از تحقيق و تتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است (1)
-(3 Body)
|
از تحقيق و تتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است (1)
Visitor
781
Category:
دنياي فن آوري
پژوهشي از استاد محيط طباطبائي ( اختلاف فرزندان ميرزا بزرگ بر سر جانشيني باب و پاسخ به نقدها درباز? تواريخ بهائي) "دوست محقق بارع و همکار متتبع جامع ما ، استاد سيد محمد محيط طباطبايي اطال الله بقائه و دام ايام افاضاته در شماره هاي 12 سال دوم سال 1352 و پنجم و ششم ونهم سال سوم 1353 و نهم سال 1354 يعني در چهار شماره ماهنامه تحقيقي گوهر چهارمقاله ممتاز و ممتع در يکي از مباحث کتاب شناسي مرقوم داشتند و از غموض و ابهام يکي از نکات تاريخي پرده بر گرفتند وخفايايي تاريک راروشن ساختند که صاحب نظران را مطبوع طبع و پسند خاطر افتاد . چون موضوع مبحوث عنه ايشان ، از بسياري وجوه، مورد توجه و علاقه فرقه اي خاص با مسلکي مخصوص بود شک نداشت که مورد بحث و نقد رد ونقض آنان قرار خواهد گرفت.ماهنامه تحقيقي گوهر که در مسائل علمي و تحقيقي و تاريخي جز خرق پرده اوهام و کشف چهره حقيقت نظري ندارد براي احتراز از هر گونه سوء تفاهم و در جواب اعتراض مقدر، در شماره پنجم سال سوم (مرداد ماه 1354 ) در ذيل صفحه 343 نوشت که : «کليه ملاحظات و انتقاداتي که راجع به اين سلسله از مقالات از طرف صاحب نظران برسد پس از پايان آنها، بارعايت اختصار در مبحث بحث و نقد چاپ خواهد شد که مطلبي تاريک و سخني ناگفته نماند.» در اين حيص و بيص يک مقاله انتقادي از آقاي احمد خزان رسيد که قرار بود در بخش بحث و نقد ماهنامه، چاپ شود بعد آقاي دکتر عليمراد داودي استاد دانشگاه نيز درهمين زمينه مقالتي نوشتند ولي نخواستند در ماهنامه تحقيقي گوهر چاپ شود و به طريقي ديگر منتشر ساختند. اينک استاد محيط نظر خويش را در باره محتويات آن مرقوم داشته اند که درج مي شود. صفحات بحث نقد در اين باب هنوز باز است و هر مقاله اي که برسد همان گونه که قبلا تذکار داده ايم، بارعايت اختصار چاپ خواهد شد تا موضوع خوب حلاجي شود و در رشته مطلب گره اي ناگشوده نماند. " در مقدمه سخن براي اين که خوانندگان محترم ناگزير از مراجعه به سوابق موضوعي نباشند که در شماره هاي سال دوم و سوم مجله پراکنده است، با اجازه همگان مراجعه مدغمي بدانها مي کند تا در ضمن ،خوانندگان جديد مجله در داخل و خارج کشور نيز ،در حريان موضوع بحث قرار گيرند. اختلاف فاحشي که ميان غالب روايات مربوط به حوادثي که در فاصله سالهاي 1260 تا 1285 هـ اتفاق افتاده و در کليه متون تاريخي مورد استناد هر دودسته از فرقه بابيه ديده مي شود،هر پژوهنده فن تاريخ را وادار مي کند که در باره سوابق تحرير و تدوين وتلخيص تجديد متوالي اين متون متداول ، به تحقيق در مدارک اوليه بپردازد و ارزش آنها را از لحاظ اعتبار اقوال بسنجد. بر اين اصل کلي ،چند متن قديم و جديد از اين نوع ، مورد پژوهش قرارگرفت و نتيجه آن تتبع ضمن سه مقاله در چهار شماره گوهر ، راجع به اين چند متن که در اينجا از آنها تجديد ذکري ي کند در اختيار خوانندگان قرار گرفت: 1- تاريخ قديم و بي نام بابيه که مردي اصفهاني (ظاهرا) در 1270 هجري تأليف کرده و نسخه اي مربوط به همان زمان ، بي اسم و رسم در پاريس از اين متن محفوظ مانده است .ميرزا ابوالفضل گلپايگاني هنگام تجديد نظر و تلخيص اين تاريخ قديم را به حاجي ميرزاجاني کاشاني نسبت داده و پيرايشگران عباراتي از آن را عينا به تاريخ جديد درآورده اند. پروفسور برون که هنگام ترجمه و چاپ تاريخ جديد اين نام را مکررادر آنجا ديده و آرزومند ديدن خود کتاب شده بود هنگامي که در ضمن مطالعه همين نسخه بي نام کتابخانه پاريس از کتاب قديم، به عبارتي بر مي خورد که در تاريخ جديد به همين اسم و رسم نقل شده ،به اعتماد قول ميرزا ابوالفضل تاريخ بي نام را همان تاريخ حاجي ميرزا جاني معهود مي پندارد و هنگام چاپ همين نسخه از تاريخ بينام قديم، اسم حاجي ميرزا جاني را پشت صفحه اول آن مي گذارد. 2- تاريخ جديد که ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به حسب درخواست مانکجي پارسي هند از راه دخل و تصرف در تاريخ قديم و به دست مردي جاهل نسبت به اصل موضوع که ميرزا حسين نام داشته ومنشي تجارتخانه مانکجي بوده است با افزودن مقدمه اي به شيوه درآمد رساله جلال الدوله و کمال الدوله آخوندف و الحاق عين مطالب چند رساله معروف از آثار ميرزا ملکم خان و محتواي برخي از تمثيلات و خطابه هاي آخوندزاده به انضمام پاره اي ازسخنان آقا جمال بروجردي و حذف غالب موضوعات ناسازگار با درخواست زمانه و مصالح جديد فرقه از آن کتاب و تغيير لحن سخن عبارات زننده که نسبت به خانواده قاجاريه درمتن قديم وارد است و آن را بعد از 1291 به صورت تاريخ جديد درآورده اند. 3- تحرير ديگري از همين تاريخ جديد، با حذف برخي موارد مشترک و همسود ميان ازل و بها که در اين تاريخ به جدايي کامل گراييده بودند و اضافه کردن موادي به سود برادربزرگ به قلم نبيل عالين نوشته شده که برون در ترجمه انگليسي از تاريخ جديد و محمد تقي همداني در کتاب احقاق الحق از شناسايي نبيل عالين درمانده بودند ولي اخيراً در ماهنامه تحقيقي گوهر شناخته شد که نبيل عالين همان ملا محمد نبيل قائني بوده است. دو نسخه از اين تحرير به تاريخ 1298 و 1300 در لندن و تهران محفوظ است. 4- عبدالبهاء (عباس افندي) سه سال بعد از تحرير دوم نبيل قائني (1300) از تاريخ جديد تحرير مجمل تازه اي را از وقايع تاريخ جديد با مقداري تغيير و تبديل لفظي و معنوي در حيات پدر و پسر و به نفع پدر ترتيب داده و آن را ناسخ تاريخ قديم و جديد قرار داد در 1307 که برون براي ديدار بها به عکا رفته بود ،نسخه اي از اين اثر تازه يا مقاله سياح به برون هديه داده شدکه براي جمع آوري اطلاعات تاريخي راجع به بابيه به عکا آمده بود با وجود آن که در ديباچه تاريخ چاپي منسوب به نبيل زرندي اتمام تأليف آن در 1305 قيد شده نمي دانم چرا نسخه اي ازاين کتاب جامع در 1307 به برون اهدا نشد تا دو سال بعد، اين را به جاي آن ترجمه کند و با تعليقات فراوان به زبان انگليسي در دوجلد انتشار دهد؟ عبدالبها مقدمه سياح جعلي را از اول تاريخ جديد برداشته، خلاصه مطالب آن را در قالب سازگارتري با امر پدر ريخته و براي اعلام امکان سازش با اوضاع ،قسمتي از مکتوب در خود را به ناصرالدين شاه خاتمه آن قرار داده و بدون اشاره به اسم مولف کتاب را مقاله سياح ناميده است. 5- وجيزه اي که ازل به کمال اختصار حوادث را به نام «مجمل بديع» بنا به درخواست برون نوشته و برون آن را در پايان ترجمه تاريخ جديد چاپ کرده است. 6- کشف الغطاء ـ که به دستور عبدالبها وبه دستياري ميرزا ابوالفضل و اديب طالقاني و نعيم سدهي و سمندر قزويني و مهدي گلپايگاني از پيشکسوتان بابيه وبه راهنمايي صاحب دستور بر ردمقدمه فارسي و انگليسي وتاريخ قديم تازه چاپ به نام نقطه الکاف از سال 1330 تا 1334 تنظيم و تدوين و در عشق آباد روسيه به چاپ رسيده وآماده انتشار گشت . سقوط فلسطين به دست انگليسي ها و پيدايش مصالح تازه اي که بر اثر انقلاب روسيه قوت جانب گرفته بود سببشد که هزاران نسخه آماده انتشار از آن به آتش نابود گردد. ميرزا ابوالفضل اندکي پيش از اتمام چاپ آن مرد و کتاب را همکار او مهدي گلپايگاني تمام کرد. 7-کواکب الدريه ـ خلائي که سوختن کشف الغطا به وجود آورد . ميرزاعبدالحسين آواره مبلغ تفتي را مأمور تدوين کتاب تازه اي ساخت که از 1918 م . تا 1921 زير نظر مستقيم عبدالبها تنظيم و ترتيب يافت بازگشت آواره از آن دستگاه و تأليف کشف الحيل بالتبع سلب اعتبار از کتاب کواکب الدريه کرد و احتياج به تدوين و چاپ اثري ديگر سازگار و وفادار باقي ماند. 8- شوقي افندي پس از آن گويا از ياران ايران خود انتظار تنظيم کتابي در زمينه قيام باب و ارتباط آن با دعاوي بها و تحقير ازل ، چنان که به کار علاقه مندان آمريکايي بي خبر از زبان فارسي و عربي بخورد، ديگر نداشت خود دست به کار شد و در سال 1932م. کتابي به زبان انگليسي زير نام دلپذير و امواج نور يا دون بريکرز و به عنوان ترجمه تاريخ نبيل زرندي منتشر ساخت. کتاب از حيث وضع چاپ و تصاوير ضميمه و اشتمال بر متن مجهولي که هرگز نام آن در ايران به گوش کسي از بابي و بهائي نرسيده و از محتويات آن حتي سطري هم ديده نشده بود، توانست به همه نيازمندي هاي فرقه در داخل و خارج جواب گويد. اين کتاب از متن انگليسي به زبان عربي ترجمه دلخواهي شد به نام مطالع الانوار يا ترجمه تاريخ نبيل زرندي و منتشر شد. چون هيچ گونه معرفي در اصل ماخذ در اين نسخه به عمل نيامده بود غالباً چنين تصور مي شد که نام تاريخ نبيل زرندي «مطالع الانوار» بوده و به همين مناسبت مترجم فارسي که آن را از عربي به فارسي ترجمه متصرفانه اي کرد همان اسم ترجمه عربي را پشت جلد چاپ ترجمه تلخيص فارسي هم گذاشت. پژوهندگان پس از مراجعه به اصل انگليسي و ترجمه هاي عربي و فارسي مقتبس از آن و نديدن تعريف و تعرفه اي از اصل تاريخ نبيلي که هرگز در کشف الغطا و کواکب الدريه و ظهور الحق يا مقالات سياح ازآن نقلي و ذکري و اشاره اي نرفته بود و با وجودي که هنگام مسافرت برون به عکانبيل در آنجا زنده بوده و بنا به توضيح مقدمه اين متن ، در 1305 يعني دو سال پيش از سفر برون به عکا کار تأليف خود را خاتمه داده بود،چطور برون از وجود چنين مورخي وتاريخي کوچکترين اطلاعي در عکا نتوانست به دست آورد؟ و به هنگام چاپ ترجمه کليشه اي هم ازاوراق اول و آخر آن در تلو آن همه کراورها و کليشه ها که در دون بريکرز چاپ شده بود به نظر نمي رسيد . لذا در قبول اصالت چنين اثري که به جاي چاپ اصل فارسيش ترجمه از ترجمه آن به فارسي آن هم به عنوان تلخيص انتشار يافت ترديدي بالتبع پيدا مي شد و تحقيق موضوع ضرورت پيدامي کرد. اين جانب هم به نوبه خود در صدد کشف اين موضوع بر آمد در ضمن مقالات ماهنامه تحقيقي گوهر ،مقاله اي را به تاريخ نوظهورنبيل زرندي اختصاص داد. انتشار اين مقالات عده اي را به تقريظ و تأييد و برخي را به گله و شکوه و يکي دوتن رابه اعتراض و انتقاد وادار کرد. فاضلي که گويي گوشه چشم عنايتي با ازلي ها دارد، مقاله اول را نپسنديده ودر آن مواردي قابل نقد يافته و به تأييد نسبت کتاب تاريخ قديم به حاجي ميرزا جاني وتوجيه انسجام نسج کتاب پرداخته بود. ضمنا عدم التفات نويسنده را بدين که اصطلاح «توقيع» شامل نامه هاي ميرزايحيي ازل هم مي شده و اختصاصي به باب نداشته است تذکري به مورد داده بود اما استناد به مطلبي که از قول آواره و صبحي در يک مقاله سابق ازمجله يغما در باره نبيل نقل شده بود، پس از دست يافتن به نسخه اصل نخط نبيل قائني ديگر موردي از اعتبار براي تذکار و تکرار نداشت. خرده گير ديگر آقاي دکتر مرادعلي داودي استاد فلسفه دانشکده ادبيات دانشگاه تهران در مطالب مقاله سوم را که در باره معرفي تاريخ نبيل زرندي بود بر عهده گرفته و در طي مقاله مفصلي که مندرجات بيست صفحه از شماره يازدهم نشريه خاصي را بدان اختصاص داده بود طرحي مبلغانه افکنده که از تمسک شديد نويسنده به عقيده مذهبي او مايه مي گيرد و تدوين متون تاريخ را براي ضبط حوادث و ثبت وقايع تاريخي بر مبناي بيطرفي و بي نظري و واقع بيني ، قابل قبول نمي نگرد. «بلکه براي تبليغ امري و نشر تعاليم امري مي داند» و هم عقيدگان خود را صريحاً بدين نحو معرفي مي کند « چنين جمعي اگر مقاله اي بپردازند، براي تشريح مقاصد آيين خود است » در اين صورت براي ورود در مباحثه از طرف کسي که از راه تتبع و تحقيق تنها وارد بحثي مي تواندشود دربرابر کسي که به امر تصديق و تبليغ تنها اعتقاد دارد اشکال پديد مي آورد که به ياري خدا بايد به حل آن پرداخت. آقاي دکتر داودي از مراجعه به مقاله اول اينجانب که به تاريخ قديم اختصاص دارد. گويي توجه بدين نکته نکرده اند که اين جانب در مطابقت کامل متن چاپي برون با کهنه ترين روايت از تاريخ قديم که سه سال پيش با کمال دقت آن را در پاريس ديده و سنجيده ام و هم چنين نسخه نود ساله اي که اکنون در تصرف يکي از محترمين نطنزي بايد باشد و آن را در سه سال قبل با نسخه چاپ برون تطبيق گرده ام ،ادني ترديدي در اين موضوع ندارم که موضوعاتي که در متن چاپي برون از بابت روابط ازل وبها موجب نارضائي عبدالبها را فراهم کرده بود در آن نسخه قديمي که تاريخ تحرير آن شايد از تاريخ تأليف ايقان عقب تر نباشد حاکي از وجود چنين رابطه اي هنگام تاليف تاريخ قديم در بغداد ميان فرزندان ميرزا بزرگ نوري مي باشد. نسخه تاريخ قديم محفوظ در کتابخانه ملي پاريس، از حيث جنس کاغذ و خط تحرير و اسلوب صحافي، نشان مي دهد که در فاصله 1270 و 1280 و پيش از انتقال برادران نوري از بغداد به ادرنه تهيه شده و در همان اوان به دست گوبينو افتاده و از ايران به پاريس منتقل شده است. وجودحسن رابطه ميان دوبرادر در آن جزء از زمان نياز به بحث ندارد و از نظرکتابشناسي ما،جاي کوچکترين ترديدي در صحت و قدمت نسخه باقي نمي گذارد و به همين نظرمتعرض ذکرش نشديم . بلکه دو امر فرعي در نسخه چاپ برون موجب تحرير مقاله شد يکي آن نامي است که به اين نسخه بي نام دارد وديگري نسبت به حاجي ميرزا جاني کاشاني است که به استناد خود متن چاپي اشاره اي به عدم صحت هر دو رفت. بنابراين نسبت تاريخ قديم به حاجي ميرزا جاني چنان که ميرزا ابوالفضل پنداشته و برون از او تقليد کرده و سپس اتحاد رساله نقطه الکاف وارد در مقدمه متن در تاريخ قديم، مورد قبول يا رد فردي يا جمعي باشد ويا نباشد اين دو نکته از فروع مطلب محسوب مي شود و هيچ تاثيري در قدمت و اصالت روايت نسخه پاريسي که اساس چاپ برون است نمي بخشد و دور از انصاف بوده که استاد فلسفه دانشگاهي از همه ابواب و فصول منطق باب سفسطه را در پيش آورند و نفس انتشار کتابي را از روي قديم ترين اصل موجود «تخليط مطالب يکي از کتب تاريخ» بشمارند و چنين خدمتي را با «اغراض و مقاصد اهل ارتياب باعث بر ظهور اين کتاب به اين اسم و صورت بدانند» در صورتي که انصاف حکم مي کند که اگر برون در اين کار خطائي مرتکب شده باشد همانا پيروي از نظرميرزا ابوالفضل در انتساب کتاب به مولف نقطه الکاف بوده که رساله اش در مقدمه اين تاريخ به سبب نامعلومي در نسخه پاريس ضبط شده است. آري، در اينجا اگر گناهي فرض شود بر عهده ميرزا ابوالفضل است که برون را در اشتباه افکنده است نه کسي که گناه او اعتماد بي چون و چرا به گفتار ديگري بوده که شايد خود او هم به نوبه خود در دام وجود نسخه ديگري نظير همين نسخه پاريس روزي افتاده باشد و بدون تحقيق رساله نقطه الکاف در آمد را مقدمه تاريخ مقدمه پنداشته و آن را از «نقطه کافي» يا حاجي ميرزا جاني کاشاني دانسته شود. متأسفانه دکتر داودي نيارسته که در ميان اهل تحقيق و مامور تبليغ ،تفاوت بگذارد و بپذيرد که پروفسور برون و علامه قزويني و محيط طباطبايي هيچ کدام بايکي از دو فرزند صاحب دعواي ميرزا بزرگ خطاط نوري که پس از تمهيد مقدمه سوء قصد به ناصرالدين شاه کشته شدن شيخ علي عظيم (مدعي وصايت باب و رياست مطلقه بر بابيان آن هم پس از غلبه بر فتنه ذبيح مازندراني و بصير هندي و علوي عراق) و کوفته شدن راه پيشوايي به سهولت توانستند در ميان بابيان وحشت زده براي خود طرفداراني به دست آورند و در مرکز رهبري آن فرقه در عثماني به اتفاق يکديگر تاسال 1282 برادرانه از همه مواهب رياست فرقه برخورند و سپس هر يک راهي را در پيش گيرند و در نتيجه اوصاف «ازلي» و «بهائي» را به جاي «بابي» و «بياني» بر زبانها بيفکند. آري اين سه تن را با آن دو تن را هيچ گونه علاقه و حب و بغض و مهر و کين نبوده و اگر چيزي نوشته اند و موضوعي را از بوته تحقيق گذرانده اند براي خدمت به علم تاريخ بوده و ابداً محرک مذهبي نداشته اند. منتهي در ميان پروفسور برون و محيط طلبه اين تفاوت وجود دارد که برون بنا به تربيت مدرسه کمبريج به نوشته و گفته ميرزا ابوالفضل گلپايگاني اعتماد مي کند و تاريخ قديم بابيه را به استناد معرفي گلپايگاني از حاجي ميرزاجاني مي شمارد ولي محيط طباطبايي هر نوشته و گفته اي راکه از زبان و قلم انساني برآيد به ديده شک و ترديد مي نگرد و آن را قابل مناقشه و بحث مي داند برخلاف گفته کنايه آميز دکتر داودي بدون آن که معرکه اي برپا کند و اداي تحقيق و تتبع در آورد همه روايات مربوط به يک موضوع را با کمال دقت و امانت مي خواند و مي سنجد. ورق پاره هاي اسناد مربوط را زير و رو مي کند و نسخه بدلها را پهلوي هم مي گذارد. آن گاه عقل خداداد را از قيد حب و بغض و تصور و نفع و ضرر و مراعات تمايل و مصلحت آزاد داشته براي رضاي وجدان انساني هر چه را درست مي يابد بر زبان مي آورد و از رنجش خودي و بيگانه نمي هراسد. اگر موضوع انتساب ترجمه امواج نور شوقي افندي را به ملا محمد نبيل زرندي مورد پژوهش قرار داده ايم حق شاهد است که به جز تحقيق امري قابل مناقشه بلکه سزاوار ترديد را در نظر نگرفته ايم و برخلاف گفته دکتر داودي تحقيق تاريخي را به صورت بحث جدلي ديني درنياورده ايم و تهمت سياسي به کسي نزده ايم و از حد اعتدال در نگذشته ايم و هتک احترام نکرده ايم و خود را از رديف تاريخ نگاران به صف رديه نويسان درنياورده ايم . چه بعد از رديه هاي خود بها و ازل بر ضد يکديگر و رديه هاي آقا جمال بروجردي و ميرزا آقاجان کاشي رديه هاي آواره و نيکو و صبحي مفتون و انور ودود و امان الله شفا و مسعود زاده که همه از مبلغان به نام و سرودسته احباب بوده اند جاي رديه نويسي براي کسي از اغيار به جاي نمي ماند که از بيرون بساط ناظر اوضاع امر بوده اند. در اين که سخن نويسندگان بيطرف باشيوه گفتار مريدان دلباخته تفاوت دارد شکي نيست و در ميان نوشته مقاله نويس تاريخي و استاد فلسفه مروج کالاي عقيده بايد اختلاف نظري وجود داشته باشد چه آن به چشم انديشه و منطق مي نگرد و اين به ديده احساس و تعلق بي چون وچرا. با وجود اين به خواست خدا چون قصد ما کشف حقيقت بوده قضا را قلم آقاي دکتر داودي نيز همان نتيجه بحث ما را که کتاب دون بريکرز ترجمه تاريخ نبيل زرندي نيست تأييد کرده اند و گفته اند آن چه به فارسي در دست مردم ديده مي شود ترجمه اي فارسي از روي ترجمه عربي دون بريکرز است نه تلخيص متن فارسي کتاب نبيل . و در ضمن معاوضه و مقابله حقيقت بر قلم ايشان چنين جاري شده است. «از جمله اموري که اراده شوقي افندي بدان تعلق جست نشر آثار اصلي امر در مغرب زمين بود… براي اين منظور تاريخ نبيل زرندي را که نسخه وحيده آن در ارض مقدس بود … اختيار فرمود و بر اساس اين متن تاريخي کتاب دون بريکرز را که به معني مطلع انوار است به زبان انگليسي نگاشت…. اين کتاب مستطاب هر چند در نقل وقايع تاريخي به کتاب نبيل زرندي استناد مي کند… هرگز ترجمه آن کتاب به معني متداول کلمه به شمار نمي رود… بکله اثر معتبري است ک از کلک ولي امر جاري شده است. اين کتاب را به همين سبب که قلم ولي امر زينت بخشيده و نظم بديع و جلوه جميل داده است ابتدا به عربي و از آن پس به فارسي ترجمه کرده اند اين جمله گفته شد تا معلوم آيد که اصل يادداشتهاي نبيل زرندي در محافظه اسناد قديمي و مخازن کتب خطي براي اجراي تحقيقات تاريخي محفوظ است و از عدم انتشار آن تعجب نبايد کرد. ترجه فارسي از عربي و ترجمه انگليسي بدان سبب به عمل آمده است که شاهکاري است که به قلم ولي خدا رقم خورده است. جمعي که در مقام قيام قائمند درس شور و نشور از اين کتب مستطاب مي گيرند و اين است آن چه اکنون اين جمع را به کار مي آيد تتبع و تفحص و تجسس ،ديگران را ارزاني باد» (نقل از صفحه هاي 12 و 13 نشريه) تصور مي کنم آقاي دکتر داودي از نظر وظيفه دانشگاهي که برعهده گرفته اند بايد به اصولي فن بحث و مناظره واقف باشند و بدانند که روح مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر در باره تاريخ نوپديد نبيل زرندي در قالب همين عباراتي نهفته است که در اين مقاله بر قلم ايشان جاري شده است آري! ما هم با جناب ايشان در اين نکته هم عقيده ايم که اين کتاب مطالع الانوار ترجمه اثري از آثار قلم شوقي افندي است نه ديگري و اقبال اخير افرادي همانند ايشان بدين کتاب براي انتساب آن به ملامحمد زرندي نبوده چه اگر به سخن آن غريق اعتباري و اقبالي از قبل وجود داشت بايستي در موقع تأليف کشف الغطا استفاده از محتويات نسخه وحيد محافظ و مخزن ارض اقدس را بر استعداد از منقولات ميرزا نعيم سدهي و سمندر قرويني و اديب طالقاني و ميرزا ابوالفضل گلپايگاني ترجيح داده باشند و اين همه مطالب دست چين شده را که چون شمشير آخته اي مي توانست ناگهان بر سر نقطه الکاف چاپ برون فرود آيد در صفحات کشف الغطا چاپ روسيه مي ديديم تنها آواره در کواکب الدريه موقع نقل مکتوب قدوس به مهدي قلي ميرزا در مورد محاصره قلعه روايت خاصي از آن مکتوب آورده که اتفاقاً با هر دو روايت مختلف تاريخ قديم و جديد مطابق نيست و در باره آن نوشته است :صورت اين مکتوب را اين بنده آواره در چند نسخه که از آن جمله نسخه اي است منسوب به نبيل بدين مضمون استحراج نمود چون آن مکتوب در اين تلخيص چاپي از تاريخ منسوب به نبيل ديده نمي شود. پس فرض آواره قطعاً آن نبيل ديگر بوده که روايت مکتوب در تحرير او از تاريخ جديد هم فضا را با صورت منقول آواره در کواکب الدريه موافق نيست . اين نکته مسلم است که هر چه بر قلم پيشوايان مذاهب و طرق بگذرد مورد قبول اتباعي است که از خود حق چون و چرا را سلب کرده و طوق اطاعت کورکورانه و «تنظيم» بي گفتگو را بر گردن گرفته اند. اما براي مرد محقق هر چه و از هر که باشد،بايد نخست از بوته تحقيق بگذرد تا در محل قبول يا رد قرار گيرد. بنابر اين نگارش «امواج نور» شوقي افندي به اتکاي يادداشت هاي نبيل زرندي وقتي مي تواند مورد توجه اهل تحقيق از مورخان شرق و غرب قرار گيرد که از پيش به طبيعت و ماهيت و کيفيت يادداشت هاي مذکور آشنايي کامل حاصل کرده باشند و قبول آن از طرف جمعي مريد، تأثيري در قبول و رد اهل تحقيق نمي بخشد. پيش از آن که عين يادداشتهاي نبيل مورد پژوهش و سنجش کامل قرار گيرد اين اثر را در ترجمه فارسي هم از آن نويسنده امواج نور مي دانند نه نبيل زرندي. آقاي دکتر داودي خواسته اند سکوت عبدالبها را در تذکره الوفا از بابت وجود کتابي در تاريخ اثر ملامحمد نبيل زرندي سرسري بگيرند و ترجمه نبيل قايني را هم به شهادت طلبيده اند و از اين غفلت ورزيده اند در ميان کسانيکه در تذکره الوفا از ايشان يادي رفته به غير از ملامحمد قايني به ندرت مي توان مريدي باسواد يافت و اگر در آن ميانه احياناً نام ملائي را همدر جلو اسم کسي نهاده باشند در ضمن ترجمه توضيح داده اند که اين شخص کامل فاضل بوده هر چند به ظاهر از اهل علم نبوده . در تذکره الوفا راجع به نبيل قايني گفته شده که «رساله اي در اثبات امر تحرير نمود نولي در دست ياران نه اميدم چنان است که در آن رساله پيدا شود» از اين جمله معلوم مي گردد که تحرير و از تاريخ جديد موقع مرگش در دست عبدالبها نبوده و يا آن که اين تصحيح تاريخ جديد را کار تاليفي او به شمار نياورده است. آري برتري و بهترين قرينه امکان ترديد در انتساب مطالع الانوار به نبيل زرندي بايد همين سکوت عبدالبها را در تذکره دانست چه به مثل او در خدمت پدر و انشاد قصيده و مربع و مخمس و مسدس اشاره مي کند ولي ازتحرير تقريرات پدرش يادي نمي کند. اما آن چند رباعي ماده تاريخ، صورت رساله و منظومه در کتاب مستقلي نداشته که عدم ذکر آنها مجوز سکوت بر تاريخ هفتصد صفحه اي باشد که از حيث حجم مطلب دو برابر تاريخ جديد و دو برابر ونيم تاريخ قديم بابيه به حساب مي آيد. آقاي دکتر داودي در کار تحقيق و تدريس و تاليف تاريخ گويا سابقه ممارستي نداشته اند و گرنه مي دانستند که هر کتاب تازه اي از حوادث گذشته ايام بايد مبتني بر اصلي قديمي باشد. گاهي رعايت امانت در اين مورد تا آنجا مي رسد که الفاظ کتاب قديم عيناً در کتابهاي تازه تر روايت مي شود. کسي که با کارنامه هاي زندگاني رسول اکرم مأنوس باشد مي داند عبارات اين سيره غالبا همان عباراتي است که سيره ابن هشام از سيره ابن اسحق روايت شده است و طبري درحفظ سلسله روايت هاي حوادث تاريخي همان مايه دقت روا مي دارد که در نقل احاديث رسول امانت به خرج مي داد. بنابراين چنين نظري که از طرف آقاي دکتر داودي در مورد تاريخ نويسي تسجيل شده که «نا قيام قيامت هر کتابي در تاريخ امر نوشته شود مگر بايد مبتني بر هيأت کتاب تاريخ قديم باشد» قابل قبول نيست و در اثر همين تصرف و تغيير و اضافه و نقصان متوالي و دخالتهاي ميرزا ابوالفضل و ميرزا حسين و نبيل عالين و ديگران به اتکاي روايات تازه بي مأخذ کتبي ) بوده که اعتبار را از روي تاريخ جديد در همه صورت هاي منقول آن و کشف الغطا و کواکب الدريه وظهور الحق و مطالع الانوار نسبت به تاريخ قديمي بابيه سلب کرده است. آقاي دکتر داودي در پايان دفاع از اصالت مطالع الانوار در صفحه 15 از نشريه مي نويسد: « در اين مقاله سعي شد که به سبک اهل بها حقيقت مطلع را در مورد کتاب مطالع الانوار و علت انتشار ترجمه فارسي آن و دلائل عدم انتشار ساير کتب و ساير مدارک تاريخ او از آن جمله يادداشت هاي زرندي به طور مثبت نوشت شود و از مقابله با بعضي از کلمات و عبارات که از قلم جاري شده است اجتناب گردد. آقاي دکتر لابد فرائد ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را خوانده اند ومي دانند که سبک اهل بها درتحقيق از اول همانا قبول نفس ادعا مي باشددر صورتي که اصطلاح بر اين جاري شده که از نظر مخالف ادعا (کل مدع کذاب) و از نظر منطقي چون هر ادعايي در حقيقت صيغه خبري است و «کل خبر يحتمل الصدق و الکذب» بنابر اين وارد در بحث سبک شناسي از لحاظ روش ايشان نبايد شد و نمي توان ترجمه کتاب مفقودي مخزون مجهول را از مقوله ترجمه عربي کتاب هاي مفقود ارسطو و جالينوس و يا ترجمه لاتيني آثار مفقود محمد زکريا و ابن رشد به حساب آورد. و در صورتي که راجع به اين گونه آثار مجهول مي توان به طور مثبت صخن گفت که تو گويي يا عين آنها در دسترس محقق قرار گيرد و از روي ارائه نمونه خطوط ديگر مولف پس از تطبيق صورتها، اصالت خط نويسنده ثابت شود. ما در زماني به سر مي بريم که در آن شاهد جعل کتاب ها و وصيت نامه ها و نامه ها و امضاها ونسبت آنها به بزرگان سلف و خلف بوده ايم. مانند رباعيات خط ششصد واندي که منسوب به خيام شد و نوزوز نامه منسوب به حکيم عمر خيامي و غيره. بنابر اين استاد دانشگاه بايد تعصب عقيده اي به خرج ندهد و ما را در ترديد و مطالبه اصل متن مورد ادعا (با اعتراف به اين که ترجمه از ترجمه ترجمه فارسي جاي اصل مفروض فارسي را نمي تواند بگيرد) آزاد بگذارد و بپذيرد که تا کنون هيچ فردي اعم از احباب و اغيار و حتي خود دکتر داودي هم مدعي رويت کتابي در تاريخ به خط دست نبيل زرندي نشده است و عبدالبها هم چنين امري را ادعا نکرده است سپس در دنباله عبارت منقول قبلي چنين افزوده اند: منتهي چون مي خواهيم ايشان را همواره در زمره اهل تحقيق بشماريم روا نمي داريم که بعضي از نکات را ناگفته گذاريم. آن گاه به ذکر موارد قابل ايرادي از مقاله سوم ماهنامه تحقيقي گوهر مي پردازند. منبع: بهائي پژوهي /خ
|
|
|