قسمت نخست: اولين واجب چيست؟:شناخت من!
مفهوم اولين عبارت کتاب مقدس بهائيان (کتاب اقدس) اين است: همه گمراهند جز بهائيان ! بهاءالله در عبارت اول کتاب مدعي است که هرکس مرا نشناسد از اهل ضلالت محسوب مي شود حتي اگر همه کارهاي خوب جهان بدست او صادر شده باشد!! لذا پيام "اقدس "به همه شش ميليارد انسان روي زمين ،همه نيکوکاران و مخترعان و دانشمندان غير بهائي اين است که شماگمراهيد و همه کارهاي خوبتان هم باطل است چون مرا نشناخته ايد...اين عبارت را بايد به عنوان معرفي بهائيت به نقل از کتاب اقدس به مجامع بين المللي فرستاد...
بهاءالله کتاب اقدس را اين چنين آغاز مي نمايد:
"ان اول ما کتب الله علي العباد عرفان مشرق وحيه و مطلع امره الذي کان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بکل الخيروالذي منع من اهل الضلال و لو ياتي بکل الاعمال"
ترجمه:
نخستين چيزي که خدا بر بندگان واجب فرموده شناخت کسي است که محل تابش وحي الهي و محل طلوع امر او قرار گرفته است يعني همان که در عالم امر و عالم خلق به منزله خود او يعني خود خداست!
هرکس به اين عرفان دست يافت به همه خيرها دست يازيده است و هرکس از اين عرفان محروم شد يا خود را محروم ساخت از اهل گمراهي است حتي اگرهمه اعمال را هم انجام بدهد.
از جوانان عزيز و دانش پژوهان گرامي مي خواهم به اين عبارت که نخستين جمله و طليعه کتاب مقدس بهائيان است دقت نمايند و برداشت هاي خودشان را از آن بيان نمايند.
بنده براي شروع بحث سعي مي کنم مطالب برآمده از اين عبارت را فهرست نمايم:
1- اولين وظيفه هرکس شناخت رسول است.(رسول از سوي چه کسي؟!)
2- شناخت رسول ،مهمتر از شناخت خود خداست چون اولين واجب شناخت خود خدا نيست بلکه شناخت رسول است!
معلوم نيست وقتي هنوز خود خدا را نشناخته اند چطور رسول او را مي توانند بشناسند؟!
3- رسول ،قائم مقام خدا در عالم خلق و امر است بلکه نفس اوست!
توضيح عالم خلق و امر باشد براي بعد!
وقتي خود فرد شناخته شده نيست شناخت قائم مقام او چه معني دارد؟!
4- وصول به همه خيرها در گرو شناخت اين رسول است !
5- هرکس از اين عرفان منع شود گمراه است حتي اگر همه اعمال را انجام دهد!
پس هرکس در دنيا به عرفان رسول دست نيافت از نظر بهاءالله اهل ضلالت و گمراهي است و اگر اعمال خوبي هم انجام دهد به درد نمي خورد و باطل است.
خلاصه سخن بهاءالله در نخستين عبارت کتاب اقدس اين است که :
امروزه روز اگر کسي بهاءالله را شناخت به همه خيرها دست يافته و اگر نشناخت گمراه و اهل ضلالت است و هيچ کار خير او هم به درد نمي خورد و يکسره در گمراهي سقوط کرده است.خلاصه قبل از شناخت خدا بايد همه جهانيان بهاءالله را بشناسند و گرنه همه باطلند.
در يک کلام فقط سه چار مليون بهائي که بهاء الله را شناخته اندهدايت شده اند و شش ميليارد انسان ديگر روي زمين اهل گمراهي اند حتي اگر همه کارهاي خير در پرونده آنها باشد!!
بنازم انحصار طلبي را که از اين بالاتر نمي شود!
همه دنيا گمراهند جز اين سه چهار ميليون نفر و همه مطالب و اعمال خوبشان هم باد هواست!
راستي يک پيامبر الهي سراغ داريد که مردم را اين چنين به خود _و نه به خدا _فراخوانده باشد؟!
يک آدم انحصار طلب سراغ داريد که به اسم دين ،خود را قائم مقام خدا در عالم خلق و امر معرفي نموده و بگويد به جاي هر شناخت ديگر بيائيد دنبال من که اگر مرا نشناسيد و دنبال من نيائيد محکوم به گمراهي و بدبختي هستيد؟!
قسمت دوم: ملاک هدايت و ضلالت:من!
ميرزا در اين فراز نخست از کتاب "اقدس "خود را " مشرق وحي " يعني محل تابش وحي الهي خوانده است. اين مقام را هم تا مقام خدائي بالا برده و گفته در حد خالقيت در عالم امر و خلق است.يعني اين مشرق وحي ، همان مقام خدائي و آفرينندگي چه در عالم خلق و چه در عالم امر است!
پس مردم با ميرزائي روبرو هستند که حامل وحي الهي است بلکه خود نفس الهي است !
نتيجه اش اين مي شود که موافقت با ميرزا فوز و رستگاري و مخالفت با او عين ضلالت است.
همه دگر انديشان محکوم به گمراهي و همه مصدقين ميرزا فائز به رستگاري اند!
مسلمان و مسيحي و کليمي و زرتشتي از اديان الهي که به او باور مند نيستند اهل ضلالتند!
هر دگر انديش صالح و نيک عمل و مردم خواه و دانشمند و مخترع و ...رفتارش غير مرضي و عبث و غير قابل قبول است مگر آنکه بهائي شود و به ميرزا عرفان پيدا کند که بلافاصله و في الفور از فائزين مي گردد!
دانشجوي ما شنيده بود در بهائيت سخن از وحدت عالم انساني است حالا در مقدس ترين کتاب بهائيان عبارتي را مي خواند که مفهومش اين است که شش ميليارد انسان روي زمين جز چند ميليون بهائي همه اهل ضلالت محسوبند.
پس همه آدميان بر خلاف ادعاي "همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار" ،برگ هاي يک شاخسار نيستند مگر مي شود فوز و ضلالت در يک شاخه با هم وحدت داشته باشند ؟!
کساني که اگر همه کارهاي خير جهان در پرونده آنان باشد باز گمراه محسوب مي شوند چگونه با فائزين(باورمندان به ميرزا) برابر شمرده مي شوند؟
خود ميرزا کور و بينا را مساوي نمي داند ،فائز و گمراه را يکي نمي شمرد آنوقت چطور از وحدت عالم سخن مي گويد؟!
عجبا حل اين مسئله غامض را از عقول صافيه بپرسند تا جوابي گيرند و از تيغ تناقض فاحش برهند!
يا از شعار وحدت عالم انساني بگذرند يا از اقدس دست بکشند.
يا از همه انديشمندان جهان که غير بهائي اند بخاطر تهمت ضلالت به آنها عذر خواه شوند يا اين جمله را از کتاب مقدس خود پاک نمايند.
يا بهاءالله را از مشرق وحي بودن پائين آورند يا اقدس را نوشته يک انحصار طلب پر مدعا شمرند که به گزاف خود را نفس الهي در عالم امر و خلق ناميده است...
يا همه شعارهاي قشنگ بهائي را در آينه اين عبارات عوض کنند يا خود را مربوط به دوران جديد نشمرند که همه کس جز خود را گمراه دانند و اعمال خوب آنها را هباء منثور گويند...
انتخاب با خود آنهاست...
قسمت سوم: انحصار خير در من!
ميرزا در همين عبارت نخست کتاب اقدس تکليف خود و ديگران را مشخص مي نمايد:
من جامع همه خوبي ها و خيرات هستم و ديگران نقطه مقابل آن يعني بدي و ضلالت!!
مي فرمايد:
من فاز به قد فاز بکل الخير
يعني هرکس به عرفان من (مشرق وحي)برسد به همه خير ها فائز شده است!
توجه مي فرمائيد صحبت از کل خيرها و تمامي خوبي هاست نه بخشي از آن!
به عبارت ديگر ميرزا خود را در هزاره سوم و در ميان ميلياردها انسان روي زمين برترين موجود و "کل خوبي ها"شمرده و ديگران را به شناخت خود يعني اين عنصر انحصاري هزاره سوم که برابر همه خوبي هاست فراخوانده است!!
انسان هاي اين هزاره ول معطل انداگر سراغ هر خير ديگري جز بهاءالله بروند ، نه اينکه ول معطلند بلکه در ضلالت اند اگر اين خير را رها کنند و خود را به خير کوچکي مشغول سازند!
بايد همه کارهاي خير و موسسات خيريه و اختراعات و اکتشافات و پروژه هاي پژوهشي تعطيل شود و همه محققين حهاني بسيج شوند که اين وجود کل خير را بشناسند و گرنه سر از گمراهي در آورده و با وجود همه کارهاي خير به باطل غلطيده اند!!
کتاب اقدس فرياد مي زند:
خير مطلق و انحصاري هزاره سوم ميرزاحسينعلي نوري مازندراني است و مابقي هيچ هيچ!!
قسمت چهارم: ويژگي هاي" مشرق وحي" يعني من!
جناب ميرزا در اين فراز نخست از کتاب اقدس،چنانکه عرض شد خود را "مشرق وحي" ناميده است.
اگر بخواهيم از درون عبارات خود او بفهميم "مشرق وحي "يعني چه اين نکات قابل بيان است:
1- او کسي است که ظهور وحي الهي از طريق اوست يعني سخنانش وحي الهي است.
2- اوکسي است که همچون خداوند تدبير عوالم خلق و امر را مي کند بلکه نفس اوست.
3- خدا شناسي يعني مشرق وحي شناسي زيرا اولين واجب در بهائيت خداشناسي نيست بلکه مشرق وحي شناسي است (اول ما کتب الله علي العباد عرفان مشرق وحيه).
بنابر اين گام نخست و اولين پايه عرفان در دين بهائي ،"ميرزا حسينعلي شناسي "است به عنوان کسي که جانشين خدا در زمين و زمان و کل عوالم خلقت حتي عوالم ناسوت و ملکوت و مجردات (عالم امر) مي باشد!
4-هدايت و ضلالت در بهائيت منوط به "ميرزا حسينعلي شناسي"است. همه خط کشي ها در بهائيت وابسته به اين عرفان است.اگر او را شناختي فائزي و اگر نشناختي گمراهي:
"من فاز به قد فاز بکل الخيروالذي منع من اهل الضلال و لو ياتي بکل الاعمال"
حالا جا داردسوالات پژوهشگران پيرامون اين عرفان را مطرح کنيم:
الف: چه کسي تعيين مي کند اين عرفان در عارف محقق شده يا نشده است؟
به عبارت ديگر چه کسي انگ هدايت يا ضلالت را به مدعي عرفان ميرزا مي زند و قضاوت مي کند که تو به اين عرفان فائز شدي پس مهتدي هستي يا به اين عرفان نرسيدي پس گمراهي؟
الان چه کسي قضاوت مي کند منتقدان بهائيت و ميرزا حسينعلي بهاءالله که با شناخت تحليلي تاريخ و اظهارات و آثارش ،او را مدعي دروغين مي دانند راه به هدايت برده اند يا مجذوبين ميرزا که همه چيز او را با ديد اثبات توجيه مي کنند .آنها از اهل ضلالتند يا اينان؟!
يعني تشکيلات بهائي پيشاپيش منتقدان و مخالفان خود را اهل ضلالت ناميده و بر هر گونه تحري حقيقت که به نتيجه مخالفت با آنها بيانجامد انگ ضلالت زده است!
اين پارادوکسي است که بايد توسط تشکيلات بهائي يا هر بهائي منصفي جواب داده شود زيرا از يک سو مي گويند بايد تحري حقيقت کرد و از سوي ديگر مي گويند اگر در پايان اين تحري به نتيجه مخالف ما رسيدي اهل ضلالتي!!
ب: شناخت و عرفان ميرزا شامل چه چيز هائي مي شود:
بيو گرافي او ، فعاليت هاي اجتماعي فر هنگي اقتصادي وسياسي او، آثار و نوشته هايش، و همه اين ها از ديد خودش يا مورخين بهائي ملاک است يا از ديد مورخين غير بهائي ،از ديد منتقدان يا از ديد مجذوبان ؟! چه ميزان تحقيق و در چه حوزه هائي بايد تحقيق شود تا عرفان حاصل گردد؟
الان تکليف شش ميليارد انسان غير بهائي در روي زمين چيست که هنوز ميرزا را نشناخته اند؟
بي گمان آنها طبق نص صريح کتاب اقدس جزو گمراهانند !!
آنها اگر خواستند از گمراهي خارج شوند بايد چه بخوانند و از ديد چه کساني بخوانند و چه کسي قضاوت مي کند عرفان آنها به واقع اصابت کرده يا نکرده است ؟
مهتدي شده اند يا در گمراهي غلطيده اند؟!
قسمت پنجم: ابعاد عرفان من!
شخصيت مشرق وحي(ميرزا حسينعلي نوري) که به گفته خودش عرفان او اولين واجب است از ديد نزديکان و خويشانش شنيدني است.
براي اينکه او را بهتر بشناسيم به سراغ برادر و خواهر او مي رويم.خواهر فاضله اش عزيه خانم در باره او و سواد و اطلاعات علمي اش و تمرين آيه نويسي به سبک آثار باب و ريختن سياه مشق ها به رودخانه و رفتارهايش در ماجراجوئي هاي بلند پروازانه براي تصدي پست شاهي در ايران و اقدام براي ترور شاه و ايجاد تضييقات براي بابي ها بر اثر اقدامات سياسي و نظامي و مشارکت درقتل و غارت اموال مسلمين در ايام تبعيد در عراق و فتنه انگيزي براي کنار زدن برادر از جانشيني باب و نشستن به جاي او و فرارش به کوههاي سليمانيه بعد از افشاي نقشه هايش و ماجراهائي که او از گفتن آنها شرم مي کند و در آخر اين شعر بابي ها را در مديحت او مي آورد که:
اگر حسينعلي مظهر حسين علي است
هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد
و بعد دعواهاي خانگي براي جانشيني باب و جدال هاي خونين که مجبور مي شوند يکي را به عکا و ديگري را به قبرس بفرستند تا از هم جدا باشند و دعوي هاي باطل و رونويسي از عربي هاي آب نکشيده باب براي صدور وحي و کتاب (!) و... که تفصيل آنها را در کتاب تنبيه النائمين عزيه خانم خواهر ميرزا مي توان مطالعه نمود ...
آيا اين شناخت از "مشرق وحي " از جانب خواهري که از کوچکي با او بوده و در يک خانه و زير يک سقف با او مي زيسته و در همه جا حتي در تبعيد او را همراهي کرده و رازهاي دروني خانه او را مي دانسته و همه حالات و سکناتش را زير نظر داشته ،مورد قبول است و عرفان کامل مشرق وحي محسوب مي گردد؟!
آيا شناخت ميرزا يحيي ملقب به صبح ازل (برادر کوچکترش که جانشين باب محسوب مي شده و ميرزا حسينعلي سالها خود را چاکر آستان او مي شمرده و درعراق خود رازير فرمان او مي دانسته )از او _که او را با گرگ ها و درندگان برابر مي داند_قابل قبول است و عرفان مشرق وحي محسوب مي شود؟!
آيا شناختي که مورخين از او و فتنه انگيزي هايش در ايران بدست مي دهند عرفان مشرق وحي محسوب مي شود ؟!
(شامل اقدام براي ترور شاه و پناهنده شدن به سفارت روس براي فرار از عقوبت و مشارکت در قتل مجتهد قزويني (ملقب به شهيد ثالث) و پناه داده به زرين تاج از مباشرين در اين قتل و رفتن با زرين تاج به ييلاقات شمال و اعلام نسخ اسلام در دشت بدشت و انجام اعمال ننگين در آن دشت که بزرگان بابيه راهم به اعتراض واداشت و حمايت از شورشيان بابي که سه جنگ تحميلي خانمانسوز در ايران راه انداختند و ايجاد تفرقه در کشور با فرقه سازي و... )
عرفان جناب ميرزا مي تواند ابعاد ديگري هم داشته باشد:
تعريف و تمجيد و غلو و مبالغه در مدح جنابش به نوعي که او را نفس خدا در عالم خلق و امر بدانيم چنانکه خودش ،خويشتن را به اين القاب مزين فرموده اندو مجذوبان او هم تکرار نموده اند!
انتخاب با خوانندگان عزيز!
قسمت ششم: ادعاهاي من!
از فراز دوم کتاب اقدس تا فراز دوازدهم جناب ميرزا حسينعلي آن چنان تعريف و تمجيد هاي فراواني _در اندازه خدائي _از خود به عمل مي آورد که هر خواننده اي از ديدن آن عبارات و ادعاهاي گزاف انگشت حيرت به دهان مي برد!
اين سبک از مداحي براي خويشتن نو بر همان مشرق وحي است که خود را نفس خدا در عالم امر و خلق لقب داده است و به آرامي با حذف خدا خود را همو جا مي زند!
به اختصار ادعاهاي اورا فهرست مي کنيم:
1-بعد از عرفان من ، بايد از اوامر من اطاعت کنيد !
2-آنانکه اهميت احکام مرا نمي فهمند پشه هاي سرگردان هستند !
3-ما شما را امر مي کنيم نفسانيات و هواي نفستان را در مقابل ما بشکنيد!
4-درياهاي حکمت و علم از مطالب ما فوران نموده است آن را غنيمت شمريد!
5-هر کس پيمان اوامر ما را بشکند اهل ضلالت است!
6-اوامر من رحمت من بر بندگان من مي باشد!
7-هر کس شيريني سخنان مرا بيابدحاضر است همه گنجينه هاي خود را در اين راه ببخشد!
8-اعمال و احکام را به خاطر محبت من انجام دهيد!
9-به جان خودم سوگند اهل انصاف حاضرند گرد احکام من طواف کنند!
10-ما با انگشتان قدرت و اقتدارخودهم احکام نازل کرديم هم پلمپ شيشه علم را گشوديم!
11- اي انديشمندان آنچه از قلم وحي ما صادر شده بر اين مطالب شهادت مي دهد!
پس از اين مقدار تعريف از خويشتن _که در سراسر کتاب اقدس ادامه دارد_ به تشريع حکم نماز مي پردازد ...
منبع: بهائي پژوهي/خ