|
شهاب فضل و فضيلت
-(4 Body)
|
شهاب فضل و فضيلت
Visitor
791
Category:
دنياي فن آوري
گفت و گوي ماه نامه ي جامعه با حضرت حجه الاسلام و المسلمين دکتر سيد محمود مرعشي نجفي، فرزند ارشد آيه الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره و توليت کتابخانه و رياست واحدهاي تحقيقاتي تابعه خواهشمند است از نظر خانوادگي و علمي والد معظم قدس سره را معرفي بفرماييد. مرحوم والد، آيه الله العظمي سيد شهاب الدين مرعشي نجفي قدس سره 20 صفر سال 1315 ه.ق در نجف اشرف در خانواده ي بزرگ علمي پا به عرصه وجود نهاد. پدر ايشان مرحوم آيه الله سيد شمس الدين محمود از علماي نجف و مدرسين حوزه بود. جد بزرگوارشان مرحوم سيد الحکما مشهور به سيد الاطبا است. علماي دين تا يک صد سال اخير هم طبيب روح بودند و هم طبيب جسم. مرحوم جد بزرگوار ما پزشک و عالم و صاحب چند اثر بود. اولين دندان مصنوعي در ايران را ايشان اختراع کرد و حدود 114 سال عمر نمود. وقتي پدرم به دنيا آمد، همان روز اول ايشان را به ضريح مطهر مولا اميرالمؤمنين عليه السلام متبرک کردند و پدرشان پس از آن نيز براي نام گذاري خدمت مراجع وقت رسيد تابالاخره نام هاي "محمد حسين"، "شهاب الدين" و "ابوالمعالي" انتخاب گرديد. مرحوم والد بر اساس نقل مادرشان مي فرمود: مادرم هيچ گاه بدون غسل و وضو به من شير نداد. هنگام حمل نيز در مجالسي که غيبت اشخاص مي شد، شرکت نمي کرد، اگر گاهي حرفي به ميان مي آمد، بلافاصله از مجلس بيرون مي رفت. در سنين کودکي نزد جدّه ي مادري خويش، بي بي شمس شرف بيگم طباطبايي (م 1328 ه.ق) (با مرحوم علامه طباطبايي يک تيره هستد) الفبا را آموخت و پس از آن قرائت قرآن، احکام شرعي و ادبيات غرب را تا کتاب مغني اللبيب تعليم گرفت. پيش از 16 سالگي تحصيل علوم رياضي، هندسه، جغرافي و برخي علوم مقدماتي ديگر را آموزش ديد. در همين زمان، تمايل به فراگيري علم طب پيدا نمود و کتاب هاي طبي النبي صلي الله عليه و آله، طب الائمه، مخزن الادويه، جواهر الطب و ... را نزد پدر آموخت. مرحوم ابوي در سن جواني- حدود 23 سالگي - به درجه اجتهاد نايل گرديد. قبل از سال 1342 ه.ق اجازه اجتهاد از آيه الله آقا ضياء عراقي و آيه الله ناييني قدس سره و ديگر بزرگان نجف اخذ نمود. ايشان از بيشترين استادان و علماي زمان خويش کسب فيض نمود، آن هم نه تنها در علوم حوزوي معمول مانند: فقه، اصول و ادبيات، بلکه در علم رجال، علم انساب و علوم غريبه استادان بزرگ و برجسته اي؛ همچون مرحوم آيه الله سيد حسن صدر، داشت. معظم له در علم رجال و انساب سرآمد بود و شهرت جهاني در اين رشته کسب نمود. مجلس درس ايشان از جمله تفسير قرآن در قم مملو از جمعيت مي شد. وضع معيشتي معظم له در ايام درسي و پس از آن چگونه بود؟ در تمام طول عمر مراقب بود که مال حرامي داخل مال ايشان نشود تا مبادا گرفتار عقوبت گردد. زمان تحصيل پدرم به تنگدستي مي گذشت، چون پدر ايشان از مال دنيا چيزي نداشت. هر دو، سه ماه يک بار گوشت مي خورد. گاهي از گوشت قرباني که بين طلبه ها تقسيم مي شد، استفاده مي کرد و مي فرمود: «گاهي از شدت گرسنگي ساعت دوازده شب که طلبه هاي مدرسه قوام نجف در خواب بودند با هم حجره اي ام به حياط مدرسه مي رفتيم و از برگ کاهويي که بعضي طلبه هاي پولدار ايراني کنار حوض مي ريختند و فقط وسط آن را مي خوردند، سد جوع مي کرديم. حتي پول خريد نفت يا پيه چراغ را نداشتيم. به بهانه رخت شويي از نور چراغ پيه سوز دستشويي هاي مدرسه براي مطالعه ي درس استفاده مي کرديم. تابستان به خاطر گرمي هوا طلبه ها به ايران مي آمدند، ولي ما پول رفت و برگشت نداشتيم و در نجف مي مانديم. روزها و شب ها من با دوستم لنگ مي بستيم و از شدت گرما تا سينه داخل حوض مدرسه مي ايستاديم و کتاب به دست مباحثه مي کرديم». بله! ايشان به اين سختي درس خواندند. براي خريد کتاب بارها در نجف اشرف، لباس و کفش خود را گرو مي گذاشت يا مي فروخت.براي خريد کتاب رياض العلما مجبور شد که لباس و ساعت خود را بفروشد. در روزهاي بسيار گرم روزه مي گرفت و ماه ها نماز استيجاري مي خواند تا مبلغي را تهيه کند و با آن کتاب مورد نظرش را بخرد. زماني هم که به مرجعيت رسيد در زندگي فردي و خصوصي گرفتار فقر و فاقه بود و نمي توانست مخارج زندگي را به راحتي تأمين نمايد؛ زيرا اگر چيزي هم به دستش مي رسيد، براي خريد کتاب صرف مي کرد. براي ميهمان ها، حتي اساتيد دانشگاه ها که روزهاي جمعه به منزل ايشان مي آمدند، فقط آبگوشت تهيه مي کرد. نحوه ي رفتار والد معظم با پدر و مادر خويش چگونه بود؟ ايشان مي فرمود: من نسبت به پدر و مادرم خيلي احترام قايل بودم. يک وقت مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا کن و بگو شام حاضر است. وقتي نزد پدرم رفتم ايشان خوابش برده بود. هرچه فکر کردم که ايشان را بيدار کنم، دلم نيامد. صورتم را که هنوز محاسن نداشت به کف پاي ايشان ساييدم. آهسته آهسته پدرم از خواب بيدار شد و فرمود: فرزندم! خدا عاقبت تو را به خير کند. مرحوم والد بارها فرمود: «من به اين مقام و موقعيّت نرسيدم؛ مگر به برکت دعاي پدرم». پدرشان از ايشان خيلي راضي بود، ولي متأسفانه در سنين جواني پدر را از دست داد و سرپرستي اخوي و دو خواهر را بر عهده گرفت. معظم له براي تربيت فرزندان چه شيوه اي را دنبال مي کردند؟ با ياد يکي دو خاطره به اين مطلب مي پردازم: يک بار در کودکي همراه با کاروان شتر و گله ي گوسفند رفتم و گم شدم! بالاخره با زحمت زياد مرا پيدا کردند. آن دفعه پدرم مرا تنبيه نکرد، اما کسي که مرا پيدا کرده بود، يک سيلي محکم که هنوز يادم هست به من زد و گفت: تو دل اين سيد را به درد آوردي! مرحوم ابوي از همان کودکي ما را با احترام صدا مي زد.مثلاً به من مي گفت: محمود آقا!، مادر مي گفت: آقا هم که نگوييد، طوري نمي شود اما پدرم مي فرمود: نه، فرزند است. من در برابر او تکليف دارم. او هم نسبت به ما تکاليفي دارد. من اگر او را احترام کنم، ديگران هم احترامش مي کنند، جوان است و غرور دارد. يکي از شيوه هاي تربيتي ايشان اين بود که هر شب با ذکر يک داستان يا خاطرات خودشان و زندگي بزرگان و در نهايت نقل يک حديث هم ما را تربيت مي کردند و هم مي خواباندند. مرحوم ابوي حتي به نوه هايشان توجه تربيتي داشتند. مرحوم ابوي مي فرمود: «يک روز در نجف حدود چهار سالم بود که وارد منزل شدم و به مادر گفتم: کسي را در کوچه ديدم که پايش لنگ بود و اين طور راه مي رفت. مادرم فرمود: غيبت کردي و دهانت نجس شد، بيا دهانت را آب بکش. بعد مرا بلب حوض برد و دهانم را آب کشيد، و گفت: ديگر از اين حرف ها نزن و اداي کسي را در نياور». اخلاق معظم له در روابط خانوادگي چگونه بود؟ مادرم مي فرمود: «من شصت سال با پدر شما زندگي کردم. در اين مدت ايشان هيچ گاه نسبت به من با تحکم سخن نگفت و رفتاري تند و خشنوت آميز نداشت و با تندي با من صحبت نکرد. تا آن زمان که خودش قادر به حرکت کردن و انجام کار بود، نمي گذاشت ديگران کاري برايش انجام دهند. حتي هنگامي که تشنه بود، خودش بلند مي شد و به آشپزخانه مي رفت و آب مي آشاميد و به من نمي گفت. وي غير از اين که همسري خوب و مهربان و دوست داشتني بود، براي من مانند يک رفيق صميمي و همکاري غم خوار نيز بود و در کارهاي منزل به من کمک مي کرد. بسياري از اوقات در کارهاي آشپزخانه؛ از قبيل: درست کردن غذا، پاک کردن سبزي، شستن ميوه و وسايل آشپزخانه کمک مي کرد و رفتارش براي تمامي افراد خانه الگو بود». يک شب من و همسرم به منزل آقا رفتيم. من سر سفره از همسرم خواستم تا برايم آب بياورد. پدرم به شدت متغير و ناراحت شد و خطاب به من فرمود: «اگر تشنه هستي، خودت آب بياور». مرحوم والد نسبت به فرزندان و افراد خانواده مهربان و خوش رفتار بود. برخي شب ها که نوه هايشان در منزل جمع مي شدند، معظم له براي آن ها با بياني شيرين و جذاب، حکايت و داستان مي گفت و نوه ها را سخت تحت تأثير قرار مي داد.در لابه لاي حکايت و داستان نصايحي نيز مي فرمود که بسيار مؤثر بود. انگيزه ي اصلي آيه الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره براي جمع آوري کتاب هاي نفيس چه بود؟ ايشان و پدر بزرگوارشان اهل مطالعه بودند. دليلش مطالعه ي افزون بر ده هزار جلد کتاب است که رؤوس مطالب را پشت صفحه ي اول هر کتاب مرقوم نمودند. حتي ايشان سحرها، يکي دو ساعت مانده به اذان به حرم مطهر مشرف مي شد و در محراب مي نشست و کتاب هايي را که مي خواست مطالعه کند، معمولا در قطع هاي کوچک تهيه مي کرد و در جيبش مي گذاشت و همان جا مي نشست و مطالعه مي کرد. البته اگر مؤمنين هم سؤال داشتند، پاسخ مي داد. از علماي گذشته با احترام زياد ياد مي کرد. درباره ي علامه مجلسي قدس سره مي فرمود: «ايشان فخر شيعه است و بر همين اساس خيلي دشمن داشت. اگر علامه مجلسي قدس سره نبود، الآن در ايران شيعه وضع فعلي را نداشت، بلکه فقط يک عده در گوشه اي مشغول کار خودشان بودند و تشيع در کشور رسميت نداشت». يکي از محققين برجسته چندي پيش از کتابخانه بازديد کرد و گفت: آيه الله مرعشي قدس سره، مجلسي دوم بودند. آن قدر که مرحوم مجلسي قدس سره به علوم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم خدمت نمود، مرحوم آيه الله مرعشي قدس سره هم خدمت کرد، ولي فرق اين دو بزرگوار با هم آن است که کتابخانه ي علامه مجلسي قدس سره متفرق شد، ولي کتابخانه آيه الله مرعشي قدس سره، بر جاي مانده ان شاء الله تا نسل هاي بعد و ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف باقي بماند. مرحوم والد مي فرمود: «کتاب هاي موجود در کتابخانه ي ما مشت نمونه ي خروار است که متأسفانه در قرون و اعصار از بين رفته است. قرن 7 ه.ق در حمله ي مغول ها به کشور بيشترين آثار علماي شيعه را آتش زدند. حمام ها را با سوزاندن کتاب هاي علماي شيعه گرم کردند. آنچه الآن مانده نمونه هاي کوچکي از آن هاست». ايشان براي جمع آوري کتاب اهداف مهمي داشت.بيشترين خريداران ذخاير اسلام و کتاب هاي شيعه اجانب بودند؛ چرا که مي خواستند فرهنگ شيعه را از درون تهي کنند. کتاب «مدينه العلم» شيخ بزرگوار صدوق قدس سره اگر امروز وجود داشت نيازي به کتب اربعه شيعه نبود. اين کتاب بسيار مهم تا قبل از زمان علامه مجلسي؛ يعني 400 سال پيش در دست بود، ولي از آن پس مفقود شد. براي به دست آوردن اين کتاب معظم له بسيار کنکاش نمود، به خيلي از کشورهاي خارجي مسافرت کرد، ولي پيدا نشد. از بسياري کتاب هاي شيعه اثري جز اسم، باقي نمانده است. به همين دليل ايشان براي اين مجموعه فرهنگي و جمع آوري اين کتابخانه رنج فراوان برد. از سعي و تلاش حضرت آيه الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره در جمع آوري اين مجموعه گرانبها و زمينه فراهم نمودن تشکيل کتابخانه توضيح دهيد. خودشان مي فرمودند: «در نجف کاروان سرايي به نام قيصريه بود که من از آنجا عبور مي کردم. شلوغي مردم و طلبه ها نظرم را جلب کرد، وقتي سؤال کردم چه خبر شده است؟ گفتند: کتاب حراج مي کنند. وارد کاروان سرا شدم. يک نفر چوب دستي گرفته بود و کتاب هاي خطي و چاپي علماي گذشته را مي فروخت. شخص غير روحاني با لباس عربي در ازاي پول زياد اکثر کتاب هاي خطي را خريد. پرسيدم: اسم اين مرد چيست؟ گفتند: او دلال و نماينده کنسول انگليس در بغداد است. کتاب ها را مي خرد و از عراق خارج مي کند و به انگليس مي فرستد». همان جا انگيزه براي جمع آوري کتاب هاي خطي در مرحوم والد تشديد مي شود، و از آن زمان دست به کار مي شود. از آن هنگام يک وعده غذاي روزانه خود را حذف مي کند و شب ها پس از فراغت از درس و بحث در يک کارگاه برنج کوبي مشغول کار مي شود. نماز و روزه ي استيجاري مي گيرد و دستمزدها را صرف خريد کتاب مي کند، الآن کتابي داريم که رويش نوشته شده: «اين کتاب را خريدم در مقابل انجام يک سال نماز براي فلان شخص، در حالي که 20 ساعت است گرسنه ام!» حتي يک روز بر سر خريد کتاب از يک پيرزن تخم مرغ فروش کنار بازار با همان دلال کتاب درگير مي شود. پدرم يک لحظه دعا مي کند و رو به حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض مي کند: يا اميرالمؤمنين! من براي اين که اين نسخه ها دست اجانب نيفتند، آن ها را مي خرم، خودتان کمک کنيد! ناگهان پيرزن خطاب به نماينده کنسول انگليس مي گويد: من کتاب را به اين سيد مي دهم. شب ايشان را دستگير مي کنند و فردا به وساطت علما و مراجع آزاد مي گردند. بله! ايشان به خاطر خريد يک جلد کتاب زنداني مي شود. در عراق تعدادي کتاب جمع آوري مي کند و زماني که به ايران مي آيند و حسب الامر آيه الله حاج شيخ عبدالکريم در قم متوطن مي شود، اين روال را ادامه مي دهد تا زماني که ديگر پي گيري اين گونه کارهاي برايشان مقدور نبود و بنده را مي فرستاد که تا کنون نيز ادامه دارد. حدود 50 سال است که به حمدالله با کسب تجربه از مرحوم والد کار را دنبال مي کنم و از اين بابت خيلي خوشحالم در اين زمينه دو دوره ي دکتري در خارج از کشور گذرانده ام. دوره ي دکتراي کتاب شناسي و دوره ي نسخه شناسي مخطوطات که چنين رشته اي هنوز در ايران وجود ندارد. حتي از کانادا و لندن درخواست کرده اند که براي تدريس اين رشته به آن جا بروم، ولي من مي گويم چرا اين کار در کشور خودمان نباشد. قبل از تأسيس کتابخانه افراد از چه راهي به نسخ خطي و کتاب هاي معظم له دسترسي پيدا مي کردند؟ يک وقت تعداد کتاب ها در منزل والد بسيار زياد شد. حياط بيروني و اتاق ها پر از کتاب بود. اساتيد دانشگاه هاي آن روز، مثل مرحوم بديع الزمان فروزان فر، استاد جلال الدين همايي، دکتر ناظم زاده ي کرماني، دکتر ذبيح الله صفا که از اساتيد معروف دانشگاه آن روز بودند و نيز مرحوم آيه الله مشکوه، مرحوم آيه الله عصاري، از اين منابع استفاده مي کردند. هر کس هم که نياز داشت، ايشان بدون هيچ رسيدي کتاب را در اختيارش قرار مي داد. بسياري از کتاب ها در آن زمان مفقود شد، چون رسيدي دريافت نمي شد و فراموش مي کرديم که کتاب نزد چه کسي است. قبل از تأسيس اين کتابخانه تعداد 287 جلد نسخه خطي نفيس به دانشکده اللهيات دانشگاه تهران که آن روز به معقول و منقول مشهور بود، هديه کردند. 400 جلد نسخه خطي نيز به کتابخانه حضرت عبدالعظيم و چند صد جلد به کتابخانه آستان قدس رضوي اهدا شد. تعدادي به آستانه مقدسه قم و چندين جلد به کتابخانه مدرسه فيضيه و بخشي را نيز به کتابخانه شاهچراغ در شيراز هديه کردند. پس از ساخت مدرسه ي ايشان که روبه روي کتابخانه فعلي است، طبقه سوم به کتابخانه اختصاص يافت. و چون مشتاقان زيادي براي استفاده از کتاب ها مراجعه مي کردند در سال 1353 ه.ش ساختمان قديمي کتابخانه افتتاح شد.ظرف چهار پنج سال ظرفيت تکميل گرديد. يک روز حضرت امام خميني قدس سره ما را طلبيدند و فرمودند: پدر شما از آن زمان هاي قديم که من در قم بودم، خيلي براي جمع آوري اين ذخاير شيعي زحمت کشيدند، حلا که حکومت اسلامي است وظيفه ماست که در اين راه قدمي برداريم. حکمي را صادر فرمودند که متن فرمايش حضرت امام قدس سره موجود است. حضرت امام خميني قدس سره پولي را به بنده سپردند و فرمودند: خانه هاي اطراف را بخريد و کتابخانه را توسعه بدهيد که آبروي حوزه علميه قم و تشيع است. به حمدالله ساختمان جديد هم ساخته شد. فکر نمي کنم که در منطقه خاورميانه و حتي اروپا کتابخانه اي اين گونه ثمرات داشته باشد. کار اين کتابخانه دو شيفت کامل از صبح تا شب است و چهار هزار نفر از اين کتابخانه استفاده مي کنند. نسخه هاي خطي موجود در اين کتابخانه ارزش و اعتبار جهاني دارد. بهاي يک جلد از برخي نسخه هاي خطي چندين ميليون دلار است، مرحوم ابوي مي فرمود: «اين ها از آن همه مردم است. من اين ها را با زحمت جمع آوري کردم و در طبق اخلاص مي گذارم و به جامعه تقديم مي کنم تا همه از آن استفاده کنند و به نسل هاي بعدي نيز تحويل داده شود». خوشحال هستم که با زحمت اين چنيني کتاب ها جمع آوري شد و گرنه بسياري از اين ها الآن در خارج کشور بود. در حال حاضر اين کتابخانه از لحاظ نسخه هاي خطي در کشور اول است؛ به خصوص از لحاظ نسخه هاي کهن شيعي. در نظر داريم که ان شاء الله بسياري از اين کتب کهن شيعي را به صورت تصويري و فاکسي ميلي تکثير نسخه کنيم. مرحوم ابوي معتقد بود، که جمع آوري خطوط علماي شيعه و آثارشان مستند سازي مکتب شيعه است. برخورد معظم له با مردم و روش هدايت افراد چگونه بود؟ مردم قم خوب به خاطر دارند که مرحوم والد در روابط فردي خود و اخلاق و رفتار تا چه اندازه متواضع و فروتن بود ايشان مي فرمود: «من در بسياري از خانه هاي مردم قم رفت و آمد داشتم؛ چنان که در مجالس مختلف شادي و غم آن ها شرکت مي کردم». در مواقع بيماري به عيادت و هنگام عزا به تسليت آن ها مي رفت و اين يک عادت و سنّت براي ايشان بود که در روابط خود با مردم چنان به آن ها نزديک باشد که مردم احساس بيگانگي نکنند وحقيقتاً هم مردم چنين بودند و با ايشان احساس يکرنگي و صميميت داشتند؛ تا آن جا که اسرار خود را، که گاهي به نزديکانشان نمي گفتند، با مرحوم آقا در ميان مي گذاشتند. آن مرحوم بارها مي فرمود: «من صندوقچه ي اسرار مردم هستم». بسياري از مواقع مشکلشان را از معظم له مي طلبيدند. خوش رفتاري ايشان نسبت به مردم و رفع مشکلات و نيازمندي هاي آنان، که بيشتر مخفيانه انجام مي گرفت، باعث محبوبيت عجيب ايشان در بين مردم متدين قم شده بود؛ با اين که بسياري از خانواده ها و مستمندان، ناشناخته و مخفيانه کمک هاي ايشان را دريافت مي کردند. خشونت در وجود ايشان نبود و همين امر باعث مي شد که گاهي افراد منحرف را به راه راست هدايت کند. از جمله معظم له نقل مي کرد: «يک وقت براي مجلس خير به محله ي جوي شور، که يکي از محلات دور افتاده ي زمان گذشته قم بود و با مرکز شهر فاصله داشت و اين فاصله را باغ ها و کوچه باغ ها پر کرده بود، رفته بودم. آن شب هوا بسيار سرد بود و از شب قبل برف سنگين آمده بود و خيلي جاها يخ زده بود. به سوي منزل خودمان از راه کوچه باغ ها حرکت کردم. در راه به مرد مستي برخوردم که چوب دستي در دست داشت و راه را بر من بست و پرسيد: سيد کجا مي روي؟ گفتم: به منزل. گفت: از کجا مي آيي؟ گفتم: از يک جلسه که براي امر خيري تشکيل شده بود. گفت: چه کاره اي؟ گفتم: مي بيني که روحاني و آخوند هستم. گفت: بايد برايم روضه بخواني. گفتم: در اين جا که نمي شود: زيرا هوا سرد است و اتاق و فرش و صندلي و مستمعي نيست. با تهديد گفت: برگرده ي من بنشين و برايم روضه بخوان. به ناچار برگرده ي وي سوار شدم و برايش روضه خواندم. عجيب است که بسيار گريه کرد و پس از خاتمه همراه من تا منزل آمد که مبادا کسي مثل خودش مزاحم من نشود. چند وقت از اين قضيه گذشت. يک روز پس از نماز جماعت در حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام، مردي که اندکي ريش داشت جلو سجا ده ي من زانو زد و با اصرار دست مرا، که شديداً اکراه داشتم، بوسيد و گفت: آقا مرا ببخشيد! من اشتباه کردم. پرسيدم: شما کي هستي؟ من شما را نمي شناسم؟ گفت: من همان شخصي هستم که چند وقت پيش شبانگاه راه را بر شما بستم و گفتم برايم روضه بخوان.وقتي او را شناختم، گفتم: تو را بخشيدم و اصلاً از تو دلگير نشدم، ولي آن مرد با گريه گفت: مرا ببخش و ازخداوند بخواه که توبه ي مرا قبول کند، زيرا من از نحوه ي رفتار شما سخت متأثر شدم و توبه کردم. آن مرد از آن پس جزو اخيار شد؛ چنان که چندين سال در نماز جماعت من شرکت مي کرد، تا اين که چشم از جهان فروبست و در تشييع جنازه ي او عده ي فراواني از مردم و از جمله من شرکت کرديم». هنگام ديدار افراد اصرار داشتند که دست ايشان را ببوسند، ولي معظم له از اين کار شديداً ناراحت مي شد نمي گذاشت کسي دشتشان را ببوسد. گاهي برخي افراد چنان دست مرحوم والد را براي بوسيدن مي کشيدند که چندين بار مچ دستشان از جا در رفت و به شدّت درد گرفت. از عبادات و ملکات روحي ايشان نکاتي را براي خوانندگان مجله بيان فرماييد. معظم له نسبت به نماز اول وقت خيلي مقيد بود و همه را به اين امر تشويق مي کرد و مي فرمود: «نماز اول وقت برکاتي دارد و من خيلي چيزها از نماز اول وقت به دست آوردم». شب ها معمولا بيش از سه ساعت نمي خوابيد. بيشتر وقت را صرف مطالعه و تضرع به درگاه خدا مي کرد. مادرم مي گفت: هنگام تضرع آقا، گويا در و ديوار مي لرزد. وقتي گريه مي کرد پهناي صورتش خيس مي شد، هرچند سعي مي کرد کسي متوجه نشود. مرحوم والد کمتر به سفر مي رفت و مي گفت: «اگر جايي بروم که حرم نباشد انگار گم شده اي دارم و به من سخت مي گذرد. به خاطر همين بيشتر در قم بود و حتي زمان جنگ تحميلي و موشک باران قم نماز حرم را ترک نمي کرد. شب هاي احياي ماه رمضان در صحن مطهر مردم را به اقامه ي نماز قضا تشويق مي کرد و خود نيز امام جماعت مي شد. خيلي مقيد به آداب ماه مبارک رمضان بود. هر گاه با ماشين در مسير بوديم و وقت نماز مي شد، سجاده اي را که هميشه همراه داشت بود، کنار راه مي انداخت و نماز اول وقت را مي خواند و دوباره سوار ماشين مي شد. من هيچ وقت تأخير در نماز خواندن ايشان نديدم؛ مگر زمان بي هوشي در حال بيماري. وقتي دربيمارستان هم بستري بود، مرتب نگران نماز اول وقت بود. ارتباط معظم له با ساير علما به ويژه حضرت امام خميني قدس سره و چگونگي همراهي ايشان با انقلاب اسلامي را بيان فرماييد. نسبت به رابطه ي خودشان با حضرت امام قدس سره مي فرمود: اوايلي که به قدم آمدم در مدرسه ي دارالشفا حجره اي داشتم که يک حجره با حجره ي حاج آقا روح الله فاصله داشت. دوستي من با ايشان خيلي قوي بود زمان رضاخان که روضه خواني غدغن شده بود، شب هاي عاشورا در يکي از حجره ها جمع مي شديم و يکي از طلبه ها مصايب سيدالشهدا و اهل بيت طاهرين عليهم السلام را مي خواند و ما گريه مي کرديم. الآن نامه هاي حضرت امام قدس سره به ايشان موجود است و بعضي از آن ها چاپ شده است. از مرحوم حاج آقا مصطفي به ايشان نامه هاي زيادي است. در يکي از اين نامه ها آمده است: «اميدوارم که خداوند مقداري از حسن نيت سرکار را به ديگران هم عنايت فرمايد». همچنين ايشان نوشته بود که ابوي (حضرت امام قدس سره) خيلي اشتياق به زيارت شما دارند. اولين روزي که حضرت امام قدس سره از ترکيه وارد عراق شدند، مرحوم ابوي به من امر فرموند که به عراق بروم . من هم از طريق خرمشهر و قاچاقي به عراق رفتم. حضرت امام يک هفته در کربلا بودند و بعد به نجف رفتند. من در کربلا خدمتشان رسيدم. با مرحوم حاج آقا مصطفي سال ها دوستي داشتم. حضرت امام قدس سره فرمودند: شما تا روزي که اين جا هستيد نزد ما باشيد. پس از يک ماه در راه بازگشت به ايران بازداشت شدم. البته نامه هاي زيادي را آورده بودم که به حمدالله به ايران رساندم و بعد دستگير شدم. از جمله اولين گروهي که از ايران به پاريس رفتند، بنده و آقاي اشراقي داماد حضرت امام بوديم. قبل از اين که حضرت امام به نوفل لوشاتو برسند ما در پاريس بوديم و بعد به نوفل لوشاتو رفتيم. آن جا هم ده پانزده روز من در خدمت حضرت امام قدس سره بودم. در سفري که مرحوم والد براي مداواي چشمشان به اسپانيا مي رفت، يک شب قبل از پرواز در جماران منزل حضرت امام قدس سره بوديم- و اين به خاطر علاقه و رابطه ي دوستي پدرم با حضرت امام قدس سره بود. گوشه اي از فعاليت هاي سياسي معظم له را بازگو فرماييد. پس از دستگيري امام خميني قدس سره، آيه الله حاج آقا مصطفي خميني فرزند ارشد امام براي انجام مذاکره به منزل ما آمد. عوامل رژيم از اين ماجرا اطلاع يافتند و از پشت بام به منزل مرحوم والد هجوم بردند و فرزند امام را دستگير کردند. پدرم به اين برخورد اعتراض نمود و سعي داشت تا مانع بردن ايشان شود، اما عوامل رژيم با مشت به سينه ي ايشان زدند و حاج آقا مصطفي را با خود بردند که از همان جا به ترکيه تبعيد نمودند. پدرم با صدور بيانيه، اعلاميه و تلگراف از مقام و منزلت علمي امام خميني قدس سره دفاع کرد و خواستار آزادي و رفع اهانت ازمعظم له شد. پس از آزادي امام خميني قدس سره و تبعيد معظم له به ترکيه، مرحوم والد براي اظهار هم دردي به حضرت امام قدس سره تلگراف زد که امام از ايشان تشکر نمودند. در سخنراني ها و بيانيه هاي مختلف خود، تبعيد امام به ترکيه را شديداً محکوم کرد و براي شهداي 15 خرداد مجلس يادبود برپا نمود. سخنراني مفصّل و تاريخي پدرم در 23 رجب 1384 ه.ق در مسجد بالاتر حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام راجع به نقشه برجسته ي روحانيت شيعه در دفاع از احکام اسلام و قوانين شريعت و حفظ استقلال مملکت در طول تاريخ ايران در مواقع حسّاس و بحراني، واقعا به ياد ماندني است. ايشان در اين سخنراني از علماي مجاهدي ياد کرد که هنگام هجوم بيگانگان به کشور و تجاوز به مقدسات اسلام چگونه فداکارانه جان باختند، اما استقلال کشور را حفظ کردند و از اسلام دفاع نمودند. در همان سخنراني اظهار نمود، که آيا اين علما و فقها و مراجع مرتجع هستند؟ آيا اينان نبودند که در طول تاريخ بهترين دفاع را از استقلال کشور انجام دادند؟ روي منبر هجوم همه جانبه ي رژيم عليه اسلام و روحانيت را شديداً محکوم نمود. مرحوم والد نه تنها در صحنه ي داخلي ايران از اسلام و مسلمين دفاع مي کرد، بلکه در مواقع بسيار حساس از ديگر مسلمانان نيز که مورد تجاوز و ستم قرار گرفته بودند، شديدا حمايت مي کرد و اعلاميه هاي متعددي را در دفاع از مسلمانان مظلوم فلسطين و محکوميت اسراييل جنايتکار و تقاضاي کمک از تمامي مسلمانان جهان براي دفاع از ملت مظلوم فلسطين، صادر نمود. معظم له هنگامي که رژيم بعثي عراق، مسلمانان ايراني را با وضع فجيع از عراق اخراج کرد، شديدا به اين حرکت ناشايست و جنايتکارانه اعتراض نمود و از اهانت و بي حرمتي به عتبات مقدسه اظهار تأسف کرد. ايشان در سال 1352 ه.ش فتوايي عليه خريد و فروش کالاهايي که سود آن در راه تبليغ حزب جاسوس پيشه ي بهاييت استفاده مي شد، صادر کرد و آن را حرام خواند؛ حزبي که به کمک رژيم پهلوي بر بيشتر منابع اقتصادي، سياسي و اجتماعي کشور مسلط شده بود. پس از آن که امام خميني قدس سره به پاريس رفتند، مرحوم والد طي تلگرافي به امام از پيشامد ناگواري که براي معظم له اتفاق افتاده بود.فوق العاده اظهار تأثر نمود و پس از آن تلگرافي براي رييس جمهور فرانسه، والري ژيسکاردستن فرستاد و از او و ملت فرانسه درخواست نمود تا ميهمان نوازي خود را به مرتبه ي کمال برسانند. خليل طهماسبي دو ماه در منزل مرحوم والد مخفي بود. ايشان باعث شد که جسد شهيد طهماسبي را از قبرستان مسگر آباد بياورند و در بهشت رضوان دفن کنند. خودشان هم بر جنازه ي او نماز خواندند. گويا ايشان با علماي ديگر مذاهب اسلامي و دانشگاهيان هم ارتباط داشتند؟ بله و جالب است که ايشان زماني اين ارتباط را با علماي اهل سنت و افراد دانشگاهي مثل مرحوم فروزانفر، برقرار کرده بود که در زمان شاه اسم اهل سنت را نمي شد برد. حتي يک نامه بدون امضا نوشته بودند و در محراب جلوي ايشان گذاشته بودند که شما جواب حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را چه مي دهي که با اين سني ها و دانشگاهي ها ارتباط برقرار مي کني؟ علامه فروزانفر، مرحوم دانش پژوه، مرحوم مشکوه، مرحوم عصار و مرحوم جلال همايي روزهاي جمعه به منزل ما مي آمدند و والده آش جو درست مي کرد و آن ها ناهار منزل ما بودند و از منابع و کتاب هاي پدرم استفاده مي کردند و مرحوم ابوي ما لذت مي برد. رژيم پهلوي نمي خواست دو قشر روحاني و دانشگاهي يا علماي شيعه و سني با هم مراوده داشته باشند و به هم نزديک بشوند.مکاتبات بسياري از علماي آن زمان موجود است. اجازات علماي مذاهب ديگر به مرحوم ابوي را در کتابي به نام «المسلسلات و الاجازات» چاپ کرده ام. البته خيلي از آن ها به دليل نداشتن بايگاني از بين رفته است. از توکل شگفت ايشان به خداوند ماندن در قم زمان موشک باران است. در اين باره لطفا توضيحي ارايه فرماييد. خوب در آن شرايط جنگي، خيلي ها به روستاهاي اطراف قم رفتند. ما شب ها به منزل ايشان مي رفتيم تا آرامش بگيريم. مرحوم پدرم به ما دلداري مي داد و مي فرمود: هيچ چيز نيست، يا هيچ چيز نمي شود ما مي گفتيم: آقا کتابخانه را مي زنند مي فرمود: مگر در کتابخانه چه چيزي هست؟ ما مي گفتيم:خوب کتاب، مي فرمود: در اين کتاب ها چه چيزي هست؟ مي گفتيم: نسخ خطي قديمي حديث و آثار و علوم آل محمد صلي الله عليه و آله وسلم. مي فرمود: نه، هيچ چيز نمي شود، اگر شد؟ بچه جان با يد بروي خلوصت را درست کني. ما يک مقدار قوت قلب مي گرفتيم و مي آمديم خانه مي خوابيديم. دوباره دو ساعت بعد وسوسه مي شديم و مي گفتيم: موشک که چشم ندارد! آن روزهاي بمباران آقا حتي سوار تاکسي هم نمي شد و پياده به حرم مي رفت. مرحوم والد مي فرمود: وقتي مردم فقير قم مرا ببينند که با اين سن در شهر مانده ام،مي گويند: فلاني نرفت، ما هم نمي رويم. يک آدم فقير که پولي ندارد تا به جايي برود و اتاق شبي چند هزار تومان در بيرون شهر بگيرد، مرا که ببيند احساس آرامش مي کند. واقعا اين اقدام به مردم قوت قلب مي داد. يادم هست که حضرت آيه الله خامنه اي وقتي رييس جمهور بودند، به قم آمدند و از طرف مردم از ايشان قدرداني کردند و فرمودند: وجود شما در قم باعث شد که مردم دوباره در قم جمع بشوند. چه عاملي سبب شد که ايشان از نجف به ايران بيايند و در قم ساکن بشوند؟ سال 1342 ه.ق به قصد زيارت مشهد، قم و زيارت عبدالعظيم حسني و صله ي رحم به ايران آمد، البته قصد بازگشت به عراق را داشت، ولي مرحوم آيه الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري قدس سره، که تازه حوزه ي قم را تأسيس کرده بودند، به ايشان تکليف نمودند که بايد در قم بماند و در حوزه نوپاي قم تدريس کند. از همان ابتدا روزي دوازده ساعت درس مي دادند. مرحوم حاج شيخ به ايشان فرموده بودند: رضاخان نقشه ي تازه اي براي حوزه کشيده و مي خواهد يک هيأت ممتحنه از تهران بفرستد، تا يک مشت آدم ضد روحاني با طرح سؤالات بسيار مشکل از طلبه ها امتحان بگيرند و پس از رد آن ها حقّ لباس پوشيدن را سلب کنند، و از اين راه حوزه را محدوديت قرار دهند. حالا به نظر شما چه بکنيم؟ مرحوم والد پيشنهاد مي دهد: «شما جواب بدهيد که بايد در اين هيأت ممتحنه دو نفر هم از طرف من حضور داشته باشند». و بالاخره آن ها قبول مي کنند. با توجّه به ارادت و علاقه ي خاصّ والد معظم قدس سره به کريمه ي اهل بيت عليها السلام لطفاً نسبت به علت و چگونگي دفن معظم له در کتابخانه توضيح دهيد. ايشان نسبت به حضرت معصومه عليها السلام ارادت خاصي داشت و مي فرمود: «روزي که من به قم آمدم و بعد از مدتي تصميم گرفتم که ازدواج کنم، هر چه فکر کردم که چگونه خانمي در زندگي من با هزينه ي خيلي کم که بتوانم زندگي ام را بچرخانم، پيدا شود، راه به جايي نبردم تا اين که به بي بي عليها السلام متوسل شدم. دو سه روز از اين جريان گذشت. عمو زاده ام که خيلي ثروتمند بود و در تهران زندگي مي کرد و قبرش الآن در ايوان آينه است (مرحوم حاج سيد محمد مرعشي) و در مازندران حداقل مالک 500 پارچه آبادي بود و در اين زمان قاجار دو سه تا اتومبيل داشت که در آن زمان شايد بيش از ده اتومبيل در ايران نبود، شنيده بود که من از نجف به قم آمده ام. نامه اي برايم نوشت و مقدار زيادي لباس و پول فرستاد که چون تحصيل علم کرديد و مجتهد شديد تبريک عرض مي کنم و از اين بابت خوشحالم، امّا بايد از دواج کنيد و اين مقدار پول براي امر خير شماست. من هم به حرم آمدم و متوسّل به حضرت شدم». همان روزها حاج شيخ عباس قمي قدس سره صاحب مفاتيح الجنان براي پدرم خواستگاري مي رود، چون عيال حاج شيخ عباس قمي قدس سره خاله مادربنده بود. نسبت به جايگاه بسيار ارزشمند حضرت فاطمه معصومه عليها السلام مي فرمود: «پدر من مرحوم آيه الله سيد شمس الدين به آقا اميرالمؤمنين عليها السلام متوسل شد تا در خواب قبر مطهر حضرت زهرا عليها السلام براي ايشان مکشوف شود. براي اين خواسته نذر هم کرد که چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود و عبادت کند. هفته ي سي و ششم در خواب وجود مبارک حضرت عليها السلام، از پشت پرده به ايشان مي فرمايد: سيد محمود، اين ها از الطاف الهي است و اين مظلوميت بي بي عليها السلام تا روز قيامت بايد بماند، ولي از آن جا که شيعيان ما دلسوخته هستند و دوست دارند مرقد مطهر اين بي بي را زيارت کنند، خداوند عظمتي را به حضرت فاطمه معصومه عليها السلام عنايت نموده که در خاک قم زيارت گاه شيعيان باشد». همان روز ايشان در کتاب خود مي نويسد: «اي مردم قم! واي بر شما که در قم باشيد و زيارت اين بي بي عليها السلام نرويد». مرحوم والد مي فرمود: «من چيزهايي از عنايات حضرت معصومه عليها السلام ديدم که خيلي موارد را نمي توانم بازگو کنم. هرچه خواستم به بهترين وجه براي من فراهم شد». پدرم در حرم حضرت معصومه عليها السلام، قبر مناسبي داشت وتوليت سابق حرم، طبق حکمي نوشته بود که شما مدرس آستانه هستيد، درس هايتان اين جا برگزار مي شد و کبوتر اين حرم هستيد. به پاس خدمات هفتاد ساله شما به اين آستانه، يک قبر داخل حرم در سرداب و نزديک مزار شريف حضرت معصومه عليها السلام به شما اختصاص داده مي شود. با اين وجود، ايشان در وصيت نامه شان نوشتند: من از آن قبر متبرک مي گذرم، مرا در راهرو ورودي کتابخانه زير پاي افرادي که دنبال علوم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند، دفن کنيد تا خاک پاي آن ها، سرمه چشمم باشد. لطفاً چگونگي مديريت، نحوه ي اجرا و سازماندهي کتابخانه در زمان حيات معظم له و پس از آن تشريح فرماييد. زمان مرحوم والد هزينه ها از سوي کمک هاي مردمي تأمين مي شد، ولي پس از فوت ايشان هزينه هاي جاري بر حسب همان حکمي که حضرت امام قدس سره صادر فرموده بودند و به تصويب نمايندگان رسيد از سوي دولت تأمين مي گرديد. ده تا بيست درصد هزينه ها را نيز بنده تأمين مي کنم، چون اعتبار، به خصوص براي خريد نسخه هاي خطي به اندازه ي کافي نيست. آمار يک هفته ي گذشته نشان مي دهد که از سال 1353 تاکنون 460 هزار جلد کتاب چاپي و شش هزار نسخه ي خطي به کتابخانه اهدا گرديده است. البته نسخه هاي خطي بسياري نيز خريداري مي شود. سال گذشته يک کتابخانه بسيار مهم متعلق به يکي از علماي بزرگ شيعي هندي مقيم بمبئي که نزديک به ده هزار جلد کتاب خطي و چاپي قديمي داشت، طبق وصيت وي به کتابخانه هديه گرديد. در حال حاضر، هفته اي يکي دو کتابخانه شخصي چه در زمان حيات افراد و توسط خودشان، يا بر اساس وصيتشان پس از فوت به اين جا هديه مي شود. وزارت ارشاد هم گاهي از کتاب هاي به چاپ رسيده يک نسخه را به کتابخانه هديه مي کند. بر اساس پيش بيني انجام شده فکر مي کرديم مخازن فعلي تا بيست، سي سال ديگر کافي است؛ و حال آن که دو سه سال ديگر فضاي کتابخانه تکميل مي شود و بايد به فکر مخازن جديد باشيم. نسخ خطي موجود در کتابخانه فقط مربوط به علوم انساني و علوم حوزوي نيست، بلکه علماي ما آثاري در زمينه ي فيزيک، شيمي، رياضي، نجوم، اخترشناسي، موسيقي، شطرنج و ... را تأليف نموده اند که براي بازديد کنندگان ديگر کشورها جالب و شگفت انگيز است؛ چرا که آن قدر سمپاشي و اتهام ضد علم بودن نسبت به روحانيت شيعه شده است که وقتي اين کتاب ها را مشاهده مي کنند، مات و مبهوت حقيقت را در مي يابند. نسبت به موضوعات گوناگون، مجلدات، دستگاه ها و ديگر امکانات اين گنجينه ي عظيم توضيح دهيد. موضوعات و عناوين، بسيار گوناگون است. کتاب هاي غير اسلامي به زبان هاي مختلف دنيا نيز موجود است. کتاب هاي چاپي بسيار مهمي داريم که ارزش آن ها کمتر از نسخه هاي خطي نيست؛ از جمله کتاب قانون شيخ الرييس در طب که متن عربي اين کتاب سال 1593 ميلادي در رم چاپ شده است؛ و حال آن که آن زمان در ايران اصلاً صنعت چاپ نبود. معلوم مي شود که متن عربي اين کتاب چند سال قبل از سوي يک آمريکايي به کتابخانه اهدا شد. وي اين کتاب را سي هزار دلار خريده بود. همچنين تحرير متن عربي «اقليدس» خواجه نصير الدين طوسي در رياضي و هندسه، و «نزهت المشتاق» ابن ادريس در جغرافيا با چاپ روم موجود است. استحضار داريد که جامعه الزهرا عليها السلام بخش بين الملل هم دارد که در آن تعداد قابل توجهي از خواهران غير ايراني از کشورهاي مختلف دنيا پذيرفته مي شوند و به تحصيل علوم ديني مي پردازند، لذا مناسب است بفرماييد براي معرفي هر چه بهتر کتابخانه در خارج از کشور و نحوه ي استفاده از آن براي علاقه مندان غير ايراني چه تمهيداتي اتخاذ شده است؟ کتابخانه مهجور است. در زمان مرحوم والد آن گونه که در شأن ايشان و کتابخانه بود، اين جا معرفي نشد، پس از رحلت ايشان مورد توجه مردم قرار گرفت. متأسفانه براي بزرگداشت يک خواننده يا هنر پيشه گاه در صدا و سيما تا سه روز از او صحبت مي شود. همايش هاي بزرگ برگزار مي گردد، اما هنوز براي چند نفر از مراجع بزرگوار ما که سال هاي اخير فوت کردند؛ از جمله مرحوم والد، حتي يک همايش ده دقيقه اي برپا نشد. يک نفر به اين جا آمد و گفت: مي خواهيم براي مرحوم ابوي شما همايش بگيريم. گفتم: خوب مانعي ندارد، امّا چه مي خواهيد بکنيد؟ گفت: يک همايشي که خيلي هزينه نداشته باشد. گفتم: اگر مي خواهيد اين جور عمل کنيد در شأن ايشان نيست؛ چرا که اگر بخواهيد شخصيت هاي بين المللي گوشه و کنار دنيا که ايشان را مي شناسند را دعوت کنيد، طبعاً هزينه دارد و بايد پشتوانه داشته باشد وگرنه آن همايش به چه درد مي خورد؟ اگر فلان پروفسور را بخواهيم از آن سر دنيا دعوت کنيم، خرج دارد. گذشته از اين براي همايش برخي از آثار ايشان هم بايد چاپ گردد و از مدت ها قبل برنامه ريزي شود. اين مسأله در همين حد باقي ماند. بازديد روزانه ي گروه هاي مختلف از کتابخانه تبليغ خوبي است، به خصوص ميهمان هاي خارجي که از طريق دولت به اين جا مي آيند، اظهار علاقه ي زيادي مي کنند. چند ماه قبل خاخام هاي يهودي مقيم نيويورک ميهمان دولت بودند. سه ساعت وقت براي قم در نظر گرفته بودند. يک ساعت آن را به بازديد از کتابخانه و دو ساعت را به مکان هاي ديگر اختصاص دادند. هنگام ديدار از مخزن کتاب با مشاهده ي يکي دو کتاب عبري همهمه بين آن ها افتاد. مترجم گفت: آن ها فکر مي کردند که چون اين جا مرکز انقلاب است و حضرت امام خميني قدس سره متعلق به اين جاست و از اين جا انقلاب به پا خاست، تمام کتاب هاي عبري و يهودي را اوايل انقلاب سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند، ولي الآن کتابي با خط عبري همراه کتاب هاي مسلمانان داخل ويترين گذاشته شده است و اين مسأله برايشان خيلي عجيب است. آن ها از رفتن به اماکن ديگر صرف نظر کردند و همه ي وقتشان را به کتابخانه اختصاص دادند، حتي حاضر به همکاري براي ترجمه ي نسخ خطي عبري شدند. نمونه اي از بازديدهاي شخصيت هاي مختلف از کتابخانه را بازگو فرماييد. پروفسور رشدي راشد رييس کرسي رياضيات اسلامي در پاريس است. او براي پيدا کردن کتابي متعلق به سي چهل سال پيش تلاش فراوان کرده بود و بالاخره يقين داشت که هيچ جا موجود نمي باشد. نويسنده ي اين کتاب کندي فيلسوف معروف عرب زمان بغدادي متعلق به هزار سال قبل است. هنگام بازديد پروفسور از کتابخانه، من يک نسخه از آن را آوردم. از فرط خوشحالي از جا برخاست و گفت: گمشده ام را بعد از چهل سال اين جا پيدا کردم. حاضر شد دو سه روز در قم بماند تا تصوير اين کتاب را براي چاپ با خود به پاريس ببرد. پس از عزيمت به پاريس، ظرف يک ماه ترجمه فرانسوي آن را با تيراژ بالا چاپ کرد و يک نسخه را براي ما فرستاد. در مقدمه کتاب نيز يادآور شد که اصل نسخه را در اين کتابخانه يافته است. از اين قبيل اتفاق ها زياد است. خانم دکتر سابين شميتکه آلماني و اسلام شناس دانشگاه آزاد برلين کتاب ابن کمونه را که به خط قطب الدين شيرازي نوشته شده و متعلق به سال 685 ه.ق است، در قونيه و تبريز جمع آوري کرده و خودش حدود 80 صفحه بر آن مقدمه نگاشته و در يک جلد آن را به چاپ رسانيده است که يک نسخه را به کتابخانه اهدا نمود و ما نيز تصميم به تجديد چاپ آن داريم. دکتر فهد عبدالله انصاري مدير کتابخانه ملک عبدالعزيز عربستان پس از بازديد از کتابخانه گفت: آنچه ديدم فراتر از شنيده هايم بود و از آن جا که در اين رشته فعاليت دارم، مي دانم که نگه داري کتب خطي و ميراث فرهنگي امر ساده اي نيست... اهتمام اين کتابخانه در جمع آوري کتب اسلامي قابل ستايش است؛ در حالي که بسياري از کتابخانه هاي جهان گنجينه هاي خود را از انظار مردم مخفي مي کنند، اما در اين کتابخانه همواره به روي فرهنگ دوستان باز است. اين گونه شخصيت ها وقتي از کتابخانه بازديد مي کنند، انگيزه شان براي مطالعه و شناخت تشديد مي شود؛ زيرا تصويري که از کتابخانه در ذهنشان نقش بسته عبارت از: سالني با چند صندلي و يک مخزن محدود است. وقتي از نزديک اين عظمت را مي بينند، خيلي تعجب مي کنند. دفتري بزرگ از سال 1346 ه.ش تا کنون ازدست خط و امضاي تمام بازديد کنندگان برجسته ي داخلي و خارجي تهيه شده که مطالب آن زير چاپ است و چند روز ديگر آماده مي گردد. تصميم داريم نسخه هايي از آن را به خارج از کشور نيز ارسال کنيم. ان شاء الله بنا داريم تبليغات کتابخانه را توسعه دهيم، البته در اين جهت نيز کارها را با بضاعت خودمان و ياري خداوند انجام مي دهيم. استفاده و بهره برداري از کتب نفيس خطي چگونه ممکن است؟ از نخستين کارهاي ما آماده سازي بخش تحقيقات متون بود که تاکنون بيش از پنجاه عنوان از نسخه هاي خطي و نفيس کتابخانه را براي اولين بار تحقيق و منتشر کرديم. بيشتر اين نسخه ها به زبان عربي است، چون مخاطبين ما در خارج از کشور که کتاب ها برايشان ارسال مي شود، اکثراً عرب زبان ها هستند، البته تيراژ چاپ کم است، چون هدف ما سودجويي نيست. گاهي در يک زمان 400 نسخه را به خارج از کشور ارسال مي کنيم. متأسفانه بابت کتاب هاي شيعه کتابخانه هاي دنيا پول نمي دهند، و ما کتاب ها را اهدا مي کنيم، تا به آن جا راه پيدا کند. تا کنون بيست و اندي عنوان از نسخ خطي علم انساب و تبارشناسي را چاپ کرديم. بخش ديگر مربوط به قم شناسي است که تاکنون ده عنوان کتاب در رابطه با قم چاپ نموديم. محققين بسياري روي متون کار مي کنند و مي خواهند آن ها را چاپ کنند؛ براي همين تصوير نسخه ها را از ما مي گيردند و چاپ مي کنند، ولي متأسفانه يک نسخه هم به ما نمي دهند. در حالي که کتابخانه هاي ديگر بيست درصد از تعداد هر کتاب را که چاپ مي شود، به رايگان دريافت مي کنند.مرحوم والد معتقد بودند که بايد کتاب ها منتشر شود و از حالت انحصار در بيايد. سرويس دهي کتابخانه براي بانوان چگونه است؟ قبل از انقلاب خانم ها در برنامه ي سرويس دهي جايگاهي نداشتند. در حال حاضر روزهاي جمعه و شنبه اختصاص به بانوان دارد. متأسفانه از نظر مکان در مضيقه هستيم، اما چون به حمد الله خانم هاي ما نيز اهل علم و فضل هستند اين دو روز در اختيار آن هاست. اميدواريم در آينده سرويس دهي بهتري براي بانوان داشته باشيم. آيا از طريق سايت امکان دسترسي به کتابخانه امکان پذير است؟ از طريق سايت تنها به فهرست کتاب ها مي توان دسترسي پيدا کرد، نه به محتواي آن ها. انتقال محتواي يک ميليون جلد کتاب به سايت کار آساني نيست و زمان زيادي نياز دارد. کتاب هاي خطي را نيز نمي توان از اين راه در اختيار گزارد تا هر کس، هر جور که مي خواهد با آن سودا کند. اگر توضيحي نسبت به طرح جامع گسترش کتابخانه داريد، بفرماييد. برا ي به اجرا آوردن طرح جامع، زميني را وزارت مسکن در اختيار ما قرار داد که البته هنوز سندش را به ما نداده است. در نظر داريم يک پژوهشکده يا دانشکده علوم کتاب داري و مأخذ شناسي و کتاب پژوهشي داير کنيم. خوشبختانه وسعت محل جديد 130 هزار متر مربع است و مکان آن ابتداي شهر پرديسان است. مخازن کتاب هاي چاپي به آن جا منتقل مي شود و کتاب هاي خطي در مکان فعلي مي ماند. در حال حاضر براي به دست آوردن کتب خطي از نقاط مختلف دنيا چه مي کنيد؟ از کشورهاي همجوار نسخه هاي خطي بسياري را آورده ايم. در حال حاضر برخي کشورهاي همسايه که پيش از اين کتاب هايشان را براي فروش به اروپا مي بردند، حاضر به معامله با ما هستند، البته در مبادي ورودي کشور اين افراد را اذيت مي کنند که من در همين رابطه نامه اي به رييس جمهور نوشتم و ايشان به وزير کشور دستور داد که براي ورد نسخ خطي مزاحمت ايجاد نشود؛ مخصوصا اگر براي اين کتابخانه باشد. چنانچه مطلب خاصّي در رابطه با معرّفي بهتر اين گنجينه ي عظيم در نظر داريد، بيان فرماييد. چرا بايد هنوز افرادي هر روز از جلوي اين کتابخانه عبور کنند، ولي ندانند که چگونه جايي است؛ و حال آن که شرق شناسان، غرب شناسان، کتابخانه هاي بزرگ دنيا از مشخصات دقيق اين جا اطلاع دارند. آن ها دنبال مطالعه و تحقيق هستند. بروشورها را مي بينند، اطلاعات کسب مي کنند. جوان هاي ما بيايند و ببينند که علماي ما در طول تاريخ چه زحماتي کشيدند و چه سختي ها را متحمل شدند و در دشوارترين شرايط با وجود حکام ظلم و جور خلق اثر کردند؛ در حالي که نه برق بود و نه آب لوله کشي و نه هواپيما و نه کامپيوتر. گاهي يک عالم براي تأليف کتابش به سوي بخارا و سمرقند مي رفت تا مثلاً از ابن سينا مطلبي بپرسد و با اين که پنج شش ماه در راه بود عمرش آن قدر برکت داشت که موفق به اين کارها شد. براي نمونه علامه حلي بيش از 500 اثر تأليف نمود. اگر تلاش علماي گذشته را با خودمان مقايسه کنيم، ما واقعاً به مذهبمان جفا مي کنيم؛ چرا که با اين وسايل امروزي هر کدام مي توانيم هزاران اثر بر جاي گذاريم. امروز دسترسي به منابع بسيار آسان است و نيازي به گذران ساعت ها وقت براي يافتن يک مطلب نيست. چرا جهت آشنايي اساتيد، طلبه ها و دانشجويان حوزه و دانشگاه با اين مرکز عظيم، نمايشگاه کتاب برگزار نمي کنيد؟ تا ده پانزده سال پيش هفته کتاب و کتاب خواني نبود، اتفاقاً طرح نامگذاري هفته کتاب پيشنهاد ما به وزارت ارشاد بود که متأسفانه بدون اطلاع به نام خودشان اعلام کردند و ما دلسرد شديم. حتي يک بار مجلداتي از کتاب هاي خطي را به بهارستان برديم که خدا مي داند جمعيت زيادي از مردم تهران زير برف و باران براي تماشا و بازديد با چه ذوق و شوقي آمدند. به وزارت ارشاد گفتيم بياييد همکاري کنيم، شما کارهاي اجرايي آن را انجام دهيد، ما هم منابع را در اختيارتان قرار مي دهيم. الآن هر کس کار ديگري را مي خواهد به نام خويش تمام کند تا مطبوعات آن را بنويسند. ما هم مجبوريم برا ي پاره اي مصالح سکوت کنيم. هنوز عده اي از علماي ما از اين کتابخانه ديدن نکردند. هفته پيش، خدمت حضرت آيه الله العظمي مکارم شيرازي بوديم. ايشان فرمودند: ما غبن کرديم. بايد يک روز ان شاء الله بياييم و صدا و سيما را هم خبر کنيم تا مردم بيشتر مطلع شوند متأسفانه آقايان ديگر، طلاب، مدرسين جز دو سه نفر هيچ کس به اين جا نيامده است؛ در حالي که نزديک به چهل سال است که اين کتابخانه پذيراي علاقه مندان است. شنيده ايم آيه الله العظمي بهجت دام ظله مطلبي درباره والد معظم حضرتعالي فرموده اند، اگر ممکن است آن را براي خوانندگان ما بازگو فرماييد. پس از مراسم ختم هفتم مرحوم والد خدمت آقاياني که به مجالس ترحيم، تشريف آورده بودند؛ از جمله حضرت آيه الله العظمي بهجت دام ظله رسيديم. ايشان فرمودند: يک نفر به امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف متوسل شد تا از بعضي علما سؤال کند و نظر امام عليه السلام را نسبت به آن ها جويا شود. يکي راجع به مرحوم آيه الله بروجردي و يکي هم پدر شما. پس از مدتي حضرت به خواب ايشان مي آيند؛ به گونه اي که فقط صدايشان را مي شنود، راجع به ابوي شما. حضرت مي فرمايند: «ايشان از ما هستند». سائل دوباره سؤال مي کند: مي شود بيشتر توضيح بفرماييد. دوباره مي فرمايند: «گفتم که ايشان از ما هستند». آيه الله بهجت فرمودند: «"هينئا هينئا" که امام مي فرمايد ايشان از ما هستند؛ چه چيزي بالاتر از اين!» بعد براي ما کاشف به عمل آمد که اين خواب را خود آيه الله بهجت ديده اند. حالت هاي علماي الهي هنگام فوت با مردم عادي متفاوت است از آن لحظه و پس از آن براي خوانندگان مجله بفرماييد. يک بار مرحوم ابوي فرمود: من غسال خودم را ديده ام، او مي آيد و مرا غسل مي دهد. غسالي در قم مريد ايشان بود، من فکر کردم منظورشان او است و ديگر سؤال نکردم. وقتي مرحوم والد فوت کردند، چهارشنبه شب بود. من بلافاصله به آقاي هاشمي رفسنجاني تلفن زدم، گفتند: صبح جمعه را اعلام تشييع کنيد. بعد پرسيدند: به دفتر مقام معظم رهبري خبر داده ايد؟ گفتم: نه، گفتند: من خبر مي دهم. بعد هم سه روز عزاي عمومي اعلام شد. هفتم شهريور ماه هوا خيلي گرم بود. من با اخوي ها و عده اي ديگر به بهشت معصومه رفتيم. آقا وصيت کرده بودند که مرا در خانه غسل ندهيد، جايي ببريد که همه را غسل مي دهند. وارد غسالخانه که شديم چراغ روشن بود و مردي آن جا ايستاده بود و دستکش به دست داشت. من فکر کردم او را از طرف گورستان فرستاده اند، يا همان کسي است که مرحوم والد او را مي شناخت. جلو رفتم و گفتم: آقا شما مي خواهيد غسل بدهيد؟ با سر اشاره کرد که بله! اما حرف نزد. يک دوربين فيلم برداري ويديويي هم آن جا بود که مراحل کفن پيچي و پس از آن را فيلم برداري مي کرد. پس از شست و شوي غسل، من محاسن ايشان را شانه کردم. غسال هم شروع به بستن کفن کرد. دست هايش هنوز هم در دستکش بود. نگاهش کردم، او را نمي شناختم. بعد از اين مراسم، پيکر آقا را در سردخانه گذاشتيم و به خانه برگشتيم. يک ساعت بعد يادم آمد که پول غسال را نداده ايم. گفتم: يکي برود و پو ل او را بدهد که مديون نباشيم. آقا سيد مسيح را به غسالخانه فرستاديم تا دستمزد او را بدهد، ولي به او گفته بودند که ما غسال را نفرستاديم، ايشان از طرف خودتان آمده بود! هيچ کدام از ما آن آقا را نمي شناختيم. به هر کس که گفتيم، کسي خبر نداشت که غسال چه کسي بود!؟ فيلم ويديويي را نگاه کرديم، از مراسم غسل و تکفين، فقط دست و دستکش غسال ديده مي شد، نه چهره او! و تا اين لحظه که هفده سال از آن زمان مي گذرد، به روح مقدس مرحوم والد قسم که آن شخص را ديگر نديدم که نديدم، البته قيافه اش را به ياد دارم، محاسني مشکي داشت. قدش بلند بود و چهره روشني داشت، حرف هم نمي زد، نمي دانم که بود و چه شد، هرچه جست و جو کرديم، ندانستيم که او چه کسي بود؟! ما با حجاب هايي که در مقابلمان است به جاهايي که بايد باور داشته باشيم، نرسيديم، ولي آن انسان ها به قله رسيدند و اين مسايل برايشان چيزي نيست. تا زماني که هستند مردم قدرشان را نمي دانند. علامه طباطبايي تا وقتي زنده بودند، خودشان مي آمدند در صف نانوايي سنگکي مي ايستادند و نان مي گرفتند و هيچ کس هم ايشان را نمي شناخت. بعد همه گفتند: عجب عالمي در قم بوده است! با اين که در دنيا اين شخصيت مشهور بود. براي برخي سؤال است که چرا والد معظم حضرتعالي در طول زندگي با برکت خويش به سفر حج مشرف نشدند، در اين باره توضيح دهيد. بله! ايشان حج مشرف نشدند. بعضي ها مي گفتند که چرا آقا به حج نمي رويد؟ ايشان مي فرمود: پول دست ما امانت است. مال فقرا و ايتام است. سهم امام است و من از اين پول نمي توانم حج بروم. يک عده از مقلدين خدمتشان مي گفتند: آقا ما حاضريم خرج شما را بدهيم، ده نفر هم همراهتان بفرستيم. خودمان هم در رکابتان باشيم، اما ايشان قبول نمي کردند.من پرسيدم: آقا چرا قبول نمي کنيد؟ مي فرمود: پدرت مال حلال خورده است. نان امام صادق عليه السلام خورده است. من که نمي دانم اين مال ها چه طوري است، ممکن است که حلال هم باشد، ولي من شک دارم . من زماني به حج مشرف مي شوم که از دسترنج خودم پولي جمع کرده باشم و حج صحيح باشد. من نمي توانم براي انجام فعل واجب پولي را که نمي دانم چيست، استفاده کنم. شايد خون مردم را توي شيشه کرده باشند و ... بعد مطلبي را از اين قرار فرمودند: «اوايلي که به قم آمده بودم، يکي از بازاري ها براي دعوت شام به من اصرار زيادي کرد، ولي قبول نکردم. دو شب بعد در خواب ديدم که همين شخص عده اي را کشته و جگرشان را در مي آورد و خون جگر آن ها را داخل طشت مي کند. وحشت زده از خواب بيدار شدم و صبح از دو سه نفر پرسيدم، فلاني چه کاره است؟ معلوم شد آن فرد رباخوار بود و قصد داشت با اين کار خودش را تبرئه کند». دولت عربستان سه چهار سال پيش از من دعوت کرد تا براي سخنراني در زمينه ي مخطوطات عربي به آن جا بروم. رؤساي دانشگاه ها و نمايندگان مجلس هم بودند. سه روز در رياض، سه روز در مدينه و سه روز نيز درمکه بوديم. پس از انجام اعمال صفا و مروه خيلي خسته شدم. داخل يکي از سکوها نشسته بودم که خوابم برد.در خواب ندايي به من گفت: پدرت در حال طواف است و با شما کار دارد . از خواب بيدار شدم و يقين کردم که پدرم آن جاست.به سوي کعبه دويدم، گشتم و پدرم را جلوتر در حال طواف کردن مشاهده نمودم. درست همان قيافه و همان حالت زندگي را داشت، امّا هرچه نزديک مي شدم، قيافه اش فرق مي کرد. خيلي براي من عجيب بود. فردي به نام آقا سلطان خدمت والد رسيد و اصرار داشت که پاي آقا را ببوسد، اما ايشان اجازه نداد و او را بلند کرد. اين پيرمرد گفت: من سلامتي ام را مديون شما هستم. حاج آقا سؤال کرد: مگر چه شده است؟ اين آقا سلطان گفت: من از پا معلول بودم و توانايي راه رفتن را نداشتم. براي دومين بار که حج نصيبم شد، شنيده بودم که شما حج نرفتيد، گفتم: خدايا! اين حج را از طرف اين سيد مي روم؛ به شرطي که پاي من سالم بشود. الآن با پاي خودم آمده ام تا بگويم حاجتم برآورده شد. من اين ماجرا را براي گروهي از آمريکايي هاي ميهمان کتابخانه تعريف کردم. يکي از خانم ها گريه کنان از جمع جدا شد. پس از مدتي يکي از آن ها نزديک مترجم آمد و گفت او براي شفاي مادر مريضش نزد قبر مرحوم والد رفت تا ايشان را واسطه ي دعاي خير قرار دهد. منبع: ماهنامه ي نامه ي جامعه 42، نشريه ي فاطمه الزهرا (عليها السلام)، سال چهارم، اسفند1386، ص ص 22-31 /خ
|
|
|