحوه دعا كردن مى‏گويد: « دعا بايد همچون سخن گفتن طفلى باشد با پدرش، هرچه گستاخانه‏تر و مصرانه‏تر - همچون طلب كار - دعا بشود، به اجابت نزديك‏تر است! »
نگارنده در فرايند دعا كردن دكتر مى‏نگارد:
اگر چنين دعا كنيد
آنگاه در انتظار اجابت آرزوهايتان بمانيد
شتابناك و سينه چاك
با اشتياقى لجام گسيخته
مانند: ميزبانى كه پشت پنجره
منتظر آمدن قطعى! ميهمانش لحظه شمارى مى‏كند
و اكنون عطر و بوى رسيدن را در مشام خويش احساس مى‏كند!
« شيلا گراهام » نيز شتابناك و شيفته، كلام دكتر را به نوعى ديگر مى‏سرايد:
اگر چيزى را جدا بخواهيد هر چه را بخواهيد مى‏توانيد به دست آوريد
شما بايد آن چيز را آن قدر با شوق و از صميم قلب بخواهيد كه از پوست فوران كند
و به انرژيى كه جهان را
خلق كرده است متصل شود!
« اشو » دعا را اين گونه مى‏پندارد:
شما هر چه بخواهيد مى‏توانيد بر خود تحميل كنيد.
اما، لحظه‏اى كه احساس مى‏كنيد
نمى‏توانم بيشتر از اين بروم !
به دعا متوسل مى‏شويد.
در آن لحظه، با صداى بلند خدا را بخوانيد و به او بگوييد:
تا آن جا كه مى‏شد با پاهاى لنگانم آمدم،
اما از اين جلوتر در توانم نيست،
حالا تو از من مراقبت نما!
آن‏گاه، در انتظار شگفتى‏هاى حيرت انگيز بمانيد كه بزودى رخ مى‏دهد!

حكايت پيير كورى و دعا:

اما، « پيير كورى » - همسر مارى كورى - نوع ديگرى از دعا را براى ما بازگو مى‏كند:
يك روز « پيير كورى »، يكى از نامزدهاى جايزه‏ى علمى نوبل، در آزمايشگاهش بر روى ميكروسكوپى خم شده بود و در آن نگاه مى‏كرد. دانشجويى وارد شد و متوجه ميكروسكوپ نشد. تصور كرد كه پير كورى مشغول دعا كردن است. پس آهسته به طرف در خروجى آزمايشگاه رفت، اما پيير كورى او را صدا زد.
دانشجوى مزبور گفت: « استاد، تصور كردم كه شما مشغول دعا كردن بوديد. »
پيير كورى با سادگى معمولش گفت: « بله، من مشغول دعا كردن بودم. »و بعد به سراغ ميكروسكوپش رفت. سپس اضافه كرد: « همه‏ى علوم، تحقيقات و مطالعات، دعاهايى هستند كه خدا رازهاى ابديش را بر ما آشكار مى‏كند، زيرا خداوند رازهايى دارد و فقط زمانى پرده از آنها بر مى‏دارد كه انسان مشتاقانه به جستجوى گشودن آنها باشد. خداوند همه‏ى رازهايش را عيان نكرده است، بلكه پيوسته خود، برنامه‏ها و حقايقش را بر كسانى كه به جستجوى آنها هستند متجلى مى‏كند.»
دكتر « الكسيس كارل » گويد: « نيايش، كشش روح است بسوى كانون غير مادى جهان و اساس نيايش بر دو پايه استوار است: فقر - عشق.»
و معتقد است كه بهترين نيايش، نيايشى است كه بخاطر ديگرى باشد كه به مراتب اثربخش‏تر است.
« جى. اى لسينگ » كامل‏ترين دعا را شكرگذارى از خداوند مى‏داند و مى‏گويد:
تنها فكر حق‏شناسانه درباره‏ى خدا،
كامل‏ترين دعاست.
اما « جين اينگلو » سخن جالبى راجع به دعا دارد، او مى‏گويد:
« در طول زندگى، خدا را شكر كردم كه تمام دعاهايم را مستجاب نكرده است! »
ولى « جبران خليل جبران » با دلگيرى خاصى مى‏گويد:
« شما كه در دردمندى نيايش مى‏كنيد، كاش! در شادمانى و روزهاى فراوانتان نيز نيايش مى‏كرديد! »
« دكتر شريعتى » با دلى پر درد مى‏گويد: « نيايش تجلى انديشه‏هاى بزرگ است كه نيازهاى بزرگتر و دردناكترى دارد، مثل: احساس باز ماندن از كمال در سلسله تكامل، به سوى خدا و محروم شدن و عقب ماندن از گروهى كه توانستند در اين راه خود را له كنند. اين افكار چنان وحشتى را در دل - انسانى كه فراتر از ديگران مى‏انديشد - برپا مى‏كند كه براى ديگران قابل درك نيست! »
سپس اشاره‏اى دارد به سوره والعصر در قرآن كريم:
« قسم به زمان كه انسان‏ها همه در زيان‏كارى‏اند، مگر آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند و به درستى و راستى و به پايدارى در دين يكديگر را سفارش كردند و به حفظ دين و اطاعت حق ترغيب و تشويق كردند. »
و گويد: هر بار كه آن را خواندم به طول قرن‏ها و به وسعت رودها گريستم.
« جى پى وسوانى »، با نگاهى عارفانه و عاشقانه درباره‏ى دعا مى‏گويد:
« لازم نيست كه دعاهاى معين و مدون به خدا بكنيم. دعا بايد خودانگيز باشد و از قلبى مالامال از عشق برخيزد. ممكن است يك نگاه پر محبت يا آهى عميق نزد خدا بيش از هزاران دعاى معين و مدون روزانه پذيرفته شود. براى دعا حس و عاطفه لازم است، زيرا مهم‏تر از كلماتى كه به زبان مى‏آوريم، موج عشقى است كه اين كلمات در بر دارند! »

حكايت آه عاشقى:

كارگرى هر روز بعد از اتمام كار در كارخانه براى انجام مراسم نيايش عصر به معبد مى‏رفت. يك روز به دليلى در كارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد. پس از اتمام كارش به سوى معبد دويد. وقتى كه به آنجا رسيد ديد كه « پوجارى » كاهن معبد بيرون مى‏آمد.
كارگر پرسيد: « آيا مراسم دعا تمام شده است؟ »
پوجارى گفت: « بله، مراسم تمام شده است. »
مرد كارگر آهى حاكى از اندوه كشيد. پوجارى با مشاهده‏ى اندوه او گفت: « آيا حاضرى آه اندوهت را با ثواب به جا آوردن مراسم نياش عصر با من عوض كنى؟ »
مرد كارگر گفت: « بله، با خوشحالى حاضرم اين كار را بكنم. » زيرا هميشه مراسم نيايش عصر را به جا آورده بود، اما پوجارى گفت: « همان آه صميمانه و ساده‏ى تو ارزشمندتر از همه‏ى مراسم نيايشى است كه من در تمام عمر خود به جا آورده‏ام! »
مناجات كودكى‏هاى « جان ماليولا » را مى‏خوانيم. آيا مى‏توانيد نكته ژرف و نازكى كه در اين نيايش كودكانه هست، دريابيد:
يك پسر كوچك
به يك ستاره نگاه كرد
و گريه را سر داد
ستاره گفت:
پسر، چرا گريه مى‏كنى؟
پسر گفت:
تو خيلى دور هستى
من هرگز قادر نخواهم بود
تو را لمس كنم
ستاره پاسخ داد
پسر اگر من هم اكنون
در قلب تو نبودم
تو نمى‏توانستى
مرا ببينى!
يك خبر خوش! آن نكته ژرف و لطيف اين است كه اگر شما خداوند را صدا مى‏كنيد و از نيايش خود با او لذت مى‏بريد، يقين داشته باشيد كه:
« خداوند در دل شما محمل گزيده است. »
باز هم حكايت بالا را بخوانيد و مفهوم واژگان آن را زير زبان دل مزه مزه كنيد!
راستى تا به حال نيايش بامزه خوانده‏ايد؟ پس براى تغيير آب و هواى دلتان بخوانيد:
نيايش بامزه!
كشيشى در يك صبح به قصد شكار حركت كرد بعد از ساعتى، چند كبك با تفنگ خود زد. در راهش بسوى مقصد، با يك خرس خاكسترى روبرو شد. كشيش هيجان زده از درختى بالا رفت. چشمانش را به سوى آسمان دوخت و گفت: اى خدا! آيا تو دانيال را از كمينگاه شير نجات ندادى؟ هم چنين يونس را از شكم نهنگ؟ آه! خدايا استدعا مى‏كنم مرا هم نجات بده! ولى خدايا، اگر نمى‏توانى به من كمك كنى! لطفاً به آن خرس هم كمك نكن!!
حال به نيايش لطيف و ساده‏ى جى. پى. واسوانى - عارف هندى - گوش مى‏دهيم كه برايمان مى‏سرايد:
دريا بى‏كران است و زورق من كوچك.
به « تو » توكل مى‏كنم كه همه كس را حمايت مى‏كنى.

با من بمان كه ظلمت شب از راه مى‏رسد.
وقتى كه هيچ ياورى نيست و آسايش گريخته است،
خدايا! اى ياور بى‏كسان با من بمان!
در هر لحظه به حضور « تو » نيازمندم!
چه چيزى جز لطف « تو » مى‏تواند ترس‏ها را در هم شكند؟
چه كسى جز « تو » مى‏تواند راهنما و پناه من باشد؟
در روزهاى ابرى و آفتابى با من بمان!

از هيچ دشمنى نمى‏هراسم، چون « تو » در كنار منى!
آنجا كه « تو » هستى اشك‏ها سوزنده نيستند،
مرگ هم تلخ نيست.
اگر با من بمانى، هميشه پيروزم.
كشتى‏هايم به دريا رفته‏اند.
حتى اگر بادبان‏ها و دكل‏هاى شكسته بازگردند،
به دستى اعتماد دارم كه هرگز شكست نمى‏خورد!
و از پليدى، نيكى به بار مى‏آورد.
حتى اگر كشتى‏هايم در هم شكنند
و همه اميدهايم غرق شوند
فرياد مى‏زنم: به « تو » اعتماد مى‏كنم!

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image