دين الهي ،بر "راستي" استوار است و "راستي "خود معيار شناخت دين حقيقي از غير آن است.وجود تناقض در سخنان و کردار يک مدعي ،معيار باطل بودن اوست.ياس و پويا وحبيب و بابک مطالبي در اين موضوع گرد آورده اندکه مي خوانيد:
براي شروع ، مطالبي که در اين راستا قابل طرح است و در کلمات رهبران بهائي دوگونه طرح شده يا عمل شده است را ارائه مي کنم.از نقل مدارک صرفنظر مي نمايم زيرا در سايت به تفصيل منابع ذکر شده است.
بخش اول:عناوين بعضل تناقضات به اختصار
1- وحدت عالم انساني
برخورد از نوع اول: همه انسانها برابرند و از اصلي واحد و تفاوتي ندارند...
برخورد از نوع دوم: الف -سياهان آفريقائي خلقتشان گاوي است!
ب- غير بهائيان نزد خدا به شکل حيوان هستند!
2- تبليغ
برخورد از نوع اول: تبليغ ،امري واجب است در همه جا و هر وقت و براي همه کس
برخورد از نوع دوم: تبليغ در اسرائيل ممنوع است و تبليغ اسرائيلي حتي در خارج حرام است
3- ادب
برخورد از نوع اول: بها :ادب پيرهن من است و بايد ادب سرلوحه باشد
برخورد از نوع دوم: يحيي (برادرم)سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ است
4- تساوي زنان
برخورد از نوع اول: همه در حقوق مساوي هستندو شهري و روستائي فرقي ندارند
برخورد از نوع دوم: مهريه زن شهري طلا و مهريه زن روستائي نقره است
5- خدا
برخورد از نوع اول: ما بهائيان موحدو يکتا پرستيم
برخورد از نوع دوم:
الف: جناب ميرزا حسينعلي گويد: نيست خدائي جز من خداي زنداني!
ب: هم ايشان : همه خدايان از ترشح خدائي من به خدائي رسيدند!!
6-خاتميت
برخورد از نوع اول : نبوت به وجود حضرت محمد صلي الله عليه و آله خاتمه يافت
برخورد از نوع دوم : شريعت اسلام ابتدا توسط باب نسخ شد بعد شريعت باب توسط شريعت بهاء نسخ گرديد!
7- مقتضيات زمان
برخورد از نوع اول: چون هر دوره جديدي مقتضيات جديد دارد پس دائم بايد دين جديد بيايد لذا هزار سال پس از اسلام دين جديد آمده است
برخورد از نوع دوم :
الف :امتداد دين بهائيت پانصد هزار سال است!
ب : امتداد بهائيت سيصد و شصت و پنج مليون سال است!!
8- ايران دوستي
برخورد از نوع اول: ما ايران را دوست داريم ...
برخورد از نوع دوم :
الف:خدايا امپراطور ژرژپنجم را تاييد فرما!
ب:اي امريکائيان براي منفعت خود چاه هاي نفت ايران را دريابيد و به سوي آن بشتابيد!!
ج: بخاطر کمک به سپاهيان انگليس در فلسطين عبدالبها لقب سر دريافت مي کند!
9-- کتاب بيان
برخورد از نوع اول:
الف)قرار بود 19 واحد و هر واحد 19 باب داشته باشد، يعني 361 باب داشته باشد. چه بيان عربي و چه بيان فارسي هر دو ناقص باقي ماندند. بيان عربي 209 باب و بيان فارسي 162 باب دارد. بقيه ي آن را قرار است موعود باب کامل کند.
ب) به گفته ي شوقي: وعدهي الهي که حضرت موعود، بيان فارسي را که ناتمام مانده تکميل خواهد فرمود به انجاز پيوست.
برخورد از نوع دوم: اضافه شدن 2 باب ايقان به 162 باب بيان فارسي آن را تکميل نمي کند.
10-کتاب ايقان
برخورد از نوع اول: کتابي الهي است.
برخورد از نوع دوم: تنها بيش از 150 غلط ادبي بر آن گرفته شده است.
11-کتاب ايقان
برخورد از نوع اول: به گفته ي شوقي: در دوشبانه روز نازل شده است.
برخورد از نوع دوم: شواهد نشان مي دهد بيش از دو سال به طول انجاميده است!
12- علم و عالمان
برخورد از نوع اول: بهاييت مکتبي علم خواه است و يکي از تعاليمش را تطابق علم با دين ميشمرد و اين را براي خود افتخار ميداند و بر آن ميبالد و همه جا مطرح ميکند.
برخورد از نوع دوم: باب اول از دو باب ايقان طي 58 صفحه علما را بزرگترين مانع و سدّ هدايت مردم شمرده و همهي ايشان را جاه طلب و دين فروش گفته و ازمردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند.
13- ادب
برخورد از نوع اول: "الادب قميصي "ادب پيراهن من است.
برخورد از نوع دوم: بهاءالله علماي اسلام را در ايقان "همج رعاع "_پشههاي سر گردان_ خوانده و در جاهاي ديگري ازکتابهايش آنها را "ذئاب " و "حمر" _گرگان و خران _نام نهاده امام جمعه اصفهان را "رقشاء"_ کرم خالدار ماده_گفته و حاج کريمخان کرماني صاحب ارشاد العوام را "تراب و زاغ و کلاغ " خوانده است.
14- مقام بها در زمان نوشتن کتاب ايقان
برخورد از نوع اول: برادرش را "مصدر امر" و "صبح ازلي "ميخواند. باب را سلطان السلاطين و رب اعلي ميخواند و خود را عبد و خادم فاني ميشمرد.
برخورد از نوع دوم:
الف) شوقي او را در آن حال مظهر الهي ميدانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است.
ب) مدتي بعد شنيع ترين نسبتها را به برادرش ميدهد.
15- شهادت تمامي انبياء
برخورد از نوع اول: بهاءالله در ايقان ميگويد: "همه انبياء باذن علماء عصر سلسبيل شهادت را نوشيدند"
برخورد از نوع دوم: عيسي عليه السلام از ميان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود.
بخش دوم: بعضي تناقضات با توضيحي مختصر
1- طهارت و عدم طهارت
در کتاب اقدس چاپ تهران ص 74 آمده است :
"کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشيا" (اين چنين خداوند ، حکم پاک نبودن را از اشياء برداشت.)
و در ص 75 آمده است :
"قد انغمست الاشياء في بحر الطهاره في اول الرضوان" (هر آينه همه چيز در اول رضوان در درياي طهارت و پاکي غوطه ور شد)
اما گويا ايشان فراموش کرده اند که در جاي ديگر کتاب اقدس نگاشته اند:
"و حکم باللطافه (بالطهاره) الکبري و تغسيل ما تغبر من الغبار و کيف الاوساخ المنجمده و دونها، اتقوا الله و کونوا من المطهرين......طهروا کل مکروه بالماء الذي لم يتغير بالثلاث.اياک ان تستعملوا الماء الذي تغير بالهواء او بشيء اخر"
(و حکم شده است به پاکي بزرگتر!!! و شستن آن چه غبار گرفته تا چه رسد به چرک هاي جامد و غير آن ، از خدا بترسيد و از پاک کنندگان باشيد!!... هر چيز کثيفي را با ابي که رنگ و بو و مزه آن تغيير نکرده است پاک کنيد مبادا آبي را که بر اثر هوا يا چيز ديگر تغيير کرده به کار بريد.)(گنجينه حدود و احکام 81)
سوالي که دوستان بهائي بايد پاسخ گو باشند اين است که مگر مسائل نجاست و طهارت در اسلام چه ايرادي داشت که ايشان از يک طرف همه چيز را پاک مي دانند و از طرف ديگر مي بينند نمي توان هر چيز پليد و کثيفي را پاک دانست پس دستور مي دهند با آب پاک!!! که مزه و بو و رنگش تغيير نکرده اشياء را پاک کنيد و جالب تر اين است که مي گويند بر هر چيز پاکي ميتوان سجده نمود:
"قد اذن الله لکم السجود علي کل شيئ طاهر"(ص 26 گنجينه)
پس دو نکته قابل طرح است:
الف- اگر همه چيز پاک است پس چرا در بحث سجده گفته شده بر هر چيز پاک !!!! مي توان سجده کرد. مگر چيز غير پاکي هم طبق گفته اول از ص 74 اقدس داريم؟!
ب- آيا واقعا بر هر چيزي مي توان سجده کرد؟!
2- امي بودن يا نبودن باب
در باب امي بودن باب و بهاء الله به چند مدرک و سند برخورد کردم که در زير آمده است:
عبد البها در يکي از کتابهاي خود مي نگارد که :
" نورانيت مظاهر مقدسه بذاتهم است . نمي شود از ديگري اقتباس نمايند. ديگران بايد از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمايند نه انها از ديگران. جميع مظاهر الهيه چنين بوده اند؛ حضرت ابراهيم و حضرت موسي و حضرت مسيح و حضرت محمد و حضرت باب و حضر بهاء الله در هيچ مدرسه اي داخل نشدند......"
يا در جاي ديگر آمده است :
"در ميان طايفه شيعيان عموما مسلم است که حضرت ابدا در هيچ مدرسه اي تحصيل نفرموده اند و نزد کسي اکتساب علوم نکرده اند و جميع اهل شيراز گواهي مي دهند ؛ با وجود اين به منتهاي فضل بغتتا در ميان خلق ظاهر شده اند."
اما در جاهاي ديگر به مدارکي برخورد کردم که به هيچ عنوان نشان نمي دهد باب و بهاء امي باشند . در مورد باب مي توان به چند مدرک استناد کرد. در يکي از کتب بهائيت خواندم که :
"خال حضرت باب ايشان را براي درس خواندن نزد شيخ عابد بردند، هر چندحضرت باب به درس خواند ميل نداشتند ولي براي آنکه به ميل خال بزرگوار رفتار کنند به مکتب شيخ عابد تشريف بردند. شيخ عابد مرد پرهيزگار محترمي بود و از شاگردان شيخ احمد و سيد کاظم رشتي به شمار مي رفت."
کداميک از موارد فوق را بايد پذيرفت.(قسم حضرت عباس را قبول کنم يا دم خروس را)
خنده دار تر سخني است که خود باب در کتاب بيان به ياد ايام کودکي آورده است :
"قل ان يا محمد معلمي فلا تضربني .... و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علي اللحم....."
بگو اي محمد آموزگار من ، مرا کتک مزن..... و چون خواستي بزني بيشتر از پنج ضربه نزن نيز بر گوشت بدنم نزن.
اين نشان مي دهد باب نه تنها به مکتب مي رفته و تحصيل مي کرده است بلکه دانش آموز زرنگي نبوده و گاه و بي گاه از جانب معلم خود تنبيه مي شده است.
3- امي بودن يا نبودن بهاءاله
جناب بهاء الله در جايي مي نويسد:
"دوست ندارم که اذکار قبل بسيار اظهار شود زيرا که اقوال غير را ذکر نمودن دليل بر علوم کسبي است نه بر موهبت الهي"
در جايي ديدم که ايشان از اشعار شعرا و سخنان عرفا استفاده کرده اند که متناقض با صحبت قبل مي باشد. اما بعد به جمله اي برخورد کردم که ايشان مي گويد:
"هر آينه ما کتاب هاي مردمان را نخوانديم و از علومشان آگاه نيستيم. هر آن گاه که خواستيم بيانات عالمان و حکيمان را ياد آور شويم در پيش روي پروردگارت آنچه در کتب و صحف عالم بود آشکار مي گشت ما هم مي ديديم و مي نوشتيم."
وقتي اين جمله از بهاء الله را ديدم و خواندم کم کم داشتم تناقض مطرح شده در ذهن را فراموش مي کردم که ناگهان روزي با جمله زير برخورد کردم که سوالي در ذهن من ايجاد کرد. اول جمله را بگويم و بعد سوال را مطرح کنم......
بهاءالله در کتابش راجع به (گمان مي کنم) حاج کريم خان کرماني چنين مي نويسد:
"اين بنده اقبال به ملاحظه کلمات غير نداشته وندارم و ليکن چون جمعي از احوال ايشان سوال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدري در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلين بعد از معرفت و بصيرت داده شود!!!!(پس معرفت و بصيرت نداشته اند). باري کتب عربيه او به دست نيفتاد!!! تا اين که شخصي روزي ذکر نمود کتابي از ايشان که مسمي به ارشاد العوام است در اين بلد يافت مي شود...... با وجود اين ، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گويا دو مرتبه (کتاب را خوانده است آن هم 2 بار تا معرفت حاصل کند) در او ملاحظه شد."!!
اينجا بود که اين سوال مطرح شد.
جناب بهاءالله اگر کتاب عربي را پيدا نکرده چرا پس آن کتاب و صحف در برابر ايشان آشکار نگشته تا ببينند و بخوانند !
سوال بعدي اين است که ايشان کتاب مسمي به ارشاد العوام را گرفته و 2 مرتبه خوانده اند.پس نمي توان علم ايشان را الهي دانست. ايشان هم کتاب مي خوانده اند و هم علم اکتسابي داشته اند .
4- مقام باب و بها
عبدالبهاء عباس افندي : " آن مظاهر نبوت کليه که بالاستقلال اشراق نموده اند مانند حضرت ابراهيم ،حضرت موسي ، حضرت عيسي و حضرت محمد و حضرت اعلي و حضرت جمال مبارک" پس با توجه به اين صحبت جناب عبدالبهاء، باب و بهاء در صف و رديف پيامبران الهي قرار گرفته اند.
اما جالب اينجاست که خود بهاء الله اين حرف را قبول ندارد و معتقد است که نبوت به آمدن حضرت محمد پايان پذيرفته است و ايشان آخرين پيامبران است و او براي خود مقامي بالاتر از مقام نبوت قائل است.
براي روشن شدن مطلب نمونه اي را خدمتتان عرض مي کنم:
عبدالمجيد اشراق خاوري در رحيق مختوم مي گويد:
"در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النبيين فرموده جمال مبارک جل جلاله در ضمن جمله مزبور مي فرمايد که مقام اين ظهور عظيم و موعود کريم از مظاهر سابقه بالاتر است ؛ زيرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم مي گردد و اين دليل است که ظهور موعود عظيم ظهور الله است و دوره ي نبوت منطوي گرديد زيرا که رسول الله خاتم النبيين بودند."
پس با توجه به اين صحبت خود بهاء الله به خاتميت پيامبر اسلام معتقد است و خود نيز ادعايي در مورد نبوت ندارد بلکه خود را داراي مقامي بالاتر مي داند که حال آن مقام چيست بايد تحقيق کرد.
به هر حال تناقض پيدا شد. آقاي عبدالبها مقام نبوت را براي ايشان قائل است اما خود ايشان مي گويند دوران نبوت منطوي گرديده است چرا که رسول الله خاتم النبيين است . جالب تر اينجاست که خود باب خيلي ادعاي جالبي کرده است :
"ان علي قبل نبيل ذات الله و کينونيته " او خود را خود ذات خدا مي داند. در حالي که عبدالبها مي گويد او پيامبر است .
اضافه کنيد به اين تناقض مدارکي را که باب خود را باب و بنده امام دوازدهم مي شمرد و نيز چند بار توبه کردن او از جميع ادعاها را!!
5- پيشگوئي نادرست در مورد رهبري آينده
ميرزا حسينعلي از زن نخست خود فرزندي داشت به نام عباس(عبدالبها) و از زن ديگرش سه پسر داشت به نام هاي محمد علي افندي و ميرزا ضياء الله و ميرزا بديع الله.
بنا بر لوح عهدي قرار بود پس از مرگ بهاء الله ابتدا عباس و سپس محمد علي زمامدار بهائيان شود اما بعد از مرگ پدر ميان فرزندان جدايي و اختلاف افتاد و با اينکه در لوح عهدي سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نيفتد و احترام و دوستي مراعات شود عبدالبهاء">عباس افندي غصن اکبر (محمد علي) را ناقض اکبر و مريدانش را ناقضين خواند و پيروان خود را ثابتين نام نهاد.
محمد علي نيز به تلافي ، غصن اعظم (عباس) را رئيس المشکرين گفته و ابليس لقب داد.( براي اينکه اين شبهه در ذهن شما ايجاد نشود که اين مطالب را از کجا مي آورم براي نمونه مدرک اين مطلب را بيان مي کنم.رحيق مختوم و توقيعات مبارک شوقي ، اما از بيان مدارک ديگر به علت اختصار مي پرهيزم و در صورت نياز و در خواست خواننده در اختيار قرار خواهم داد)
در ضمن اين درگيريها عبدالبها برادر را با القاب پشه و سوسک و کرم خاکي و خفاش و ...... خطاب مي کند و خويشتن را بلبل و طاووس مي نامد.
در عوض نيز محمد علي عبدالبها را حيوان(نام حيواني را مي گويد که من نياورده ام بخواهيد مي آورم) مي خواندو خود را غضنفرالله لقب مي دهد!
چنين داستان و اختلافي دقيقا بين صبح ازل (برادر بهاء الله ) و بهاء الله رخ مي دهد که در کتب خود دوستان بهائي محفوظ است . اما تناقض اصلي وقتي براي من مطرح شد که اين جمله را از عبدالبهاء خواندم . ايشان مي فرمايند:
(انصاف بايد داشت از نفسي که در تربيت اولاد و عيال و آل عاجز مانده، چگونه اميد تربيت اهل آفاق نماييم و آيا در اين قضيه ذره اي شبهه و ترديد است؟لا والله!)
با توجه به داستان ذکر شده آيا اختلاف بعد از مرگ بهاء الله بين فرزندان نمي تواند مويد اين مطلب باشد که جناب بهاء الله در تربيت اولاد و عيال و آل عاجز مانده است ؟!
حال سوال اينجاست که از چنين کسي که در تربيت اولاد و عيال و آل عاجز مانده آيا مي توان اميد تربيت اهل آفاق نماييم؟
جناب عبد البهاء که مي فرمايند غير ممکن است و در اين مطلب هيچ شک و ترديدي ندارند تازه قسم هم ياد کرده اند. . نظر شما چيست؟
6- وحدت عالم انساني
پس از مرگ باب ، جانشيني او به ميرزا يحيي نوري برادر کوچکتر ميرزا حسينعلي رسيد.شواهدي در ميان آثار باب وجود دارد که حاکي از وصايت صبح ازل مي باشد.بدين ترتيب رهبري بابيان به صبح ازل سپرده شد و او برادرش را به عنوان پيش کار خود تعيين نمود.
اما بعدها ميان اين دو برادر اختلاف سختي در مي گيرد . (داستان مفصل است و اگر روزي حوصله کنم تمام آن داستان را برايتان شرح خواهم داد) در ضمن اين دعوا ميرزا حسينعلي اعلام داشت که وصايت ازل بي اساس است چرا که خود او با هم دستي ميرزا عبدالکريم قزويني کاتب ، آن را ساخته و پرداخته اند و اين به خاطر مصالحي بوده است که اينک ديگر وجود ندارد. دعوا بين دو برادر بالا گرفت و شروع به اهانت به يکديگر مي کنند.
طرفين اسرار مگو و رازهاي نهان يک ديگر را فاش مي ساختند و تمام زشتي و نابکاري ها و کژي ها و نادرستي ها را برادر وار ميان خود تقسيم نمودند. به عنوان مثال ميرزا يحيي از جانب بهاء و بهائيان به القاب زشتي همچون خر و گاو نر و .... مفتخر مي گردد و ميرزا حسينعلي حرام زادگي برادر را اعلام مي دارد و فاش مي سازد که در بغداد .....(اجازه دهيد بقيه داستان را نياورم چراکه حرمت يک سايت پژوهشي اين اجازه را نمي دهد).
براي نمونه جمله اي از جناب بهاء الله را خدمتتان عرض مي کنم:
ايشان در مائده آسماني در مورد برادر خود !!!! ميرزا يحيي اينگونه لب به سخن مي گشايد:
"مسلم است که لا زال به اکل وشرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالي که والله خجالت مي کشم از ذکرش ، مرتکب" البته در اين داستان ميرزا يحيي هم ساکت نشسته و او هم کلمات قصار را در مورد برادر خود به کار برده است .
اما هدف ما بيشتر طرح اين مسئله براي تناقضي است که با ادعاي وحدت عالم انساني دارد.
جناب بهاء الله که از وحدت عالم انساني سخن مي گويد آيا خود به آن عمل مي کرده است؟!
او که مي گويد همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار و مي گويد دشمنان خود را مانند دوستانتان دوست بداريدو اصلا همه را دوست داشته باشيد و به همه خدمت کنيد پس چرا خود ايشان برادر خود را به باد فحش و ناسزا مي گيرند . اين چه وحدت عالم انساني است؟ اضافه کنيد دعواهاي عبدالبها و محمد علي را بر سر جانشيني بها و...
منبع: سايت بهائي پژوهي/خ