بحثي درباره نقطه الکاف (1)
-(9 Body)
|
بحثي درباره نقطه الکاف (1)
Visitor
1175
Category:
دنياي فن آوري
پژوهشي از استاد محيط طباطبائي (پژوهش در تواريخ دو فرقه ازلي و بهائي ، کتاب براون و اشتباهات آنها و پاسخ به نقدها) پس از انتشار مقاله «کتابي بي نام با نامي تازه» درباره تاريخ منسوب به حاجي ميرزا جاني کاشاني و پيش از چاپ مقاله هاي مکمل آن درباره تاريخ جديد و تاريخ منسوب به نبيل زرندي براي برخي از فضلاي نکته سنج در قم و اصفهان و تهران اين حيرت دست داده بود که چرا اين جانب در صدد تضعيف موقعيت (برون) برآمده و بدان نينديشيده است که اين امر براي طرف مخالف او تأييد ضمني خواهد بود. بهائيان هم از اينکه کتاب نقطة الکاف چاپ برون پس از نيم قرن مورد انتقادي قرار گرفته خشنود و در نتيجه پيروان صبح ازل از اين بابت ناخشنود شدند. جمعي هم از برادران مذهبي در مرکز و شمال کشور اصولاً طرح اين موضوع را بجا ندانستند و بدين دست آويز که ذکر چنان مطلبي خاطره فراموش شده اي را دوباره به ياد مي آورد، برعمل پژوهنده خرده گرفتند. به هر صورت چون غرض از نگارش مقاله فقط بحث کتاب شناسي و جلب توجه فضلاي کتاب شناس به اشکالي بود که در کار اسم نقطة الکاف و انتساب آن به حاجي ميرزا جاني کاشي وجود داشت، ديگر توجهي به مراعات مصالح و منافع و مضار اين و آن نشد و از اينکه يکي را شاد و ديگري را ناشاد کرده باشد ابائي و پروائي نداشت. دوست فاضل سالخورده اي از طرفداران صبح ازل در آخرين ديداري که جند ماه پيش با او صورت گرفت مرا به عواقب نامطلوب اين شکستن سد متين بيم داد و پيش خود چنين مي پنداشت که نگارش اين مقاله عللي ديگر داشته اما چون کار پژوهش درباره تواريخ هر دو فرقه هنوز به پايان نرسيده و اين امر مستلزم فراغت بال و سکوت و سکون حال موقت بود، او را به بحثي مناسب درباره همين مطلب به آينده نزديک وعده دادم. اين ناخشنودي و دغدغه خاطر طوري او را از خود به در برده و نسبت به نويسنده بدبين و بدگمان ساخته بود که براي اعلام اين آزردگي از تسليم اصل مکتوب شيخ علي عظيم رئيس فرقه بعد از باب به بابيان کاشان در سال 68 و دعوت آنان براي امري مهم به حضور در تهران که تازه آن نامه را دست آورده بود دريغ ورزيد تا از آن عکسي برداشته شود و سندي را که خود مي پنداشت به خط ميرزا حسينعلي بها باشد چون به او فهمانيده شد که از آن عظيم است و برگه اقدام دسته جمعي بابيان به پيشوائي حضرت عظيم و مشورت جناب بهاء، در سوء قصد به ناصرالدين شاه شمرده مي شود، از بيم آنکه مبادا موضوع تتبعي تازه قرار گيرد، با خود برد و ديگر تا وقتي که دستش از اين دنياي فاني کوتاه شد، امکان تجديد ديدار و رفع آزردگي خاطر او و تحصيل نسخه اي از نامه عظيم به بابيان کاشان، ميسر نگرديد. مقارن اين ملاقات و اظهار ناخرسندي و رنجش فاضل مزبور خبر شدم که انتقادي از مندرجات مقالة اول نگارنده به قلم آقاي احمد خزان به دفتر مجله رسيده و در صدد انتشار آن پس از پايان يافتن چاپ مقالات هستند و اين همان انتقادي است که در شماره پنجم از سال چهارم مجله و دو هفته بعد از مرگ فاضل مزبور انتشار يافت و اينک براي تکميل بحث کتاب شناسي و رفع اشتباه زندگان به توضيح و تقديم پاسخي بدان بايد بپردازد: آقاي خزان در اين کار خود چندان عجله به خرج داد که در انتظار وصول نوبت براي چاپ مقاله در مجله نماند، بلکه با شتاب، در مطالب آن اندک تجديد نظري کرد و با مقداري جرح و تعديل به صورت رسالة زيراکس شده به وسيله پست شهري براي برخي از دوستان و آشنايان خود فرستاد که در ضمن اين جانب را هم به دريافت نسخه اي از آن اختصاص داد. مطالب اين مقاله و آن رساله بر يک سياق قلم بند شده و صرف نظر از برخي کاست و افزوده ها بايد هر دو را در حکم يک اثر دانست که به دو صورت عرضه شده باشد. تطبيق ذهني مطالب اين دو نوشته با آنچه از آن آشناي مأسوف عليه در ملاقات شنيده شد، شايد قرينه اي بر توحيد مأخذ هر دو اثر محسوب شود. بناء عليهذا از اينکه ناقد سالخورده و مطلع معهود اکنون در قيد حيات نيست تا توضيح و پاسخ اين آشناي ناتوان را به گوش تن بشنود، فوق العاده متأسف است. عجب است همان اشتباهي که براي آقايان دکتر داوودي و نواب زاده درباره نظر اين جانب راجع به نقطة الکاف پيدا شده بود و دايرة شمول نقد را از اسم کتاب و مؤلف به خود کتاب سوق داده بودند براي خزان هم دست داده و از جمع نظر اين جانب درباره تاريخ قديم بابيه يا نقطه الکاف و تاريخ منسوب به نبيل زرندي چنين استنباط کرده که هدف اصلي نگارنده ترديد در اولي و تأييد دومي بوده است. آري اين بدگماني يا سوء تشخيص تا جائي قوت گرفته که نظير چنين عبارتي را بر زبان قلم آورده است که پس از قطع و وصل دو قسمت از هم بريده عبارات مقاله که هر کدام جدا از صورت کامل خود ممکن بوده نقض غرض نگارنده را در تأئيد منظور مخالف نشان بدهد، در رساله زيراکس شده خود چنين مي گويد: «ما نمي دانيم علاقه امروز آقاي محيط را به معتبر جلوه دادن تاريخ نبيل و کاهش تأثيري که نقطه الکاف در اذهان بخشيده است چگونه مي توان توجيه نمود.» آقاي خزان گوئي با کنايه و ابهام ميخواهد مرا هواخواه دسته مخالف عقيده خود به ذهن خوانندگان بياورد، در صورتيکه مطالعه سه مقاله راجع به تاريخ قديم و تاريخ جديد و تاريخ نبيل، نتيجه بحث و تحقيق را از اين گونه کوچک نظري ها و خام انديشي ها مبرا و دور مي دارد. آقاي خزان در مطالعه مقاله تاريخ بينام چنين گمان بدي به نويسنده برده اند که در صدد کاستن از اهميت تاريخ قديم بابيه و تقويت زمينه تاريخ منسوب به نبيل زرندي است، در صورتيکه از دقت بيشتري در مطالب همان مقاله و پيش از مراجعه به مدلول مقاله مربوط به تاريخ نبيل، اين نکته به خوبي استنباط مي گرديد که نگارنده را در اصالت متن چاپي تاريخ قديم همچون عدم اصالت تاريخ نبيل، ترديدي نبوده است و فرض وجود چنين تاريخي منسوب به نبيل زرندي را با اصالت وجود تاريخي بدين نام در مقايسه اشتباه کرده اند. اينک براي جلب اطمينان ايشان و ديگران بار ديگر به صراحت اعلام مي کند که نويسنده را با صحت و سقم و خوب و بد مطالب تاريخ قديم بابيه کاري نبوده و همين قدر از پژوهش خود دريافته متني که برون آن را به اسم نقطه الکاف و منسوب به "حاجي ميرزا جاني"در 1910 انتشار داد و اصالت آن مورد ترديد عبدالبها و يارانش در کتاب کشف الغطاء قرار گرفته متني اصيل و قديمي است که مطالب آن بعد ها در تاريخ جديد (ميرزا ابوالفضل) و مقاله سياح (عبدالبها) و مطلع الانوار (شوقي افندي) چهره و مفهوم و روح وقايع را به تدريج عوض کرده است و بحث اصلي ما بر سر اسم و کيفيت تدوين نسخه اصلي و شخصيت مولف آن بوده که در هر صورتي ابداً به اهميت مطالب کتاب و اصالت نسخهاساس چاپ برون، خدشه اي وارد نمي کند. مسلم است که اين اضطراب آقاي خزان ناشي از وضع متقابل روحي پيروان دو برادر نوري است که از 1285 بدين طرف هنوز خوي بدگوئي و بدانديشي و تهمت زدن و بدخواهي يکديگر را از خود دور نکرده اند و هر دسته اي مي کوشند تا موضوعي را که در آن گمان تامين مصلحتي براي طرف مقابل باشد، مورد تخطئه قرار دهند و به نويسنده آن گمان بد ببرند. سعي خزان در بي اهميت جلوه دادن اختلاف رقم تاريخ مقدمه که موسوم به نقطه الکاف بوده و در 1277 بعد از بعثت نوشته شده است با تاريخ آغاز متن اصلي که در 1270 بعد از هجرت قيد گرديده و حمل آن بر عدم دقت مؤلف در ضبط ارقام تاريخي آن هم با استشهاد به رقمي که درباره واقعه شهادت سيدالشهدا به تقريب ذکر کرده براي اثبات بي دقتي تاريخ نگار، چيره دستي تبليغي را نشان مي دهد، در صورتي که چنين امري موقعي مي توانست قابل توجه براي اثبات ارتباط و انسجام نسج کتاب واقع شود که مشکل هم في الواقع منحصر به همين يک فقره باشد و در ميان نقطه الکاف يا مقدمه با «نقطه کافي» که در تاريخ همواره مانند شخص ديگري آن هم با لقب «جناب» قيد و ذکر شده امکان جمع اوضاع و احوال و احوال و مجال ارتباطي وجود داشت. اينکه در مقاله اول نگارنده قيد دو رقم 1267 و 1264 براي سال تأليف کتاب شده به اعتبار احتساب سالهاي فاصله از هجرت تا بعثت رسول اکرم که در تواريخ و سير غالباً سيزده سال قيد مي شود، امکان تطبيق 1277 بعثت را با 1264 هجرت فراهم مي آورد. ولي به اعتبار اين که مولف به خطا فاصله ميان هجرت و وفات حضرت رسول را بر خلاف همه اقوال و روايات سيره نويسان سيزده سال به حساب مي آورد . بايستي همان ده سال به شمار آيد تا 1277 بعثت با 1267 از هجرت تطبيق کند. در صفحه 63 از نسخه چاپي که مربوط به رساله نقطه الکاف اصلي است مي نويسد: درمدت ده سال هفتاد نفر به حضرت ايشان ايمان آورده و بعد مي افزايد تا زماني که حضرت رسالت پناه بعد از مدت ده سال کشيدن جور و ستم زياد از مکه هجرت فرموده به مدينه تشريف آوردند. آن گاه مطلب را چنين به پايان خود نزديک مي سازد "در مدت سيزه سال گاهي درجنگ و زماني در صلح و اوقاتي در نشر احکام تازماني که شمس نبوت نزديک به غروب گرديده " ازمقايسه اين دو قسمت معلوم مي شود که حاجي ميرزا جاني فاصله ميان بعثت را با هجرت به پيروي از سيد باب ده سال شمرده آنگاه براي اين که از طول مدت بيست و سه سال دوران نبوت چيزي کاسته نشود سه سال بر ده سال فاصله هجرت و وفات آن حضرت افزوده تا حاصل جمع دو رقم غلط او عدد صحيحي باشد. آري ، در ميان دو عبارت مربوط به واقعه کربلا و تاريخ سال 1270 اختلاف شکل تعبيري ديده مي شود که تشبيه آنها را به يکديگر خردپسند نمي سازد. در مورد تعيين زمان تأليف تاريخ مي نويسد: "الحال که هزار و دويست و هفتاد سال از هجرت رسول الله گذشته دين آن سيد بشر قوت گرفته " در صورتي که راجع به واقعه کربلا و عظمت آن مي گويد: "الحال هزار و دويست سال گذشته است مردم شب و روز بر آن مي گريند و کهنه نمي شود. " در صورتي که آغاز گريستن بر شهادت سيد الشهدا در تاريخ عنوان و مبدأ خاصي ندارد که بتواند هزار و دويست سال مرقوم را تخطئه کند. چند عبارتي که حضور مؤلف کتاب تاريخ را در مازندران و آمل مي رساند نمي توان دليل شمرد که اين مؤلف حاضر در طبرستان همان حاجي کاشاني مذکور در کتاب است که داستان پنهان شدن ازل و دستگير شدن خود و اخوي ازل را در آمل براي ديگري روايت نموده است. حاجي کاشاني که پيش از دستگيري در آمل و بعد از آن در طول چهار ماه در خدمت «جناب ازل» مي زيسته همان «جناب نقطه کافي » بوده که در صفحه 259 از نسخه تاريخ چاپ برون درباره او چنين نوشته شده که جناب بصير «ياسيد کورهندي» وقتي در 1267 ادعاي رجعت حسيني کرده و موردتأييد و تقويت ازل و بها و بر ضدعظيم قرار گرفت پس از آن که تهران و قم را پشت سر گذاشت : " بعد از آن که به ارض کاف(کاشان) تشريف آورده و در منزل جناب نقطه کافي نزول اجلال فرموده ـ نظر به آن که در ارض نور (مازندران ) در خدمت حضرت وحيد (ميرزا يحيي ازل) و جناب بها مدت چهار ماه هم سرور بودند و از شراب محبت يکديگر سرمست و خرم در آن بساط عيش ها نمودند خلاصه نقطه کافي را گمان آن بود که مقام خودش از آن جناب (بصير) عالي تر مي باشد . خلاصه آن که اگر چه جناب نقطه کافي به حسب فضل ظاهري و بيان تفضيل مقامات افضل و اعلم بوده ولي آن جناب راچنان انصافي بوده که به محض آن که اشراف و فوقيت اوشان را دانسته به کلي در آن حضرت فاني گرديده با وجود آن که فتنه هاي ايشان در نهايت، شديد بوده و جوهر فتنه در افعال و اقوال ايشان ظاهر بود و لهذا اکثر اصحاب از آن جناب (بصير ) فراري بودند مع هذا جناب نقطه کافي به عون الله استقامت در محبت ايشان نموده " در اين صورت معقول نبوده و نيست که مردي در کتاب خود خويشتن را جناب بخواند بلکه اين خود بهترين قرينه است که نويسنده کتاب کسي غير از حاجي کاشاني يار ازل و بها در مازندران و هم نشين و همدم چهارماهه آن دو برادر در آن سرزمين باشد که در کاشان از سيد کور هندي يا بصير مدعي ظهور حسيني پذيرايي کرده و به او ايمان آورده و در کشمکش ميان بصير و عظيم که خود را جانشين مطاع سيد باب مي دانست طرف سيد اعمي را گرفت چشم از شماتت محتجبين پوشيد در صورتي که ازل جانب بصير را گرفت و توقيعي در باره او صادر کرده بود که به قول صاحب تاريخ قديم، اختلاف ميان اصحاب افکند. اين که آقاي خزان خواسته اند تعبير از حاجي ميرزا جاني را به حاجي کاشاني راوي و «جناب نقطه کافي » در متن کتاب تاريخ قديم چنين وانمود سازند که «ظاهراً به اين منظور بوده است که از ذکر نام مؤلف احتراز داشته و مي خواسته است اذهان را ازشناختن مؤلف منصرف سازد و نظير اين معني در بسياري از تاليفات ديده شده چنان که در تاريخ محمد قايني که تلخيص از همين کتاب است قايني نويسنده را يک نفر سياح مسيحي معرفي کرده است. اگر در اين کتاب از حاجي کاشاني به هيچ صورت نامي برده نشده بود و آن را با لقب جناب نقطه کافي نمي ديديم ممکن بود چنين فرضي قابل تصور باشد ولي وقتي نام و عنوان و مختصات او در متن کتاب مشهود است ديگر چنين پنداري در خورد پذيرفتن نخواهد بود. اما آن چه از بابت محمد قايني و تلخيص او از تاريخ قديم که نويسنده را سياح مسيحي معرفي کرده است درنوشته خزان ديده مي شود تصورمي کنم قدري در خور امعان نظر بيشتر باشد. چه تاريخ قديم را نخستين بار ميرزا ابوالفضل گلپايگاني يا ميرزا حسين همداني يا طهراني از صورت اصلي خود به صورت تاريخ جديد درآورده بودند سپس نسخه اي از آن به دست ملامحمد قايني افتاده و چون آن را وافي به غرض بهائيان نيافته در صدد جرح و تعديل و تصحيح برآمده و اين نکته را در پايان نسخه مکتوب در 1300 هجري ذکرمي کند و در باره نويسنده اين متن تازه هيچ اشاره اي به نام فردي نکرده بلکه صاحب اثر را از مولف ومصحح به صورت جمع عربي در آورده و مورد انتقاد قرار داده است. اما نويسنده مقدمه کتاب تاريخ جديد را که هر دو روايت مانکجي و قايني بر يک منوال وارد است بايد از زبان ميرزا ابوالفضل در رساله اسکندريه او ديد که برون در صفحه مط و ن از مقدمه خود بر چاپ کتاب چاپ کرده است : «مانکجي از ميرزا حسين متمني شد که وي تاريخ حالات بابيه راتصنيف کند. ميرزا حسين نزد نامه نگار (ميرزا ابوالفضل ) آمد و خواهشمند معاونت شد. جواب گفتم که تاريخي از حاجي ميرزا جاني در دست است. وي خواهش کرد که نامه نگار فاتحه (مقدمه) آن را بنگارد و راه نگارش را بر او گشاده دارد . اين عبد به خواهش او دو صفحه از آغاز کتاب را نگاشت . آقاي خزان که بر ترجمه آزاد ميرزا آقاخان کرماني از متن ترکي رساله جلال الدوله و کمال الدوله آخوندوف واقف بوده اند مي توانسته اند دريابند که ميرزا ابوالفضل اين مقدمه را بر منوال آخوندوف از زبان سياح دروغي نگاشته که براي اظهار بي طرفي نسبت به مسلمان و بابي خود را مسيحي انگاشته ولي در ضمن اين کتاب هر چه را آخوندوف بر ضدعلماي اسلام پرداخته و ميرزا آقاخان به تفصيل آورده در تاريخ جديد نوساخته است. پس مقدمه تاريخ جديد به قلم ميرزا ابوالفضل و به تقليد جلال الدوله و کمال الدوله آخوندوف نوشته شده و ملامحمد قايني عيناً آن را رونويس کرده و از خود تصرف ننموده است. منبع: بهائي پژوهي /خ
|
|
|