يکي از مشکلات بشر امروز، چگونه زيستن و ارتباط برقرار کردن با ديگران است. انسان در هر مرتبه و مقام که باشد براي تکامل و ادامه حيات، نيازمند ديگران است. نگارنده بر آن است که به بررسي مسائلي که افراد اجتماع را درگير نموده، بپردازد و در پايان نيز چند راهحل، پيشنهاد شده است. گرچه «بسي گفتنيهاي ناگفته ماند»؛1 ولي «آب دريا را اگر نتوان کشيد/ پس به قدر تشنگي بايد چشيد».2
بسياري از ما انسانها زندگي و ارتباط با ديگران را نياموختهايم و آنچه عمل ميکنيم را بهترين روش ميدانيم. مدام اخم ميکنيم و با خودمان درگير هستيم، تا چه رسد به ديگران. گويي از همه طلبکاريم.
بيشتر در چهرههايمان قحطي لبخند آمده و اگر با دقّت بنگريم، خواهيم ديد که اطرافيانمان چهقدر فسرده و نااميدند و کافي است سفره دل را بگشايند تا چند اردوگاه را مهمان نمايند.
کلمات و عباراتي که از آنان شنيده ميشود: «نه، نميشود؛ آخه، نميتوانم؛ شانس ندارم و ..». جداً که ملال آورند و خسته کننده!
اگر کمي درست فکر کنيم متوجه ميشويم که درست زندگي نميکنيم. غم، ظاهر و باطنمان را گرفته است، در صورتي که حضرت علي(ع) ميفرمايد: «غم مؤمن، در دل اوست و شادي او در چهرهاش»1 (تازه نه اين غمهايي که غم نيست!). آنقدر بد ميانديشيم و گمانهاي برداريم که دچار بديهاي مکرّر ميشويم، حال آنکه خداوند در نزد گمانهاي بندگانش است2 و به قول شاعر: «بد آيد فال، چون باشي بدانديش»!
بيشتر ما وقت فراواني صرف کردهايم تا از افرادي که به ما ظلم کردهاند کينه به دل بگيريم. گاهي سالهاي دراز، کينه را در دل نگه ميداريم و سنگيني اينبار را با تمام وجود، حمل ميکنيم و ميل نداريم کمي بار خود را سبک کنيم.
گاه با انسانهايي مواجه ميشويم که فقط به دنبال گوشي ميگردند براي شنيدن دردهايي که سالها در دل اندوختهاند (چه بيارزش کالايي در چه گوهرين مکاني!؟). جالب اينجاست که بعد از ساعتها سخنهاي غبار گرفتهاي که بيان ميکنند، تمام و کمال، آنها را در صندوقچه اسرار ميگذارند و درِ آن را قفل ميزنند تا خداي ناکرده، چيزي از آن کم نشود تا زماني ديگر و گوشي ديگر!
اينان گذر عمر را و هدف آفرينش را فراموش کردهاند، در غفلتْ غوطه ميخورند، چنان که ناپلئون گفته است: «چه بسا اشخاصي که فقط به صداي کلنگ گورکن از خواب بيدار ميشوند!».
چند سؤال
? آيا تا به حال به اين فکر کردهايد که چهقدر از ذهن، فکر، مغز، انرژي، زمان، و روح را اسير و در بند حرفها و نگاهها و کينه ديگران نمودهايد؟
? آيا ميدانيد بسياري از افراد فقط دوست دارند حرفي را بزنند، بدون در نظر گرفتن رنجش ديگران؟
? آيا ميدانيد بيماريهاي مختلف روحي و جسمي شما ناشي از انديشهها و مرور رفتار نادرست ديگران در خلوت و لحظههاي دردناک است که براي خود خلق ميکنيد؟
? تا کي ميخواهيد سلامتي خود را صرف اين کولهبار مصيبتزا کنيد؟
? چهقدر از زندگي را در خودخوري و زجر و مرگ لحظهها ميگذرانيد؟
? چهقدر از وقت خود را صرف نقشه کشيدن براي تلافي فلان برخورد اطرافيان ميکنيد؟ و ...
شايد شما هم با افرادي برخورد کرده باشيد که وقتي از ديگري جدا ميشوند، پس از خداحافظي، با صداي بلند شروع ميکنند به فکر کردن: «چه آدم از خودراضي و احق و بيخودي!» و چند فحش و بد و بيراه ... . به راستي ادامه ارتباط به چه علّت و به چه قيمتي؟ عذاب و شکنجه روحي، هم با او، هم بياو، چرا؟!
بيشتر ما نميدانيم کجا در روابط خود با ديگران ترمز کنيم. گاهي بيپرواييم و زماني محتاط. اين خود ما هستيم که با انتخاب نادرست، رنج و کسالت و بيماري را براي خود به ارمغان ميآوريم.
هيچ کس جز ما مقصر نيست. دوست داريم ديگران جاي ما فکر کنند، نظر بدهند يا خود را به دست باد بسپاريم تا وقتي به بنبست ميرسيم، ديگري را مقصّر بدانيم و شروع کنيم به اينکه: «من بدشانسم! چهقدر بدبختم! هر چي سنگه مال پاي لنگه! خَرِ من از کُرِّگي دم نداشت! و ...».
اگر با اين حرف موافق نيستيد يک مثال، همهچيز را روشن ميکند. تا به حال حتماً در مقابل اين سؤال قرار گرفتهايد که: «غذا چي ميخوري؟» و در جواب، بدون اينکه زحمت فکر کردن به خود بدهيد، گفتهايد: «هر چي همه ميخورند، هر چي بود و ...». اين يک مثال کوچک! حالا «تو خود، حديث مفصّل بخوان از اين مجمل». از تعيين رشته تحصيلي و خريد کتاب مجلّه و ثبتنام مدرسه و دانشگاه گرفته تا بالاتر.
کاش سعي کنيم در اين فرصت باقيمانده از عمر، زندگاني کنيم نه زندهماني (منظور، کساني که زنده ماندهاند که آه جگرسوز از نهاد برآرند و گاهي به طعنه، دست مريزادي به خدا بگويند و با همه، سر جنگ و دعوا داشته باشند و در ارتباط با ديگران، طرف را درسته ببلعند و ...).
راه چاره چيست؟
بگذريم! چه کنيم تا شاد زندگي کنيم و از زيستن با ديگران لذّت ببريم؟ هنر آدمي در اين است که با وجود تمام مشکلات و سختيها، در پي راهحل و چارهانديشي درست باشد و با اميد به آينده بهتر، تلاش و پشتکار به خرج دهد و مهر و عطوفت و لبخند را ميان ديگران تقسيم کند.
ابوسعيد ابوالخير، عارف نامي قرن پنجم گفته است: «مرد، آن بود که در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخورد و نخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار، در ميان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق درآميزد و يک لحظه از خداي، غافل نباشد».
مشکل ما غفلت است. تمام نااميديها و خطاها و بيراهگوييها به زمين و آسمان و به قول سعدي: در پوستين خلقْ افتادنها3، وقتي پيش ميآيد که از ياد خدا غافل ميشويم و ميخواهيم کارها را درست کنيم که البته همهچيز، خرابتر ميشود.
حال، روش برخورد با مردم را از زبان حضرت علي(ع) بياموزيم که ميفرمايد: «دوري تو از آن کس که خواهان توست، نشانه کمبود بهره تو در دوستي است و گرايش تو به آن کس که تو را نميخواهد، سبب خواري توست»؛4 «يا چو مردان بزرگوار، شکيبا، و يا چون چهارپايان، بيتفاوت باش5»؛ «هماهنگي در اخلاق و رسوم مردم، ايمن ماندن از دشمني و کينههاي آنان است6»؛ «خدايا! به تو پناه ميبرم که ظاهر من در برابر ديدهها نيکو و درونم در آنچه از تو پنهان ميدارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاري که تو از آن آگاهي، توجه مردم را به خود جلب نمايم و چهره ظاهرم را زيبا نشان داده با اعمال نادرستي که درونم را زشت کرده، به سوي تو آيم، تا به بندگانت نزديک و از خشنودي تو دور گردم7».
چند پيشنهاد براي بهتر زيستن با ديگران
1) ز هم صحبت بد، جدايي، جدايي
سعدي در کتاب «گلستان» (باب در آداب صحبت) ميگويد: هر که با بدان نشيند، اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نکند، به طريقت ايشان متّهم گردد وگر خراباتي رود به نماز کردن، منسوب شود به خَمر خوردن.
2) لبخند را مهمان هميشگي چهره کنيم:
اگر مشکلي پيش آمده، ديگران چرا بايد قيافه عبوس و غمگين ما را تحمل کنند؟ مگر با اخم و تَخم، تا به حال، مشکلي حل شده؟ اگر آرزو داريم انسان شادي باشيم يا حسرت انسانها را ميخوريم، صائب تبريزي راهنمايي کرده است که:
چون وا نميکني گِرهي، خود، گره مباش
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نيست.
حال که نميتوانيم غم انسانها را (چه مادّي چه معنوي) برطرف کنيم، لااقل چهرهاي خندان و بشّاش داشته باشيم و بدانيم که «لبخند، بدون اينکه دهنده را فقير کند، گيرنده را ثروتمند ميکند» و «خوشخوي، هميشه خوش معاش است».
3) ترک ديگر آزاري:
امام علي فرموده است: «برترين شرافت و بزرگواري، خودداري از آزار و اذيّت [به همگان] است».8
? حافظ شيرازي ميگويد:
مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن
که در شريعت ما، غير از اين گناهي نيست.
از آزار و اذيّت ديگران بپرهيزيم؛ چرا که «اين جهان، کوه است و فعل ماندا» و ديگر آزاري، در حقيقت، نوعي خودآزاري هم هست. همين که انسان، اراده کند که ديگري را برنجاند، حتماً خود نيز متحمّل رنج خواهد شد و فشارهاي عصبي در دراز مدّت، به وي رخ نشان خواهد داد.
4) عشق به خالق و مخلوق:
يکي از رموز زندگي آرام، دل به خالق دادن است و به ياد او آرام گرفتن: «بيروي دلارام، دل، آرام ندارد».
آن که او را دارد، دلش جايگاه اوست: «دل مؤمن، عرش خداوند رحمان است».9 پس هيچ کينه و بغض و حسد و ... در سينه ندارد و ميگويد: «عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست»؛ چرا که همه انسانها به خاطر کرامت خدادادي10 و به خاطر روح واحدي که در کالبد همه انسانها دميده شده11، قابل احترام و باارزشاند. مگر ميشود که انسان، خدا را دوست داشته باشد و انسانها را - که دستپرورده قدرت او و مظهر جمال او و دوست داشته اويند - دوست نداشته باشد؟!
5) تغيير نگرش:
هيچگاه تغيير و دگرگونياي ايجاد نميشود مگر اينکه نگرش خود را عوض کنيم. اگر ما دگرگون شويم، همه چيز تغيير خواهد کرد: «مردم، آنچه را درون ماست به ما منعکس ميکنند»12.
تا زماني که از کسي ميرنجيم و او را نبخشيدهايم، مانند سايهاي پيوسته در ذهن ماست، انگار که خودش سر راهمان سبز شده باشد! کافي است او را به خاطر رفتارش ببخشيم. از همان لحظه که او را ميبخشيم، همه چيز دگرگون ميشود و آن سايه، حتي پيش روي ما هم ظاهر نخواهد شد و اگر ظاهر شود، با هم اصطکاکي نخواهيم داشت.
اگر بر افکار و ذهنيات خود و رفتار خود چيره نشويم مغلوب ميگرديم. جان اسميت ميگويد: «آنچه مالکش نشوي، مالک تو ميشود».13
تا زماني که از دوستت به خاطر جملهاي که تو را ناراحت کرده است، متنفّري، نميتواني او را ببخشي. کافي است با خودت صادق باشي و فکر کني آيا تا به حال، سخن ناراحت کنندهاي به کسي نگفتهاي؟ حتماً تو هم اشتباه کردهاي. پس او هم مثل تو! راحتتر ميتواني او را ببخشي.
اگر نميتواني ديگري را تحمّل کني و فکر ميکني او آدم بداخلاقي است يا ... ، سعي کن نگرش خود را تغيير دهي و به رفتار او بينديشي و ده ويژگي خوب او را پيدا کني. خواهي فهميد که او در کنار آن همه ويژگيهاي خوبش، يک رفتار ناپسند هم دارد. پس او را هم دوست خواهي داشت.
6) بيتوقّع، نيکي کنيم:
«به يکديگر مهر بورزيد، امّا از مهر، بند مسازيد»،14 «بگذاريد که مهر، درياي موّاجي باشد در ميان دو ساحل روحهاي شما».15 هر چه ميتوانيم به ديگران نيکي کنيم، بيتوقّعِ نيکي از کسي که به او محبّت کردهايم. به قول حافظ:
تو بندگي چو گدايان به شرط مُزد مک
که خواجه، خود، روش بندهپروري داند.
فقط کافي است که مثل خورشيد، به همه بتابي و گرماي عشق و محبّت خود را از هيچ کس و هيچ چيز، دريغ نکني. بعد، خدا و عشق را با تمام وسعتش درخواهي يافت.
7) سختيها و مشکلات و شکستها را دوست بداريم:
هميشه سختيها و مشکلات و درد و رنج و شکست هايند که به ما درس ميدهند و هشدار، و ما از پيروزي چيزي نميآموزيم، ولي تجربههايي که از شکست و ناکاميها و دردها به دست ميآوريم، بينشزا و کمالبخشاند و انسان را از خامي به پختگي ميرسانند.
نبوغ و استعدادها شکوفا نخواهند شد مگر در سايه رنج و درد و امتحان! به تعبير مرحوم دکتر محمود حسابي: «زندگي همين است. پر از فراز و نشيب است. تلخي و شيريني دارد. همه چيز ميگذرد. مهمْ اين است که آدمْ ياد بگيرد وقتي کار يا زندگي، سخت ميشود، ميزان طاقت او در سختي، کمي بيشتر از مشکلي باشد که پيش آمده است»؛16 «اگر روزهاي سخت و دردناکي، در زندگي انسان باشد و در همان حال، با اميد تلاش کند و عليرغم خستگيها و سختيها، راه خود را ادامه بدهد، خداوند، درهاي سعادت و خوشبختي را به روي او ميگشايد».17
پس بياييد: «زخمهاي خود را به حکمتْ تبديل کنيم».18 به جاي اينکه شکستْ ما را نااميد کند، به فوايد آن بينديشيم که چهقدر براي ما مفيد بوده، تا در آينده، موفقيّت را در آغوش بگيريم. به جاي اينکه دردها و رنجها زخم کهنهاي شوند، نکات مثبت آن رنجها را به خاطر بسپاريم و تجربه به دست آوريم تا دو بار از يک سوراخ، گزيده نشويم.
8) سپاسگزار باشيم:
«خواندن، فهميدن، آگاه شدن، مثل يک نوع عبادت و تشکّر از زحمات و لطفهاي خداوند است»19.
ياد بگيريم و تمرين کنيم که در مقابل کارها و محبتهاي کوچک اطرافيان، سپاسگزار باشيم؛ زيرا کسي که از کار کوچک و ناچيز ديگري تشکر نکند، کارهاي بزرگ آنها را هم قدرداني نخواهد کرد. سعدي شيرازي چه خوب گفته است:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بيرون کند.
کسي که شکر مخلوقات را به جاي نياورد، شکر خداي را هم به جاي نياورده است.
9) خلوت و مُراقبه:
در شبانه روز، لحظاتي را براي تجديد نظر در رفتار و کردار و گفتار خود با ديگران داشته باشيم و به راحتي از کنار برخورد خود با ديگران نگذريم و حتّي اگر نياز به عذرخواهي بود، در اوّلين فرصت، به خاطر رفتار بد خود، پوزش بطلبيم. ياد بگيريم که در مقابل اشتباهات خود، کوتاه نياييم. در خلوت، به عيبجويي خود بپردازيم و آن هم منصفانه!
خلوت کردن به ما فرصت ميدهد که پي ببريم چگونه انساني هستيم. تنهايي آگاهانه و اختياري، آيينهاي است که ما را و خوبيها و بديهاي ما را جلوه ميدهد و به جاي تفکّر در امور ديگران، ما را به انديشيدن درباره خود و به عبارتي ديگر به خودشناسي - که مقدمه خداشناسي است - فرا ميخواند.
پي نوشت ها:
1. نهجالبلاغه، صبحي صالح، حکمت 333.
2. نظامي.
3. مولوي.
4. غيبت کردن، پشتسر مردم، سخن گفتن.
5. نهجالبلاغه، حکمت 451.
6. همان، حکمت 414.
7. همان، حکمت 401.
8. همان، حکمت 276.
9. غررالحکم، حديث 905.
10. بحارالأنوار، ج58، ص39.
11. سوره اسراء، آيه 70.
12. سوره ص، آيه 70.
13. نيمه تاريک وجود، ص32.
14. همان، ص36.
15. پيامبر و ديوانه، ص43.
16. همان جا.
17. استاد عشق، ص6.
18. همان، ص11.
19. نيمه تاريک وجود، ص98.
20. استاد عشق، ص29.
منابع
1. استاد عشق، ايرج حسابي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380.
2. اسرارالتوحيد، محمدبن منوّر تهران: نشر صفيعليشاه، 1376.
3. پيامبر و ديوانه، جبران خليل جبران، ترجمه: نجف دريابندري، تهران: کارنامه، 1377.
4. ديوان حافظ، تصحيح: قاسم غني و محمد قزويني، تهران: نشر جمهوري، 1373.
5. گلستان سعدي، به کوشش: خليل خطيبرهبر تهران: نشر صفيعليشاه، 1373.
6. نيمه تاريک وجود، دبي فوري، مترجم: فرناز فرود تهران: نشر حميدا.
7. غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد تميمي آمدي.
http://hadithezendegi.mihanblog/خ