نويسنده: داوود اميريان
فيض الله درحال آب دادن به باغچه ي کارخانه بود که صداي نگهبان دم در را شنيد.شيلنگ را در باغچه رها کرد و به سوي اتاقک نگهباني رفت. مرد نگهبان، گوشي تلفن به دست گفت:«مش فيض الله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو.»
فيض الله يک نفس تا خانه دويد.
وقتي به خانه رسيد که فاميل و آشنايان در حياط و اتاق در انتظارش بودند. تندي سلام و عليک کرد و رفت بالا سر رختخواب همسرش:اقدس خانم. اقدس با گونه اي تب دار و عرق کرده، لبخند بي رمقي زد و سلام کرد. فيض الله به نوزاد نگاه کرد که قنداق پيچ شده و معصومانه خوابيده بود.فيض الله گفت:«حالت خوب است خانم»
اقدس گفت:«به مرحمت شما.مبارک باشد، پسر است.»
فيض الله، گونه هاي سرخ نوزاد را بوسيد.اقدس گفت: «اسمش را چه مي گذاري؟»
-مهدي ....مهدي.
مهدي باکري در سال 1333 شمسي در مياندوآب به دنيا آمد.
با ورود به دانشگاه، مرحله ي جديدي از زندگي علمي و سياسي او آغاز شد. در همان سالها به طور جدي پا در عرصه ي مبارزات سياسي و انقلابي گذاشت. مطالعه ي کتاب «ولايت فقيه» امام خميني، نقش مهمي در شکل گيري شخصيت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه، درس خوان و ياور دانشجويان، و بيرون از دانشگاه، يک دانشجوي پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمي در برپايي تظاهرات شهر تبريز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند.همان زمان، وي توسط ساواک شناسايي گشت و بارها براي بازجويي به اداره ي امنيت برده شد؛ اما چون مدرکي عليه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد.
بعد از گرفتن مدرک مهندسي، دوستانش قصد داشتند که ادامه ي تحصيل بدهند؛ اما مهدي اعتقاد داشت که ديگر براي ادامه ي مبارزه بايد از محيط دانشگاه خارج شود.
در سال 1356، به عنوان افسر وظيفه به خدمت سربازي رفت و به تهران مأمور شد.
در آن سالها، برادر کوچکش:«حميد» به توصيه ي مهدي براي ادامه ي تحصيل و در اصل، ديدن دوره ي آموزش نظامي، از ايران خارج شد. وظيفه ي اصلي حميد، تهيه کردن سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزين در ايران بود.
در بحبوحه ي انقلاب، مهدي به فرمان امام خميني از پادگان گريخت و به اروميه بازگشت.اين دوران، آغاز زندگي مخفي او و تلاش براي سازماندهي نيروهاي جوان و تربيت آنها براي ياري انقلاب بود.
متن کتاب "آقاي شهردار"/س