جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آگاهي‌هايي دربارة سيستاني‌هاي آفتاب‌پرست(2)
-(6 Body) 
آگاهي‌هايي دربارة سيستاني‌هاي آفتاب‌پرست(2)
Visitor 684
Category: دنياي فن آوري

باب سوم: در بيان احکام آفتاب
 

... و براهم‌مهر صاحب کتاب گويد که در زمان حکيم پراسرا (Parasara) چون آفتاب در نيمة اشليکها (Aslesa) رسيدي تا اول ده‌نيشتها (Dhanistha) نحوستي و فساد عام در عالم پيدا آمدي. بدان سبب نيمة آخر اشليکها را «دکهنا اين» [=اَينَ جنوبي] و [نيمة] اول ده نيشتا را «اَتّراَينَ» [=اَين شمالي] گفت. و اين صواب نيست؛ زيرا اين حالت نادر است و قول من آن است که چون آفتاب در اول نقطة سرطان آيد، «دکهنا اَينَ» بود و چون در اول نقطة جدي آيد، «اَتّراَينَ» بود. و اگر وقتي «اَين» شمالي و جنوبي برعکس شود در عالم فساد پيدا آيد. و معرفت «اَين» چنان باشد که بر زمين هموار دايره برکشند. هفت روز پيش از نزول آفتاب در سرطان و جدي و هفت روز بعد از آن، در وقت طلوع آفتاب مقياس بر مرکز دايره نصب کند و ببيند جايي که ظل بر دايرة مقياس افتد به وقت طلوع و غروب. در آن هر دو موضع نشان کند. روز دوم و سيوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم نيز بنگرند. اگر سايه به ميان دو نشان افتد، «اَينَ» برنگشته باشد و اگر راست يا چپ آن نشان افتد، «اَين» گشته باشد. بعده بنگرند اگر «اَين» پيش از تحويل آفتاب به سرطان و جدي گشته باشد آن سال بد باشد؛ چنان‌که اگر تفاوت آن پيش از تحويل آفتاب به جدي به سرطان بود بر اهل مشرق و شمال و اگر تفاوت «اَين» پيش از تحويل آفتاب [به سرطان]، به جدي شود بر اهل مغرب و جنوب خوفي عظيم باشد.
اين همان مطلب و عبارتي است که در تحقيق ماللهند مورد انتقاد نسبتاً شديد ابوريحان قرار گرفته است. او پس از نقل آن بلافاصله مي‌گويد:
جملاتي از اين قبيل، با آن معاني که ظاهراً قصد داشته‌اند از آنها استنباط شود، به گوش چون ياوه‌سرايي‌هاي شخصي ديوانه مي‌نمايد. اما شايد در پس آنها [=جملات] معنايي پنهاني نهفته است که ما نمي‌دانيم.
براي پي بردن به علت برآشفتگي ابوريحان، نخست بايد به تعريفي که خود او دقيقاً از همين مفهوم مي‌کند توجه کرد. ابوريحان در التفهيم با همين اصطلاحات متذکر همين مفهوم شده، مي‌گويد:
هر دو نقطه منقلب [=نقاط انقلاب تابستاني و زمستاني] هر فلک را به دو نيم کند. يک صاعد و ديگري هابط... و هندوان اين هر دو نيمه را «اَين» خوانند. آنگاه صاعد را «اوتراين»، خوانند اي [=يعني] شمالي؛ زيرا که هرچند ميل آفتاب به برجي از اين نيمه سوي جنوب بود و لکن آفتاب به همه نيمه روي سوي غايت شمالي نهاده دارد. و نيمة هابط را دکشتاين خوانند اي جنوبي؛ به همان علت که گفتيم به نيمه‌اي شمالي.
ظاهراً اختلاف ميان براهم‌مهر و ابوريحان بيروني بر سر اين مطلبِ اساسي است که آيا خورشيد تغيير مسير مي‌دهد يا نه؟ ابوريحان با آنکه بيان چنين مطلبي را همانند «ياوه‌سرايي شخصي ديوانه» مي‌داند، با انصاف و واقع‌بيني هميشگي خود، بلافاصله گفتة خود را اصلاح کرده و متذکر امکان جهل خويش مي‌شود.
در شرح انگليسي که رام کريشنابهت بر برهيت سمهيتا نوشته همين موضوع به گونه‌اي روشن‌تر مطرح شده است:
پراسر حکيم نيز همين انديشه را منعکس مي‌کند به اين معنا که در اثناي رصد واقعي بايد گاهي مشاهده شده باشد که آفتاب مسير خود را تغيير داده و سبب شده باشد که ــ پيش از آنکه [آفتاب] به ترتيب با نقاط اوليه جدي و سرطان مماس شود ــ انقلابين رخ دهند (پديده‌اي که رويداد آن نحس دانسته مي‌شد).
شايد بتوان کليد حل مناقشه ميان دو نابغة بزرگ ايراني‌نژاد ــ که ظاهراً يکي [ابوريحان] پاي‌بند نجوم يوناني است و ديگري [براهم‌مهر] ضمن آشنايي با نجوم يوناني، به دانش نجوم بومي وفادار است ــ را در جمله‌اي که عبدالعزيز شمس چنين به فارسي ترجمه کرده است يافت:
اگر ساية [شاخص] در ميان دو نشان افتد «اَين» برنگشته باشد. و اگر راست يا چپ آن نشان افتد «اَين» برگشته باشد.
براي حل معما بايد به ياد آورد که برخلاف تصور آن دو، «اَين» نيمکرة سماوي نيست؛ زيرا شاخص و ساية شاخص روي سيارة زمين قرار دارد و در واقع آنچه مورد رصد است برگشتن يا برنگشتن سيارة زمين است. به عبارت ديگر دانسته يا ندانسته آنچه براهم‌مهر پيشنهاد مي‌کند آزمايشي است براي آگاهي از نابهنجاري‌هايي که شايد در جهت حرکت سيارة زمين روي مي‌دهد.
فارغ از مناقشة ابوريحان با براهم‌مهر در اين باره، خود انگارة وجود نابهنجاري در حرکات سيارة زمين و امکان اينکه بتوان با شاخص آفتابي ساده‌اي به وجود وقوع اين نابهنجاري‌ها پي برد، نکتة کم‌اهميتي نيست. بگذريم که آزمايش و امتحان آن زياني ندارد و هزينه‌اي نخواهد برد.

کلف‌ها يا لکه‌هاي روي خورشيد
 

فصل بعد دربارة لکه‌هاي روي خورشيد يا کلف‌ها (Kalaf) است. تا چندي پيش همگان بر اين باور بودند که نخستين بار گاليله در سال 1610 ميلادي، به وجود اين لکه‌ها پي برد؛ اما بر طبق اسناد و مدارک مثبته اکنون آشکار شده است که منجمان چيني لااقل در سال 28ق‌م آنها را رصد کرده بودند و به احتمالي برهمن‌هاي مغ يعني بازماندگان سيستاني‌هاي آفتاب‌پرست، منجمان چيني را در اين امر راهنما و آموزگار و مددکار بوده‌اند.
دايرة المعارف فارسي ماهيت و اهميت لکه‌هاي روي خورشيد را چنين بيان مي‌کند:
کلف [Sunspots=] Kalaf هر يک از لکه‌هاي تاريکي که بر سطح خورشيد ديده مي‌شود. از زمان اختراع دوربين در 1610 ميلادي تاکنون کلف‌هاي خورشيد مورد مطالعه و تحقيق بوده است. معمولاً شکل نامنظم دارند، و کمتر تنها ديده مي‌شوند، بلکه بيشتر به صورت چند کلف پيوسته به يکديگرند... هر کلفي داراي قسمتي تاريک‌تر در وسط است به نام سايه يا ظل و يک قسمت با تاريکي کمتر در اطراف آن با نام نيم‌سايه يا شبه ظل... کلف‌ها تنها در فاصلة عرض‌هاي از 5 درجه تا 35 درجه در شمال و جنوب استواي خورشيد ديده مي‌شوند. دوام متوسط آنها حدود دو هفته است... از اواسط قرن نوزدهم ميلادي اين امر معلوم شده است که دوره‌هاي فعاليت کلفي حالت تناوبي دارد. دوره‌هاي اين تناوب را تقريباً يازده سال مي‌دانند. در دورة فعاليت کلف‌ها اختلالاتي در زمين حادث مي‌شود که از آن جمله است طوفان‌هاي مغناطيسي، تأثير در گيرنده‌هاي راديويي، و بي‌نظمي حرکات قطب‌نماها. بعضي‌ها فعاليت‌هاي کلفي خورشيد را موجب اختلالات ديگري از قبيل انقلابات اجتماعي بر سطح زمين مي‌دانند. انقلابات آمريکا، فرانسه، روسيه و غيره و کمون پاريس هم‌زمان يا نزديک زمان فعاليت لکه‌ها بوده است.
اعتقاد قاطبة منجماني که در رصدکردن خورشيد تخصص دارند، اين است که لکه‌هاي مذکور در اثر وقوع «خورشيدلرزه‌هاي» شديد که در درون خورشيد روي مي‌دهد پيدا و فعال مي‌شوند؛ اما هيچ‌گونه سرنخي دربارة راز تناوب يازده سالة فعال‌شدن لکه‌ها در دست نيست. دانشمندان معتقدند که اين لکه‌ها همانند ريشه از روي سطح خورشيد به درون خورشيد رخنه کرده‌اند. شايد بتوان گفت که به گردباد و يا چاه‌هاي هوايي بي‌شباهت نيستند. نکتة جالبي که آن را به جز تصادف محض به چيزي نمي‌توان حمل کرد اينکه براهم‌مهر براي تعريف اين لکه‌ها از اصطلاحي معادل «چاه» يا «نقب» و يا «عمود» استفاده مي‌کند که آن را در ترجمه‌هاي کتاب برهيت سمهيتا به واژه انگليسي Shaft [= ميله، استوانه، ساقه، پرتو، چاه، دودکش، بادکش] ترجمه کرده‌اند.
گفتيم که دانشمندان مغرب زمين، مدت‌ها بر اين تصور بودند که گاليله نخستين بار در سال 1610م، توفيق کشف اين لکه‌ها را يافته بود. خطابودن اين تصور اکنون بر همه آشکار شده است. ژوزف نيدهام مؤلف کتاب بسيار معتبر و مشهور علم و تمدن در چين در اين باره مي‌گويد:
سارتن نشان داده است که رصد لکه‌هاي خورشيدي در مغرب زمين از آنچه تصور مي‌شد سابقه‌دارتر است. هرچند که اين رصدها بسيار نادر و پراکنده بوده‌اند. نخستين بار که از آنها اسم برده مي‌شود در کتاب زندگاني شارلماني اثر «اينهارد» است که به سال 807 باز مي‌گردد که لکة رصدشده را نتيجة عبور عطارد تشخيص داده بودند. رصد ديگر را ابوالفضل جعفر بن‌المقطفي در سال 840م گزارش مي‌کند که آن را نيز عبور زهره تفسير کردند. موارد ديگر در حوالي 1196م، ابن‌رشد و 1457م، کاراراس (Carraras) است.
... اما اسناد و مدارک چيني کامل‌ترين سابقة موجود است و تقريباً هزار سال پيش از نخستين گزارش در مغرب زمين آغاز مي‌شوند؛ يعني در روزگار «ليوهسيانگ» (سال 28ق‌م). در فاصله آن سال و سال 1638 بيش از 112 وصف از لکه‌هاي واضح خورشيدي در تاريخ‌هاي رسمي چيني آمده است؛ اما مي‌توان موارد بي‌شماري از آنها را در رساله‌هاي جغرافيايي محلي و خاطرات و ديگر آثار ذکرشده که هنوز به طور کامل جمع‌آوري نشده‌اند، يافت. براي لکه‌هاي سياه، واژه‌ها يا اصطلاحات «هي‌چهي» (hei chhi)، «هي‌تزو» (hei tzu) يا «وو» (wu) را به کار برده و اندازة آنها را با عبارات «به بزرگي يک سکه، يک تخم مرغ، يک هلو، يک آلو و غيره» ابراز مي‌دارند.
کاربرد اصطلاح «وو» که از آن معاني «زاغ» و همچنين «سياه» استنباط مي‌شود اين سؤال را مطرح مي‌کند که مبادا پاره‌اي از ارجاعاتي که زودتر از سال 28 ق.م ديده مي‌شود، مربوط به رصد لکه‌هاي خورشيدي بوده باشد. همان‌گونه که «چهن ون تائو» نشان داده است وجود زاغ [=کلاغ] در خورشيد (مانند خرگوشي که در ماه ديده مي‌شود) بخشي از اساطير رايج چيني در روزگار «چو» و «هان» بوده است.
نکتة جالب آنکه در همين کتاب لااقل در دو جا آمده است که چيني‌ها وسائل و ابزار رصد آفتاب را از هندوستان آن هم مغرب هندوستان وارد مي‌کرده‌اند:
در سال 560م سفيراني از فوـ‌سنگ (Fu-Sang) به چين آمدند و با خود سنگي گرانبها آوردند که براي رصد و مشاهدة آفتاب ساخته بودند (کو آن ژيه يو). به اندازة آيينه بود و يک پا محيط آن بود. مانند شيشه شفاف بود. «از آن به خورشيد فروزان که نگاه مي‌کردي عمارت‌هاي کاخ سلطنتي را به وضوح مي‌شد تشخيص داد»؛ اين نقل قولي است از کتاب داستان‌هاي چهار ارباب ليانگ «Liang Ssu kung chi» که در حوالي سال 695 نوشته شده است. شليگل تصور مي‌کند که اين بلور سنگ بوده است؛ اما امکان شيشه بودن را نمي‌توان ناديده گرفت.
چند سطر پايين‌تر آمده است:
قايق بزرگ کامبوجي از مغرب هندوستان (به چين) آمد. (بازرگانان) آن آيينه شگفت‌انگيز را که از شيشة سبز کم‌رنگ و يک فوت در چهار اينچ سطح آن بود و 40 کتي وزن داشت براي فروش عرضه داشتند. سطح و جنس آن زلال محض و شفاف بود و در پشت آن رنگ‌هاي فراوان داشت (از قرار معلوم طيف رنگ‌ها را). چون آن را در برابر نور نگاه مي‌داشتي جنس آن را نمي‌شد تشخيص داد. قيمت آن را پرسيدند گفتند يک ميليون رشته سکه مسي. خاقان دستور خريد آن را داد. اما خزانه‌داري اينقدر موجودي نداشت. هيچ کس زبان بازرگانان را نمي‌فهميد و جرئت نکرد بهاي آنها را بپردازد.
اينک مي‌پردازيم به نقل گفته‌هاي براهم‌مهر دربارة لکه‌هاي روي خورشيد. اما شايد تذکر اين نکته سودمند باشد که فحواي کلام و شيوة اداي مطلب براهم‌مهر، به هنگام سخن گفتن از لکه‌هاي روي خورشيد، دلالت بر اين دارد که او حاصل رصدها و مشاهداتي را عرضه مي‌دارد که به مرورِ دهور و در طي نسل‌هاي متمادي و بي‌شمار انجام گرفته است، و اين از منجمي که از نسل آفتاب‌پرستان باستاني‌ترين ايام است، اسباب تعجب نيست. طبقه‌بندي لکه‌هاي خورشيد از نظر رنگ و موضع و شکل ــ آن هم لکه‌هايي که رؤيت آنها با چشم غيرمسلح اگر غيرممکن نباشد (همان‌گونه که يونانيان و ديگر ملل غربي نتوانستند آنها را بدون کمک دوربين و تلسکوپ رصد کنند)، لااقل بسيار دشوار است ــ نمي‌تواند کار فردي باشد که اين لکه‌ها در طول حيات علمي او فقط سه يا چهار بار و تنها براي يکي دو هفته فعال مي‌شوند. چنين کاميابي‌اي را تنها مي‌توان با کوشش و تقلاي پيگير و سرسختانة نسل‌هاي متمادي به دست آورد. امري که بدون انگيزه ناشي از ايمان و اعتقاد شديد مذهبي ناممکن مي‌نمايد.
دليل ديگر در تأييد اين مدعا، همان‌گونه که به‌زودي خواهيم ديد، اين واقعيت است که براهم‌مهر، مطابق معمول اختيارات احکامي، به بيان آثار گوناگون ناشي از بروز پديدة سماوي [=عالم کبري] بر جوانب مختلف زندگي روي کره زمين [=عالم صغري] اکتفا نمي‌کند و قدم را بسي فراتر مي‌گذارد و از علائم و نشانه‌هايي خبر مي‌دهد که وقوع آنها بر روي کرة زمين دلالت بر نزديکي زمان پيداشدن لکه‌هاي خورشيدي دارد. به قول دانشمندان علوم دنيوي امروزي، قائل به مداري بسته است. عبدالعزيز شمس مترجم کتاب از قول براهم‌مهر نقل مي‌کند:
براهم‌مهر گويد راست يعني راه [Rahu] را سي و سه پسراند که آن را به هندوي سي و سه «کيت» (Ketus) خوانند. نام هر سي و سه «تامسکيل» (Tamasakilaks) [=چاه‌هاي سياه] و معرفت ايشان بر سه نوع است: يکي «برن» يعني رنگ، دوم «استهان» يعني جاي ظاهر شدن، سيوم «آکار» يعني تعيين و صورت. اما «برن» آن باشد که در جرم آفتاب سپيدي يا زردي يا سياهي يا سرخي و امثال اين ظاهر گردد و «استهان» آن باشد که در بعضي از جرم آفتاب علامت مذکور ظاهر گردد و بعضي بر حال خود بود و «آکار» آن باشد که مانند صورت و رنگ زاغ و جثه بي‌سر و يا صورت شمشير و غيره در جرم آفتاب پيدا شود.
چون علامات مذکور ظاهر گردد دليل [آن باشد] که در عالم فساد تلف اسبان و دشواري‌ها بر خلايق لاحق شود. اگر آن علامات مذکور در جرم ماه ظاهر گردد يعني صورت غيرزاغ و غيره که آن را «آکار» خوانند دليل خير و سلامتي خلق باشد. و اگر در جرم ماه صورت زاغ و يا تن مردي بي‌سر و يا آلات جارحه چون تيغ و کتاره و امثال اين نمايد دليل نحوست و شر عظيم بود خاصه بر عامة خلايق. و آنچه به غير علامات مذکور در جرم ماه ظاهر گردد چون صورت آدمي تمام خلقت و آنچه مانند آن در ميان خلق نيکو خوانند جمله دليل خير و سلامتي خلق باشد و علامت ظاهر شدن ايشان در جرم آفتاب و ماه ميان خلق آن که پيش از پيدا شدن علامات مذکور آبهاي لب چاه و حوض بي سببي مکدر گردد و هواي با گرد و غبار بود و بادها سخت چنان شود که گرد و ريگ زمين بالا برد و درختان بيشتري شکسته شوند و شايد که از بالاي کوه سنگ‌ها بغلطاند و به غير فصل، درختان گل و بار گيرند. چهارپايان وحشي و پرندگان دشتي مقابله جرم آفتاب روي آرند و بانگ کنند و يا بيشتري از جهات عالم يعني جهات اربعه سرخ رنگ مانند خون و يا آتش نمايند که آن را «دِساداکه» خوانند. و يا باد از روي زمين سوي آسمان حرکت کند و باد ديگر از آسمان سوي زمين. و ميان آسمان و زمين در هوا از شدت اتصال آواز خيزد که آن [را] «نِرکَهات» خوانند و در زميني که اين علامات ظاهر گردد در آن زمين البته زلزله باشد... چون علامات مذکور ظاهر گردد مي‌بايد دانست که در جرم آفتاب و ماه «تامسکيل» و «کيت» ظاهر خواهد شد، و در اقليمي و شهري که «تامسکيل» که آن را «کيت» نيز خوانند در جرم آفتاب ظاهر شود، والي آن شهر و والي آن زمين را آفت رسد... اما اگر مانند عمودي نمايد، والي آن ولايت را خوف و وهم تلف شدن باشد... و اگر صورت زاغ نمايد، خوف دزدان و قطاع طريق در آن باشد. اگر مانند ميخي قياس يک «بَدَست»[3] نمايد، قحط شود. و اگر صورت چتر و نشان و کمر در آن ظاهر گردد، دليل پيداشدن والي جديد بود... و اگر شعله‌ها و آتش نمايد... و اگر رنگ جرم آفتاب سياه نمايد... و اگر در جرم آفتاب سوراخ نمايد بنگرند در «کورم جگر» که آن را بر صورت باجه [=لاک‌پشت] وضع کرده‌اند و اعضاي او را بر بيست و هشت قسمت کرده‌اند و در هر قسمتي منزلي نبشته بر جهتي از جهات منازل... .
در ادامه در يک فصل به انواع شکل‌هايي که شعاع‌هاي آفتاب به خود مي‌گيرد مي‌پردازد و در فصلي ديگر دربارة رنگ آفتاب و رابطة آن با بارندگي سخن مي‌گويد؛ مثلاً: اگر در بشکال [=فصل باران‌هاي موسمي] آفتاب روشن نمايد همان روز باران بارد و اگر به هوا بشکال در جرم آفتاب، علامتي مانند نقش بر دم طاووس نمايد تا دوازده سال باران نبارد.
در اين بخش از کتاب بيش از پنجاه وضع، رنگ و علامت مشخصه براي آفتاب ذکر مي‌کند و هر يک را دليل بر شرايط خاص اقليمي و يا تحول اجتماعي و سياسي مي‌داند؛ البته ترديدي نيست که اکثر قريب به اتفاق اين سخنانْ سخيف و ناشي از خرافه هستند؛ اما بعيد هم نيست که در ميان اين انبوه ملال‌آور اوهام و خرافه‌هاي تکراري گاهي نکته‌اي بديع و يا مفهومي اصيل پيدا شود که رفع ملال کند.
براي جلب توجه به اهميت باب حرکت ماه در برهيت سمهيتا از نظر تحول تاريخ علم نجوم در ايران، نخست بايد يکي از معماهاي تاريخ نجوم ايران را مطرح ساخت. اين معما جمله‌اي است که در بند دوم ماه يشت در اوستا آمده است:
در چند مدت ماه در افزايش است؟ در چند مدت در کاهش است؟ و پاسخ مي‌دهد:
در پانزده [روز] ماه مي‌افزايد. در پانزده [روز] ماه مي‌کاهد. مدت طول افزايش آن مثل مدت طول کاهش آن است. همان‌طوري که مدت طول کاهش آن است همان‌طور مدت طول افزايش آن است. از کيست که ماه گهي مي‌افزايد و گهي مي‌کاهد.
همين مفهوم تقريباً با همين واژه‌ها و جملات در فصل «ماه نيايش» خرده اوستا نيز آمده و بر هر زرتشتي واجب است که در طول هر ماه قمري سه بار هنگام نيايش به ايزدماه بگويد:
پانزده روز ماه مي‌افزايد، پانزده روز ماه مي‌کاهد. برابر است طول مدت افزايش با مدت کاهش. به همچنين [برابر است] طول مدت کاهش با مدت افزايش.
مطلب از اين‌رو جنبه معما پيدا مي‌کند که از يک سو ماه قمري سي روزه که در آن دورة افزايش برابر با دورة کاهش بوده و اين هر دو معادل پانزده روز باشند عينيت و واقعيت ندارد. از سوي ديگر ترديدي هم نيست که در کيش زرتشت بر وجود ماه قمري‌اي که در آن طول مدت افزايش با طول مدت کاهش برابر و اين هر دو معادل پانزده روز است اصرار و تأکيد مي‌شود.
گزارشگر علي‌رغم سال‌هاي سال کوشش و تقلاي پيوسته نتوانسته است براي حل اين معما راهي پيدا کند و نتيجه سال‌ها جست‌وجو و تحقيق اين که:
1. احتمالاً ايرانيان هم‌عصر زرتشت، و يا حتي پيش از او، از چنان زاويه‌اي به حرکات کرة ماه مي‌نگريسته‌اند که در نظرشان، طول ماه قمري سي روز و مدت افزايش و کاهش قرص ماه برابر پانزده روز بوده است. اين زاوية ديد بعدها گم شده و از دست رفته است.
2. تکرار و اصرار بر اين نکته که «طول مدت افزايش برابر است با طول مدت کاهش و طول مدت کاهش برابر است با طول مدت افزايش»، مي‌تواند قرينه‌اي باشد بر اينکه حتي در همان روزگار زرتشت يا پيش از او نيز در اين باره لااقل شک و ترديد جدي وجود داشته است. در غير اين صورت چنين اصرار و تکراري لازم نمي‌آمد.
3. شيوع و دوام همين باور در ميان هندوان مي‌تواند حاکي از اين باشد که احتمالاً ريشه‌هاي اين باور به آن روزگاري مي‌رسد که هنوز دو قوم برادر هندو ـ ايراني از يکديگر جدا نشده بودند.
توجه به اين نکات است که آنچه را براهم‌مهر دربارة حرکت ماه مي‌گويد جالب مي‌کند. حرکتي که در نجوم هندي به دو بخش مساوي و هر بخش به پانزده قسمت تقسيم شده و مفهوم «تي‌تي» يا به قول مترجم برهيت‌سمهيتا «تته» را به وجود مي‌آورد که برابر است با ماه قمري و يکي از واحدهاي اصلي زمان‌سنجي در نجوم باستان همة کشورها از بابل کهن گرفته تا چين باستان بوده است.

باب چهارم برهيت‌سمهيتا دربارة ماه
 

باب چهارم در احکام و علامات که به ماه منسوب است. بعضي چنين گويند که فلک ماه بالاتر از فلک آفتاب است. براهم‌مهر گويد که اين قول نزديک من صواب نيست؛ بلکه ماه زير فلک آفتاب است. بدان سبب که جرم ماه تاريک و مظلم است و جرم آفتاب نوراني. نه بيني جرم ماه که طرف آفتاب است هميشه روشن باشد و آن نيمي دگر که طرف دوم ماه است هميشه تاريک بود. هرچند که آفتاب از ماه دورتر مي‌شود[4] بعضي از نيمة او نوراني مي‌گردد تا به وقت استقبال که تمام نوراني نمايد. بدين سبب فلک آفتاب بالاتر از فلک ماه بود. غايت دوري آفتاب از ماه سيصد و شصت درجه است. مقدار دور فلک چون سيصد و شصت درجه را بر دو قسم کنند هر يک قسم صد و هشتاد درجه بود. قسم اول زايد النور باشد که آن را به هندوي «شکل پکه» خوانند و قسم دوم ناقص النور باشد که به هندوي «کرشن پکه» گويند و چون هر يکي را از اين دو قسم پانزده قسمت کنند نصيب هر قسمتي دوازده درجه بود که آن را به هندوي «تته» خوانند يعني روز قمري.
پس نصيب اول را از [هر] دو قسم پروا خوانند؛ يعني روز اول.
و دوم را از هر دو قسم دويج [خوانند]؛ يعني روز دوم.
و سوم را از هر دو قسم تيج [خوانند]؛ يعني روز سوم.
و چهارم را از هر دو قسم چونهم [خوانند]؛ يعني روز چهارم.
و پانزدهم از قسم اول را يونون [خوانند]؛ يعني از قسم اول روز پانزدهم.
و روز پانزدهم از قسم دوم را اماوس [خوانند]؛ يعني از قسم دوم روز پانزدهم.
و از مجموع هر دو قسم روز سي‌ام بود و آخر قسم اول را استقبال بود و آخرقسم دوم را اجتماع و نيمي اول اشتمي که از شکل پکه باشد تربيع اول و از کرشن پکه تربيع ثاني.

نسخ خطي فارسي برهيت‌سمهيتا
 

نسخه‌هاي شناخته‌شدة ترجمة فارسي برهيت‌سمهيتا به شرح زير است:
1. نسخة شماره 10/44 مجموعة حبيب گنج، کتابخانه مولانا آزاد (دانشگاه اسلامي اليگره، هندوستان)؛
2. نسخة شماره 526 مجموعة سرسليمان، کتابخانه مولانا آزاد (دانشگاه اسلامي اليگره، هندوستان)؛
3. نسخة شماره 1997، اينديا آفيس (لندن)؛
4. نسخة شماره 119 جديد کتابخانه مرکزي دولتي حيدرآباد (هندوستان)؛
5. دو نسخه به شماره‌هاي 1359/4410 و 712/3745 مجموعة شيراني در دانشگاه پنجاب لاهور (پاکستان).

فهرست مندرجات متن سانسکريت برهيت سمهيتا
 

از اين فهرست مندرجات، ماهيت دايرة‌المعارفي برهيت سمهيتا آشکار مي‌شود که بعضي از بخش‌هاي آن کاملاً اختصاصي است. آنچه بر اهميت اين کتاب مي‌افزايد نقل قول‌هاي بي‌شماري است که براهم‌مهر از متون و آثار کهن‌تر سانسکريت ضبط کرده و در نتيجه کتاب را به صورت گنجينه‌اي سرشار از حکمت و دانش کهن هندو ـ آريايي در آورده است.
باب يک و دو: خصوصيات عالم احکام نجوم؛
باب سه تا سيزده: حرکات خورشيد، ماه، سيارات دنباله‌داران، سهيل و بنات النعش؛
باب چهارده تا شانزده: تعلق کشورها، ملت‌ها و اشياي مختلف به صورت‌هاي فلکي و سيارات؛
باب هفده تا بيست: دشمني سيارات با يکديگر، قران قمر و سيارات، سال‌هايي که سيارات رب آنها بوده و نتيجة آن و تثليث سيارات؛
باب بيست و يک تا بيست و هشت: دربارة بارندگي [آبستني ابرها]؛
باب بيست و نه: پيشگويي از روي نحو رويش گياهان؛
باب سي: دربارة سحرگاه و شامگاه؛
باب سي و يک: احکام سوختن جهتي از جهات هشتگانه؛
باب سي و دو: زلزله؛
باب سي و سه: شهاب‌ها؛
باب سي و چهار: هالة دور نيرين؛
باب سي و پنج: رنگين کمان؛
باب سي و شش: احکام بخارات هوا؛
باب سي و هفت: عکس آفتاب؛
باب سي و هشت: آوازهاي فضا؛
باب سي و نه و چهل: دلايل کثرت غلات و تغييرات قيمت‌ها؛
باب چهل و يک: چگونگي جشن پرچم ايندرا؛
باب چهل و دو: حاوي کهن‌ترين شرح بازمانده از آداب تطهير؛
باب چهل و سه: حاوي کهن‌ترين شرح بازمانده از آداب تطهير اسبان و فيلان و آدميان؛
باب چهل و چهار: پيشگويي از روي حرکات دم جنبانک؛
باب چهل و پنج و چهل و شش: فال‌هاي بد و غسل‌هاي رسمي؛
باب چهل و هفت: خلاصة آنچه تا بدينجا گفته شده است؛
باب چهل و هشت و چهل و نه: جزئيات مربوط به دستبندهاي تزييني و انواع شمشير؛
باب پنجاه و پنجاه و يک: علائم خال‌ها و غيره؛
باب پنجاه و دو تا پنجاه و شش: معماري بناهاي مسکوني و معابد و غيره؛
باب پنجاه و هفت: شمايل‌سازي؛
باب پنجاه و هشت: لوازم مجسمه‌سازي؛
باب پنجاه و نه: در نصب بت‌ها؛
باب شصت تا شصت و شش: دربارة جانداران؛
باب شصت و هفت تا شصت و نه: دربارة علايم کلي مردان و زنان؛
باب هفتاد: در اعتقادات مربوط به البسه؛
باب هفتاد و يک: دربارة انواع مگس‌ران و بادبزن؛
باب هفتاد و دو: دربارة انواع چتر و آفتاب‌گير؛
باب هفتاد و سه: در ثناي زنان؛
باب هفتاد و چهار: دربارة آن خصوصيات اخلاقي که سبب جلب علاقة ديگران مي‌شود؛
باب هفتاد و پنج: در داروهاي معالج ضعف قواي جنسي؛
باب هفتاد و هفت: در آداب همبستري زن و شوهر و آنچه مربوط به آبستني است؛
باب هفتاد و هشت: شرح مواد خام لازم و فن ساختن لوازم منزل؛
باب هفتاد و نه تا هشتاد و دو: در بازرگاني احجار کريمه از جمله مرواريد؛
باب هشتاد و سه و هشتاد و چهار: در باورهاي مربوط به چراغ و خلال دندان؛
باب هشتاد و پنج تا نود و پنج: دربارة شاکون‌ها؛
باب نود و شش تا صد و سه: مطالب احکامي محض؛
باب صد و چهار: مراسم روپاستارا.

پي نوشت ها :
 

[3]. واحد طولي است در اوستا و ايران پس از اسکندر که به اندازة يک وجب است. براي وصف مقياس‌هاي طول در ايران باستان، نک: هنينگ، «فصل نجومي بندهش»، IRAS، اکتبر 1942، و يا بندهش، ترجمه مرحوم مهرداد بهار، ص189.
[4]. جالب اين است که از ديدگاه براهم‌مهر اين‌ آفتاب است که ‌دور مي‌شود؛ پس بايد قمر را ثابت بداند.
 

کتاب‌نامه
بيروني، محمد بن‌احمد (بي‌تا)، کتاب التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، با تجديدنظر و تعليقات و مقدمة جلال‌الدين همايي، تهران: انجمن آثار ملي.
پينگري، داوود، «نجوم و احکام نجوم در هندوستان و ايران»، ترجمة همايون صنعتي‌زاده، مجلة فرهنگ.
بويس، مري، تاريخ کيش زرتشت، جلد 3: پس از اسکندر گجسته، ترجمة همايون صنعتي‌زاده.
واندروردن (1374)، پيدايش دانش نجوم، ترجمة همايون صنعتي‌زاده، تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
داستان‌هاي بيدپاي (1365)، ترجمة محمد بن‌عبدالله البخاري، تصحيح پرويز ناتل خانلري و محمد روشن، تهران: خوارزمي.
مصاحب، غلامحسين (1345)، دايرة المعارف فارسي، تهران: جيبي.
يشت‌ها (1347)، گزارش پورداوود، چ2، تهران.
خرده اوستا (1367)، ترجمه و تفسير موبد اردشير گشسب، فروهر.
Varahamihira's (1992), Brhat Samhita, M. Rama krishna Baht, Matilat Banarasidass.
Britanica Ency. 1974.
Sachau, Edward C. (1989), Alberuni's India…, New Delhi: Atlantic pub.
Neugebauer, O. (1947), Studies in ancient astronomy, VIII, The water clock in Babylonian astronomy, IsIs.
Mul, Apin: an astronomical compendium in Cuneiform, by Hermann Hunger and David Pingree, Austria: Verlag Ferdinand Berger, 1989.
Needham, J. (1975), Science and Civilization in China, Cambridge univ, Press.
منبع: www.urd.ac.ir
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image