جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آراء فرانكل، هايدگر و مطهري (ره) در توصيف حقيقت انسان
-(3 Body) 
آراء فرانكل، هايدگر و مطهري (ره) در توصيف حقيقت انسان
Visitor 796
Category: دنياي فن آوري
يكي از نگرانيهاي اصيل هر فردي شناخت حقيقت وجودش به عنوان انسان است. بديهي است كه تعريف انسان هم در گرو نحوه نگرش كلي به عالم هستي است و هم بر نگاه فرد به خود و جهان اطرافش تأثير مي‌گذارد. بيان چيستي حقيقت آدمي امر ساده و سهلي نيست تا در قالب عبارتي كوتاه بتوان به آن اشاره كرد و بسنده نمود. سرشت پيچيده و ذواضلاع انسان نياز به دقت و جستجو در اين زواياي متعدد و تو در تو دارد تا محقق نه دچار ساده انگاري گردد و نه به دام خطاي تحويلي نگري و مغالطه كنه و وجه افتد. فرانكل و هايدگر دو متفكر از مشرب اگزيستانسياليسم‌اند كه در اين زمينه گام برداشته‌اند و شهيد مطهري(ره) متفكري از عالم اسلام كه بر مبناي قرآن به تحقيق در اين باره پرداخته است .
انسان، حقيقت وجود آدمي، پديده‌هاي انساني، پديده‌هاي مادون انساني، اگزيستانسياليسم، قرآن
• آراء فرانكل، هايدگر و مطهري(ره) در توصيف حقيقت انسان [1]

چكيده
 

يكي از نگرانيهاي اصيل هر فردي شناخت حقيقت وجودش به عنوان انسان است. بديهي است كه تعريف انسان هم در گرو نحوه نگرش كلي به عالم هستي است و هم بر نگاه فرد به خود و جهان اطرافش تأثير مي‌گذارد. بيان چيستي حقيقت آدمي امر ساده و سهلي نيست تا در قالب عبارتي كوتاه بتوان به آن اشاره كرد و بسنده نمود. سرشت پيچيده و ذواضلاع انسان نياز به دقت و جستجو در اين زواياي متعدد و تو در تو دارد تا محقق نه دچار ساده انگاري گردد و نه به دام خطاي تحويلي نگري و مغالطه كنه و وجه افتد. فرانكل و هايدگر دو متفكر از مشرب اگزيستانسياليسم‌اند كه در اين زمينه گام برداشته‌اند و شهيد مطهري(ره) متفكري از عالم اسلام كه بر مبناي قرآن به تحقيق در اين باره پرداخته است .

واژگان كليدي
 

انسان، حقيقت وجود آدمي، پديده‌هاي انساني، پديده‌هاي مادون انساني، اگزيستانسياليسم، قرآن
وضعيت بحران زده و آشفته انسان عصر حاضر بر هيچ كس پوشيده نيست. اما، آنچه در جستجوي علل اين بحران به خصوص از چشم افراد غير متخصص مغفول مي‌ماند، مباني و اصول نظام يا نظام‌هاي فكري موجود در جامعه است كه گاه آثار و نتايج آنها در واقع موجب بروز چنين تنش‌ها و ناآرامي‌هايي گرديده است .
هـر فردي به طور طبيعي نگران آينـده و سعادت خويش است و هميـن دغدغه انساني همواره مدخلي براي گرمي بازار مكاتب و نظامهاي انديشه متعدد و متنوع بوده است . كساني هم كه جذب چنين انديشه‌هايي مي‌شوند با دل سپردن به روشها و الگوهاي سلوكي آن مكاتب عملاً گام در مسيري مي‌گذارند كه نمي‌دانند از كدام مبدأ سرچشمه گرفته و مبتني بر كدام تصوير از تعريف انسان و ملاك سعادت وي است. نتيجه هم مي‌شود همين بي‌ساماني و پريشاني كه گريبانگير عصر ما است .
بديهي است كه نه آن بنگاه‌هاي سخن هميشه صراحت در بيان اصول و مباني خود دارند و نه عموم مردم قدرت تميز بين مباني مختلف و آثار و نتايج مترتب بر آن. يكي از روشهاي اطلاع رساني به جامعه، ارجاع توجه آنها به اين مباني متفاوت و آشكار ساختن رابطه علي بين اصول و مباني و لوازم و نتايج است. از اين رو، در اين فرصت كوشيده‌ايم در حد بضاعت خود چند تعريف از چيستي حقيقت انسان را مقايسه و آثار و لوازم هر يك را روشن سازيم. دو متفكر از مشرب اگزيستانسياليسم: يك روانشناس و روانپزشك: دكتر ويكتور فرانكل؛ يك فيلسوف: مارتين‌ هايدگر و يك فيلسوف متكلم از اسلام: استاد شهيد مرتضي مطهري(ره ).
دكتر ويكتور.ا. فرانكل[2] (1905-1998) مؤسس مكتب سوم وين و پايه‌گذار معني درماني[3] در روان درماني و از پيشگامان روانشناسي هستي‌گرا[4] است.[5] اين يكي از وجوه اهميت او است. جهت ديگر در پرداختن به امر دين و روانشناسي دين است، خصوصاً كه وي ناظر به آراء بزرگاني در روانشناسي از قبيل زيگموند فرويد و كارل گوستاويونگ بوده است. وي همچنين ماكرو تئوريسين است، يعني از جمله كساني است كه از طريق بنيادگذاري تئوريهاي عام فراتجربي، به تحليل دين مي‌پردازد.[6 ]
مارتين هايدگر[7] (1889-1976) از جمله بزرگتريـن و مبتكرترين فيلسوفـان قرن بيستم است كه نفوذ او از سطح رشته علمي‌اش فراتر رفته و الهيات، روانشناسي و ... را هم تحت تأثير خود قرار داده است. وجه ديگر اهميت وي در پرداختن به نظام فلسفي ـ بر خلاف اكثر فيلسوفان اگزيستانيسال ـ است تا از طريق آن بتواند سؤالات مختلف درباره جهان را پاسخ دهد.[8 ]
مرتضي مطهري (1298ـ1358) بدون شك يكي از برجسته‌ترين متفكران جهان اسلام است. اهميت مطهري (ره) در جامع الاطراف بودن، روشمند بودن، نظام فكري داشتن و پرداختن به مسائل و مشكلات روز است. وي با غناي فكري كه از قبل تحصيل در حوزه‌هاي بزرگ علميه و تلفيق آن با علوم روز از جمله فلسفه‌هاي معاصر، كلام جديد و ... حاصل كرده بود و در پرتو توجه به سؤالات فكري نسل جوان پيرامون اين مسائل، حيات نوراني فكري و علمي خويش را در دوره پر تلاطم و آشوب زده اجتماعي ـ سياسي دهه‌هاي چهل و پنجاه آغاز كرد و با ارائه انديشه‌هاي ناب اسلامي در حوزه‌هاي مختلفي چون فلسفه، فقه، اخلاق و خصوصاً كلام به تنوير افكار عمومي جامعه و جوانان به طور خاص پرداخت. حفظ روشمندي در تمام سازمان و نظام فكري وي را در جهت يافتن رخنه‌ها و خلل‌ها و حركت منطقي به سمت پاسخ توانمندي فوق‌العاده‌اي بخشيده كه ضمن پاسخ دادن به مسأله، ذهن مخاطب را نيز به سوي روشمند بودن سوق مي‌دهد .
مطلب آخر آنكه انگيزه شكل‌گيري مقاله بدين شكل علاوه بر اهميت علمي و فكري اين متفكران يافتن پاسخي براي سؤالي است كه از مدتها پيش ذهن نگارنده را به خود مشغول كرده است. اينكه اگر از حوزه دين (اسلام) خارج شويم، «ديگران در مثبت‌ترين حالت چه تصويري از انسان ارائه مي‌دهند». به ديگر سخن، همه ما تعبيرات بسياري را از زبان انديشمندان مختلف درباره چيستي حقيقت انسان شنيده يا خوانده‌ايم همان طور كه نقدهاي بي‌شمار آنها را نيز ديده‌ايم. ولي اگر كسي يا كساني ـ نه با زبان دين ـ بخواهند انسان را تعريف كنند آن هم با اقبال حداكثري به اوصاف و ويژگيهاي انساني، انسان معرفي شده توسط آنها چه اختصاصاتي دارد؟! ضرورت اين پرسش در آثار و نتايج بر آمده از پاسخ و به ويژه تعيين ملاك سعادت بشر نهفته است كه اهميت آن بر كسي پوشيده نيست. از اين رو، انديشمنداني از حوزه اگزيستانسياليسم مورد توجه قرار گرفته‌اند كه در اين چارچوب سخن گفته باشند. نويسنده توجه دارد كه اينها همه متفكراني نيستند كه پاسخگوي چنين دغدغه‌اي باشند ولي رعايت اصل اختصار و حوصله مخاطب راهي جز گزينش باقي نمي‌گذارد .
بر اين اساس، پس از پرداختن به ضرورت طرح مسأله انسان شناسي ابتدا آراء فرانكل و هايدگر و سپس رأي شهيد مطهري (ره ) به عنوان نماينده حوزه ديني طرح گرديده تا در پرتو مقايسه و تطبيق، تفاوتها و شباهتها آشكار گردند. سومين بخش هم به تحليل و ارزيابي اختصاص يافته است .

1 ـ ضرورت انسان شناسي
 

حضور انسان در هستي و آشنايي او با خود و جهان پيرامونش با پرسش‌هايي بنيادين درباره چيستي حقيقت آدمي، نسبتش با جهان اطراف، هدف از پيدايش حيات و خلقت و ... همراه بوده كه سبب شكل‌گيري مكاتب مختلف با آرائي متنوع گرديده است. بدون ترديد، يكي از مهمترين اهداف مكاتب فلسفي، كلامي، اخلاقي و... يافتن پاسخي براي اين پرسشهاي اساسي و جاودانه بشر است. چرا كه اين پرسشها سراسر زندگي ما را به خود مشغول مي‌دارند، در هر مرحله‌اي پاسخي نو مي‌طلبند عمده‌ترين دغدغه طول زندگي بشمار مي‌روند و برخاسته از عمق وجودند. پرسشهايي كه پاسخشان به منزله روحي در كالبد اين زندگي است و به آن حيات، نشاط، شادابي، عشق و حركت مي‌دهد.[9 ]
مهمترين و به تعبيري اساسي‌ترين اين پرسشها شناخت حقيقت خودمان و جايگاهي است كه در عالم هستي از آن برخورداريم. در واقع، اينكه آدمي داراي موقعيت ويژه‌اي در عالم هستي است، چندان براي كسي جاي انكار ندارد. فهم تفاوت انسان از ساير موجودات پيچيدگي خاصي ندارد كه آن را دشوار نمايد. اما، آنچه عموماً محل ترديد و موجب اختلاف ديدگاه‌ها نسبت به حقيقت انسان شده تحليل منشأ و خاستگاه اين تفاوت، آثار و لوازم آن و نيز بازشناسي موقعيت انسان در مجموعه آفرينش و جهان هستي است .
جدا افتادگي جريان انديشه و تفكر از هم در غرب و شرق، رشد روند جدايي مسير تفكر از دين در غرب طي چندين قرن متوالي تا سر حد انكار آن و نيز تفاوت زاويه ديد[1][10 ] انسان غربي و انسان شرقي از جمله مهمترين عواملي است كه به اختلاف پاسخها با فاصله‌اي گاه طي نشدني دامن زده است. اين كثرت آراء و تنوع نظريات تا بدان جا است كه در برخي موارد به نظر مي‌رسد تنها جامع مشترك لفظ واحد «انسان» است. به عنوان مثال، از يك منظر انسان موجودي عالي معرفي مي‌شود كه از بستري عالي برخاسته و براي طي مدارج علوي البته به گام اختيار پاي بر اين عرصه گذارده و بر اين اساس، نسبتي اختصاصي با عالم و جهان هستي دارد. از منظري ديگر، انسان چيزي نيست جز گرگ انسان، جعبه‌اي سياه و توخالي و .... و برخاسته از بستري داني و فرورفته در اجداد مادون انساني، بدون هيچ رسالت و برنامه‌اي خاص براي طي كردن، فاقد هرگونه اختيار و قدرت انتخابي در مسير زندگي و بي آنكه بتواند تغييري در روند امور و مسير حوادث دهد يا بتواند اهداف بلندي را دنبال نموده و به آن دست يابد .
روشن است كه حاصل چنين تحليلهايي جز توليد بي‌هويتي و سردرگمي در عالم ره‌آورد ديگري نداشته و ارمغاني غير از ترويج اضطراب و احساس پوچي و بي‌هدفي در بر نخواهد داشت. چنين باورهايي از انسان براي شيوه سلوك عملي در زندگي جز بيهوده انگاري حيات و سختيهاي آن و پذيرش هر آنچه بر فرد مي‌گذرد به عنوان سرنوشت محتوم بي‌آنكه نتيجه‌اي در پي داشته باشد (و گاه حتي توصيه به خودكشي به منظور خلاصي از فشار و رنج) و يا تلاش براي فرو كاستن رنجها و مشكلات از طريق كاهش احساس گناه ناشي از ارتكاب خطا و جرم، ترويج رفاه و سرخوشي ظاهري و كوشش براي تمتع بيشتر و بهتر از همين چند صباح زندگي دنيا و به فراموشي سپردن مرگ و ... راهي در پيش رو نخواهند داشت .
اگزيستانسياليسم در اوايل قرن بيستم، فرياد بلند و اعتراض آميزي به اين اوضاع آشفته به منظور بازيابي هويت انساني بود كه اتفاقاً نگاه‌هاي بسياري را به سمت خود جلب كرده تأثيرات فراوانـي را در عرصه‌هاي مختلف معـارف بشري بر جـاي گذارد و سر منشأ بازنگري‌هايي در علوم از جمله فلسفه و روانشناسي شد. ژرفاي اين تغيير نگرش هم چنان كه در خود غرب آثار بسياري به همراه داشت، به عمق جوامع شرقي و اسلامي از جمله ايران نيز نفوذ كرد و با در انداختن طرحي نو در ذهن و زبان مخاطب مسلماني كه عليرغم غناي فرهنگي و ديني خود به دلايل متعدد از آن غافل شده و در هاله‌اي از خود باختگي فرهنگي و سر در گريباني به سر مي‌برد، جاذبه‌هايي ايجاد كرد كه جوانان و حتي انديشمنداني را با خود همراه و هماهنگ نمود .
روح حيات پرور و درد دين آشناي شهيد مطهري (ره) او را بر آن داشت تا با كنكاش در اضلاع مختلف دين و در قالب بحث‌هاي گوناگون به ارائه تصوير اسلام از چيستي حقيقت آدمي، موقعيت و جايگاه وي در عالم و نيز تبيين اوصاف انسان كامل كه نمونه تمام عيار رشد انساني در مكتب ديني است، بپردازد و از اين رهگذر عطش انديشه‌هاي حق طلب را به سرچشمه زلال و گوارايي رهنمون سازد كه هيچ سرابي در پي آن نباشد. او انساني را براي ما تعريف مي‌كند كه تفاوتهاي اساسي و بنيادين با ساير ديدگاه‌ها دارد و لذا آثار و نتايجي بر زندگي و نگاه چنين انساني به عالم مترتب است كه جاي ديگر قابل تصور نيست. بي‌آنكه چنين انساني چنان آرماني باشد كه عملاً دست نيافتني شود؛ بلكه او الگوهايي را بر ما مي‌نماياند كه اين مسير را تا انتها بدون پشيماني پيموده‌اند. به گونه‌اي كه حتي سالها پس از حياتشان نيز تاريخ در مقام نقد و داوري آنها نتوانسته خلل و نادرستي درباره‌شان به ما نشان دهد و چنان نتيجه بگيرد كه اين روش سلوك، نادرست و براي پيمودن و تن سپردن به آن بي‌ارزش است .
بر اساس چنين تصويري، غايت و هدف نهايي حيات آدمي نيز به شيوه‌اي خاص تبيين مي‌گردد كه قهراً مسيري ويژه فرد را به آن مقصود و مقصد خواهد رسانيد. توضيح و ترسيم آن نهايت و اين مسير هم از جمله اموري است كه بايد به طور مشخص و دقيق مورد بررسي قرار گيرد و البته ناگفته پيداست كه متناسب با تعريف هر مكتب يا مذهبي از چيستي حقيقت انسان شكل مي‌گيرد .
اين مقاله براي نگارنده مجالي فراهم آورد تا با مقايسه آراء شهيد مطهري (ره) با آنچه كه ره‌آورد پاره‌اي از انديشمندان اگزيستانسيال است در حوزه تعريف انسان و تبيين چيستي حقيقت انسان به بحث و گفتگو بنشيند. بدان اميد كه به توفيق الهي فرصتي ديگر براي پرداختن به دو مطلب بعدي نيز حاصل آيد .

2 ـ تحليل چيستي حقيقت انسان
 

سخن از حقيقت انسان، سخن از اوصاف و ويژگيهاي ذاتي موجودي است كه پيچيدگي‌هاي فراوان و اضلاع متعدد دارد. بنابراين، به يك تعريف كوتاه يا عبارتي مختصر نمي‌توان اكتفا نمود. در عصر ما به اذعان پژوهشگران حوزه علوم انساني تعريف انسان به عبارات منطقي چون «حيوان ناطق» يا «حيوان خردورز» و... نمي‌تواند در شناخت حقيقي انسان راه‌گشا باشد. در واقع هرگونه تلاش براي تعريف انسان بر اساس اوصاف ماهوي‌اش اگر هم ممكن باشد، مفيد نيست. زيرا هدف ما در اين شناخت آن است كه بتوانيم در عمل احوالات مختلف زندگي بشر را به نحو معناداري تحليل نمائيم، روش درست زندگي و افق سعادت و ملاك در راه سعادت بودن را به او بنمايانيم و اين با عطف توجه به « موجود بودن» انسان ميسر است. اينكه هايدگر پرسش از چيستي را افتادن به بن‌بست مابعدالطبيعه متعارف مي‌داند، از همين جهت است. به تعبير وي سؤال اصلي ما نبايد « انسان چيست؟» باشد كه در اين صورت در همان سطح مابعدالطبيعه متعارف مانده‌ايم و انسان را موجودي مانند موجودات ديگر ملحوظ داشته‌ايم. عبارت درست پرسش ما بايد « انسان كي است؟» باشد كه در اين صورت است كه راجع به وجود او پرسيده‌ايم» (وال، 1372 ، ص 223ـ224 ).
بدين ترتيب، بايد به سراغ وجود آدمي رفت و بخشهاي مختلف وجود او را كاويد، لايه‌هاي ظاهري را كنار زد و از زواياي گوناگون به ابعاد ناپيداي او نگريست تا آنچه فرا چنگ محقق مي‌آيد از خطا و اشتباه كلي مصون بماند و دست كم بخشي از آن حقيقت گسترده را منعكس نمايد. اين نگاه تطبيقي با توجه به اين نكته به طرح و بررسي آراء پرداخته است .

2-1- تفاوت اساسي با ساير موجودات
 

شباهت انسان در پاره‌اي از امور و احوال خود به ديگر موجودات ـ خصوصاً حيوانات ـ بسياري را به اين خطا انداخته كه انسان هم گونه‌اي در عرض ساير حيوانات است بـي‌هيچ تفاوت اساسي؛ فقط تكامل يافته‌تر است. با ظهور تئوري تكامل داروين در عرصه زيست شناسي، اين نظريه قوت بيشتري گرفت و تلاشهاي وافري براي نشان دادن اين همساني صورت پذيرفت. يونگ با تكيه بر همين تئوري، بخش ناهشيار را امري بر آمده‌ از اجداد مادون انساني تلقي كرد و با جهد بسيار كوشيد حضور اين خاطرات حيواني را در ناهشيار نشان دهد.[11 ]
فرانكل اگرچه اين سخن را مي‌پذيرد و با تئوري تكاملي دارويني توافق دارد، اما معتقد است «انسان پس از تكامل و جدايي از حيوانات پست‌تر» (فرانكل، 1368 ، ص 159) و بالا آمدن از مرتبه حيواني است كه به مرتبه انساني دست مي‌يابد . اساساً، آدمي «در گذرگاه تاريخي خود براي رسيدن به مقام انسانيت» (همو، ص 160) تا از اين مرتبه عبور نكند، انسان نيست. بنابراين، گرچه انسان بر آمده از حيوان است ولي اختصاصات و ويژگيهاي خاصي پيدا كرده كه او را به كلي متمايز از حيوانات مي‌كند و بر اساس آن اوصاف اختصاصي است كه انسان ناميده مي‌شود و نه به دليل وجوه مشتركش با حيوانات .
اين سخن بدان معنا است كه تنها وقتي مي‌توان به شناخت حقيقي انسان ( چه شناخت فرد از خودش و چه شناخت عالمان از انسان) نزديك شد كه در گام نخست اين تفاوت به رسميت شناخه شود وگرنه هر كوششي براي تعريف انسان به خطا مي‌رود. «كساني كه تعالي وجودي انسان را ناديده گرفته‌اند به دام دو خطا لغزيده‌اند: يا وجود را منحرف ساخته آن را تا سطح جسمانيت و تا سطح يك شيء تنزل داده‌اند و موجب شده‌اند وجود انسان از شخصيت عاري گشته... پديده‌هاي انساني سر از امور مادون انساني در آورده و تا حد يك پديده مادون انساني تنزل نمايند... ( و نيل به اين مقصود با طرفداري از جبرگرايي حاصل مي‌شود) و يا ... از جبرگرايي به عنوان محدود كننده آزادي حركت كرده و به او‌مانيسم به عنوان گسترش دهنده آزادي رسيده‌اند و غفلت ورزيده‌اند » كه اين هر دو به يك اندازه خطاست (همو، 1371، ص 42-57). فرانكل با اشاره به «موقعيت ممتاز انسان در عالم هستي، يعني كيفيت ويژه شيوه وجودي او» (همو، 1372، ص 146 ) ، توضيح مي‌دهد كساني كه «با ارائه مفاهيم تجزيه‌گرايانه از انسان ـ مثل تعريف انسان به ميمون انسان‌نماي عريان يا مكانيسم پيچيده زيست شناسانه‌ـ» منكر هر گونه تفاوت اساسي ميان رفتار انسان و رفتار حيوان شده و «وجود هر گونه پديدار انساني منحصر به فرد را انكار مي‌كنند و البته اين انكار را نه بر اساس زمينه‌هاي تجربي كه مبتني بر «انكار از قبل[12]» انجام مي‌دهند» (فرانكل، 1375، ص 145؛ همو، 1368، ص160؛همو، 1371، ص 15 ) ، هرگز نخواهد توانست از انسان تصوير درستي ارائه دهند. هايدگر بي‌آنكه نسبت به تئوري تكامل موضع خاصي بگيرد اين تفاوت را ناشي از آن مي‌داند كه انسان «نه فقط هست، بلكه فهمي دارد از آنكه كيست و بدين معنا فقط او است كه «وجود دارد[13]» (هايدگر، 1376، ص 41). همچنين «انسان يگانه هستنده‌اي است روي زمين كه درباره هستي مي‌پرسد » ( احمدي، 1382، ص‌250). «دازاين[14] به عنوان هستنده‌اي كه هستي‌اش معضل و مسأله او است، داراي فهمي از هستي است. نه فقط از هستي خودش بل از هستي به معنايي كلي» (همو، ص 409). بنابراين، «او فقط قلمي ديگر از جمله اقلام اين جهان نيست» (همو، ص‌52 ). بلكه «نوع هستي دازاين )انسان( به طور كامل تفاوت دارد با تمامي هستندگان ديگر[4 ] ( همو، ص‌247). «ما نه فقط مواظب، مراقب و تيماردار خودمان و چيزها ... هستيم، بل مراقب آن كسي كه مي‌توانيم (ممكن است) تبديل به آن شويم نيز هستيم. ما درست به‌ خاطر همين تيمارداري با چيزها و حيوانات تفاوت داريم» (همو، ص‌253 ).
شهيد مطهري (ره) به استناد آيات هفتم تا نهم سوره «الم سجده» انسان را موجودي مركب از «طبيعت و ماوراء طبيعت، از ماده و معني، از جسم و جان» مي‌شناسد ( مطهري 1372، ج 2، ص 269). حاصل اين تركيب، آن است كه «انسان با همه وجوه مشتركي كه با زبان فلسفي هايدگر واجد اصطلاحات خاصي است. او به دلايلي ترجيح مي‌دهد از وجود انسان به « دازاين» و موجودات به « هستندگان» تعبير كند .
4 ـ البته اين يگانه بودن انسان به معناي حكم قطعي مبني بر اينكه تنها انسان به هستي خود و جهان اطرافش مي‌انديشد، نيست؛ بلكه اگر هم چنان موجوداتي باشند «ما تاكنون از نتايج چنان انديشه‌هايي بي‌خبر مانده‌ايم و با آن موجودات فرضي هم بر خورد نكرده‌ايم... ]لذا اگر چه[ نمي‌توانيم با اطمينان بگوييم كه فقط دازاين وجود دارد، چون فقط دازاين به هستي مي‌انديشد ]ولي[ چنين گفته‌هايي سودي هم ندارند. زيرا در عمل دازاين ناگزير است كه به هستي هستندگان بينديشد» (احمدي، 1382، ص 253-254 ).
ساير جاندارها دارد، فاصله عظيمي با آنها پيدا كرده ... و يك سلسله تفاوتهاي اصيل و عميق با آنها دارد» (مطهري، 1372، ج 2، ص 274). گرچه وي در جاي ديگر توضيح مي‌دهد كه قول به تئوري تكامل ـ چه از نوع دارويني آن و چه از نوع تكامل دفعي ـ اثبات شود يا منتفي گردد، در هر صورت بيان قرآن از آن فارغ است و نسبت به آن موضع خاصي ندارد و اساساً زبان قرآن در اين باره زباني «سمبليك» است (همو، ج‌1، ص514) و نه علمي[15]؛ اما آنچه در خور توجه و اهميت است، آنكه نوع تفاوتها در انسان به گونه‌اي است كه ريشه در ابعاد وجودي آدمي دارند و از همين رو منشأ «چند بعدي بودن » وي مي‌گردند. به طوري كه «هر يك از آنها بعدي جداگانه به او مي‌بخشد و رشته‌اي جداگانه در بافت هستي او بشمار مي‌آيد» (همو، ج‌2، ص 274). از منظر مطهري (ره ) « تفاوت عمده و اساسي انسان با جانداران ديگر كه ملاك «انسانيت» او است و انسانيت وابسته به آن است، علم و ايمان است» (همو، ص 24). به نحوي كه ساير ويژگيهاي انساني كه بر خواهيم شمرد، پاي در همين تفاوتهاي اصيل دارند .

2-2 ـ حيات ويژه
 

باور به حيات ويژه انساني مبتني بر قبول تمايز كلي ميان انسان و ساير موجودات است. مادام كه چنين تمايزي را به رسميت نشناسيم، نمي‌توانيم به حقيقت انسان و اوصاف خاص او نزديك شويم و در اين صورت قطعاً به سمت رشد كمالاتش هم حركت نخواهيم كرد. «اگر قرار باشد ما استعدادها و ظرفيت‌هاي انسان را در بهترين شكل آن شكوفا سازيم، بايد اول وجود و حضور آنها را در انسان باور كنيم» (فرانكل، 1375، ص 132 ). « موقعيت ممتاز انسان در عالم هستي، يعني كيفيت ويژه شيوه وجودي او» (همو، 1372، ص146)، حيات خاص او را شكل مي‌بخشد. ويژگي حيات انساني به آن است كه «انسان يك « بودن» نيست بلكه «شدن» است.» (همو، 1368، ص 187). «تقويم زندگي (آدمي) به تدريج از « ناشده‌ها» و «ناكرده‌ها» به «كرده‌ها» و «شده‌ها» منتقل مي‌شود» (همو، ص 126). لذا« آدمي در بدو تولد خود به يك واقعيت تبديل نمي‌شود، بلكه با مرگ خود چنين امري را تحقق مي‌بخشد. زيرا او در لحظه مرگ، خويشتن را به طور كامل «خلق» مي‌كند و به واقعيت مبدل مي‌سازد» (فرانكل، 1368، ص 126 ).
هايدگر مي‌گويد‌ « دازاين، هستنده‌اي كه چون به هستي مي‌انديشد هست، مدام هستن خود را طرح مي‌ريزد، و در نتيجه «هست». ... [و تفاوت هستي او با ديگران آن است كه] سگ و گربه به معناي زيست‌شناسانه زنده‌اند، اما زندگي‌اي ندارند كه خود آن را پيش ببرند. ... آنها با خبري و توجه ندارند. گزينش فردي ندارند كه چگونه زندگي كنند، يا به زندگي خود ادامه دهند، يا بميرند. فقط دازاين است كه زندگي خود را راه مي‌برد. ... دازاين مي‌تواند تصميم بگيرد كه زندگي را ادامه بدهد، يا نه» (احمدي، 1382، ص 255-256). وي همچنين با تأثير از «كير‌كه‌گارد» معتقد است انسان «چيزي از پيش داده شده و متعين نيست .... دازاين آن هستنده‌اي نيست كه اكنون به نظر مي‌آيد كه هست. آن هستنده‌اي است كه « مي‌تواند باشد» (همو، ص 260). بدين ترتيب، انسان «با تحقق بخشيدن به امكانهايش يا رها كردن آنها، چيستي [حقيقت] خودش را مي‌سازد» (مك كواري، 1376، ص 53 ).
شهيد مطهري(ره) بر اساس قول به تفاوتهاي آدمي كه ريشه در ابعاد وجودي‌اش دارند، معتقد است «هر موجودي كه پا به اين جهان مي‌گذارد و آفريده مي‌شود، همان است كه آفريده شده. اما انسان، پس از آفرينش تازه مرحله اينكه چه باشد و چگونه باشد را آغاز مي‌كند. انسان آن چيزي نيست كه آفريده شده است، بلكه آن چيزي است كه خودش بخواهد باشد» (مطهري، 1372، ج 2، ص 313). بنابراين، معيار انسان بودن، راست قامت بودن و بر دو پا راه رفتن نيست، شناختن تفاوتها و اختصاصات انساني ـ من جمله حيات انساني ـ و رشد دادن آنها است. تفاوتهايي كه در سه ناحيه موجودند: ‌«ناحيه ادراك و كشف خود و جهان؛ ناحيه جاذبه‌هايي كه بر انسان احاطه دارد؛ ناحيه كيفيت قرار گرفتن تحت تأثير جاذبه‌ها و انتخاب آنها» (همو، 1372، ج 2، ص 274). البته اين همه سخن درباره حيات خاص انسان نيست. قرآن كريم پيرامون حيات خاصي براي انسان به نام «حيات طيبه» مطالبي سخت جذاب دارد كه در بخش سوم به آن اشاره خواهد شد .

2 ـ3ـ دارائي‌هاي بدو تولد
 

اهميت بحث از دارائيها يا اطلاعاتي كه انسان از آغاز با خود دارد و نوع آن وقتي روشن‌تر مي‌شود كه بدانيم برخي با لوح سفيد يا جعبه سياه تو خالي تلقي كردن ـ يعني با فاقد هر گونه اطلاعاتي در بدو تولد دانستن ـ انسان كوشيده‌اند تا آدمي را موجودي محصور در شرايط بدانند كه همه رفتارهاي او طبق قانون عمل و عكس‌العمل ناشي از واكنش در برابر يك حادثه محيطي است و بدين جهت او نه قدرتي در انتخاب امور دارد و نه اختياري براي گزينش رفتار خود؛ يعني جبر مطلق نسبت به محيط و شرايط بيروني. بر اساس رأي اين افراد «از انسان تصويري به صورت يك سيستم صرفاً بسته ارائه مي‌شود كه در درون آن روابط علّي و معلولي مانند بازتابهاي شرطي و غير شرطي تأثير مي‌كنند» (فرانكل، 1368، ص 207). در سوي ديگر، نظريه‌هاي انگيزش قرار دارند كه «به بشر به ديده موجودي نگاه مي‌كند كه در مقابل محرك يا فشارهاي دروني‌اش واكنش نشان مي‌دهد» (همو،1371،‌ ص 18). در اين منظر هم، اگر چه انسان داراي غرايز تلقي شده ولي هم چنان موضع واكنشي ـ و نه اختياري و انتخابي‌ـ در برابر آنها دارد و لذا او را هيچ تواني براي مخالفت با محركها و فشارهاي غريزي نيست و بدين ترتيب فاقد قدرت كنترل غرايزـ اعم از خشم و شهوت‌ـ مي‌باشد. در حالي كه سخن از دارائيهاي بدو تولد، سخن از زمينه‌هاي مثبت يا منفي موجود در فرد است كه اگر چه هست ـ و اين غير قابل انكار است و همه اهميت آن در همين نكته است ـ ولي غير قابل تغيير نيست. به بيان فرانكل «وراثت را ارزشي بيشتر از سنگهايي كه از جانب سازنده ردّ يا پذيرفته مي‌شوند، نيست و صد البته كه خود سازنده از سنگ درست نشده است. به همين ترتيب نقش دوران كودكي از وراثت هم كمتر است» (همو، 1368 ، ص 208 ).
بر اين اساس‌، مي‌توان گفت فرانكل با يونگ[16] (1875-1961) هم رأي است كه بخشي از ناهشيار ما به «ناهشيار جمعي[17]» تعلق دارد. ناهشيار جمعي تجربه‌هاي اجداد ما است كه بر اثر تكرار به ضمير ناهشيار منتقل و از طريق وراثت به ما مي‌رسد. لذا ما در بدو تولد، صفر و فاقد اطلاعات (لوح سفيد) نيستيم، بلكه دست كم با علوم موجود در ناهشيار جمعي برآمده از اجدادمان ـ حتي اجداد مادون انساني ـ متولد مي‌شويم. اختلاف فرانكل با يونگ يكي در ارجاع امور متعالي‌اي مانند دين به مركز ناهشيار است (كه بحث آن خواهد آمد) و ديگري در ميزان اين دارائيها مي‌باشد. وي از آن جا كه بعد ناهشيار وجود را منحصر در ناهشيار جمعي نمي‌داند، علوم اوليه انسان را هم در آنها خلاصه نمي‌نمايد. فرانكل با كشف «ناهشيار روحاني[18] و ناهشيار متعالي» به عنوان بخشي و قسمتي در ناخودآگاه روحاني» (فرانكل، 1375، ص 92) توانست وجوه تو در توي ناهشيار را با دقت بيشتري بكاود. بي‌آنكه در ارجاع پديده‌هاي مختلف وجود انسان به ناهشيار دچار تكلف گردد و ناچار باشد پديده‌هاي اختصاصاً انساني را بي‌هيچ دليل و پشتوانه علمي به جايي هم چون ناهشيار جمعي ارجاع دهد كه سر از اجداد مادون انساني در آورند. به عنوان مثال، اگر چه «بايد براي يونگ به خاطر كشف عناصري مشخصاً مذهبي در درون ناهشيار احترام و ارزش قائل شد با وجود اين، او اين دينداري ناهشيار انساني را در جايگاهي عوضي .... در ناحيه انگيزه‌ها و غرايز .... قرار داد... ]در واقع[ دينداري ناهشيار از نظر يونگ به تصاوير ذهني عتيق يا صورت مثالي مذهبي متعلق به ناخود آگاه جمعي پيوند خورده بود ... اما احتجاج ما اين است كه دينداري كمترين منشأ را در ناخود آگاه جمعي دارد... براي يونگ و اصحاب يونگ، دينداري يا مذهبي‌گري ناهشيار هميشه به صورت چيزي كم و بيش غريزي باقي مانده است. ... ]در حالي كه[ ناهشيار روحي و حتي بيشتر از آن، موضوعات مذهبي آن يعني آنچه كه ما ناهشيار متعالي خوانده‌ايم، يك عامل وجودي است نه يك فاكتور غريزي» (همو، ص 103-105 ).
با توجه به آنكه فرانكل منشأ و خاستگاه همه امور انساني هم چون عشق، وجدان، دينداري، رنج، آزادي و ... را در ناهشيار روحاني ـ و بخش متعالي آن را در ناهشيار متعالي ـ مي‌داند، مي‌توان گفت كه از نظر وي همه اين امور از دارائيهاي بدو تولد تلقي مي‌شوند و لذا هيچ كس نه مي‌تواند آنها را به كسي عطا كند و نه مي‌تواند از او بستاند. گرچه خود انسان مي‌تواند تصميم بگيرد كه از آنها استفاده كند يا حق خود را واگذار نمايد .
از هايدگر هيچ مطلب صريحي نيافتم الا اينكه او در باب فهم و شناخت انسان معتقد است «دازاين بي‌مقدمه نمي‌شناسد، بلكه شناخت را از پيش دانسته‌ها مي‌آغازد... ]بدين ترتيب،[ من همه چيز، جهان، و خودم را بر اساس پيش فهم‌هايي مي‌فهمم. بدون اين پيش فهم‌ها توانايي فهم هيچ چيز را ندارم» (احمدي،1382، ص 420). و چون اين پيش فهم‌ها بايد «از فهمي پيشيني از زمينه‌اي كلي آغاز شوند » ( همو، ص 421) شايد بتوان او را قائل به دارائيهاي بدو تولد دانست .
از نظر قرآن هم انسان لوح سفيد و فاقد اطلاعات متولد نمي‌شود، بلكه با قواي خاص پا به عرصه حيات دنيوي مي‌گذارد. «اگر ما براي انسان يك سلسله ويژگي‌ها در اصل خلقت قائل باشيم، مفهوم فطرت مي‌دهد. فطرت انسان يعني ويژگي‌هايي در اصل خلقت و آفرينش انسان » ( مطهري، 1372، ج 3، ص 455). اينكه فطري‌اند يعني خلقت ابتدائي دارند. «مقصود از خلقت ابتدايي ـ كه ابداع هم احياناً به آن مي‌گويند ـ خلقت غير تقليدي است. كار خدا فَطر است ... خدا كار خودش را از يك صنع ديگري تقليد نكرده، چون هر چه هست صنع او است و مقدم بر صنع او چيزي نيست» (همو، ص 456). از اين رو، فطرت در قرآن يعني «يك خلقت صد در صد ابتدايي در انسان كه حتي در غير انسان هم سابقه ندارد» (همو، ص 458 ) پس «يك امر تكويني است، يعني جزء سرشت انسان است و ... اكتسابي نيست» (همو، ص 466 ).
برخي به خطا گمان مي‌كنند اگر چيزي اكتسابي نباشد، بايد بالفعل محقق باشد. در حالي كه، چنين فهمي از اساس خطا است. زيرا «اكتسابي نيست» يعني «احتياج به آموزش و استدلال ندارد» (همو، ص 479) و اين منافاتي ندارد با اينكه بپذيريم «استعداد اينها در هر كسي هست. به طوري كه، همين قدر كه بچه به مرحله‌اي رسيد كه بتواند اينها را تصور كند، تصديق اينها برايش فطري است» (همو، ج‌3، ص 479) و اينك لازم است كه براي به فعليت رساندن و محقق كردن آنها تلاش خود را آغاز نمايد .
خداوند در جـاي ديگري از قـرآن كريم مي‌فرمايـد «فالهمها فجورهـا و تقويهـا» (شمس، 8 )
يعني «انسان موجودي است ملهم به خير و شر» (مطهري، 1372، ج 2، ص 272). پس هر انساني با قوا و ظرفيت‌هاي خير و شر پا به دنيا مي‌گذارد و به همين دليل براي هر دو ـ خوب يا بد شدن ـ توانايي دارد و اين مشي او در زندگي است كه روشن مي‌كند به كدام سو در حركت است. بر اين اساس، گرچه آدمي از غريزه هم در سرشت خود برخوردار است ولي فطرت غير از غريزه است. «غريزه در حدود مسائل مادي زندگي حيوان است و فطريات انسان مربوط مي‌‌شود به مسائلي كه ما آنها را انساني (مسائل ماوراء حيواني) مي‌ناميم » ( همو، ج‌3، ص 466 ).
از آنچه آمده، چنين بدست مي‌آيد كه دارائي‌هاي بدو تولد مي‌توانند در دو دسته جاي بگيرند. دسته اول آنهايي است كه در حوزه زندگي مادي و جسماني انسان بوده و با حيوان مشاركت دارد. اينكه اين دارائيها از طريق وراثت به ما منتقل شوند تضادي با سخن ما بر اساس قرآن ندارد. دسته ديگر آن دارائيهايي است كه به حيطه انساني ما تعلق دارد و حيوان در اين محدوده هيچ مشاركتي با انسان ندارد . اين دارائيها تحت هيچ شرايطي قابل ارجاع به اصل تكامل (بدان شكل كه در بند 2-1 آمد ) نيست و لذا ضمن آنكه وراثت آن از دايره اجداد انساني هرگز خارج نمي‌شود، باور به آن و اثبات آن هم جز از طريق پذيرفتن دو بعدي بودن انسان ـ بعد حيواني و بعد انساني ـ امكان‌پذير نيست .

2 ـ4ـ موجودي برگزيده يا تصادفي
 

فرانكل در اين زمينه هيچ سخني ندارد، يكي به دليل فلسفي بودن پرسش و ديگر به دليل شيوه روان درماني‌اش ـ معني درماني ـ كه «كمتر به گذشته توجه دارد» (فرانكل، 1368، ص 138) و بر اين اساس طبيعي است كه دنبال چگونگي حضور انسان در عالم هم نگردد .
هايدگر، اما، حضور ما در اين عالم را كاملاً تصادفي تلقي مي‌كند. «يكي از گفته‌هاي مشهور هايدگر اين است كه دازاين به هستي پرتاب شده است» (احمدي، 1382، ص 308). به تعبير وي «ما بدون مقدمه و بدون اينكه كسي اجازه‌اي از ما گرفته باشد، ناگهان مي‌بينيم اينجاييم. همه مي‌بينيم وسط دنيا پرتاب شده‌ايم[19] .... بنابراين، زندگي انسان از همان اول الله بختي است و به اصطلاح با طاس ريختن شروع مي‌شود» (مگي، 1374، ص 129). «اين پرتاب شدگي هم چون تقدير او نمايان مي‌شود... ]و[ دلالت بر تمامي آن جنبه‌هاي هستي دازاين دارد كه خود او موجب و علت آنها نيست ]و[ ... فقط به پيدايش دازاين يعني زايش او خلاصه نمي‌شود» (احمدي، 1382، ص 308 ).
در نگاه قرآني انسان بي‌هيچ ترديدي و با صراحت تمام موجودي برگزيده و حساب شده است كه براي تحقق هدفي خاص و معين هم خلق گرديده است. «آفرينش انسان آفرينشي حساب شده است، تصادفي نيست . انسان موجودي انتخاب شده و برگزيده است. «خداوند آدم را برگزيده و توبه‌اش را پذيرفت و او را هدايت كرد»[20] (طه، 121؛ مطهري، 1372، ج 2، ص 269). خداوند متعال در قرآن كريم به انحاء مختلف تصريح بر برگزيده بودن انسان دارد و به جهت همين برگزيده بودن برنامه‌اي خاص و ويژه هم براي او پي‌ ريزي نموده است: ان الله اصطفي لكم الدين؛ «همانا خداوند براي شما دين را برگزيد» (بقره، 122 ).
بدين ترتيب، آدمي نه فقط پرتاب شده به درون دنيا نيست، بلكه هم عالم هدفمند است و هم انسان . عالم و مواهب آن از براي انسان خلق شد: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر او (انسان) قرار داده است. (پس او حق بهره‌گيري مشروع از همه اينها را دارد )» ( جاثيه، 13) و آدمي از براي حق، «او را براي اين آفريد كه تنها خداي خويش را پرستش كند و فرمان او را بپذيرد. ‌«همانا جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا پرستش كنند» (ذاريات، 56؛ مطهري، 1372، ج 2، ص 271 ).

2 ـ5ـ كرامت ذاتي يا شرافت انساني
 

با تكيه بر آنچه در بند 2-4 آمد، اگزيستانسياليسم به طور كلي هيچ گاه نمي‌تواند براي انسان «كرامت ذاتي» قايل باشد، اگرچه بر اساس بند 2ـ1 مي‌تواند به «شرافت انساني» معتقد باشد. گوهر جان آدمي از جايگاه خاصي برخوردار نيست تا بدان سبب از درجه اعتبار ويژه‌اي بهره ببرد. ولي از آن جا كه انسان بودن انسان به تمايزي است كه از مرتبه حيواني گرفته و رشد ويژه‌اي پيدا نموده، پديده‌ها و رفتارهايي در او يافت مي‌شود كه در ساير موجودات سراغ نداريم. پديده‌هايي كه اختصاصاً انساني‌اند و بدين سبب به او جايگاه ويژه‌اي در هستي مي‌دهند به ديگر سخن، وجه تمايز او ناشي از حضور پديده‌هايي انساني است كه از منظر كسي چون فرانكل حكايت از شرافت و منشأيي متعالي در وجود آدمي مي‌نمايند. وي در مورد يكي از اين پديده‌ها مي‌گويد «آنها كه با تلقي بشر به عنوان قرباني شرايط مي‌خواهند او را از گناهش تبرئه كنند، شرافت انساني او را ناديده گرفته‌اند... اين امتياز ويژه انسان است كه گناه مي‌كند و مطمئناً غلبه بر گناه نيز در حوزه مسؤوليت او است» (فرانكل، 1368، ص 206 ).
از ديدگاه هايدگر اما «انسان سرور كائنات نيست. ]بلكه[ شبان هستي است» (مك كواري، 1376 ، ص 133). و «اين گفته كه انسان چون هستنده‌اي خردورز است (يا چون زبان‌آور است) از ساير هستندگان و حيوانات برتر است ... چنين دليلي نه هستي شناسانه است و نه قانع كننده. ... يگانه دليل هستي شناسانه كه ما به خاطر آن مي‌توانيم تحليل خود را از انسان آغاز كنيم (و اين هنوز به هيچ رو به معناي فضيلت و مزيت انسان نسبت به ساير هستندگان نيست) اين است كه انسان يگانه هستنده‌اي است كه به هستي هستندگان مي‌انديشد. ... ]هايدگر[ وقتي براي هستنده‌اي به اسم انسان (يا دازاين) اهميت قائل شد و بحث را در هستي و زمان با اين هستنده آغاز كرد ادعا نداشت كه انسان برترين هستندگان، يا برترين هستي، يا هستنده نمونه، يا هستي نمونه است... ]بلكه[ فقط به اين دليل انسان را ... برجسته كرد كه انسان يگانه هستنده‌اي است روي زمين كه درباره هستي مي‌پرسد و اين راه ورود به هزار توي فلسفي‌اي است كه پرسش درباره هستي فقط در دل آن ممكن مي‌شود» (احمدي، 1382، ص 248-250 ).
در واقع از نگاه هايدگر اهميت مركزي و «موضوع بنيادين انديشه» نه انسان بلكه «مسأله هستي» است نه هستي نمونه يا نمونه هستي بلكه خود هستي، به همين دليل مهمترين پرسش هم پرسش از هستي است؛ اينكه « چرا هستندگان هستند به جاي اينكه نباشند؟» (همو، ص 92 ).
بازگشت اهميت انسان به موقعيتي است كه در مواجهه با هستي دارد. يعني اينكه تنها هستنده‌اي است كه مي‌تواند درباره هستي بپرسد و از اين رو جا دارد بپرسيم «موقعيت ما چيست كه مي‌توانيم به هستي بينديشيم؟‌» (احمدي، 1382، ص 96). كه اين گرچه مزيتي به معناي «برتري يافتن او ]انسان[ از ساير هستندگان» (همو، ص 264) برايش فراهم نمي‌كند، زيرا «خود هستي[21]» خود را در وجود انسان نمايان‌گر مي‌كند ... ]و البته [ اراده و خواست انسان تمام مسائل را حل نمي‌كند. ما بايد چشم انتظار گشايشي باشيم كه خود هستي آن را فراهم خواهد آورد[22]» (همو، ص96) اما جايگاه خاصي در هستي به او مي‌دهد: «جايگاه خاص دازاين در هستي‌شناسي را مي‌توان چنين مشخص كرد: دازاين داراي يك برتري انتيك نسبت به ساير هستندگان است. او خودش را با هستي خويش مرتبط مي‌كند و اين ارتباط را از راهي خاص ]فهم[ انجام مي‌دهد... فهم به عنوان يك امكان يا موقعيت انتيك خود در يك امتياز هستي شناسانه جاي دارد... رابطه دازاين با هستندگان ديگر نيز استوار بر فهم است ]و[ اين يكي از مشخصه‌هاي مهم و قطعي دازاين است» (همو، ص 258).
در تعبير قرآني انسان از كرامتي ذاتي برخوردار است و سرّ برگزيده بودنش هم در همين است. خداوند با عطاي تاج «كرّمنا» بني آدم را ستوده و او را بر بسياري از مخلوقات خويش برتري بخشيده است. شهيد مطهري(ره) اشاره مي‌نمايد كه « او ]انسان[ از يك كرامت و شرافت ذاتي برخوردار است. او آن گاه خويشتن واقعي خود را درك و احساس مي‌كند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستي‌ها و دنائت‌ها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد ‌«همانا ما بني‌آدم را كرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا (خشك و تر) مسلط كرديم و بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داديم» (اسراء، 70؛ مطهري، 1372، ج 2، ص 270 ).
وجه اين كرامت ذاتي هم به جايگاه و منشأ بعد انساني او باز مي‌گردد. اينكه آدمي پس از خلقت اوليه «فاذا سوّيتُه» با دميده شدن نفخه الهي در وجودش «و نفختُ فيه من روحي» (حجر، 129؛ ص، 72) در اين خلقت ثانويه‌ «ثم أنشاناه خلقاً آخر» (مؤمنون، 14 ) از سايرين ممتاز گرديده و به كرامت ذاتي دست يافته است. امتياز «يك خلقت صد در صد ابتدايي در انسان كه ... در غير انسان هم سابقه ندارد» (مطهري، 1372، ج 3، ص 455 ). و بدان سبب خداوند در برابر فرشتگان كه به خلق انسان اعتراض نمودند، فرمود «انًي اعلم ما لا تعلمون» (بقره، 30) و همين امر متضمن سرّ برگزيده بودن انسان است .

2 ـ6ـ اراده و قدرت انتخاب
 

فرانكل كوشيده است تا در برابر جبرگرايي و اومانيسم به يك اندازه بايستد و خطاي هر دو را آشكار نمايد. وجود اراده و قدرت انتخاب را براي انسان به رسميت بشناسد و حدود آن را نيز مشخص نمايد . « كساني كه تعالي وجودي انسان را ناديده گرفته‌اند به دام دو خطا لغزيده‌اند يا وجود را منحرف ساخته، آن را تا سطح جسمانيت و تا سطح يك شيء تنزل داده‌اند و موجب شده‌اند وجود انسان از شخصيت عاري گردد. يعني براي بازي گرفتن انسان بايد او را تا حدّ جسماني تنزل داد و نيل به اين مقصود با طرفداري از جبرگرايي است كه حاصل مي‌شود. جبرگرايي با لغزيدن به سوي كاستي گرايي[23] موجب شده كه پديده‌هاي انساني سر از امور مادون انسان در آورده و تا حد يك پديده مادون انساني تنزل نمايند... و يا برخي ديگر به نقطه مقابل گراييده‌اند: از جبرگرايي به عنوان محدود كننده آزادي حركت كرده و به اومانيسم به عنوان گسترش دهنده آزادي رسيده‌اند» (فرانكل، 1368، ص 208). در حالي كه اين هر دو خطا‌اند زيرا «تعالي خويشتن نشانه باز بودن وجود آدمي و نمايانگر «اراده» پديده انسان است. ... و از ويژگيهاي عميق انسان.... قدرت نفوذ او در امور و گزينش و اختيار آنها است» (همو، ص 206-207 ).
فرانكل همچنين تصريح مي‌كند حتي آنها كه در تئوري و نظر از جبرگرايي حمايت مي‌كنند در عمل نمي‌توانند بر آن پاي بند باشند. «حتي فرويد نيز تنها در تئوري از جبرگرايي حمايت مي‌كند ولي در عمل به هيچ وجه چشم خود را به روي آزادي انسان براي تغيير و پيشرفت نمي‌بندد» (فرانكل، 1368، ص 45). حقيقت آن است كه «همه چيز را مي‌توان از يك انسان گرفت مگر يك چيز: آخرين آزادي بشر را در گزينش رفتار خود در هر شرايط موجود و گزينش راه خود. ... ]چرا كه[ آزادي معنوي چيزي نيست كه قابل ستاندن باشد» (همو، ص 170 ).
هايدگر مي‌گويد «دازاين آزاد است و آزادي شرط تعريف اوست. براي دازاين، زندگي‌اش يك مسأله است. بايد به آن بينديشد و براي دگرگوني آن طرح بريزد. ... ]و[ هر چه هم كه شرايط زندگي محدود كننده گزينش‌هاي او باشند، باز او در زندگي هر روزه‌اش مدام بر مي‌گزيند. حتي در زندان و اردوگاه نيز او مشغول به گزينش هر روزه است. ... ]و[ از ساده‌ترين مسائل زندگي‌اش تا مسائلي پيچيده ]همه را[ انتخاب مي‌كند. (احمدي، 1382، ص 256). مهمتر آنكه «مسأله مهم براي دازاين، اين نيست كه باشد يا نباشد، بلكه اين است كه چگونه باشد، يعني چه چيزي را انتخاب كند» (همو، ص 261 ).
بدون شك قرآن هم همين موضع را نسبت به انسان دارد و او را موجودي صاحب اراده و داراي قدرت انتخاب مي‌شمارد. آدمي «به نيروي «عقل» و « اراده» مجهز است.... قادر است و توانايي دارد كه در برابر ميلهاي دروني خود مقاومت و ايستادگي نمايد و خود را از نفوذ جبري آنها آزاد نمايد و بر ميلها «حكومت» كند ... اين توانايي بزرگ از مختصات انسان است و در هيچ حيواني وجود ندارد و همين است كه انسان را شايسته «تكليف» كرده است و همين است كه به انسان حق «انتخاب» مي‌دهد » ( مطهري، 1372، ج 2، ص 281). اينكه خداوند مي‌فرمايد: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً» (دهر،2 - 3) انسان يا سخن خداوند را مي‌پذيرد و شاكر نعمت هدايت مي‌گردد و يا نمي‌پذيرد و به آن كفر مي‌ورزد، حاكي از وجود عنصر اختيار و آزادي انتخاب در وجود او است .
اين عبارت منسوب به امام صادق(ع) نيز معروف است كه « لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» (حلي، بي‌تا، ص 429): نه جبر مطلق و نه آزادي مطلق و بي‌حساب، بلكه چيزي بين اين دو .

2 ـ7ـ رسالت و مسؤوليت يا رها شدگي
 

نتيجه مستقيم صاحب اراده و قدرت انتخاب بودن مسؤول بودن است. در واقع مسؤول بودن روي ديگر مختار بودن و آزاد بودن است. «آزادي تمام سخن و واپسين كلام نيست، بلكه تنها نيمي از كل حقيقت و جنبه منفي آن است. نيمه ديگر و بعد مثبت آن، مسؤوليت پذيري است. اگر آزادي با مسؤوليت پذيري همراه نشود ممكن است در معرض سقوط و انحطاط تا حد خود كامگي و استبداد صرف پيش رود. با چنين نگرشي نه انكار جنبه‌هاي جبري و مكانيكي رفتار بشر لازم مي‌آيد و نه سلب اختيار و آزادي او در واقعيت به منظور فائق آمدن بر او ضرورت مي‌يابد» (فرانكل، 1368، ص 205). پس انسان بودن «به معناي مسؤول بودن است. به طور وجودي مسؤول بودن. مسؤول بودن هر كس براي بودن خودش» (همو، 1375، ص 50 ).
مسؤول بودن كه حقيقت وجود انسان را تفسير مي‌كند، با خود مكلف بودن را به همراه مي‌آورد . « هر يك از ما داراي وظيفه و رسالتي ويژه در زندگي است كه مي‌بايست بدان تحقق بخشد . او در انجام اين وظيفه و رسالت جانشيني ندارد و زندگي قابل برگشت نيست» (همو، 1368، ص 163). به بيان ديگر، انسان در انجام اين رسالت و وظيفه‌اي كه بر دوشش نهاده شده وحيد و يگانه است، هيچ كس نمي‌تواند كار او را انجام دهد و لذا هيچ كس جاي او را پر نمي‌كند. اما «يافتن اين معنا و ]رسالت[ نيز بر عهده خود شخص است... تصميم درباره اينكه چه چيزي معنادار است و چه چيز نيست يا ... خوب چيست و بد كدام است كلاً به عهده خود فرد است» (همو، 1375، ص 181 ).
اگر ما مسؤوليم جا دارد بپرسيم چه كسي از ما سؤال مي‌كند؟ و ما پاسخگوي كه بايد باشيم؟ فرانكل پاسخ مي‌دهد «اين خود زندگي است كه اين سؤال را به انسان عرضه مي‌كند.... ]اساساً[ انسان آن كس نيست كه مي‌پرسد .... بلكه كسي است كه اين سؤال از او مي‌شود... انسان مي‌بايد با پاسخ دادن به زندگي جوابي براي زندگي بيابد. او با مسؤول بودنش بايد پاسخ دهد» (همو، ص 35 ). « انسان بودن به معناي جواب دادن به اين ندا است. اما چه كسي ندا در مي‌دهد؟ به چه كس بشر لبيك مي‌گويد يا بايد بگويد؟ اين سؤالات را نمي‌توان با معني درماني جواب داد. اين خود فرد است كه بايد به اين سؤالات جواب
بدهد. پاسخ دادن ضروري است، خواه در امتداد خطوط خداپرستي يا بي‌خدايي » ( فرانكل، 1375، ص 178). بر عهده خود فرد است كه تصميم بگيرد «در برابر چه كسي و چه چيزي تا چه حد مسؤول است و در برابر وظيفه‌اي كه زندگي بر عهده او نهاده پاسخگوي كيست؟ پاسخگوي جامعه يا وجدان خويش؟ اكثر مردم خود را مسؤول و پاسخگوي خداوند مي‌دانند و بر اين باورند كه اين خداوند است كه اين مسؤوليت را برايشان تعيين كرده است» (همو، 1368، ص 165 ).
هايدگر مي‌گويد «انسان باشنده ]هستنده [ نمونه‌اي است كه با توجه به هستي‌اش از او پرسش مي‌شود تا مجبور به تحقيق در هستي بي‌بنياد شود» (مك كواري، 1376، ص 43). «هر دازاين نه فقط درباره هستي مي‌پرسد، بلكه پيشاپيش داراي رابطه‌اي فردي با آن است. انسان به معناي عام داراي رابطه‌ با هستي است، اما هر دازاين يعني هر يك از شمار فراوان انسانها داراي رابطه‌اي خاص با هستي است كه در پيش فهم او از هستي نمايان مي‌شود. به اين دليل است كه هر دازاين رابطه‌اي خاص با دنيا ايجاد مي‌كند و مناسبتي ويژه با چيزها و تأويل آنها دارد » ( احمدي، 1382، ص 266). از آنچه گفته شد چنين بر مي‌آيد كه از ديد هايدگر گرچه « دازاين به هستي مي‌انديشد و به هستي خودش مي‌انديشد و آن را مسأله‌اي مي‌يابد ]كه از آن طريق[ امكانهايش را از آن خودش مي‌كند ]و همين امر[ او را به طور قاطع از ساير هستندگان جدا مي‌كند» (همو، ص 268) و هر فرد به نحو خاصي با هستي رابطه برقرار مي‌كند ولي اينكه «اين انديشيدن چه ضرورتي دارد، چه چيزي انسان را موظف مي‌كند كه به اين امور بينديشد و چه نتيجه‌اي در پي اين انديشيدن است يا به عبارت ديگر، به دنبال تحصيل كدام مطلوب انديشيدن لازم مي‌آيد» اموري است كه وي براي آنها پاسخي ندارد. با توجه به «ضرورت انديشيدن به ناانديشيده .... يعني هستي» (همو، ص 108) و از يك سو و اينكه «هر انسان، خواه اصيل و خواه غير اصيل رفتار كند، از هر جنس و طبقه و نژاد كه باشد، دازاين است» (همو، ص 262) از سوي ديگر و نيز با توجه به اين كه اين عدم پاسخگويي را نمي‌توان ساده انگارانه به غفلت يا كم توجهي وي نسبت داد، بايد گفت از ديدگاه هايدگر انسان فاقد هرگونه رسالت و مسؤوليت است و اگر چه خود هستي خود را به انسان نمايان مي‌كند و انديشمند اصيل « پاسخگو به نداي هستي است» (احمدي، 1382، ص 107)، ولي «اصالت» داشتن و «پاسخ » دادن ضرورتي ندارد و حتي مقصد معيني را دنبال نمي‌كند. به زعم وي آنچه اهميت دارد « در راه بودن است» (مك كواري، 1376، ص 104). نه روي به مقصدي خاص داشتن و تلاش براي حصول آن و از اين نظر با هگل همراه است كه «بدون راه‌هايي كه به سوي مقصد پيش مي‌روند، مقصد در خود مرده و بي‌روح است... ]و در واقع[ در راه انديشه آنچه مورد توجه است، راه است و محتواي انديشه كمتر اهميت دارد» (همو، ص 106) پيداست بيان هدف و مقصدي به نام «روشن شدن افق هستي» (همو) در فلسفه هايدگر پاسخ مناسبي براي پرسش ما نيست .
از منظر شهيد مطهري(ره) «انسان شخصيتي مستقل و آزاد دارد، امانتدار خداست، رسالت و مسؤوليت دارد، از او خواسته شده است با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكي از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند : « همانا امانت خويش را بر آسمان و زمين و كوه‌ها عرضه كرديم،‌ همه از پذيرش آن امتناع ورزيدند و از قبول آن ترسيدند. اما انسان بار امانت را به دوش كشيد و آن را پذيرفت» (احزاب، 72) «همانا راه را به او نموديم او خود يا سپاسگزار است و يا كافر نعمت» (دهر، 2-3؛ مطهري، 1372، ج 2، ص 269). اما «او تنها براي مسائل مادي كار نمي‌كند. يگانه محرك او حوائج مادي زندگي نيست. او احياناً براي هدفها و آرمانهايي بس عالي مي‌جنبد و مي‌جوشد. او ممكن است كه از حركت و تلاش خود جز رضاي آفريننده مطلوبي ديگر نداشته باشد‌ «اي نفس آرامش يافته! همانا به سوي پروردگارت بازگرد با خشنودي متقابل: تو از او خشنود و او از تو خشنود» (فجر، 27ـ28). «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغها وعده كرده.... اما خشنودي خدا از همه اينها برتر و بالاتر است . آن است رستگاري بزرگ (توبه، 72؛ مطهري، 1372، ص 271 ).
در پاسخ اينكه آدمي در برابر چه كس و چه چيز يا چيزهايي مسؤول است بايد گفت، انسان هم در برابر خود و هم ساير انسانها، جهان هستي و در واقع در برابر خدا نسبت به همه اين امور مسؤول است و خداوند از او مي‌پرسد كه با اينها چه كردي؟ زيرا همان طور كه آدمي «چون كاملتر از ساير موجودات آفريده شده پس حق دارد از تمام جمادات و نباتات و حيوانات موجود در طبيعت انواع استفاده‌ها را ببرد، عيناً به همين دليل، حقوقي از همه اين اشياء بر عهده او قرار مي‌گيرد. يعني به خاطر همان حق، تكليف و مسؤوليت عظيمي نيز نسبت به همه موجودات تحت اختيار خود دارد. چه رسد به مسؤوليتهاي مهم او نسبت به انسانهاي ديگر» (مطهري، 1381، ص 175). بر اساس اينكه «حق دو طرفه است. يعني همان طور كه ما نسبت به اشخاص و اشياي ديگر حق داريم، آنها نيز نسبت به ما حقي دارند، ]لذا[ در مقابل حق و بهره دين و تكليف وجود دارد و تنها ذات اقدس خداوند از اين قاعده دو طرفه بودن حق مستثني است. زيرا او غني و مالك مطلق است» (همو، ص176). روشن است اينكه خداوند از ما مي‌پرسد، منافاتي با اينكه وجدان ما از ما بپرسد و يا مردم از ما پرسش كنند و ما ناچار از پاسخگويي به وجدان خود و يا قضاوت مردم باشيم ندارد. چه، اينها همگي در راستاي همان پرسش الهي‌اند و شمه‌اي از همان را بازگو مي‌كنند. گو اينكه پرسش دقيق و حساب و كتاب جوابها و رفتارها به عالم ديگري تعلق دارد و آن جا فرد مستقيم به خداوند پاسخ مي‌دهد و خداوند مستقيماً به حساب اعمالش رسيدگي مي‌نمايد .
منابع و مآخذ:
- احمدي، بابك، هايدگر و پرسش‌هاي بنيادين، تهران، نشر مركز، 1382
- بهرام پور، جمال، انسان و هستي، تهران، نشر هما، چاپ اول، 1371
- حلي، جمال الدين، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ترجمه : ابوالحسن شعراني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، بي‌تا
- ذاكر، صديقه، «نقد و بررسي آراء فرانكل در دين (روانشناسي اگزيستانسياليزم)، تهران، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه تهران، 1377
- همو، «نگاهي به نظريه فرانكل در روانشناسي دين»، تهران، فصلنامه قبسات، تابستان و پاييز، 1377
- همو، «پرسشهاي جاودانه»، تهران، دوماهنامه مشكوه النور، دي وبهمن، 1382
- شولتز، دوآن، روانشناسي كمال، ترجمه : گيتي خوشدل، بي‌جا، نشر البرز، چاپ ششم، 1375
- فرامرز قراملكي، احد، «تحليل فراسوي روانشناسي فرويد از دين»، تهران، فصلنامه قبسات، 1376
- همو، موضع علم و دين در خلقت انسان، تهران، مؤسسه فرهنگي آرايه، چاپ اول، 1376
- فرانكل، ويكتور، پزشك و روح، ترجمه: فرخ سيف نژاد، بي جا، نشر درسا، چاپ سوم، 1372
- همو، خدا در ناخودآگاه، ترجمه: ابراهيم يزدي، بي جا، مؤسسه فرهنگي رسا، چاپ اول، 1375
- همو، فرياد ناشنيده براي معني، ترجمه: علي علوي نيا و مصطفي تبريزي، بي‌جا، نشر يادآوران، 1371
- همو، انسان در جستجوي معني، ترجمه: نهضت صالحيان و مهين ميلاني، بي‌جا، شركت نشر و پخش ويس، چاپ چهارم، 1368 - مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، تهران، نشر صدرا، چاپ سوم، 1368
- همو، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، نشر صدرا، چاپ پانزدهم، 1368
- همو، صد گفتار، تهران، نشر دانشگاه امام صادق(ع ) ، چاپ چهارم، 1381
- همو، مجموعه آثار، تهران، نشر صدرا، چاپ سوم، 1372
- مك كواري، جان، مارتين هايدگر، ترجمه: محمد سعيد حنايي كاشاني، تهران، نشر گروس، چاپ اول، 1376
- مگي، براين، مردان انديشه: پديد‌ آورندگان فلسفه معاصر، ترجمه: عزت السادات فولادوند، بي‌جا، طرح‌نو، چاپ اول، 1374
- وال و ورنو، ژان و رو‍ژه، نگاهي بر پديدارشناسي و فلسفه‌هاي هست بودن، ترجمه: يحيي مهدوي، تهران، انتشارات خوارزمي، چاپ اول، 1372
- يونگ، كارل، چهار صورت مثالي، ترجمه: پروين فرامرزي، مشهد، آستان قدس رضوي، چاپ دوم، 1372

پي نوشت ها :
 

[1] ارزيابي مقاله در تاريخ 28/9/83 آغاز و در تاريخ 12/10/83 به اتمام رسيد .
[2] Victor Emil Frankl
[3] Logo therapy
[4] Existentialism
[5] براي آشنايي بيشتر با آراء فرانكل در زمينه رواشناسي دين رجوع كنيد به: (ذاكر، 1377، ص 1-162 ).
[6] براي آشنايي بيشتر با دسته‌بندي رواشناسان و سؤالات عمده آنان در مواجهه با دين رجوع كنيد به: (قراملكي،1376، ش1، ص132-147 ).
[7] Martin Heidegger
[8] براي آشنايي بيشتر با آراء هايدگر رجوع كنيد به: (مك كواري، 1376 ).
[9] براي آشنايي بيشتر با ويژگيهاي پرسشهاي جاودانه ر. ك : ( ذاكر، 1382، ش‌23، ص 5-13 ).
[10] Paradyme
[11] رك: (يونگ 1376، ص62- 88 )
[12] apriori
[13] exist
[14] dasien
[15] براي آشنايي با نظريات مختلف انديشمندان اسلامي پيرامون مسأله «توحيد و تئوري تكاملي انواع» رك: (قراملكي، 1373، ص35-159 ).
[16] C.G Yung
[17] Collective unconscious
[18] spiritual unconscious ؛ واژه روحاني (spiritual) در اين جا هيچ معناي ارزشي و مذهبي ندارد و صرفاً براي نشان دادن اين است كه ما با يك پديدار اختصاصاً انساني سر و كار داريم .
[19] thrown ـ ness: پرتاب شدگي
[20] « إجتباه ربه فتاب عليه و هدي» (طه، 121 ).
[21] das sein selbst
[22] نيز رك به: (وال،1372، ص235 ).
[23] كاستي گرايي يك روند علمي كاذب است كه پديده‌هاي انساني را از پديده‌هاي مادون انساني بيرون مي‌كشد يا آنها را تا سطح پديده‌هاي مادون انساني پايين مي‌آورد .
منبع:

سايت شهيد مطهري
دو ماهنامه مشكوة النور، شماره 28، ذاكر، صديقه؛

ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :j133719

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image