جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
نقش نشاط در زندگي جوان (3)
-(5 Body) 
نقش نشاط در زندگي جوان (3)
Visitor 780
Category: دنياي فن آوري
فصل سوم:
جوان و ديدگاهها/جوان در متون ديني/شاخصه هاي جوان از نگاه قرآن/ شاخصه هاي جوان از نگاه روايات
جوان در متون ديني:شاخصه هاي جوان از نگاه قرآن
همانطور كه ميدانيد در قرآن كريم دوبار(و هر دو بار در سوره كهف) كلمه فتيه (جوانان) بكار رفته است، در روايتى اين چنين آمده است: امام صادق عليه‌السلام‌ «از مردى پرسيدند: «فتي» به نظر شما كيست؟ آن شخص جواب داد: جوان. امام صادق عليه‌السلام‌ فرمودند: خير، مراد از «فتي» مؤمن است. مگر نميدانى اصحاب كهف مردان كاملى بودند، پس خداوند آنان را جوان ناميد به خاطر ايمانشان». بنابراين از ديد قرآن «جوان» به قدرت بازو و سن و سال نيست؛ بلكه به قدرت ايمان ميباشد و در احاديث ديگرى آمده است: «همه آنها جوان نبودند و ليكن قرآن آنها را جوان ناميد (براى اينكه جوان با قدرت ايمان است كه توانايى تغيير و انقلاب را دارد و ميتواند راه و روش خود را عوض كند) قرآن تعبير به «فتيه» كرد تا برساند كه آنان جوانان عادى بودند نه پيغمبر، رسول و ولى خاص».

پيامها:
 

توانايى جوان، برجانفشانى در راه حق، ترجيح دادن حقيقت از غير حقيقت، شناخت عقيده درست از نادرست، ترك لذتها و زيباييهاى دنيوى از سايرين افزون است.جوان مؤمن، با وجود فراهم بودن اسباب و وسايل ظاهرى دل به آنها نميبندد و تنها برحمت خداوند اميدوار و به قدرت او اتكا دارد. (از مقدم شدن «مِن لَدُنكَ» بر «رَحمَةً» اين نكته را مى فهميم).جوان، آنگاه خداوند را با فطرت سليم خويش درمييابد كه همه معبودهاى دروغين را نفى كند و خود را با تمام وجود از آنها دور سازد (آنان همه چيز را رها كردند و سپس گفتند «رَبَّنا»).جوان بايد همواره حقيقتجو باشد. (وَ هيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً).جوان نسبت به شناخت جريانهاى اجتماعى نبايد بيتفاوت باشد، بلكه بايد به طور دقيق حق را از باطل جدا كرده و آنرا بشناسد. (آنان از قوم و جامعه باطل به غار پناه بردند).جوان هيچگاه هضم در فضاى ناسالم نميشود، بلكه خود را از جو جامعه فاسد با هجرت نجات ميدهد.(42) هرچند در آيات كلام وحي، تعريف دقيقي به لحاظ كمي از سنين جواني وجود ندارد، اما با دقت در مصاديق آيات،ميتوان به يك جمعبندي مشخص از دوران جواني رسيد. در آيه 54 سوره مباركه روم،خداي متعال، از اين سنين تحت عنوان سنيني كه پس از ضعف و ناتواني،نيروي مضاعفي به انسان داده ميشود، ياد ميكند و باز در آيه 5 سوره مباركه حج، از اين دوره به دوران رشد و زورمندي پس از كودكي تعبير ميكند.همچنين در آيه 67 سوره مباركه غافر، به طور مشخص از دوران جواني به دوران كمال و قوت آدمي تعبير ميشود و بر همين مبناست كه از اين دوره به بهترين دوره و دست مايه عمر تعبير ميشود.در ميان مفسران كلام وحي،اختلاف نظرهايي در مورد شروع و پايان اين مقطع از عمر وجود دارد اما از مجموع آرا و نظرات آنان، ميتوان سنين بين 15 تا 25 سالگي را به عنوان دوران جواني قلمداد كرد.
شاخصه هاي جوان از نگاه روايات
روايات صادره از سوي حضرات معصومين عليه‌السلام‌ گوياي برخي از خصوصيات سني و نيز جسمي در آدمي است كه در دوران جواني،تجلي يافته و ظهور و بروز پيدا ميكند.البته اين عناوين را ميبايست در ذيل واژگاني همچون: بلوغ، غلام،ذريه، فتيه، شدت، قوت و ... جستجو كرد.از اين دسته روايات،به ذكر نمونههايي ميپردازيم:در روايتي از امام صادق عليه‌السلام‌ آمده است كه: هر گاه سن شخصي به 33سال رسيد، به شدت نيرومندي خود رسيده است و هر گاه به چهلسالگي قدم گذاشت،نهايت دوره قدرتش را تجربه ميكند و آنگاه كه در منزل41 سالگي بار انداخت، رو به نقصان ميگذارد.(43) اما ميتوان به گونهاي ديگر نيز به دوران جواني نظر داشت و آن، بيان خصوصيات روحي و رواني اين دوران است. از مجموع خصوصيات دوران جواني، موارد ذيل به اختصار قابل ارزيابي است:ضميري بسيار پذيرا و مستعد: در روايتي از وجود مقدس اميرمومنان علي عليه‌السلام‌ آمده است: دل جوان همچون زميني ناكشته است. هر چه در آن افكنند،بپذيرد.(44) در اين زمينه از امام كاظم عليه‌السلام‌ نيز اينگونه نقل شده است كه فرمودند: كسي كه در جواني بياموزد،مانند نقشي كه بر سنگ كنده ميشود،در دل و جان او نقش ميبندد.(45) وجود تنشهاي رواني زياد: از نبيمكرم اسلام صلي‌الله عليه و آله‌‌ در اين زمينه نقل شده است كه خداوند متعال از جواني كه رفتارهاي ناسنجيده داشته باشد،در شگفت ميماند.(46) گرايش به معنويات: امام صادق عليه‌السلام‌ در اين زمينه فرمودهاند، جوانان را درياب. زيرا آنان شتاب بيشتري نسبت به هر امر نيكويي دارند.(47) علم و دانش بالفعل و اندك: امير المومنين عليه‌السلام‌ فرمودهاند: ناآگاهي جوانان پذيرفته و آگاهي و دانش آنان ناچيز است.(48) حساسيت و زودرنجي: باز از وجود مقدس اميرالمومنين علي عليه‌السلام‌ نقل شده است كه هر گاه نوجواني را توبيخ كردي، راهي براي او در توجيه گناهش بازگذار تا موجب لجاجت و دشمني او نشود.(49) زيباخواهي و زيباجويي: نبي مكرم اسلام فرمودند: سرتراشيدن براي جوان،شكنجه و براي پير،سنگيني و بزرگواري است. (50)همچنين ميتوان در اين خصوص،به رواياتي در مورد سرشار بودن جوان از نيروي جسمي، برخورداري از تواناييهاي عقلي و درك بالا،استقلالخواهي و مشاركتجويي، نرمدلي و انعطافپذيري،آرزومندي و ... اشاره كرد كه هر يك مبين بخشي از خصوصيات دوران جواني هستند.و به دليل همين ويژگيهاي منحصر به فرد است كه اين دوره از زندگي،به اين حد مورد توجه اولياء دين قرار گرفته و احاديث فراوان معصومين عليهم‌السلام نيز ناظر به همين امر است كه مطالعه بيشتر آنها را به جستجوگران حقيقت توصيه ميكنيم.(51)
فصل چهارم:
نشاط و جوان/ عوامل مؤثر در شکل گيري نشاط در زندگي جوانان/عوامل دروني/ درک توحيد/نشاط و نظارت الهي/توکل/ محكم كردن پايه هاى اعتقادى و اخلاقى/توبه/تفكر مثبت/انديشه در خاطرات خوش گذشته/انديشه در آينده اى روشن/صبر و شكيبايى/ عوامل بيروني/ شناخت صحيح دنيا/شناخت بهتر از سختى ها/شناخت هدف در زندگي/آگاهي از تکنيک هاى موفقيت/فعاليت/ ورزش /عوامل مؤثر در شکل گيري نشاط در زندگي جوانان:
عوامل دروني:درک توحيد
يکي از عوامل نشاط که انسان را به عمل تحريک مي کند و سستي و کسالت را از او زايل مي سازد، باور به توحيد و يگانگي خداست . آنچه در اينجا مورد نظر ماست، «توحيد افعالي » است که نشاط در آن بيشتر نمود دارد . توحيد افعالي بدين معناست که; تمام حوادث و وقايعي که در عالم رخ ميدهد به خواست و اراده خدا ودر يد قدرت اوست . ريشه اين باور و نگرش در اعتقاد به توحيد افعالي است که انسان همه خوبي ها و اعمال نيک را از خداوند بداند و او را دفع کننده بدي ها بشناسد .هرگاه انسان به مقام توحيد افعالي رسيد و نيز به اين حد از معرفت رسيد که هيچ نعمتي را از خود نديد و همه فيض ها را از آن خداي سبحان دانست، در او نشاط کار و تکاپو ايجاد مي شود . با اين نگرش چون او مي داند هر کاري را که انجام دهد بي پاداش نمي ماند; بنابر اين در کارهايش نه دچار امروز و فردا کردن و آرزوهاي دراز مي گردد و نه خود را بر ديگران تحميل مي کند .در اين زمينه بايد به آيات بيانگر توحيد افعالي توجه کرد . انسان فکر مي کند هر کاري که خواست ميتواند انجام دهد و هر گاه در آن امر به نتيجه نرسيد، دچار احساس سرخوردگي مي شود .قرآن مي خواهد انسان را از اين غفلت بيدار کند و نشان دهد که اراده خداوند فوق اراده تمام انسان هاست . از اين رو قرآن مي فرمايد:«فلوشاء لهديکم اجمعين .» (انعام/149) اگر خداوند بخواهد، مي تواند همه مردم را از روي جبر هدايت کند اما مشيت الهي بر اين نيست . هدايت تکويني خدا اين است که انسان با اراده و اختيار خود وظايف خويش را انجام دهد و هدايت را بپذيرد . کسي که اعتقاد به توحيد افعالي دارد، با اينکه داراي اختيار است، اما خود را در کارهايش مستقل نمي داند . او با جديت فعاليت مي کند و هر گاه نتوانست کاري که خواسته انجام دهد يا در امور خود به نتيجه نرسيد، احساس شکست نمي کند; زيرا نيک مي داند که خداوند تحقق اين کار را نخواسته و به مصلحت او نبوده است .البته اين در صورتي است که فرد به درستي انجام وظيفه کرده باشد و از اين جهت نگراني نداشته باشد. چرا که اگر عامل به وظيفه نباشد باز ناراحتي وکسلي جاي نشاط وشادي را خواهد گرفت.

نشاط و نظارت الهي
 

يکي از شئون توحيد افعالي، توجه به اين حقيقت است که هر کاري که از انسان سرمي زند، در محضر الهي صورت مي گيرد و تمام حوادثي که براي او پيش مي آيد، در پيشگاه خداوند رخ مي دهد و او از تمام اين مسايل آگاهي دارد . آيه «و قل اعملوا فسيري الله عملکم ...» ((توبه/94) ونيز آيه 105 همان سوره) . (بگو اعمال و وظايف خويش را انجام دهيد که خداوند عمل شما را خواهد ديد). به اين نکته اشاره دارد . شناخت نسبت به اين امر باعث نشاط در انسان موحد مي شود، زيرا او مي داند که خداوند اعمالش را بي پاداش نمي گذارد و در دنيا يا آخرت مزد کارهاي شايسته او را عنايت خواهد کرد . وعده پاداش و نيز تحقق آن از طرف خداوند، موجب اميدواري و در نتيجه لذت او در دنيا مي شود; چرا که انسان ذاتا به گونه‌اي آفريده شده است که همواره در پي کسب لذت است(52) و حصول لذت براي او نشاط آور است . اگر بازيگران يک مسابقه طاقت فرسا توجه داشته باشند تعدادي از دوستانشان شاهد مسابقه هستند، تحمل سختي ها برايشان آسان مي شود و با شوق و اشتياق بيشتري براي برنده شدن به تکاپو مي پردازند . توجه به اين حقيقت نيز که خداوند، تلاش و فعاليت انسان را مشاهده مي کند، نشاط فرواني را در او ايجاد ميکند; زيرا نظارت الهي بر اعمال بندگان همراه با رحمت و مهرباني و توانايي بر اعطاي هر گونه پاداش است و نيز براي برخي از افراد همراه با بالا بردن درجه آنان است .اين دل گرمي که انسان در حضور پروردگار خويش است و از پشتيباني او برخوردار است، براي پيامبر اکرم - صلي الله عليه و آله - نيز وجود داشته است . قرآن مي فرمايد:«واصبر لحکم ربک فانک باعيننا وسبح بحمد ربک حين تقوم » (طور/48)در برابر دستور پروردگارت شکيبايي پيشه کن که تو خود در حمايت مايي و هنگامي که [از خواب] بر ميخيزي به نيايش پروردگارت تسبيح گوي .هنگامي که انسان احساس کند، فرد بزرگواري ناظر بر اعمال اوست و او را مي بيند و او را در برابر دشمنان ياري خواهد کرد، نشاط در او ايجاد مي شود . حال اگر اين ناظر خداوند با آن همه عظمت و بزرگواري باشد، نشاط بيشتري را در خود احساس خواهد کرد .در آن هنگام که حضرت نوح، از طريق قوم خود، در شديدترين فشارها قرار داشت، مامور ساختن کشتي شد . خداوند به او مي فرمود: «واصنع الفلک باعيننا ...» (هود/137)(53) يعني در برابر ديدگان ما (علم و آگاهي ما) کشتي بساز . اين جمله چنان قوت قلبي به او بخشيد که فشار و استهزاي قومش، کمترين خللي در اراده‌ي او ايجاد نکرد و با همين سخن مشغول ساختن کشتي شد .نمود ديگر اعتقاد انسان به توحيد افعالي، واقعه عاشوراست . در آن هنگام که گلوي فرزند خردسال امام حسين ( عليه السلام) با تير شکافته مي شود، آن حضرت خون او را در مشت مي گيرد و به آسمان پرتاب مي کند . اين حادثه براي او بسيار سنگين بود، اما با اين حال مي فرمايد:"هون علي ما نزل بي انه بعين الله" اينکه در محضر خدا واقع شده است، اين مصيبت را بر من آسان ميگرداند.(54) انسان به مرحله اي از اعتقاد به توحيد مي رسد که حتي براي توجه به خدا نيز معتقد است که پروردگار بايد دل او را متوجه خويش سازد، در غير اين صورت، او به خدا توجه نمي نمايد . با داشتن چنين اعتقادي است که حضرت سيدالشهداء ( عليه السلام) در دعاي عرفه - که لبريز از روح توحيدي است - به خداوند عرض مي کند: " الهي اطلبني برحمتک حتي اصل اليک و اجذبني بمنک حتي اقبل اليک" (55) خدايا تو با رحمتت روي مرا به سوي خويش برگردان و دلم را متوجه خود کن، و گرنه من خود نمي توانم به سوي تو بيايم و دل خود را متوجه تو سازم و با فضل و عنايتت مرا بسوي خود جذب کن تا روي به درگاهت کنم . امام حسين ( عليه السلام) اين عقيده را در مقام عمل نشان دادند . آن حضرت در سخت ترين شرايط زندگي و در آستانه شهادت در آرامش کامل بودند و هر لحظه رنگ چهره شان روشنتر و بشاشترمي گشت(56)و هيچ گاه نشاط خويش را در انجام وظيفه از دست نمي دارند، تا آنجا که مي فرمايند: " گويا مي بينم در سرزمين مابين نواويس و کربلا، گرگان بيابان (لشکر کوفه) مفاصل و پيوندهاي مرا پاره پاره مي کنند و شکمهاي آمال و انبان هاي خالي خود را از من انباشته مي کنند . از روزي که قلم قضا بر آن رقم خورده چاره اي نيست، رضايت خداوند خشنودي ما اهل بيت است(57)از مجموع مطالب بالا به دست مي آيد که وقتي انسان در مقام توحيد افعالي، پروردگار را ناظر بر اعمال خويش مي بيند و مي داند که به وظيفه خويش عمل نموده است، نتيجه آن را مي بيند و اگر کوتاهي از او سر بزند، با استغفار به عفو و رحمت خداوند مهربان اميدوار است . چنين انساني با نشاط و خشنودي به کار و فعاليت مي پردازد و وظايف خويش را به نيکي انجام مي دهد .

توکل
 

توکل به معناي تکيه کردن واعتماد به ديگري است(58)و نيز به مفهوم مسلط کردن کسي است بر کاري تا او ـ به جاي خود شخصي ـ کار را انجام دهد. توکل بر خدا به معناي اظهار ناتواني خود وتکيه بر اوست، متوکل بر خدا کسي است که در عين تلاش و کوشش، کار خود را به خدا واگذار نموده و حل مشکلات خود را از او مي خواهد و مي داند که خداوند مسؤول روزي و کار اوست. کسي که داراي روحيه توکل است، هرگز يأس و نااميدي را به خود راه نمي دهد، در برابر حوادث سخت، مقاوم است.توکل با اين محتواي عميق، روحيه شادابي در انسان به وجود مي آورد. روحيه اي که همواره توأم با تلاش و کوشش است، نه تنبلي و فرار از مسؤليت.خداوند در چند آيه به مؤمنان دستور مي دهد که تنها به او توکل کنند و اعتماد و اتکايي به غير او نداشته باشند:وعلي الله فليتوکل المؤمنون (آل عمران ـ 122 و 160، مائده ـ 11، توبه ـ 51، ابراهيم ـ 11) «مؤمنان بايد تنها بر خدا توکل کنند.»مؤمنان آنچنان افق فکرشان بلند است که از تکيه کردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان ـ هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند ـ امتناع مي ورزند. آن ها هرچه از اقيانوس بي کران هستي مي خواهند، از خدا درخواست مي کنند. با اينکه از اسباب و امور عادي کمک مي گيرند، ولي سبب اصلي را خدا دانسته، هر تأثيري از اين اسباب را به خواست خدا مي دانند و بهره بردن از اسباب را عين توحيد ميدانند. ضمن آنکه دست نياز پيش غير او هرگز دراز نمي کنند و هميشه با عزّت زندگي مي کنند.اکنون به چند آيه که توکل و اتکاي به خدا در آن ها مطرح شده است بنگريم. خداوند مي فرمايد:«آنان که برخي از مردم به ايشان گفتند: سپاهي از مردم براي جنگ با شما گرد آمده اند، پس از آنان بترسيد. اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيکو حمايت گر و پشتيباني است.» (آل‌عمران،173)انسان براي مبارزه با سختي ها که گاه گاه در زندگي او رخ مي نمايد و نيز رويارويي با دشمنان و توطئه گران، نيازمند تکيه گاهي محکم و استوار است که با تکيه بر او بر دشمنان و سختي ها بدون احساس خستگي پيروز شود. اين تکيه گاه، خداوند است که باور، به انحصار مالکيت خداوند بر غيب هستي و آگاهي از کردارهاي انسان، به وجود آورنده نشاط و وادار کننده آدمي به پرستش خدا و سپردن امور خويش به اوست(59)فرد شاداب، شکست را مقدمه پيروزي و سختي را طلايه آساني مي داند.امام صادق( عليه السلام ) مي فرمايد:«غنا (بي نيازي نفس) و عزت در حرکتند، هرگاه به توکل رسيدند (آرام مي گيرند و) آنجا را وطن خود قرار مي دهند»(60)حضرت موسي( عليه السلام ) براي ايجاد نشاط در قوم بني اسراييل، به آنان گفت:«اي قوم من اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و در ايمانتان راستين هستيد بر او توکل و تکيه کنيد، از امواج طوفان بلا و از لشکريان فرعون نهراسيد. کسي که ايمان به خدا دارد و در برابر فرمان او تسليم است، در مشکلات و تنگناها بر خدا تکيه مي نمايد، که توکل بر خدا مايه پايداري در دشواري ها بوده، او را بر هر امري قادر و توانا مي گرداند. مؤمن حقيقي کسي است که در مقام عمل تمام دستورات الهي را بي چون و چرا بجا آورد و امور حال و آينده را به خداوند سپرده و غير او راتکيه گاه خود قرار ندهد.»قوم موسي(عليهالسلام ) پس از توصيه او، اعلام داشتند: ما تنها بر خدا توکل کرده، جز او بر احدي تکيه نميکنيم. آنان در نتيجه توکل، درخواستي از خدوند کردند که لباس ذلت و ضعف را از آن ها کنده وآن ها را از قوم کافر و ستم گر فرعون نجات دهد.(61) خداوند در آيه ديگري واگذاري کار را به خود چنين بيان مي کند:«و من امر و کار خود را به خدا واگذار نمودم که خدا نسبت به بندگان بيناست.»(غافر، 44)«تفويض» امر به خدا يعني کارها را به او واگذار کردن مي باشد، نه بدين معناست که انسان دست از کار و کوشش بدارد، بلکه بايد نهايت تلاش و جهد را به کار گيرد و هنگامي که در برابر موانع سخت قرار گرفت وحشت نکند. در نتيجه تفويض با «توکل» و «تسليم» معنايي نزديک به هم پيدا مي کنند، با اين تفاوت که در «تفويض»، بنده همه امور خود را به خدا برمي گرداند و در «توکل» خدا را وکيل خود قرار داده تا هر تصرفي را خواست در امور او بکند، و در «تسليم» بنده رام و مطيع محض خداست، هر امري که خدا بفرمايد او به جا مي آورد. پس «توکل»، «تفويض» و «تسليم» سه مرحله و سه مرتبه از عبوديت خداوند است(62)حضرت علي( عليه السلام ) مي فرمايند: «ايمان داراي چهار رکن است:1ـ راضي بودن به قضاي الهي 2ـ توکل کردن برخدا 3ـ تفويض و واگذار کردن کارها به خداوند 4ـ تسليم و مطيع فرامين الهي بودن»(63)در روايتي که از امام صادق( عليه السلام ) نقل شده، اثري زيبا بر واگذار کردن امور به خدا به چشم ميخورد، حضرت فرمود: «کسي که کار خود را به خدا واگذارد در راحت ابدي و زندگي جاودانه پربرکت است، و کسي که خود را حقيقتا به خدا واگذارد برتر از هر همتي(تصميمي) غير خدا است.... و نيز هر صبح و شام از بلاياي دنيوي و اخروي سالم مي ماند.»(64) حضرت علي( عليه السلام ) مي فرمايند: [خداوند] اسلام را براي گروندگانش رمز امنيت،...و براي آن که توکل کند تکيه گاه، و هر کسي را که کار خود به او سپارد آسايش، و براي کساني که صبر پيشه کنند، سپر قرار داد.»(65) اتّکا به خداوند حامي مؤمنان و عامل تقويت کننده بنيه روحي آنان در شرايط دشوار مي شود. پذيرش ولايت خدا مستلزم توکل و اتکا به او در هر حال و همه امور بوده و از بين برنده هر نوع سستي و تنبلي در انجام وظايف ديني شده، زمينه ساز ياري و نصرت الهي و غلبه بر دشمن مي شود. توکل به خدا از ويژگيهاي مؤمنان، و لازمه ايمان به قدرت مطلقه خداست، و از طرفي پوچي و ناتواني تمام خواسته ها و قدرتها در مقابل خواست و قدرت الهي را نشان مي دهد، زيرا که پيروزي و شکست تنها منوط به خواست و قدرت خداوند است(66)ز مجموع مطالب به دست مي آيد که توکل داراي مفهومي هماهنگ است که آن زنده کننده و به وجود آورنده روحيه شادابي، اميدواري ونشاط در انسان است. قرآن هرگاه خواسته بشر را وادار به عمل کند و ترس ها ونگراني ها را از او دور سازد ـ که ازجمعيت فراوان نترسد ـ وظايف خود را به جا آورد و هميشه حقيقت را بگويد، توکل را مطرح مي کند، اين مفهوم عکس آن چيزي است که ميان مردم مرسوم شده است که توکل را يک مفهوم مرده پنداشته، هرگاه مي خواهند از بار وظيفه و مسؤوليت شانه خالي کنند، به اتکاي الهي دامن مي زنند و خود را موکّل مي دانند.(67) در صورتي که توکل يک امر قلبي است، انسان درعين اين که در دل بر خداوند تکيه دارد، کارهاي خود را به او وامي گذارد اما با نشاط به تلاش و فعاليت اقدام مي‌کند، زيرا مي داند که خداوند بر اساس حکمت خود کارها را با اسباب انجام مي دهد و حکت الهي ايجاب مي کند که امور اين عالم با امکانات مادي پيش برود.به ديگر عبارت، توکل برگرداندن توجه از آفريده به آفريدگار يکتا، و اعتقاد به تصرف حکيمانه او در امور جهان است. ويژگي هاي افراد متوکل را در اموري چون اميدواري به خداوند، معنا دادن به اتفاقات و رويدادها، داشتن تعهد نسبت به انجام وظيفه و... متبلور مي بينيم. پس بر جوان لازم است که اگر به دنبال زندگي سالم و پرنشاط مي گردد به جاي توکل و توسل به غير خدا، که هر لحظه ممکن است آن را از دست بدهد فقط به خداوند متعال تکيه زند که اوتنها صمد(الله الصمد) وتکيه گاه عالم وجود است.
گفت آري گر توکّل رهبر است
اين سبب هم سنت پيغمبر است
گفت پيغمبــــر به آواز بلنــد
با تـــوکل زانوي اشتـــر ببنـد
گر توکل مي کني در کار کن
کشت کن، پس تکيه بر جبار کن
(مولوي)

محكم كردن پايه هاى اعتقادى و اخلاقى
 

يأس و اميد تا حد زيادى مربوط به جهان بينى و نگرش انسان به نظام آفرينش است. كسى كه به ماوراى طبيعت اعتقاد دارد و نظام خلقت را محدود به دنيا نمى پندارد، در تاريك ترين لحظات زندگى نيز احساس تنهايى نمى كند، زيرا هميشه خدا را در كنار خود مى يابد. انسان مؤمن با داشتن اين تكيه گاه مطمئن، با خود مى گويد: هرگز به خود رها نشده ام و زحماتم بى نتيجه نخواهد ماند.اما با تفكر و جهان بينى مادى و نگاه بدبينانه به طبيعت، اصل و ريشه اميد به شدت آسيب مى بيند. استاد مطهرى مى گويد: (اثر فلاسفه مادى كه هميشه نظر بدبينانه به طبيعت داشته و دارند، با توجه به اين كه به اصل آفرينش معتقد نيستند و انسان را معلول تصادفات مى دانند، چنين مى گويند كه اين موجود اصولاً شرّ جزء ذاتش است و از اولى كه پا روى زمين گذارده شرارت كرده است و هم اكنون نيز موجودى شرور است، در آينده نيز چنين خواهد بود. اميدى به اين موجود از نظر سعادت نيست. اينان هرگونه طرح اصلاحى را براى جامعه بشريت رد مى كنند و هيچ گونه اميدى نسبت به اصلاح او ندارند… وقتى از آنان سؤال شود كه پس به چه اميدى بايد زنده بود؟ مى گويند: اصلاً نبايد زنده بود. اگر بشرى به كمال نهايى و مرحله عالى خود برسد، بايستى خودكشى كند و اين است اوج ترقى يك انسان كه به اين مرحله برسد و درك كند كه چيزى جز شرارت نيست.)(68) استاد مطهرى(ره) ايمان را منبع اميد و رجا مى داند و مى گويد: (آدم با ايمان هيچ وقت خودش را تك و بى مددكار و بى غمخوار نمى بيند، هميشه در نماز مى گويد: خدايا! تو را مى پرستيم و از تو مدد مىخواهيم… دين و ايمان در عين اين كه در نواحى زيادى به اميد و رجا قوت و وسعت مى دهد، از طرفى هم جلو يك سلسله آرزوها را مى گيرد و نمى گذارد آنها رشد كنند. آدمى در ناحيه آرزو، هيچ گونه محدوديتى ندارد. گاهى آرزوى امر محال مى كند; مثلاً حادثه اى در گذشته واقع شده و با يك كيفيت مخصوص واقع شده و آدمى آرزو مى كند كه اى كاش واقع نشده بود و يا آن كه آرزو مى كند كه اى كاش آن حادثه به فلان كيفيت واقع شده بود. آرزو مى كند كه ايام جوانى برگردد; آرزو مى كند كه برادر و فاميل فلان شخص باشد; هيچ كدام از اين ها واقع شدنى نيست. چيزى كه در گذشته واقع شده ممكن نيست نابود شود و چيزى ديگر جاى آن را بگيرد. در عين حال جلو آرزو را نمى شود گرفت… آرزوهاى بى نظم و قاعده ،همان ها است كه در زبان دين، آمال شيطانى ناميده شده، همان ها است كه آدمى را مى فريبد و وقت و عمر او را تباه مى سازد.)(69) يكى از آثار ايمان به خدا، شرح صدر، بلندى افق فكر، دريا دلى و ژرف انديشى است. مردان حق و پيروان راستين مكتب النبي، در سايه ارتباط با خدا، پر ظرفيت و پر مايه اند. برخلاف انسان هاى تربيت نايافته اى كه قلبشان به نور معرفت الهى و ايمان به پروردگار و روز قيامت روشن نشده و در محدوده عالم ماده گرفتارند. قرآن مجيد حال اين افراد ضعيف و كوتاه فكر و كم ظرفيت را چنين ترسيم كرده است: (لايسأم الانسان من دعاء الخير وَ إن مَسَّه الشر فيؤُس قَنوط; انسان هرگز از تقاضاى نيكى خسته نمى شود و هرگاه شر و بدى به او رسد، مأيوس و نااميد مى گردد.)(70) به هنگام روى آوردن نعمت ها، حريص، مغرور و فراموش كار شدن و به هنگام پشت كردن نعمت ها، مأيوس و بى طاقت شدن، از ويژگى هاى كسانى است كه فلسفه تلخى ها و شيرين هاى زندگى را نمىدانند و ظاهر امور را مبناى قضاوت خود قرار مى دهند. قرآن مجيد تنها گروه موحد و خداشناس و نمازگزار را كه خود را به منبع عظيم قدرت لايزال الهى پيوند داده اند، وزين و با ظرفيت معرفى مى كند. آنها نه هنگام راحتى، سرمست و مغرورند و نه هنگام سختى، نااميد و زمين گير.(71) قطـره چـون متصـل بـه دريـا شـد تو دگر قطره اش مخوان، درياست .

پي نوشت ها :
 

22.الكافي ج2 ،188
23. فلق 4
http://kabulnagd.blogfa.com/post-127.aspx.24
25.الميزان، (عربي)، ج 6، 209.
26.سنن البني، ص 328، حديث 378.
27.وسائل الشيعه، ج 3، ص 344.
28.نهج الفصاحه، حديث 741.
29.محمد دشتي، نهج الحياه، ص 168، حديث 95.
30.مقاله اي از محمد جواد طبسي
31.ميزان الحکمه، ج 4، ص 439.
32.همان.
33.بحرانى، تحف العقول، ص‏49.
34.غررالحكم، ح‏2023.
35.همان، ح‏1084.
36.بحارالانوار، ج‏78، ص‏12..
37.كلينى،اصول كافى، ج‏2، ص‏663
38.همان.
39.بحارالانوار، ج‏75، ص‏321.
40.كافى، ج‏2، ص‏192.
41.وسائل الشيعه، ج‏12، ص‏112، بحارالانوار، ج‏16، ص‏298؛ حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج‏8، ص‏418.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=51444.42
43.(خصال- صدوق)
44.(ميزان الحكمه)
45.همان
46.(مجمع الزوائد و منبع الفوائد- ج 10)
47.(كافي ج 8)
48.(غررالحكم و دررالكلم )
49.(شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديدج 20)
50.(سرائر ج2)
http://www.shahraranews.com/details,1389,4,31,9,01.html.51
52.ر . ک: محمود رجبي; انسان شناسي ; ج 1، مؤسسه آموزش و پژوهشي امام خميني ( رحمه الله) 1380 ش، ص 211 .
53. شبيه آيه فوق، دو آيه ديگر است که خداوند مي فرمايد: «فاوحينا اليه ان اصنع الفلک باعيننا ووحينا . . (مؤمنون/27) پس به او وحي کرديم که زير نظر ما و [به] وحي ما کشتي را بساز . و نيز آيه «تجري باعيننا جزاء لمن کان کفر» (قمر/41) [کشتي] زير نظر ما روان بود [اين] پاداش کسي بود که مورد انکار واقع شده بود . در اين دو آيه تاکيد بر حضور خداوند و تحت پوشش حمايت او قرار گرفتن است
54.بحار الانوار، ج 45، ص 46
55.مفاتيح الجنان، دعاي عرفه
56. رجوع کنيد به روايت امام سجاد ( عليه السلام) در اين زمينه: صدوق; معاني الاخبار; ص 288
57. بحار الانوار، ج 44، ص 367 . منتهي الآمال، ج 1، ص 600
58.ر.ک: مفردات الفاظ القرآن(راغب اصفهاني)، ص 882.
59.ر.ک: الميزان، ج 11، ص 72. تفسير راهنما، ج 8، ص 300.
60.اصول کافي، ج 2، ص 65.
61.ر.ک: تفسير راهنما، ج 7، ص 524. تفسير نمونه، ج 8، ص 367.
62. ر.ک: الميزان، ج 17، ص 334.
63.اصول کافي: ج 2، ص 56.
64.بحارالانوار، ج 71، ص 148.
65. نهج البلاغه، خطبه 105.
66.ر.ک: تفسير راهنما، ج 3، ص 42 و 146 و تفسير نمونه، ج 7، ص 87.
67.ر.ک: مرتضي مطهري، حق و باطل به ضميمه احياي تفکر اسلامي؛ ص 123
68.آشنايى با قرآن، ج2، ص104.
69.حكمت ها و اندرزه، ص177ـ 178.
70.فصلت(41) آيه49.
71.معارج(70) آيه20ـ22.

ادامه دارد
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image