مقدمه
يکي از مباحث جالب در آيين بهايي ديدگاه بهاييان به افراد بشر مي باشد. بررسي اين موضوع جوانب مهمي از اين آيين را روشن مي نمايد. در اين مقاله مي خواهيم نظر آيين بهايي را در مورد افراد مختلف بشر و روش برخورد با آنان بررسي کنيم. بر اين اساس در مورد آيين بودايي و برهمايي، افراد معتقد به آيين بابي، روش برخورد با طرد شدگان از بهاييان، شيعيان، عالمان، کساني که اين آيين را قبول نکرده اند و کساني که با آن به مخالفت پرداخته اند را از ديدگاه رهبران بهايي بررسي خواهيم کرد.
انسان بودن تمام بشر
جناب عبدالبهاء در خطابات ، جلد 2 ، صفحه ي 152 مي فرمايد :
«جميع بشر انسانند يعني تاج انساني زينت هر سري و خلعت موهبت زيور هر بري کل بنده ي او هستند»
بنا بر اين گفتار جناب عباس افندي هيچ تفاوتي ميان انسانها نيست و هيچ کس از جرگه ي انسانيت خارج نيست!!!
دين بهايي کل جامعه بشري اعم از بهايي و غير بهايي را انسان مي داند !!!(بر اساس فرمايش پسر بزگوار ، جناب عبدالبهاء)
روش برخوردي ديگر
جناب بهاءالله فرموده اند «اذن داده شده احزاب عالم با يکديگر به روح و ريحان معاشرت نمايند عاشروا يا قوم مع اديان بالروح و الريحان»(بهاء الله، مجموعه الواح، ص 117)
اين فرمايش گرانمايه حضرت بهاء را دوستان بهايي بايد با آب طلا بنويسند:
تناقض را در مظاهر الاهيه راه نبوده و نخواهد بود
حضرت بهاء اللّه... تعاليم بديعي تأسيس فرمود و فضائل عالم انساني تأسيس کرد ... ( ثانياً ) وحدت عالم انساني يعني جميع بشر کل مشمول الطاف جليل اکبرند بندگان يک خداوندند و پرورده حضرت ربوبيت رحمت شامل کل است و تاج انساني زينت هر سري" (خطابات عبدالبهاء، ج1، ص 30 و 31)
"حضرت بهاء اللّه مانند آفتاب از شرق ظاهر شد علم وحدت عالم انساني بلند فرمود چنان اقوام مختلفه را الفت داد که اگر شخصي در مجامع آنها وارد شود نميداند کدام مسيحي کدام مسلمان کدام يهودي کدام زردشتي است" (خطابات عبدالبهاء، ج2، ص 66)
"دشمن را دوست بينيد و اهرمن را ملائکه شماريد جفاکار را مانند وفادار بنهايت محبّت رفتار کنيد و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مسک معطّر بمشام رسانيد" (مکاتيب، ج3، ص 160)، اما کمي آنطرف تر، خود بر اين همه دست و دلبازي خرده گرفت و آن را ظلم به موجودات بي گناه قلمداد کرد؛ "انسان اکثر گنه کارند و حيوان بي گناه البتّه بيگناهان را مرحمت بيشتر بايد کرد و مهرباني بيشتر بايد نمود مگر حيوانات مؤذيه را مثل گرگ خونخوار مثل مار گزنده و ساير حيوانات مؤذيه چه که رحم باينها ظلم بانسان و حيوانات ديگر است مثلاً اگر گرگي را رأفت و مهرباني نمائي اين ظلم بگوسفند است يک گله گوسفند را از ميان بردارد کلب عقور را اگر فرصت دهي هزار حيوان و انسان را سبب هلاک شود پس رأفت بحيوان درنده ظلم بحيوانات مظلومه است لهذا بايد چاره آنرا نمود ولکن بحيوانات مبارکه بايد بي نهايت مهرباني نمود هرچه بيشتر بهتر" (مکاتيب، ج3، ص 212 و 213)
زردشتي و بودايي
در کتاب مکاتيب جناب عبدالبها جلد 3 صفحه 378 آمده است:
اما از جهت اديان سائره در نصوص بهاءاللّه و کتب احبّا مثل کتاب ميرزا ابوالفضل ذکرحضرت زردشت و حضرت بودا و برهما و کانفيوشس مصرّح است و همچنين در مکاتيب من در بدايت اساس حضرت زردشت و حضرت بودا بسيار موافق ولي بعد تحريف و تغيير يافت.
جالب است که جناب عبدالبها اساس ديانت بودا و زردشت را موافق با خود مي دانند درحاليکه در مورد بودا مصرح و مسلم است که دين آسماني نبوده است و اين جاي بسي تعجب است ديني که مدعي آسماني بودن است اساس خود را با يک آيين غير آسماني يکي مي داند! جالب تر اينکه هيچيک از پيامبران گذشته آيين بودا را تاييد نکرده اند و بايد اين سوال را از جناب عبدالبها پرسيد اگر به واقع اساس دين بودا موافق اديان آسماني بود، و بودا پيامبر الهي بوده است چرا انبياي سلف هيچيک او را تاييد نکرده اند ؟ و سوال ديگر اينکه ايشان از کجا ميدانستند که در ابتدا اساس اين اديان چه بوده که آن را موافق با خود مي دانستند؟
بابيان
ايشان در مورد بابيان در مکاتيب جلد3 صفحه 114 اين چنين بيان کرده اند:
و فرقهاي در ايران الآن عبارت از نفوس معدودهاي هست که اينها را بابي ميگويند خود را نسبت بحضرت باب ميدهند ولي بکلّي از حضرت باب بيخبرند تعاليم خفيّهاي دارند که بکلّي مخالف تعاليم بهاءاللّه است و در ايران مردم ميدانند ولي چون باروپ آيند تعاليم خويش را مخفي دارند تعاليم حضرت بهاءاللّه را بر لسان رانند زيرا ميدانند که تعاليم حضرت بهاءاللّه نافذ است لهذا اين تعاليم بهاءاللّه را باسم خود شهرت دهند امّا تعاليم خفيّه ايشان ميگويند مستفاد از کتاب بيانست و کتاب بيان از حضرت باب شما چون ترجمه کتاب بيان که در ايران شده بدست آريد بحقيقت پي ميبريد که تعاليم بهاءاللّه بکلّي مباين تعاليم اين فرقه است مبادا از اين نکته غفلت کنيد و اگر حقيقت را بيشتر تحرّي بخواهيد از ايران استفسار نمائيد.
نظرات جناب عبدالبها در مورد جناب باب و بابيان بسيار جالب توجه وخواندني است:
1. در ابتدا ايشان ادعا مي کنند که افرادي که خود را بابي مي دانند به کلي از جناب باب بي خبرند!
2. مي گويد آنها تعاليمي دارند که به کلي با تعاليم جناب بها مخالف است.
3. تعاليم بابيان را مستفاد از کتاب بيان جناب باب مي دانند.
4. تعاليم جناب بها را به کلي مخالف و مباين با تعاليم جناب باب مي دانند.
دانشمند و يا جاهل
جناب بها در اقتدارات ص 111 مي فرمايد:
گر مرد دانشمندي در تصديق امر توقف کند جاهل محسوب مي شود.
بنابراين ملاک علم وجهل در بهائيت تصديق يا عدم تصديق امر مي باشد!
گرگان درنده و کلاب گزنده
جناب عبدالبها در جلد سوم مکاتيب صفحه 123 فرموده اند:
و امّا پيروان مذهب قديم که بر تعاليم و تقاليد عتيقه باقي و بر قرار ماندند روز بروز بر جهل و ناداني افزودند بقسميکه گرگان درنده گشتند و کلاب گزنده شدند در خونخوارگي از سباع ضاريه و ذئاب کاسره گوي سبقت ربودند و بناي تعرّض باين نفوس مبارکه گذاشتند هر روز فتنهاي بر پا نمودند و هر ساعت ستمي آغاز کردند هر وقتي آتش فساد برافروختند و پاکانرا بنار حقد و حسد بسوختند سرها بنيزه نمودند و باطفال ستيزه کردند مال و منال تالان نمودند و خانه و کاشانه تاراج کردند اطفال و نسوان از وطن اخراج نمودند عزيزان ذليل گشتند اميران فقير شدند نازنينان اسير گشتند.
بنابر، اين بياناتِ جناب عبدالبها:
1- اگر کسي پيرو مذهبي قديمي باقي بماند و نخواهد دين و مذهبش را عوض کند روز به روز بر جهل و ناداني اش افزوده مي گردد.
2- اين فرد همچون گرگان درنده خو به وحشي گري و قتل و غارت مي پردازد و اينها تماما به خاطر عقايدش مي باشد چون او دارد از يک سري اعتقادات قديمي تقليد و پيروي مي کند.
بهائيان مي گويند ديگر در آيينشان تقليد جايز نيست. البته اگر اين طور بود و در واقعيت هم در آيين بهايي تقليد وجود نداشت اين ادعايشان درست بود ولي بايد ببنيم که اولا تقليد به چه معني است در دين مبين اسلام در يک سري احکام اجرايي به اصطلاح مسلمانان تقليد مي کنند و اين به اين معناست که در آن حکم به شکلي که در متن حکم آمده عمل مي کنند و هرکس از جانب خودش نظري نمي دهد مثلا اگر در حکم آمده است که نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت است همه از اين امر اطاعت مي کنند و اين امور را بر طبق دستورات انجام مي دهند و اين مي شود معناي تقليد. در ظاهر آيين بهايي امر تقليد بکلي نهي شده است ولي در باطن اين طور نيست و کلي احکام و دستورات دارند که همه به ناچار بايد از آن تبعيت کنند و کتاب اقدس که مهمترين کتاب آنها مي باشد در مقام بيان احکام نازل شده است و همه بهائيان بايد از آن اطاعت کنند حال بايد پرسيد آيا اطاعت از احکام و دستورات اقدس تقليد محسوب نمي شود؟ در مقام شعار و ادعا جناب عبدالبها تقليد را مذموم مي دانند ولي کنه سخن ايشان اين است که همه پيروان اديان قديم گمراه هستند و هر روز هم گمراه تر مي شوند و تنها در صورتي نجات مي يابند که تمامي اهل عالم بهايي شوند و از اوامر و دستورات او اطاعت کنند.
گاو اما به شکل انسان
در اوائل قرن بيستم، جناب عبدالبهاء در سخنراني خود، در مقام تعريف و تمجيد از سياهان آمريکايي و مقايسهي آنان با سياهان آفريقايي، چنين افاضه ميکنند:
"مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند آنان متمدن و با هوش و فرهنگ و حتي در اين سفر در مجامع و مدارس و کنائس سياهان در واشنگتن صحبتهاي مفصل شد، مانند هوشمندان اروپ به تمام نکتهها پي ميبرند. " (خطابات بزرگ ، ص 119)
بنابر فرمايش ايشان، سياهان آفريقايي گاوهايي هستند که خداوند آن ها را به شکل آدم آفريده است.
روش برخورد با مطرودين
حال بد نيست که بدانيم بهائيان چگونه با مطرودين رفتار مي کنند :
«راجع به احبائي که به واسطه غفلت و ناداني از تشکيلات اداري منفصل شوند سوال نموده بوديد که آيا به محافل عمومي دعوت شوند يا خير؟ فرمودند : دعوت آنان جايز نه و نسبت به کساني که از جامعه امر منفصل شده اند آيا سلام و کلام با آنها جايز است يا نه؟ فرمودند اگر چنان چه انفصال روحاني است تکلم به هيچ وجه جائز نه.»
توقيعات شوقي. سنه 102-109 ص 94
در اين نوشته به دو نوع طرد اشاره شده است.
يکي طرد يا انفصال اداري ، که به واسطه غفلت و ناداني است. و دوم طرد يا انفصال روحاني است.
1- «در موضوع صادق فرزند آقا محمد جواد آشچي فرمودند بنويس اين شخص بداخلاق و پست فطرت اخيرا مخالف دستور اين عبد مسافرت به فلسطين نموده و وارد ارض اقدس گشته، تلغرافي راجع به طرد و اخراج او از جامعه به آن محفل مخابره گرديد به والدش صريحا اظهار و انذار نمايند مخابره با او به هيچ وجه من الوجوه جائز نه، تمرد و مخالفت نتايجش وخيم است.» (شوقي افندي، توقيعات مبارکه، ص 41)
2- «در خصوص روحي غني که از مشهد بدون اطلاع محفل مسافرت به آمريکا نموده فرمودند بنويس اين شخص نيز نظر به مخالفت و انحرافش از جامعه منفصل، زيرا در انگلستان با پسر دهقان مرتبط و متفقا به امريک مسافرت نموده اند» (همان کتاب، ص 78)
3- «هم چنين فرمودند : بنويس انفصال روحاني نصرت الله باهر، نظر به معاشرت با والده اش ! لازم و واجب» (همان کتاب، ص 79)
4- «راجع به عزيمت پرويز پروانه به امريکا فرمودند : بنويس با محفل ملي امريک در اين خصوص مخابره گرديد، انفصال روحاني او از جامعه نظر به مخالفت و انحرافش لازم و واجب.» ( همان کتاب، ص 78)
روش برخورد با غير بهاييان
مدارکي که در ذيل مي بينيد دستورهايي است صريح که معاشرت نمودن با غير بهائيان را جايز نمي داند:
1. «بايد از معرضين در کل شئون اعراض نماييم و در آني مؤانست و مجالست را جايز ندانيم که قسم به خداکه انفس خبيثه انفس طيبه را مي گدازد چنان که نارحطب يابسه را و حر ثلج بارده را» (بهاءالله، مائده، ج 8، مطلب 53)
2. «با نفوس معرض که اعراضشان ظاهر شده معاشرت و تکلم و ملاقات جايز نه، هذا حکم قد نزل من سماء آمر قديم» (بهاء الله، مائده آسماني، ج 8، ص 74 چاپ جديد، باب معاشرت با معرضين جايز نه.)
شيعيان
ناگفته نماند که ايشان شيعيان مسلمان را هم جزء مشرکين مي دانند. چنان که درص 140 مائده ج 4 و نيز رحيق مختوم ص 595 آمده است:
«لعمرالله حزب شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور.»
"إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين، بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است" (مائده آسماني، ج4، ص 280)
غير بهاييان نزد خداوند، بي نام و نشان و حيوان بودن
حضرت بهاء الله گوش جان بسپارند که ايشان در کتاب بديع صفحه 213 نوشته است:
«نفوسي که از امر بديع معرضند از رداء اسميه و صفتيه محروم و کل از بهائم بين يدي الله محشور و مذکور»
معناي عبارت فوق اين است که اگر کسي از بهائيت روي بتابد في الفور اسم و وصفش را ازدست خواهد داد (ماهيتش مجهول خواهد شد) معلوم نيست که او چه موجودي خواهد گرديد اما قدر مسلم آن است که در نزد پروردگار از حيوانات مذکور و محشور خواهد بود.
آنچه مسلم و روشن است اين است که در کتب معتبر بهايي به کرات به اين مساله اشاره شده است که فقط و فقط بهائيان هستند که در ميان انسانها داراي ارزش و اعتبار هستند و براي ساير اقوام و پيروان ساير اديان شئوناتي را بيان کرده اند که از يک طرف يک نوع بي ادبي و توهين محسوب مي شود و از طرف ديگر با تمامي سخنان حضرات در خصوص وحدت عالم انساني منافات دارد و بيانگر اين مطلب است که جامعه بهائيت به اصول و تعاليم دين خود پايبند نيست و تنها آنها را در حد يک شعار بيان مي نمايد ، بلکه رفتاري متضاد آنها دارد .
محروميت کسي که غير بهاييان را انسان بداند
حضرت بهاءالله در کتاب بديع ، صفحه ي 140 مي نوسيد :
«اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد ، از جميع فيوضات رحماني محروم است تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد»
ملاحظه مي فرماييد که جناب بهاءالله نه تنها غير بهائيان را از دايره انسانيت خارج مي داند ، بلکه به فتواي ايشان هرکس که آنها را آدم بداند ، او نيز از جميع فيوضات رحماني محروم است
3-پدر بزگوار (حضرت بهاءالله ) فرزند خود (جناب عبدالبهاء) را از کليه ي فيوضات رحماني محروم ساخته است چون عبدالبهاء برخلاف نظر پدر ، براي غير بهائيان رتبه ي انسانيت قائل شده است .
4-شايد به بحث اين تاپيک مربوط نباشد ، ولي به نظر شما تکليف وحدت عالم انساني چه مي شود ؟
وظيفه ي منکرين
ايشان در مورد چنين مي فرمايند:
جناب بهاءالله کساني که امر را نپذيرند و دشمني ايشان را در دل داشته باشد در مورد منکرين خويش چنين فرموده اند:
من ينکر هذا الفضل الظاهر المتعالي المنير ينبغي له بان يسئل عن امه حاله فسوف يرجع الي اسفل الجحيم.
گنج شايگان صفحه78 و مائده آسماني جلد4 صفحه355 باب يازدهم : منکرين امرالله
يعني هر کس که اين فضل ظاهر متعالي منير را انکار کند شايسته است براي او که حالش را از مادرش بپرسد پس به پايين جهنم خواهد رفت.
چيزي که از اين جمله دانسته مي شود اين است که منکرين ايشان حلال زاده نيستند و اين چنين حالشان معلوم است؛ همان طور که در صفحه ي بعد در کتاب گنج شايگان تصريح شده است که:
قل من کان في قلبه بغض هذا الغلام (بهاء)فقد دخل الشيطان علي فراش امه
بگو هرکس در قلبش دشمني اين غلام (بهاءالله) را داشته باشد قطعا شيطان در بستر و رختخواب مادرش رفته است
همان طور که مي بينيم، بنا بر آن چه که ايشان فرموده اند، تمامي منکران ايشان حالشان معلوم است! اين سخن ايشان براي ما و براي بهاييان بسيار کارگشا مي باشد و مطالب بسياري را براي ما روشن مي نمايد.
وقتي که بيشتر به اين جمله مي انديشيم، به اين فکر مي افتيم که:
1. آيا جناب ميرزا يحيي، صبح ازل، هم که منکر ايشان شدند همين حال را دارد؟
2. آيا خواهر جناب بهاءالله، عزيه خانم، هم که منکر ايشان شدند همين حال را دارد؟
3. آيا جناب محمدعلي برادر جناب عبدالبها هم که منکر ايشان شدند و بين آنها دعوا رخ داد نيز همين حال را دارد؟
4. آيا تمام بابيان که منکر ايشان شدند همين حال را دارند؟
5. آيا تمام شيخيه و تمام مسلمانان که منکر ايشان و بهاييت شدند همين حال را دارند؟
6. آيا اين روش گفتار ايشان با آن چه که ايشان در مجموعه الواح، صفحه 256 فرموده اند که «بگو اي دوستان، سراپرده يگانگي بلند شد به چشم بيگانه يکديگر را نبينيد؛ همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار» قابل جمع مي باشد؟
منبع: بهائي پژوهي/خ