جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
از تحقيق و تتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است ( 2)
-(2 Body) 
از تحقيق و تتبع تا تصديق و تبليغ فرق بسيار است ( 2)
Visitor 806
Category: دنياي فن آوري
( اختلاف فرزندان ميرزا حسينعلي بر سر جانشيني پدر و پاسخ به نقدها)
پژوهشي از استاد محيط طباطبائي
تذکار مهم:
همان گونه که در شماره پنجم سال سوم (صفحه 343 ) و در شماره دوم سال چهارم (صفحه 113) به صراحت وصداقت تام و تمام خاطرنشان ساختيم نظر ماهنامه تحقيقي گوهر از درج اين سلسله مقالات تنها بحثي مستوفي و علمي و تاريخي و تحقيقي در زمينه کتاب شناسي بوده و بس. به همين سبب يادآور شديم که هر گونه مقاله و اعتراضي و نظر مستند و مستدل که برسد بي چون و چرا درج خواهد شد تا همه بدانند که ماهنامه تحقيقي گوهر جنبه نصفت و عدل را در حد نهايت رعايت مي کند وبه هيچ وجه در اين کار جنبه عناد و لجاج و خصومت و احتجاج ندارد.اينک نيز براي رفع هر گونه سو ء‌ تفاهم و داوري هاي ناروا همان نظر را مکرر و موکد ابراز مي داريم و صفحات بحث ونقد را براي معترضان و منتقدان باز مي گذاريم.

1- اختلاف ظاهر و باطن فرزندان بها:

نوشته اند اختلافي ميان پسران و بستگان ميرزا حسينعلي ظاهرا برسر ميراث وي و باطنا در باب رياست فرقه پديد آمد. البته اگر حقيقت امر را مي خواستند حضرت ايشان جز ميراث مرغوب معنوي از براي وراث نگذاشت و به صريح بيان او در کتاب وصيت خويش «افق اعلي از زخرف دنيا خالي بود» حال که قصه مخالفت داشته و به نيت افترا مطلب نگاشته اند لااقل مي بايست محل دو قيد «ظاهرا » و «باطنا» را معکوس سازند.
تصورمي کنم آقاي دکتر داودي خاطرات يونس خان افروخته را ديده اند آن جا که مي خواهد از شکايت ميرزا محمد علي غصن اکبر و برادران ديگر از برادر بزرگ به حکومت عکا سخن در ميان آورد مي گويد:‌
«ناقضين (برادران عبدالبهاء">عباس افندي ) به دولت عثماني شکايت کردند که افندي کبير (بهاءالله ) يکي از اقطاب (صوفيه) و اولياء‌ بوده … حقوق مقرره و هداياي عديده به نام بهاءالله مي رسد به ما نمي دهد. آن چه به ميراث از پدر ما باقي مانده همه را درتصرف و ما را محروم…»
عبدالبها در جواب شکايت آنها وصيت نامه بها را ارائه داد و گفت بهاءالله نوشته "گنج نگذاشتيم و بر رنج نيفزوديم "لکن دو شي نفيس (قرآن وتسبيح ) موجود است اين را هم حضرات به سرقت برده براي فروش ، همه جا نشان داده بودند » (از صفحه 100 خاطرات نه ساله)
در اين صورت جواب ايراد خود را از زبان مولاي خود و به قلم کسيکه نه سال با او در حيفا هم نشين بوده شنيدند و دريافتند که ميراث مورد اختلافي وجود داشته و کار را به شکايت رسانيده بود. بديهي است اين ميراث منقول بوده که اشاره به دزديدن ‌آنها شده است نه آثار معقول مرغوب معنوي.
نمي دانم قصه تسبيح مرواريد گرانبهايي که ميرزا موسي جواهري بغدادي با اموال ديگرش در بغداد به ميرزا حسينعلي بخشيده دکتر داودي شنيده اند که جواهر فروشان از تعيين بهاي آن عاجز بودنديا نه، قرآن مورد ذکر هم ناگزير تحفه بسيار نفيسي بوده که از حيث بهاء‌به مقام تسبيح مي رسيده و اين دو شي نمونه اي از ميراث منقول ظاهري شمرده مي شود.
خوب است دکتر داودي به آن چه شوقي افندي در نوشته تاريخ آفرين «خدا مي گذرد گادپسيزباي » راجع به اختلاف اعضا و عوامل ديگر اين کشمکش نوشته مراجعه کنند و بنگرند که انصاف ميرزامحمد علي برادر ميرزا عباس که از طرف پدر لقب غصن اکبر يافته بود به ناقض اکبر و اطلاق صفت ناقضين، بر همه برادران وعموزادگان و منسوبين عبدالبها يادگار پايدار وجود چنين اختلاف خانوادگي بوده است.
ميرزا جواد قزويني و مجدالدين پسر ميرزا موسي و بديع الله ميرزا آقاجان خادم و آقا جمال خوانساري از برادران ومنسوببن و بستگان عبدالبها جداجدا جريان اين اختلاف را در ابتداي کار نوشتند وبرخي از اينها گويا در همان اوان در بمبئي هم به چاپ رسيده باشد.
رساله ميرزاجواد را پروفسور برون انگليسي ترجمه و در کتاب مواد اصلي براي تاريخ بابيه نقل کرده است.
چهل سال پيش از اين نسخه اي خطي اثر ميرزا جليل خوئي که بعد از مرگ عباس افندي (غصن اعظم) در تأييد محمد علي افندي (غصن اکبر) شريک خلافت و وصايت بها نوشته بود ديدم و به عجله در آن مروري کردم.
چهار سال پيش آقاي علي مشيري از فضلاي ايراني مقيم لندن مجموعه کلاني از اثر خطي مربوط به ميرزا محمد علي غصن اکبر و طرفدارانش که خود را موحد و بهائيان طرفدار شوقي افندي را مشرک مي نامند (همان طورکه اينان نيز خود را در برابر ناقضان ثابت مي خوانند) ازترکه يکي از احفاد ميرزا بزرگ نوري که در قبرس ياحيفا سکونت داشته و درگذشته و اوراق و اسنادش در اروپا به دست خريداري افتاده بود به تهران آورد و در معرض فروش قرار گفت.
اداره کل اوقاف کشور گويا قصد خريداري آنها را داشت به درخواست آقاي نصير عصار سرپرست اوقاف روزي تمام اوراق مجموعه را ازنظر ملاحظه و مطالعه گذرانيدم.
علاوه بر صدها نامه اصلي که دهها از آن به خط زيباي ميرزا محمد علي غصن اکبر نوشته شد بود در آن ميان مجموعه نامرتبي از کتاب مفصلي به قلم آقاجمال خوانساري ديدم که او بعد از مرگ بها جانب غصن اکبر راگرفت و در مقابل اين طرفداري از طرف عبدالبها به کفتار ملقب شد (سبب تسميه او به کفتار گويا مربوط به همين نباشي او در آثار سلسله براي اثبات حقانيت ميرزا محمد علي بود) در ضمن همان مجموعه رساله اي ديدم در وصف اين اختلاف و اجتماع مريدان براي حل اختلاف در قصر بهجي و چوب خوردن خادم الله در اصطبل به دست عبدالبها که در بمبئي به چاپ رسيده بود.
خوب است آقاي دکتر داودي به سرپرست فعلي کل اوقاف مراجعه کنند و ببينند شايد مجموعه را آن موسسه خريده و ضبط کرده باشد تادر آن اسناد وجود اختلاف خانوادگي اغصان شحره را ببينند.
باز به ياد دارم کتابي در همين زمينه اختلاف پسران بها که در بمبئي به چاپ رسيده بود و قريب دويست صفحه داشت به خط نستعليق سالها پيش در دست کتاب فروشي ديدم. گمان مي رود با وجود اين گونه مدارک و اسناد خطي و چاپي که اضعاف آن را مي توان در ترکه اوراق همان اغصان سر و دل شکسته باغ رضوان عکا يافت ديگر تفسيرقيد «ظاهرا»در مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر اشکالي نداشته باشد.
اما قيد «باطنا» مربوط بدين بوده که ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي پس از ورود به بغداد و قبول تابعيت دولت عثماني از قيد تمسک به مباني شيعه در خاک عثماني ظاهرا آزاد بود ولي در لباس تصوف و به عنوان صوفي مسلمان سني وار در آن کشور به سر مي بردند وصفي که ميرزا بزرگ خان آشوري ( پدر دکتر امير اعلم) کارگزار وقت ايران در بغداد ضمن گزارش خود به وزارت خارجه از تهيه وسايل سفر مي فرستد و رونويس آن در مجله وحيد انتشار يافت و دفتر کوپيه اصل آن را هم ده پانزده سال پيش نزد يکي از فضلاي کتاب دوست تهران ديدم کيفيت حرکت از بغداد به اسلامبول حضرات را برشيوه مسافرت صوفيه عثماني از حيث لباس و اسباب وسايل حرکت شرح مي دهد.
عکس ميرزا حسينعلي در دو صورت معروف خود يکي با مولوي و ديگري با تاج درويش ايراني معرف همين معني است عکسهايي که از مشکين قلم از عبدالبها در جواني گرفته اند در دست است همه صوفي وش جلوه مي کند.
اين وضع ظاهري تظاهر به اسلام و تصوف در اسلامبول و ادرنه قبل ازتفرقه برادران و بعد از تجزيه هم در عکا و قبرس تا موقع مرگ هر دو برادر معمول بود. روزه ماه رمضان و نماز جمعه قرائت قرآن کريم و حضور در مراسم ديني عمومي هرگز ترک نمي شد و اين را تا هنگام تحميل حمايت سياسي ونظامي بريتانيا بر قبرس و فلسطين در شهرهاي ماغوسه و عکا و حيفا معمول و معروف بود.
مراقبت عبدالبها در اين کار به اندازه اي مستمر و دقيق بود که حتي پس از اعلام مشروطه عثماني باز هم مي کوشيد که ترکها رابه حقيقت امردعواي پدرش آگاه نکند. در کتاب راپرت رسمي ولايت بيروت که چند تن از کارمندان فاضل جامعه شناس عثماني در سال 1332 هجري مأمور جمع آوري اسناد ومواد آن بوده اند و در سال 1333 هجري به دو زبان ترکي و عربي در بيروت به چاپ رسيده است از ملاقات هيأت مزبور با عباس افندي رئيس بهائيان حيفا ومذاکراتي که با او کرده اند ،‌آنان نتوانسته اند به واقعيت بهائيگري پي ببرند و آن را از روي اظهارات و ي يک مسلک و طريقه عرفاني شناخته اند. متأسفانه اين کتاب را فعلا در دسترس خود ندارم و چنان که به خاطر نقل برخي از عبارات منسوب به عبدالبها که در آن چاپ شده براي جلب توجه و اطمينان آقاي دکتر داودي در تأييد (باطني) بودن دعوت بي فايده نباشد.
دکتر يونس افروخته در خاطرات حيفاي خود همين موضوع را به عبارت ديگري مي نويسند:
«چون جمال مبارک تبليغ را در خاک عثماني نهي فرموده بودند آنها ( اغصان ) فکر نمي کردند که کتاب عهد (وصيت نامه بها) در حکومت افشا شود.»
شايد بر همين اساس بود که بنا به شهادت ميرزا جواد قزويني و طراز الله کاشاني از شهود مجلس ورثه عکا وقتي وصيت نامه بها را در يک جلسه خانوادگي مي خواستند بخوانند مجد الدين پسر ميرزا موسي داشت آن را مي خواند عبدالبها به او اجازه تجاوز قرائت از حدي را نداد و گفت مصلحت نيست . مسلم است رعايت حزم و احتياط باعث بر اين نهي از قرائت بوده است.
در اين صورت آقاي دکتر داودي بايد زحمت قبول را تحمل کند و بپذيرند که کشمکش بر سر رياست امر بهائي در آن روز امري باطني و مستور از انظار بوده زيرا اظهار آن از طرف باني وموسس عقيده در کشورهاي ترک زبان و عرب نشين نهي شده بود.

ميراث ظاهري :

اما در باره ميراث ظاهري که شامل اموال منقول و غير منقول و مخلفات طريقتي عرفا مانند تيجان يا تاجها و ساير حليه هاي درويشي و دوازده پرده تصوير از شخص بها و صدها کاغذ به خط ميرزا حسينعلي و اصول کتابهاي بها که ميرزا آقاجان در هيات مأمور تصحيح و چاپ آنها شده بود و مقداري مکاتيب متبادله با ديگران که در نزد خادم او ميرزاآقا جان بوده و پس از مرگ خادم آنها در خانه سيدعلي افنان تبعه روسيه تزاري. درون چند صندوق امانت گذاردند و بعدها در اختيار عبدالبها قرار گرفت.
قصد نگارنده بحث در مسائلي نبوده که از حوزه ارتباط با معرفي کتابهاي تاريخ بابيه بيرون باشد و اگر اشاره اي به موضوعي رفته براي کشف اسباب تصرفات متوالي داعيان اين فرقه در متن تاريخ قديم و جديد مربوط به بابيه تا تجدد نهايي آن در قالب «امواج نور» بوده که بعد از انقضاي سالها بر مرگ نبيل زرندي و سکوت کامل در باره او عنوان ترجمه و تلخيص تاريخي را پيدا کرده که بدو نسبت داده اند.
هر گاه براي نويسنده اين سطور قبول دعوت برخي از شاگردان مهاجر از ايران به فلسطين تا کنون ميسر شده وبدانجا رفته بود ناگزير از خارج عکا و دامنه کوه کرمل ، مشرف بر حيفا تا عدسيه در کنار رود اردن،آثاري از اين ميراث ظاهري را مي ديد اميدوار است براي دکتر داودي نصيب شده پيش از استيضاح نويسنده مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر توانسته باشند در آيينه خاطرات خود تصوير جالب وگرانبهايي از اين ميراث مادي بهاء‌الله را در فلسطين تماشا کنند.
چه ايشان در کتاب «شاهراه برگزيده » چوزن هاي وي نوشته خانم بلو نفيلد ديده اند که در باره دارايي سرکار آقا حاوي نکات قابل ملاحظه اي است. از جمله مي گويد:
«آصفيه و دعيه را بنا به دستور پدر يه دو برادر کوچکتر واگذار کردند. علاوه بر آن قصر بهجي يا باغچه پاشا و باغ رضوان و ديه هاي نزديک به عکا و مستقلات حيفا که غالب آنها در ملکيت نوع جديد فلسطين باقي است گواه وجود ميراث غير منقول و ارضي ميرزا حسينعلي محسوب مي شود.
در باره ميراث منقول بايد وصف براون را از روي فرشها و پرده ها و مبلهاي قصر بهجي که در آثار امري سجن عکا معرفي مي شود در روز ملاقات برون با بها خواند و بدان چه که بعدها در باره قاليچه ابريشمي و تسبيح مرواريد و اشيا ديگري که تهمت دزدي آنها به برادران سرکار آقا،بديع الله و ضياء‌الله زده شد، انديشيد و سايه وجود آنها را در اظهارات عبدالبها به حاکم ترکي عکا يافت و پذيرفت که اگر «افق اعلي از زخرف دنيا خالي بوده » حمد خدا را که افق ادني از ديه و کاخ و باغ و خانه و اثاث البيت، و نفائس اشيا و تحف هرگز خالي نبوده وانکار وجود آن در حکم کفران نعمت الهي است صرف نظر از آن چه در اين باب خوانده و ديده و گفته شد بيست و دو سال پيش از اين در شهر دمشق از کسي که در موقع بروز اختلاف ميان ورثه بها حاکم عکا بوده شرحي شنيدم که نقلش در اينجا بي مورد نيست و اميدوارم چاپ آن.ماهنامه تحقيقي گوهر را که به ترکيه براي مشترکين مجله مي رود به سرنوشت مجلات وحيدي دچار نکند که چند سال پيش گوشه اي از اين روايت را دربرداشت!

گواه زنده بر اختلاف ظاهري

مرحوم هاشم آتاسي رئيس جمهور وقت سوريه براي تماشاي هنر دست مرحوم صنيع خاتم شيرازي بر روي چوب صندوقي که براي مقبره حضرت زينت ساخته بود در فروردين 1334به محل مقبره دعوت شده بود.
پس از حضور و زيارت مقام و مشاهده صندوق خاتم، بنابه درخواست متولي به تالار پذيرايي مقام آمد هيات اعزامي ايران به رياست تيمسار سرتيپ ضرغامي (سپهبد بعدي) به اتفاق سفير کبير واعضاي سفارت کبراي شاهنشاهي ايران و گروهي از زائران ايراني حاضر در آن مقام آن مرحوم را به گرمي استقبال کردند. حضرت رئيس جمهور ضمن تحسين آثار ممتاز هنري ايران سخن از خط زيباي فارسي نستعليق پيش آورد. ميرزا حسن زرين خط نسخه حافظ چاپي خط خود را به ايشان تقديم کرد و رئيس جمهور را به ياد ميرزاي مشکين قلم خطاط اصفهاني انداخت که در جواني پيش او مشق خط کرده بود. از وصف مشکين قلم به ذکر ميرزا عباس ( عبدالبها) پرداخت و از حسن اعتقاد او در ديانت اسلامي و حضور منظم او در نماز جمعه و برگزاري مراسمي ديني و مراقبت وي در کار روزه داري لختي ياد کرد. آن گاه باعث بر آشنايي خود را با او چنين توضيح داد. :
« در سال 1310 يا 1309 هجري نخستين مأموريت دولتي من بعد از طي دوره تحصيل مکتب سلطاني و مدرسه حقوق در حکومت عکا آغاز شد. اين موقع با مرگ پدر عباس و بروز اختلاف ميان او و برادرانش مصادف بود. برادران عباس ميرزا چندان پايبند وظايف ديني و حضور در نماز جمعه نبودند اما خود او هر روز جمعه اي در کنار من به نماز بر مي خاست و هميشه مراقب اعمال ديني خود بود به همين سبب مورد تأييد و مساعدت قرار گرفت (نقل به معني)
مرحوم اتاسي افزود که روزي از عباس ميرزا پرسيدم شماکه در کار دين چنين استواريد چرا به سوء‌معامله دولت خود دچار و از ايران خود دور شديد؟ ميرزا عباس جواب داد: ما از آن دسته متصوفه بوديم که سب خلفا را جايز نمي دانستيم و اين امر بغض مقامات رسمي را برانگيخت تا ما را به عثماني فرستادند ( باز به نقل به معني شد)
مرحوم اتاسي از کسي که در جمع ايرانيان طرف خطاب او بود پرسيد: «شما راجع بدين موضوع شنيده ايد؟» و در جواب او چنين شنيد که «عمر ما و پدر و نياي ما به اقتضاي همزماني با وقوع اين حادثه را ندارد ولي از قراري که در روزنامه رسمي دولتي مربوط به همان ايام نوشت بودند و خوانده ايم جمعي درصدد سوء‌قصد به سلطان ايران برآمدند و به او تير زدند ولي کشته نشد و زخمي گرديد. عده اي از آنان که متهم به سوء قصد بودند دستگير و غالباً کشته شدند و پنج تن از آن ميان توانستند برائت خود را از همراهي و همکاري با آن دسته از هر حيث ثابت کنند و آزاد شدند. ميرزا حسينعلي پدر ميرزاعباس يکي از آن پنج نفر بوده که پس از کسب آزادي به وسيله صدراعظم (بنا به قول خودش ) از شاه کسب اجازه براي سفر به عراق عرب کرد و به بغداد آمد و ديگر به ايران بازنگشت.
بنابر اين چنان که ملاحظه فرموديد موضوع اختلاف بر سر ميراث ظاهري را از زبان کسي شنيده ام که در 1310 هجري خود در مرکز تسويه اختلاف قرار گرفته بوده و چون قصد معارضه و مناقشه عقيده اي با کسي نداشتم با کمال نزاکت و ادب در جمله کوتاهي بدان اشاره رفت. در مقابل از استاد فلسفه دانشکده ادبيات تهران که علم اخلاق مانند منطق، جزئي از قلمرو ارتباط درسي وعلمي و فلسفي او با شاگرد و اجتماع محسوب مي شود انتظار مي رفت که مطلب را معلمانه تلقي و تحقيق و القا کنند نه آن که مبلغانه طرف گفتگو را حريف همکاسه محفل تقديس به شمار آورند و وقت خوانندگان نشريه خاص فرقه را به سخنان خطابي و جدالي مشغول دارند تا از اصل موضوع که سلب نسبت ترجمه اشراق خاوري از نبيل زرندي باشد غافل بمانند.

2- تذکره الوفا و اتمام الوفا :

در باره تذکره الوفا که هفتاد و اندي سال پيش در حيفا چاپ شده و سي سال قبل آن را خوانده ام. اگر از حيث نقل مطلب از حافظه، در عددي يا لفظي اندک سهوي رفته باشد قابل اغماض است چه در اصل مطلب منقول که سکوت کامل مولف تذکره در انتساب اثري در تاريخ به نبيل شاعر باشد با قيد حضور و مئول او درخدمت بها براي روايت قصايد و مربعات و مخمسات ومسدسات مديحه و بدون کوچکترين اشاره به ثبت تقريرات حضور بها در تاريخ حوادث ايام و ضبط يادداشتها چنان که دکتر بدان اشاره کرده اند موضوعي است که دکتر داودي از عهده انکار آن برنيامده و مطلب درست و درجاي خود گفته شده است.
آري ، در موقع نقل مطلب از حافظه نام تذکرة الوفا ترجمه حياة القدما با اسم اتمام الوفا في ترجمه حياة الخلفا اثرشيخ محمد خضري مشتبه گرديده ولي حمد خدا را که حافظه در نقل مطلب مورد استناد پس از ساليان دراز که بر ديدن آن گذشت ،‌اشتباهي نکرده که به زعم ايشان گناه نابخشودني باشد.

3- تاريخ نبيل وتأليف مقاله سياح

در باره تاريخ کتابت تحرير خاص نبيل عالين يا محمد قايني از تاريخ جديد دستکار ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در اصل مقاله دوم ماهنامه تحقيقي گوهر دو کليشه از خط نبيل عالين يکي بر حاشيه يکي از صفحات اوليه کتاب و ديگري از پايان صفحه آخر آن انتشار يافت که نشان مي داد او در سال 1299 هـ به کتابت آغاز کرده و در 1300 هـ پايان بخشيده است .
نسخه اي از مقاله سياح در سفر 1307 برون به عکا از طرف مولف به او اهدا شده است و بنا به نوشته برون که شايد از خود مولف ميزبان شنيده باشد در 1303 يعني چهار سال قبل از سفر برون به عکا تأليف شده و نسخه اهدايي به او در 1307 کتابت يافته است .
بنابر اين سه سال بعد از کتابت نسخه موجود از تحرير نبيل تأليف گرديده است متاسفانه رقم 1303 در موقع چاپ مقاله به صورت 1330 درآمده است و اي کاش چنين اختلاف رقمي پديد نيامده بود.
بديهي است يک مراجعه به مقاله دوم ماهنامه تحقيقي گوهر و نظري به کليشه هاي ضميمه آن اشتباه را رفع مي کرد و ديگر نيازي بدان حاصل نمي شد که دکتر به روش ابوالفضائل در رديه فرائد که در تبيين حديث حروف مقطعه ابولبيد مخزومي متشبث گردند و المراي نسخه چاپي صافي را به حساب آورند نه الرأي اصل نسخه عياشي و احباب محفل انس را با بازي عدد مشغول دارند و از آنها مجال توجه به مفاهيم ومعاني اصل مقاله را سلب کنند.

4 _سي ـ چهل سال پيش

در اصل مقاله ماهنامه تحقيقي گوهر که مسوده آن خوشبختانه محفوظ مانده عبارت "چگونه تاريخ نبيل زرندي سي ـ چهل سال بعد ا ز وفات او به صورت متن انگليسي هويدا گرديده است،" مي باشد. در اين عبارت موقع ماشين زدن کلمه (چهل) از ميان افتاده وحربه اي به دست آقاي دکتر داودي سپرده تا خواننده نشريه احباب را باطرح اين گونه جزييات فرعي، از توجه به اصل موضوع که اشکال کار متن منسوب به نبيل باشد، منحرف بلکه منصرف سازد.
ترديد نگارنده در تثبيت رقم ميان سي وچهل ناشي از اين احتمال بوده که شوقي افندي پس از جلوس بر مسند رياست طايفه که با عرض پشيماني آواره از بهائيگري سلب اعتبار از کواکب الدريه او توام اتفاق افتاد در صدد تنظيم و تدوين متن تاريخي جديدي از روي مجموعه مدارکي درآمد که به مساعي عبدالبها از سال 1330 تا 1334 هـ براي رد برون در حيفا جمع آوري شده بود و اين نيت را نخست با تحرير «امواج نور » يادون بريکرز سپس درتدوين «گاد پاسيزباي» به مرحله کمال خود رسانيد.
کتاب نخستين به نام «نلخيص تاريخ نبيل» ازعربي وکتاب دوم از متن انگليسي به نام «قرن بديع» به فارسي ترجمه و در تهران انتشار يافت. نويسنده مقاله به تاريخ ثابت انتشار «دون بريکرز» ننگريسته بلکه به طول سالهايي انديشيده که تقريبا صرف تکميل اين عمل گرديده بود و به تقريب اين زمان راده سال ميان سي و چهل انگاشته است.

5- ميرزانعيم در رد برون

عبارت مربوط به ميرزا نعيم که موردتعرض دکتر واقع شده در اصل نوشته مقاله چنين است:
"مسلم است در آن روزکه مي خواستند به کتاب چاپ برون جوابي داده شود اگر به چنين متن مفصلي حاوي نکات منظور و مطلوب خود مانند تاريخ تازه چاپ فارسي منسوب به نبيل زرندي دسترسي داشتند ديگر به تدوين کشف الغطا يا استمداد از نعيم شاعر سدهي (که) براي نظم استدلاليه معروف(شده ) نيازي در کارنبود. "
متأسفانه سه لفظ «خود» و «که » و «شده» در موقع پاکنويس و ماشين کردن ازمقاله افتاده و خوشبختانه هيچ گونه اخلالي درمعني منظور نگارنده از حذف آنها پيدانشده و احتياجي به اثبات ضمني بي اطلاعي دکتر معترض در مورد استمداد از نعيم بعد ياپيش از مرگ ميرزا ابوالفضل و ميزان شرکت نعيم در رد برون نداشته است. قطعا ناقد استاد به منظومه استدلاليه چاپ بمبئي که شامل تعريف و توصيف از نعيم است دسترسي داشته و مي توانسته انددر صفحه 12 آن ضمن مکتوب عبدالبها به نعيم که کليشه خط عبدالبها را هم بعد از صفحه صد و پنجاه منظومه چاپي افزوده اند اين مطلب را بنگرند "در خصوص دحض مفتريات (رد دروغ هاي) برون و اثبات تحريف کتاب (نقطه الکاف) بايد خدمتي به درگاه الهي نمايند. آن جناب با جميع ياران مقتدر بايد در اين مساله (رد برون) در نقطه الکاف متفق شويد.جناب سمندر را هم در اين مساله شريک فرمائيد تا معلومات کل جمع گردد. جواب شافي و کافي مرقوم شود. اين قضيه بايد در نهايت سرعت مجري شود. جناب آقاي ميرزا ابوالفضل مستعدند عنقريب جواب اتمام خواهند داد لهذا معلومات کافيه خود را درتحريف ميرزا جاني به جناب آقاي ميرزا ابوالفضل سريعا ابلاغ داريدع.ع" اين مکتوب مانند مکاتيب ديگر آن مجموعه تاريخ ندارد ولي قاعدتاً بايستي در فاصله 1331 و 1332 نوشته شده باشد. پي آن مکتوب ديگري ديده مي شود که موضوع را به نعيم چنين تأکيد مي کند« نامه اي که مرقوم نموده بوديد با تفاصيل تاريخ آقاميرزا جاني کاشي و تحريف بي خردان (پروفسور برون و علامه قزويني) جميع واضح و معلوم گردد. البته تحقيقات را به زودي اکمال و تأييد و نزد جناب ابوالفضائل "محرمانه " بفرستيد. همچنين جوابي که خود آن جناب مرقوم مي نمايند عند الاتمام نزد ابي الفضائل و يک نسخه جهت عبدالبها ارسال دارند.
در اين صورت معلوم مي شود عبارتي را که دکتر داودي در باره اشتغال ميرزا نعيم به نوشتن رديه اي برنقطه الکاف مورد تعجب قرار داده و به نويسنده اش نسبت ارتکاب خطا داده و پيش خود چنين پنداشته اند که" نويسنده از کسي شنيده و ياجايي خوانده که نعيم سدهي از کساني بوده که بر حسب امر عبدالبها بعد از ابوالفضائل مأمور ادامه کار او در رد نقطه الکاف برون شده و از طرف ديگر نام استدلاليه به گوششان رسيده و يا از برچشمشان گذشته و اينک با اعتماد به حافظه اين را با يکديگر آميخته و روي هم ريخته اند.
"اين نکته در حقيقت خطايي بوده که ازناحيه خود استاد فلسفه سرزده و آغاز کار نعيم را بعد از مرگ گلپايگاني دانسته در صورتي در حيات گلپايگاني و هم زمان بااو از نعيم سدهي هم دعوت شده بود و آن گاه کارش را ادامه عمل ميرزا ابوالفضل شمرده در صورتي که مبناي عمل ميرزا ابوالفضل برعمل مستقل نعيم وديگران قرار مي گرفته است.

6- تأثير ميرزا ملکم و آخوندف در کارهاي بابيان

دکتر داودي در دنبال چنان گناه غفران ناپذيري که بر نويسنده اين سطور گرفته به خود حق داده اند که بر صدر محفل احباب ودور از زحمت اغيار بنشينند و در باره وي چنين اظهار نظر کنند: "البته با اين همه اشتباهات که ازقلم اين محقق جاري شده است خوانندگان مجله گوهر شايد ديگر نتوانند به ساير تحقيقات او اعتقاد کنند. محققي که کتابي را نخوانده و يا نديده راجع به آن مطلب مي نگارد و تاريخ تأليف آن راتعيين مي کند و بي آن که ازمنابعي که در ايام مختلف حيات خود ديده است يادداشت بردارد و با اعتماد به حافظه اين همه خطا را يک جا و يک باره و يک سره مرتکب شوند شايد اجازه بدهد که در مورد اعتبار ساير مطالب او نيز ترديد نمايند ."
بايد دانست که عرض نتيجه هر تحقيقي بر خوانندگان براي جلب ايمان و اعتقاد ايشان نيست بلکه به منظورجلب دقت ديگران بر موضوع مورد تحقيق است و خوانندگان در قبول يا رد آن ازاد هستند امابراي جلب اعتقاد بي چون وچراي خواننده و شنونده سعي و اهتمامي از نوع ديگري لازم است تا در خاطر شنونده بتوان رخنه اي براي نفوذ عقيده اي باز کرد و اين کار اهل تبليغ و ترويج است نه اهل تحقيق!
به فرض آن که خوانندگان ماهنامه تحقيقي گوهر در نوشته محيط نکته قابل ترديدي را ببينند و بنمايند فوق العاده از دلالت ايشان سپاسگزاري خواهد کرد و بنا به عبارت ماثور "من علمني حرفا فقد صيرني عبدا "بنده دعاگوي فضل ايشان خواهد شد.
آقاي دکتر! مقاله سياح را شصت سال پيش در چاپ 1308 بمبئي خوانده ام و پنجاه سال پيش هم آن را در چاپ مبتني بر نسخه 1307 خط زين المقربين دو باره خواندم و درهمان زمان، تاريخ تأليف آن را درنوشته مترجم انگليسي کتاب سال 1303 ديده ام و قرينه اي هم بر عدم صحت آن نيافته ام و از همه اينها بر لوح خاطر امين و وفادار خود به موقع يادداشت برداشته ام و به هنگام نقل آن ابداً از حافظه دراصل معاني و مطالب خطائي نديده ام در اين صورت چطور شما که حکم فرزند مرا از حيث سال و تجربه و زندگي داريد اين گونه گستاخانه به مورخ سالخورده زمان خود نسبت ارتکاب اين همه خطاي يک جا و يک سره و يک باره مي دهيد و براي ارائه موارد اين همه خطا دنبال هجو نامه منثورخود چنين مثالي مي آورديد:
« مثلاً ارتباط مقالات ميرزا ملکم خان را با مطالب نبيل قايني يا تأثير جلال الدوله و کمال الدوله آخوندزاده را در آثار حضرت عبدالبها بر حسب ادعاي چنين محققي نپذيرند!»
اگر دکتر داودي استاد دانشگاه تهران خود را در قفس معتقدات محدودي عاميانه محبوس نکرده و از فيض مطالعه آزاد آثار ديگران محروم ننموده بود و مانند استادي نامتعهد رساله ها و نوشته هاي ميرزا ملکم خان را در مجموعه هاي چاپي وخطي آثار اوديده و خوانده بود، آن گاه يکي از چند روايت تاريخ جديد اثر ابتکاري ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را هم درمتن ميرزا حسين تهراني از کتابخانه مانکجي در بمبئي (که چند عکس آن در بايگاني فيلم کتابخانه مجلس شوراي ملي است ) يا تحرير نبيل عالين را (قايني که باز عکسي از آن در همان مخزن محفوظ است ) و باز در چندين نسخه ديگر خطي و عکسي که از اين کتاب بابي ها و بهائي ها و مسلمانان موجود است از نظر مطالعه و مقايسه گذرانده بود مي توانست عين عبارات چند ساله ميرزا ملکم خان را به نام خود ملکم و با عنوان «فيلسوف زمانه و دانشمند يگانه » در نسخه هاي تاريخ جديد بنگرد و آن گاه حاضر نمي شد چنين جسارتي به خرج بدهد که در باره کتابهاي نديده و نخوانده اظهار عقيده کند و خود را سزاوار نمره اي کمتر ازحرف (هـ) و رقم نه در امتحان معلومات متفرقه معرفي نمايد
آري ،‌اگر دکتر داودي رساله جلال الدوله وکمال الدوله و مجموعه تمثيلات چاپي با خطي آخوندف را خوانده و يا مقدمه وبسياري از مطالب اضافي تاريخ جديد معهود سنجيده و تطبيق کرده بود با توجه به تاريخ تحرير و انتشار آثار آخوندف در 1280 و تاريخ جديد بعد از 1291 وتحول وضع برخورد بابيان در اواخر دوره توقف ادرنه با دربار قاجاريه که از مکتوب بهاء به ناصرالدين شاه علامت بارز آن محسوس مي شود در اين صورت مي توانست به تأثير ضمني آخوندف در تحول شيوه تفکر و عمل و تأليف بابيان پي ببرد و از اين که گوشه اي از اين مقاله رادر مقاله هايي بنگرد برآشفته نگردد.
مگر ماخذ آن همه دشنام و ناسزابه علماي ايران که در تاريخ جديد ديده مي شود مي تواند غير از رساله کمال الدوله باشد. آقاي دکتر ، لابد شنيده ايد وقتي که ميرزا ملکم خان از تهران به بغداد تبعيد شد هفت سال بود بابيان دور از وطن در بغداد به سر مي بردند و از حمايت و تبعيت رسمي دولت عثماني برخوردار بودند. اينان در آن جا مقدم ملکم و همدستانش را پذيره شدند و مغتنم شمردند. همين امر سبب شد که مشيرالدوله اقدام کند و نخست ميرزا ملکم و اتباعش را از دسته بابيان جدا کرده و به اسلامبول ببرد و سپس موجب انتقال بابيان راهم فراهم آورد.
من نمي خواهم از گفته عزيه خانم خواهر ازل وبها به جوابي که به لوح عمه عبدالبهاء داده راجع به اقبال برادرانش در بغداد به فکر استفاده از ملکم خان شاهد خانوادگي بياورم، زيرا دوست ندارم سخن افراد خانواده اي رانقل کنم که در باره برادر و خواهر و برادر زاده و عمو وعمه و و بستگان مخالف عقيده خود تا آن اندازه بي رحم و بد زبان بوده اند و از استناد بدان خودداري مي کنم اما اثر کلک ميرزا ابوالفضل را در وصف همين ميرزا ملکم خان که اورا فيلسوف زمانه و دانشمند يگانه و آخوندف را مورخ بي نظير در تاريخ جديد را از زبان ميرزا حسين خوانده قابل ذکر و توجه خاص مي دانم.
آقاي دکتر، انتشار کتابي که همه آثار قدمت و اصالت نقل از خلال صفحات آن پديدار است و تنها ماخذ مدون بي نظير قضايا و حوادث وحرکات و دعاوي مختلفي است که از 1260 تا 1267 هـ در پيرامون سه مساله ظهور و قائميت و بابيت بر بساط تجربه و انديشه قرار گرفته و در ضمن تحرير تازه آن در تاريخ جديد ،‌غالب اين نکات اساسي به دست فراموشي سپرده شده آري چنين کتابي به هر اسمي و منسوب به هر کسي انتشار يافته باشد از نظر فن تاريخ خدمتي انجام گرفته که هيچ محقق تاريخ شناسي نمي تواند منکر فايده وجود آن گردد.
ما نبايد در چنين موردي آن اندازه سرسخت و لجوج باشيم که با تخطئه اصل و نقض صحت آن بپردازيم و همين که از اخذ نتيجه مطلوب بي نصيب بمانيم مانند ميرزاعبدالحسين آواره صاحب کواکب الدريه حتي منکر وجود کتاب تاريخي بدين اسم و رسم بشويم وقتي در زير عنوان آيتي معلم از اين بابت مورد اعتراض نافذي قرار بگيريم خود را ناقل قول سرکار آقا در اين اظهار نظر معرفي کنيم.
آقاي دکتر داودي بار ديگر نظر خود را نسبت به کتاب نقطه الکاف حاجي ميرزا جاني تجديد و تأکيد و تأييد مي کنم که صورت مطالب اين تاريخ کلا در همين صورت چاپي برون ،‌ متني اصيل و قديم ومعتبر بوده ولي عنوان و اسم مولفي مشخص نداشته است و خطاي ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در تسميه آن به «ناريخ ميرزاجاني» برون را هنگام ترجمه در تحت تأثير اسم حاجي ميرزاجاني قرار داده و وقتي به نسخه پاريس رسيد و آن را به چاپ رسانيد اين اشتباه را در پشت جلد آن منعکس کرده است.
ضمنا بايد به يادداشت که حاجي ميرزاجاني معروف به نقطه کافي مولف رساله نقطه الکاف که به غلط نام اورا روي تاريخ قديم بابيه نهاده اند غير از ميرزا آقاجان کاشي است که در لوح ميرزا نعيم ياد شده است. در خاتمه از محبت بي شائبه دوست مهربان آقاي دکترباهر که نسخه اي از نشريه مشتمل بر انتقاد آقاي دکتر داودي را در اختيار اين جانب نهاده بودند صميمانه سپاسگزارم و از تطويل در بيان پوزش مي خواهد.
برگرفته از : ماهنامه "گوهر" ، سال چهارم ، خردادماه 2535 شماره مسلسل 39 صفحات 208-200
منبع:بهائي پژوهي

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image