جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
وقتي هاشم خطر و اصغر وبا و حسن کلمن و مهدي موتوري ...مي لولند
-(4 Body) 
وقتي هاشم خطر و اصغر وبا و حسن کلمن و مهدي موتوري ...مي لولند
Visitor 840
Category: دنياي فن آوري

گشت و گذاري در القاب زير زميني ستاره هاي تاريخ فوتبال
 

1.دنياي «القاب» ستاره ها و سوپر استارهاي ورزش، جهاني پيچيده است که مشخص نيست همچون «شعارهاي ورزشي»، از کدام خاستگاه «ناکجا آباد» بر مي خيزد و به يک باره روي نام «گنده بک ها»، سايه مي اندازد. ابتدا از دهاني مرموز و شايد شاعرانه ــ به دشمني يا سوگولي وارــ همهمه اي بر مي خيزد و چنان در دل ها مي نشيند که تا ابد روي «نام خانوادگي قهرمان» رسوب مي کند. کدام شاعر ديوانه، روي سکوهاي سرد سيماني لب به شکوه يا پرستش مي گشايد که بلند گويي نامرئي، پژواک اش مي دهد و در خاطرات شفاهي جامعه بي قواره و شايعه پرور ورزش مي ماند. شايد هم يک خاطره يا ضد خاطره در اردويي، نخبه اي را به لقبي پرطمطراق ميهمان مي کند، يا بچه محل هاي شيرين دهن از روي نژاد و قبيله و جغرافياي زادگاه و ميميک چهره و آناتومي و اصطلاحات خصوصي، اين کارخانه لقب سازي را به راه مي اندازد.
نسل بي شناسنامه دوران ازلي راه اندازي فوتبال در ايران، بديهي بود که با القاب خويش شهره عام شود؛ اکبر حيدري (توفان)، عزيز اقتدار (قبله)، حسين صدقياني (استامبولي)، حسينعلي خان سردار(خان خانا)، عبد ا...سعيدايي (شوتي)، يوسف سمرقندي (موسيو پل)، عباس تنيده گر(سياه)، احمد خطيبي (خوکي)، ابراهيم رحيميان (چپ بال)، کريم عشقي (سبيل)، ميرزا اعتضادي (شازده)، آرتوش آساطوريان (آرتين)، علي امير اصلاني (گيوه) و خيلي هاي ديگر القابي بي بديل و دلپذير و گاهي طنزآلود داشتند. «آسيد حسن» چون در گوش ها مي تاخت «گوشه» لقب مي گرفت و سيف ا...،«آهن» را پشت قباله نام خود داشت. عزيز خان در دروازه ها مي پريد و «فنر» لقب مي گرفت و احمد آقا که عاشق کله پاچه بود و حتي در آذر 1322، نسخه طبيب اش را پاره کرد تا با ناپرهيزي تمام، در دولاب طهران، بناگوشي لذيذ قورت دهد و جنازه اش در اوج جواني عازم ابن بابويه شود، «کليچ» نام گرفت که مخفف کله پاچه بود. اکبر در تيم طوفان طهران، توفان مي کرد، پس اکبر آقا توفان صدايش زدند. شوت هاي عبدا...خان واقعاً گاوکش بود که عبدا...شوتي نام گرفت. صدقياني چون از ترکيه آمد و فارسي را به لهجه غليظ ترکي صحبت مي کرد، حسين استامبولي يا حسين افندي شد. تنيده گر از بس سياه بود، شد عباس سياه و تاآخر عمر فقط بااين نام انس داشت. ابرام آقا بال چپ تيم ملي بود که چپ بال صدايش کردند. احمد آقا صورتي شبيه خوک داشت و کريم عشقي عمري سبيل هايش را روغن زد تا کريم سبيل صدايش کنند. آقاي امير اصلاني که تنها گيوه دار تيم سن لويي بود و بقيه با پاهاي برهنه و تاول زده مي جنگيدند، علي گيوه اي شد.
نسل اول فوتبال ايران، همچون هم نسلان خويش که در انتخاب نام خانوادگي، حيران مانده و گاه از شهر زادگاه خود يا شغل اجدادي خويش و يا انتخابي قضاقورتکي الهام مي گرفتند، سجل احوالي ها را عمري دنبال خود دواندند؛ همچون پدر بزرگ علي دايي که عمري چاپار و پستچي بود و با اسب کهر خويش امانت هاي مردم دشت مغان را به صاحبانش مي رساند و چون در ميان قبيله بيله سواري معروف به «دايي» بود، پس همين نام خانوادگي را بر شناسنامه خويش نگاشت تا نوه بي بديل و شجاع اش هم با نام دايي، خوانده شود. اما همين نوه هم، تازه تازه هنگامي که در بانک تجارت تهران دنبال توپ مي دويد و اسم در مي کرد، به يک باره لقبي عجيب از سکوها شنيد «سلطان علي بربري» و خنديد. لقبي که اگر چه حرص علي را درنياورد و حتي با خنده ابتدايي او مواجه شد، اما بعدها کاملاً از بين رفت و حتي دشمنان سکونشين اش هرگز او را با اين لقب به جا نياوردند.
نسل اول، لقب خويش را بسيار مستند مي دانست و دوست داشت با همين القاب که به دهان عوام خوب مي چرخيد، شهره باشد. محمود نامجو، اسطوره ازلي وزنه برداري ايران چون شبيه چشم بادامي هاي شرق آسيا بود، «محمود چيني» خوانده مي شد و بسيار طول کشيد تااز بين 3 شناسنامه اي که پدرش، خواهرش و خودش براي خودش انتخاب کرده بود، به نامجو شهره شود.
در ميان نسل دومي ها، القاب کمي ته کشيد و احترام به شناسنامه و نام فاميلي باب شد، اما نسل سومي ها باز کمي لقب بازي کردند با ستاره هايشان.
اگر محمد رنجبر، عمري با نام «رئيس» صدا زده شد، عجيب نبود. انگاري «رئيس» نام کوچک او بود. گمان نمي کنم کسي از هم تيمي ها و يا اهالي فوتبال، او را با عنواني غير از رئيس صدا مي زدند. بي اعتنا به مفهوم واژگاني اين کلمه، «رئيس» را نام واقعي خود کرده بود و تا آخر عمر، هر وقت کسي گفت «رئيس» اين او بود که برگشت. او رئيس مادرزاد بود. کمي بعد از نسل او بود که مطبوعات ورزشي در صدد لقب گذاري براي ستاره ها برآمدند. حسين کلاني و همايون بهزادي، «سرطلايي» قلمزنان شدند و پروين و قليچ و ديگران، «پاطلايي» لقب گرفتند. اين در حالي بود که پروين البته در محافل خصوصي به ويژه توسط دشمنان عوام يا بچه محله هايش علي دنبه و زاغل و زاغي هم صدا زده مي شد. مردي که روي يک دستمال ابريشمي، چند نفر را با دريبل هايش مي رقصاند. بعدها عنوان سلطان را جايگزين دمبه و زاغي کرد و ديگر به اين عنوان معروف شد. لقب گذاران دهه پنجاهي به سيرت قهرمان کاري نداشتند و دنبال صورت بودند. يکي را کچل نام مي گذاشتند و ديگري را ديوانه و گاوي. آن ها حتي از حيوانات هم الهام مي گرفتند و نام قرقي و پلنگ را روي قهرمانان چست و چالاک مي چسباندند. صد البته گاهي نيز به دوران مادر سالاري نقب مي زدند و نام مادر را روي لقب يک چهره مي گذاشتند. مثلاً «اکبر ننه ليلا» يا «رحيم ننه خاتون».
2.توي دهه هفتاد، باز و پروسه نامگذاري ها و ــ لقب بخشي ها» شدت گرفت. وقتي محمد خاکپور، بچه با شخصيت و نجيب تيم ملي فوتبال، در مقابل سؤال مسخره ام فاش کرد که جمع آذري هاي تيم ملي، او را در اردوها «پله قولاخ» (گوش پهن) صدا مي زنند، تازه چشمم به گوش هايش افتاد که هيچ تفاوتي با گوش هاي برادر صيغه اي اش حميد استيلي نداشت. ياد «بوخوالد» طنزنويس معروف جهان افتادم که در اتوبيوگرافي اش از گوش هاي پهن و گسترده پدر بيچاره اش گفته بود و مترجمم ايراني، آن را «پله قولاخ» ترجمه کرده بود! نمي دانم پدر «آرت» و محمد، چه ربطي به هم داشتند. اين در حالي بود که محمد را در محافل فوتبالي «خاکي» صدا مي کردند که هم مخفف نام خانوادگي اش بود و هم خاکي و خودماني بودن او را مي رساند.
رسانه چي هاي سانتي مانتال نويس جوان دهه هفتاد، بي آن که به ياد بياورند القاب سرطلايي و پاطلايي، چه مصيبت هايي در براي قهرمانان ما پديد آورده اند، پس از سپري کردن دهه شصت، دوباره کارخانه لقب سازي خود را راه انداختند. آن ها که نمي دانستند روزگاري از سرطلايي ها و پا طلايي ها به عنوان عوامل تحکيم رژيم طاغوت نام برده مي شد، دو دهه بعد باز چرخه لقب سازي سوپراستارها را راه انداختند و تماشاگران تيفوسي نيز بلافاصله تقليدشان را شروع کردند. سرخابي ها تمام بازيکنان خود را به ستاره هاي اروپايي و آمريکايي جنوبي تشبيه کردند. مثلاً شاهرودي، رضا مالديني شد. نوازي به خاطر سانترهايش محمد بکهام لقب گرفت. مرتضي کرماني مقام، عنوان به به توي برزيلي را به خاطر شادي گهواره اي اش از آن خودکرد و رهبري فرد که همچون هم پستي ايتاليايي اش، حتي آستين هاي پيراهنش را هم مثل او بالا مي زد، «بهروز کاستاکورتا» لقب گرفت. ابراهم تقي پور هم عنوان «ياپ استام» را متعلقه خود کرد. مطبوعات دهه هشتاد که بخش عظيم هيکلش غرقه در ناآگاهي و عقب ماندگي بود. يونجه هاي رسانه هاي لقب ساز عربي و اروپايي را آن قدر نشخوار کرد و آن قدر واسطه و دلال تيترهاي آن ها شد که مردم از شنيدن عناوين جادوگر و موشک و مهندس و هلي کوپتر، فقط ياد علي کريمي و مهدويکيا و مبعلي و هاشميان مي افتادند. تيترهايي که از فرط تکرار و نشخوار، کپک مي زدند و ديگر از «جناس» و شاعرانگي درتيترها خبري نبود. آن ها گاهي حتي از عوام سکونشين نيز در لقب دهي عقب مي ماندند و از لقب «علي سي ثانيه» که تماشاگران آبي به سامره مي دادند، الگوبرداري مي کردند. دايره واژگاني آن ها به قدري حقير بود که غزال تيزپا را فاميل خداداد مي کردند و شرم نمي کردند از اين که اين لقب ده ها بار در رسانه هاي دهه چهل و پنجاه، تقديم ستاره ها شده است؛ پس هر وقت از کليشه «غزال» خسته مي شدند، لقب «جکي چان» را به عزيزي خداداد مي بخشيدند تا تازگي و طراوت از صفحات شان خداحافظي نکند!
3.القاب زير زميني، البته بخش پنهاني کارخانه لقب سازي جامعه عوام فوتبال ايران است. القابي که صد البته همه گير و بين المللي نشدند، اما روي شناسنامه سوپر استارها سايه انداختند و گاهي باعث انبساط خاطر جماعتي بيکاره شدند. اگر چه گمان مي رود پرداختن به اين تاريکخانه لقب سازي، گزارش را به ورطه «زرد نويسي» بکشاند، اما با تکيه بر اين نظريه که هر پديده اي علل جامعه شناختي دارد، گريزي ناگريز مي توان به اين «توليدي لقب پردازي» زد و عوامل روان شناختي آن را به تحليل نظريه پردازان گذاشت.
بخش مثبت و منفي کارخانه القاب زير زميني فوتبال ايران، صد البته لبريز از جلوه هاي طنز و لودگي است لطفاً ما را نفرين نکنيد:
ــ داود دکمه (بازيکن چپ پاي استقلال که در اردوي تيم ملي به خاطر شباهت چهره اش به دکمه خياطي، با چنين لقبي مواجه شد، لقب دهنده گويا نيکبخت بود)
ــ هاشم خطر (مدافع چپ پاي سپاهاني که در تمرينات استقلال به خاطر تکل هاي بي کله اش، ملقب به اين عنوان شد)
کريک زير پوش (بازيکني که در يکي از تمرينات تيمش به خاطر زير پوش اوقات تلخي کرد)
ــ حسين شيلنگ (فوتباليست پاسي دهه پنجاه که در تمرينات تيم ملي شيلنگ تخته مي انداخت)
ــ الف ...لجن (مربي معروفي که کلي جام دارد)
ــ آقاي خنده (کفاشيان)
ــ حاج آقا دکتر (فتح ا...زاده با لقب مخفف قتل)
ــ سعيد راکي (نعيم آبادي مدافع سابق پرسپوليس که صورتي نسبتاً شبيه سيلوستره استالونه داشت)
ــ حسن فرفره (لقبي که سلطان روي حسن خان محمدي مدافع تيز و بز خود گذاشته بود)
ــ علي بخيه (لقب علي انصاريان، مدافع متعصبي که در راه پرسپوليس کلي بخيه خورد)
ــ نون خانوم (ستاره اي که به خاطر برداشتن زيرابرو ملقب به ...خانوم شد)
ــ حسن شيرکاکائو (لقب بازيکن سابق پرسپوليس که عاشق شيرکاکائو بود)
ــ مازيار قايقران (به خاطر شباهت زارع به سيروس، سلطان انزلي)
ــ افشين سبيل (لقب کاپيتان سابق تيم ملي که هرگز سبيل هايش را نمي زد)
اصغر وبا (بازيکن ژوليده اي که وقتي با موهاي پريشان و وزوزي به تمرين تيم معروف آمد، با اين جمله مربي معروف مواجه شد: «موهات اين قدر بلنده و با مي گيري ها»)
ــ حسن کلمن (بازيکن ملي پوش که وقتي در مسابقات آسيايي تايلند از توالت فرنگي هتل آب خورد، به کلمن معروف شد)
ــ رسول گربه (ستاره جام تخت جمشيد که بعدها مربي شد، گربه چالاک قفس توري بود)
ــ عبد ا...جنون(بازيکن موبلند جنوبي ليگ برتر که کشته مرده تعصب اش هستيم)
ــ جهان مونولوگ (مفسري که بيش از اندازه فک مي زند)
ــ بهرام مداح(مردي که با مدح ها و قربان گويي هايش در رسانه، کلي امتياز کسب فرموده است)
ــ ه ...بشکه (مربي ــ تئوريسين جوان که هيکلي ابر توده وار دارد.
ــ علي زدوبند (دارو نسبتاً قديمي که معروف حضورتان هست لابد)
ــ غلام تسبيح (شاعر و سرمربي اميدوار ــ اهل پنالت و اضاف)
ــ ن...شغالي (مدير برنامه چند بازيکن عراقي که بدون اجازه او آب نمي خورند و گل نمي زنند و تکل هم نمي کنند و کله هم نمي زنند)
ــ ه جسد (گلزني غشي سرخابي)
ــ استاد (علي اکبر خان استاد اسدي دارنده PHD فکاهه از همه کالج هاي جهان)
ــ عقاب (احمد رضا خان)
ــ ج ...مامان زاده (از مربيان جوان و محبوب که بابايش توسط حريف، مامان شده!)
ــ پ ...مولاستيکي (از مربيان معروف ــ توضيح اضافه ممنوع)
ــ بيگلي بيگلي (لقب کاتوني مهدي فنوني زاده ــ در اصل بيقلي بيقلي)
ــ حميد سر درخشان (لقبي که درخشان بعد از زدن چند گل با ضربه سر در پرسپوليس و تيم ملي گرفت)
ــ شنبليله (لقب يکي از ورزشي نويسان جوان و شاعر پيشه)
ــ ع دمپايي (عنوان يکي از ورزشي نويسان قديمي که هميشه با دمپايي توي تحريريه رفت و آمد مي کرد)
ــ ج بشکه (لقب محلل حماسه ها)
ــ رضا ملخ (عنواني که هم تيمي هايش براي ...در استقلال گذاشته بودند)
ــ داداش سيا (لقبي که رفقاي سياوش اکبر پور با الگوبرداري از شخصيت کارتوني سيا ساکتي تلويزيون براي او انتخاب کرده اند)
ــ حسين شير (عنوان حسين کاظمي، هنگامي که موهايش عين يال شير بود)
ــ چيرو (لقب دوران کودکي بلاژويچ که تا ابد با خود حمل کرد)
ــ پروفسور (عنواني که بلاژ روي برانکو گذاشت و روي نامش حک شد)
ــ ح زيرو رو کش (لقب مربي جوان سرخابي که با همه سرمربيان تيمش دست يا علي (ع) داد و پا نداد وفا کند)
ــ مهدي موتوري (لقب مهدي امير آبادي، به خاطر عشق موتور)
ــ پژمان جنگلي (عنواني که پژمان نوري روي خود دارد)
ــ مجيد کامپيوتر (مجيد جلالي)
ــ ناصر محمد طلا(ناصر محمد خاني که هميشه طلايي بود)
ــ وحيد کاريکاتور (به خاطر شخصيت کارتوني طالب لو که کاريکاتوريست ها عاشقش اند)
ــ پيروز جواديه (پيروز قرباني هميشه عاشق محله مادري اش جواديه است)
ــ نبي دماغ (مدافعي که اتفاقاً دماغ دفرمه اي هم ندارد)
ــ ابي پلنگ (ابراهيم تقي پور به خاطر چهره جنگنده و پوست خال خالي اش)
ــ ع ...انفرادي (لقب يکي از مديران اسبق سرخابي که به خاطر تيمش کلي چک کشيد و محبوس شد)
ــ حسين عابدي پله(لقب حسين عبدي در دوران بازيگري و شباهت هايي که مثلاً به عابدي پله معروف داشت)
ــ آقا معلم (عنوان جاودانه پرويز دهداري)
ــ آقاي دلار (لقب قهرمان بسيار معروف غير فوتبالي که شرط حضورش در هر محفلي، بستگي به ميزان سکه ها و دلارهاي اهدايي داشت)
ــ مجيد نامجو تکنيک (عنواني که نامجو مطلق به خاطر وفور تکنيک اش داشت)
ــ محمد مغولي (لقبي که به خاطر شباهت چهره يکي از مقامات سابق ورزش به مغول ها توليد انبوه شد!)
ــ نکو (مخفف نام نکونام ــ جواد)
ــ اسمال لنگه به لنگه (عکاس باستاني ورزشي)
ــ عادل پينوکيو (لقبي نه چندان کارساز و اپيدميک براي مجري محبوب)
ــ شير کپنهاک (هادي طباطبايي به خاطر درخشش در دانمارک)
ــ آقاي فتيله پيچ (شمس الدين سيد عباسي که استاد اين فن بود)
ــ آسمانخراش (لقبي که بلاژ روي رحمان رضايي گذاشته بود)
ــ پاقدغن (لقبي که عوام به بيوک جديدکار داده بودند: «شاه، شوت زدن به پاي چپ اش را ممنوع کرده»)
ــ عمونصي (عنواني که نصر ا...عبداللهي هميشه با آن شناخته مي شد)
ــ ص ...مرغابي: لقب فوروارد قديمي سرخابي که پرش هايش مثل مرغابي بود و الان مربي موفقي است)
منبع: تماشاگر، شماره 34
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image