يکي از پديدههايي که در دهه اخير مورد استقبال زيادي قرار داشته است، پديدهي هوش هيجاني بوده است، که دليل اين امر توانايي فرضي هوش هيجاني بالاتر در حل بهتر مسايل، کاستن از ميزان تعارضات بين آنچه که انسان احساس ميکند با آنچه که فکر ميکند- يا همان تقابل قديمي «عقل» و «دل» - و مشاهده زندگي شاد و موفقيتآميز کساني بوده که از تحصيلات عالي برخوردار نيستند ولي به دليل هوش هيجاني بالا به اين خوشبختي دست يافتهاند. پژوهشهاي متعددي نشان داده که هوش هيجاني ميتواند سبب افزايش ميزان سلامتي، رفاه، ثروت، موفقيت و عشق و شادي گردد.
مولفههاي هوش هيجاني:
هرچند هوش هيجاني با هوش شناختي IQ ارتباط دارد ولي از لحاظ مفهوم نظري و عملکرد، کاملاًٌ با آن تفاوت دارد. مولفههاي هوش هيجاني به قرار زير است:
1- درون فردي: شامل خود شکوفايي، استقلال و خود آگاهي عاطفي.
2- بين فردي: همدلي و مسيوليت اجتماعي.
3- سازگاري: شامل توان حل مسايل و آگاهي به واقعيت.
4- مديريت استرس: شامل کنترل تکانهها و تحمل فشارها.
5- خلق و خوي: شامل شادکامي و خوش بيني.
همانگونه که از اجزاء هوش هيجاني مشخص ميگردد،اين مفهوم ميتواند زمينه ساز پيشرفت شغلي، رضايت در روابط فردي و… باشد که در اين مقاله به ارتباط EQ با پيشرفت تحصيلي در سطوح بالاتر ميپردازيم.
در تعيين سهم عوامل مربوط به موفقيت تحصيلي تنها 20% به IQ اختصاص يافته است که اين ميزان براي دانشجوياني که در مقاطع بالاي تحصيلي قرار داشته و رشته تحصيلي خوبي نيز دارند، حتي به مقادير پايينتري نيز تنزل مييابد. پس نقش عوامل انگيزشي، هيجاني و بين فردي در پيشرفت تحصيلي در اين گروه از دانشجويان که همگي از هوش عملکردي بالايي برخوردارند بسيار مهم خواهد بود.
نکته حايز اهميت ديگر آن است که اصولاً هوش شناختي يا IQ را نميتوان چندان تغيير داد ولي هوش هيجاني EQ قابل تغيير، اصلاح و ارتقاء ميباشد. پس شناخت EQ يک استفاده کاربردي نيز خواهد داشت.
پژوهشهاي اخير نشان داده است که بر خلاف نظر اغلب فلاسفه و روانشناسان شناخت وعاطفه مستقل از يکديگر نيستند. تجارب عاطفي ما به نحوي با ذخيرهسازي و بازيابي اطلاعات پيرامون ما مربوط است. حالات خلقي ما تاثير عميقي بر اطلاعاتي که به ذهن ميسپاريم يا مورد توجه قرار ميدهيم و شيوهاي که به موقعيتهاي اجتماعي واکنش نشان ميدهيم، دارد در نتيجه به عنوان يک اصل کلي در اين ديدگاه ميتوان گفت:
عاطفه خوب ——– تفکر خوب
هنگامي که احساس خوبي داريم، دنيا را با عينک خوش بيني ميبينيم و بر عکس. عملکرد عاطفي بر کارکرد عصبي- روانشناختي فرد نيز تاثير ميگذارد. وقتي خوش خلق هستيم، خاطرات خوب را به ياد ميآوريم و وقتي افسرده هستيم خاطرات بد اتوماتيکوار به ذهن وارد ميشوند.
هر چقدر هوش عاطفي فردي بالاتر باشد، به نقش و تاثير عواطف بر کنشها و رفتارهايش آگاهتر است و سعي ميکند متناسب با موقعيت بهترين عاطفه را در خود ايجاد کند تا بهترين نوع تفکر و حل مسيله را انجام دهد. فردي که EQ بالا دارد ميداند که چگونه تاثير منفي هيجانات را بر تفکر خود اصلاح نمايد.
امروزه بين يادگيري، امتحان دادن و نمره گرفتن با آنچه که لازمه زندگي مدرن و روابط پيچيده بين فردي کنوني است، تفاوت زيادي قايل شدهاند. همه ما انسانهايي را ميشناسيم که در ظاهر از تحصيلات بالايي برخوردارند و نمرات درخشاني گرفتهاند ولي در عمل و صحنه اجتماع ومسيوليت، بسيار شکننده و داراي زندگي نه چندان خوب و حتي گاه بسيار ملالت بار هستند. واقعيت هوش هيجاني و مولفههاي آن در اين زمينه نيز ميتواند پاسخگوي بسياري از چراها باشد، مثل اينکه چرا يک مهندس تحصيل کرده نميتواند با همسر خود زندگي شادمانهاي داشته باشد؟ چرا يک شاگرد اول دانشگاه نميتواند در کنکور کارشناسي ارشد موفق شود؟
نتيجه گيري:
هوش هيجاني به عنوان يک پديده مورد توجه نه تنها حاوي جنبه تيوريک روانشناختي است، بلکه در ميدان عمل با ارتقاء آن ميتوان براي بسياري از مشکلات نهفته زندگي پاسخهاي مناسبي يافت. امروزه مقالات، کتابها وگارگاههاي آموزشي متعددي در رابطه با EQ تدوين ميگردند که همگي تلاشي است بر نشان دادن راهکارهاي نو در مقابله با مشکلات فردي و بين فردي در جوامع پيچيده کنوني
منبع:http://www.academist.ir