جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
بحثي درباره نقطه الکاف ( 2)
-(11 Body) 
بحثي درباره نقطه الکاف ( 2)
Visitor 1292
Category: دنياي فن آوري
پژوهشي از استاد محيط طباطبائي
( آسيب شناسي کتب تاريخي بهائيت و انتساب هاي نادرست)
اين که خواسته اند از عدد"هفت سال هزارنفر براي او جان داده اند" استفاده سال تحرير تاريخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه تيراندازي به ناصرالدين شاه و قتل چندنفر رادليل تقدم سال تأليف شمارند( چه آن واقعه به نظر ايشان به مراتب ازساير وقايع مهم تر بوده )
بايد در نظر داشته باشند که اين تاريخ مربوط به ظهور سيد باب بوده نه تاريخ بابيه و حوادث مربوط به قيام سيد تا قتل او در اين تاريخ آغاز و انجام مي پذيرد وبعد از آن في الواقع کتاب خاتمه يافته و حوادث مربوط به ظهور ذبيح و ظهور سيدهندي پس از مرگ باب در محيط 1267 گويي در محيط 1270 بغداد ترتيب و تحرير يافته که در آن موقع ازل و بها صدر نشين مسند رياست بابيه شده بودند و ميدان از وجود مزاحم عظيم ترشيزي که خود را مطاع همگان و همه را محکوم به امر خود مي دانست تهي شده بود.
چنان که هنگام ذکر نام حاجي ميرزاجاني در کتاب مانند شخص غايب محترمي که به دعواي سيد بصير هندي تسليم شده شبهه اين که او کتاب را تدوين کرده باشد ضعيف مي سازد.
توجه به برخي نکته ها که در اين کتاب راجع به اصفهان يا ارض صاد به نظر مي رسد ،‌احساس و علاقه مولف را به اصفهان تقويت مي کند. در صفحه 13 از نسخه چاپي که اشاره به ملاقات خود با محمد حسين اردستاني مي کند از سياق عبارت مي توان دريافت که اين اتفاق در اصفهان رو ي داده باشد.
از صفحه ( 115 تا 119) از سرگذشت ورود و اقامت وديد و بازديد سيد باب در اصفهان طوري سخن مي گويد که سطح و حجم مطالب مربوط بدين قسمت را حتي از سرگذشت شيراز هم افزون تر عرضه مي دارد.
در صفحه 120 که از فوت معتمد الدوله سخن در ميان مي آورد مي افزايد که «آن جناب (باب) نوزده روز قبل از فوت آن مرحوم(معتمد) خبر او را براي دو نفر از اصحاب نوشتند.
يکي از آن دو نفر جناب آقا سيد يحيي بود و ايشان در يزد تشريف داشتند. حضرت امر فرمودند به تهران تشريف فرما بشويد وحقير در آن سفر درک فيض ايشان را نمودم و هنگامي که عالم را برف گرفته و هوا چندان سرد بود که از حد وصف بيرون چنان سروري در آن جناب ديدم که …» با مقايسه آب و هواي يزد واصفهان و کاشان که بر سر يکي از دوراه يزد به تهران قرار داشتند، اصفهان با چنين وضع طبيعي مناسب تر از يزد و کاشان به نظر مي رسد و اين ديدار بايستي در اصفهان روي داده باشد اما پيشگويي خبر مرگ معتمد که سيد باب به دو نفر از اصحابش نوشته بود، در صورتي که يکي از ايشان سيد يحيي دارابي باشد سکوت از ذکر نام دومي آيا ضمير را به کسي بر نمي گرداند که در اصفهان بر چنين حادثه اي وقوف يافته و در تاريخ خود نقل کرده است؟
ارتباط قضايايي از حوادث کتاب به اصفهان بنا به گفته آقاي خزان لازمه اصفهاني بودن مولف آن نيست ولي وقتي مي خوانيم و مي نگريم که حاجي ميرزا جاني از کاشان به تهران آمد و در حضرت عبدالعظيم متوقف شد و بنا به نوشته ميرزا ابوالفضل تاريخ را در آن قريه نوشت ديگر زمينه اي براي ربط دادن حوادث زندگاني او با اصفهان خالي نمي ماند و آن وقت که در 1267 به فتنه بصير دچار و در کاشان به حمايت و ترويج سيد بصير مي پرداخت و مولف کتاب از تأثير فتنه در ارض صاد (اصفهان) به خصوص سخن در ميان مي آورد و به شش ماه بقاي فتنه و رفع آن بعدا اشاره مي کند.
در آن جا که از فرار چندتن از اتباع سيد يحيي از فارس سخن مي گويد (در صفحه 229 چاپي ) مانند شاهد عيني محلي مي نويسد که « در حوالي اصفهان دستگير شده و به شيراز بردند» وقتي ما از تأييد نسبت اين کتاب به حاجي ميرزا جاني عجز آوريم و مولف آن را به طور مسلم نشناسيم و در صدد بر آييم از قرائن موجود در اثناي مطالب کتاب براي تشخيص مولف استفاده کنيم مولف در بادي امر کسي به نظر مي رسد که با اصفهان‌،‌ارتباط خاصي داشته وهنگام اقامت سيد باب در آن شهر با دستگاه معتمد بي ارتباط نبوده وقاعدتاً بايستي او از اهل آن ولايت باشد .
مولف در صفحه 111 نسخه چاپي مي نويسد: شخص اميني از سلسله تجار که معروف به حسن فطرت بود و به فطانت و هوشياري مشهور از اهل ولايت اين حقير بوده و حکايت نمود… بعد از آن در مدينه به خدمتش مشرف شدم وشناختم و همان شخص خوابها ديده و مصدق گرديد .»
در تعريف و توصيفي که از اين شخص اهل ولايت خود کرده اغراق و مبالغه اي وجود ندارد که بتواند او را از تطبيق با مولف کتاب دور کند و در اينجا موردي براي ذکر آغاز پيوستگي خود بدين فرقه يافته و به اجمال بيان کرده است در حاشيه نسخه اصلي در همين موضع از کتاب به خط ديگري ولي در روزگار قبل از انتقال نسخه به پاريس که بر تاريخ انتقال بابيان از بغداد به ادرنه مقدم بوده کسي اين هم ولايتي مولف را معرفي کرده ونوشته است :« آن شخص جناب حاحي محمد رضا ولد حاجي رحيم مشهور به مخملباف بوده که به تجارت مشغول بود. از زمان تصديق الي مدت دوازده سال (1272) حيات داشته،صدمات بسيار بر ايشان رسيده،‌مکرر در حبس افتاده و خلاصي يافته تا در سنه 1274 وفات يافته.
اين قسمت در پاورقي صفحه 112 از نسخه چاپ برون مندرج است.
يادداشتي که در حاشيه اين ورق اصل کتاب ثبت شده به طور مسلم تاريخ تحريرش بر تاريخ نامه ازل به برون که در 1310 نوشته شده بيش از سي سال و بر تاريخ نامه عباس افندي به ميرزا حسين طالقاني که در 1332نوشته شده شصت سال تقدم زماني دارد و گوئي اين محمدرضا ولد حاجي رحيم همان محمد رضاي اصفهاني باشد که ديدار بهاء‌ با سيد اسمعيل زواره اي در بغداد در خانه او صورت گرفت و عبدالبها به اعتبار ارتباط نام محمد رضا با نام سيد اسمعيل زواره اي او را پسر حاج اسمعيل ذبيح کاشاني پنداشته وبه وجود اوراقي از کتاب حاجي ميرزا جاني در بغداد پيش او اشاره کرده و هم چنين ميرزا يحيي هم به عنوان مبهم حاج محمدرضاي نامي تاجر اصفهاني اراده تحرير تاريخي را به او نسبت داده است.
بنابراين قرائن موجود دراصل نسخه ما را به اصفهاني بودن مولف کتاب پيش از کاشاني بودن او دلالت مي کند و وجود نام محمد رضا در حاشيه نسخه اصل کفه انتساب کتاب را بدو در مقايسه با حاجي (ميرزاجاني) مرفوع کاشاني يا جناب نقطة‌ کافي سنگين تر مي سازد و مساعي آقاي خزان براي رد انتساب کتاب تاريخ قديم به مولف اصفهاني بر اساسي تکيه ندارد.
اصرار خزان در رساله زيراکس شده بر اين که عبدالبهاء">عباس افندي هنگام گرد آمدن بابيان در بغداد بيش از ده سال نداشته و از حيث سال و تجربه هنوز در خور حفظ وقايع نبوده است با آن چه در گزارش ميرزا بزرگ قزويني ژنرال کنسول ايران که صورت آن در مجله وحيد انتشار يافت در باره او نوشته شده سازش ندارد. چه نماينده سياسي ايران در بغداد به حضور پسر ميرزا حسينعلي همراه ميرزا موسي برادر او براي مذاکره با وي در باره بابيان و اشاره به هوشياري و زرنگي پسر چنين مي رساند که عباس در آن مقع قابل حفظ وقايع براي نقل در روزگار پيري بوده است همان طور که او در نامه خود به ميرزاحسن اديب طالقاني موضوع وجود اوراقي از حاجي ميرزاجاني را در پيش محمدرضاي بابي مقيم بغداد به ياد آورده و آنها را مسوده يا يادداشت هاي تاريخ مزبور مي پنداشته است. بنابر اين اعتراض بر غفلت عباس افندي هم چون عمويش ازل از وجود تاريخ قديم هنگام انتشارش در 1910 به جا بوده و ملاحظه آقاي خزان در باره عدم کفايت عبدالبها براي ضبط وقايع بي مورد است.
آقاي خزان در نسخه زيراکس شده از نقد خود مي گويد: «در سراسر کتاب ادني قرينه اي بر اين که در بغداد تأليف شده باشد وجود ندارد » در صورتي که اگر به محتويات صفحه 238 تا 244 مربوط به ترجمه حال ازل و صفحات 252 تا 261 که مشتمل بر داستان ظهور ذبيح قناد و قيام بصير هندي است با دقت نظر مي نگريستند و اوضاع و احوالي را که اين حوادث در زير تأثير آنها انشا شده از نظرتحليل و تجزيه مي گذراند قبول اين که صفحات مزبور در کاشان يا اصفهان و حضرت عبدالعظيم در دوره مرجعيت تامه و رياست مطلقه شيخ علي عظيم قلمبند شده باشد يا محظوراتي مواجه مي گرديده که با مطاعيت مطلق عظيم سازش پيدا نمي کرد. در صورتي که ميرزا حسينعلي بها وميرزا يحيي ازل از حيث موقعيت مذهبي و ميزان دخالت و نفوذ در قضاياي امري در مندرجات اين کتاب
وضعي متناسب با دوران اقامت بغداد ايشان دارند که پس از کشته شدن عظيم و از ميان برداشته شدن شخصيت مرتبه اول بابيه، در موقع اجتماع بقيه بابيان در بغداد موقعيت ممتازي يافته بودند.
اين حادثه که در صفحه 257 کتاب چاپي ديدار بصير هندي از بها را وصف مي کند. «بعد از آن روانه به ارض اقدس (تهران ) گرديده و جهت قرب به جوار حضرت وحيد (ميرزا يحيي ) و درک شرفيابي فيض حضور با هر النور حضرت بهاءالامکان را نمود. من بعد از آن که وارد شدند حضرت بهاء‌ از جهت امتحان ايشان بناي قهر وناز را گذارده و باب التفات ظاهري را برروي ايشان بسته و مطلقاً راه نمي دادند.چون که جناب بهاء ديدند که در طريقه محبت صادق است و شيوه وفا رامرعي مي دارند لهذا نقاب از چهره اشفاق برداشته و طلعت مرحمت را ظاهر نموده تجليات ربوبيت آن بهاء‌الرضوان درهيکل عبوديت ايشان متجلي گرديده خلاصه آن که جناب بصير ادعاي رجعت حسيني نموده و عريضه اي به خدمت حضرت ازل و جناب بهاءدر باب ظهورات خود عارض شده…» با سنجش اوضاع و احوال بابيه در 1267 که جناب عظيم مرکز توجه موافق و مخالف ومورد تعقيب شديد مأمورين اميرکبير قرار گرفته و در کنار وجود او هنوز صاحب ادعا ومقامي شناخته نشده بود و ميرزا حسينعلي درصدد زيارت عتبات براي سنجش سيد قلاوي و بعد از بصير بود و ميرزا يحيي هم در خفيه به سر مي برد و قرة العين به جناب عظيم چنين عريضه عرض مي کرد :‌( روبروي صفحه 140 نسخه چاپي) «ايها الاحب الاعظم من التوصيف … ان اسمه العظيم کان هيکلاً طلسمياً و قد کان من احرف وجهه الحق …» و به توقيع سفارش سيد باب در حق عظيم اشاره مي کندکه «واصطفيناه للقيام مقام الحق الارفع الاعلي علياً و هو اعظم من يعظم اهل الانشاء کلياً و اعلي من بهاء‌ اهل النباء جميعاً» و در آن نامه به عظيم خطاب مي کند « فانت انت اهل الحق القائم بامر الحق» چگونه در چنين محيطي چنان وضعي که بيشتر به سال 1270 بغداد و ديدار سيد اسمعيل زواره با بها در خانه محمد رضا شباهت دارد زمينه ظهور مي يافت؟
انتساب تاريخ قديم بابيه به حاجي ميرزا جاني نخستين بار به وسيله ميرزا ابوالفضل گلپايگاني صورت گرفته که آن را به ميرزاحسين منشي مانکجي بدين اسم و رسم معرفي کرد در متن تاريخ جديد که پيش از سال 1295 از روي تاريخ قديم انسلاخ و اکتتاب يافته بارها بدين اسم تصريح شده است.
برون اين نام را از روي تاريخ جديدي که نسخه خطي آن را در سال 1305 در شيراز به دست آورده بود و در سال 1310 چاپ ترجمه انگليسي آن را به اتمام رسانيد براي اولين بار ديد و همواره طالب مشاهده اصل آن بود تا آن که به نسخه اي از تاريخ بابيه که در کتابخانه ملي پاريس وجود داشت دست يافت و از روي شباهت حوادث و احياناً وجود عين عبارات يکي در ديگري، آن را همان تاريخ منظور خود شمرد و در تعليقات خود به مقابله آن با تاريخ جديد پرداخت.
بديهي است اين پيش درآمد، سالها مقدم بر مأموريت نيکولا در تبريز و تأليف کتاب زندگاني باب از طرف او در 1323 قمري، يعني پانزده سال پس از چاپ ترجمه انگليسي تاريخ جديد و معرفي نسخه تاريخ قديم کتابخانه ملي پاريس بوده است . پس ميرزا ابوالفضل پيش از برون وبرون پيش از نيکولا به اين کتاب نام کتاب حاجي ميرزا جاني داده بودند و ملاحظه خزان در اين باره هم دور از صواب است.
وقتي مقاله مجله يغما (شماره سال هفدهم ) راجع به تاريخ حاجي ميرزا جاني و تلخيص آن براي استحضار جناب سيد محمد علي جمال زاده نوشته مي شد هنوز به عکس اصل نسخه هاي پاريس از تاريخ قديم و نسخه نطنز و نسخه ناقص کرمان (مجموعه روحي کرماني) از تاريخ قديم دست نيافته بودم و در صورت مقدمه يا رساله نقطه الکاف را در پايان نسخه اي از بيان که به دستور گوبينو در دوره دوم مسافرت او به ايران نوشته شده با تبصره حاشيه آن نديده بودم و هم چنين به مطالعه تحرير نبيل قايني از تاريخ جديد به خط دستش در 1299 و 1300 و هم چنين نسخه اصلي تاريخ جديد به خط ميرزا حسين تهراني براي مانکجي که در بمبئي موجود است موفق نشده بودم و به ملاحظه عکس نسخه تاريخ جديد اساس ترجمه برون و چند نسخه اي که در مجموعه شادروان علي روحي جود داشت نرسيده بودم در اين صورت به اتکاي تلخيص کوتاه منسوب به نبيل قايني که در دست بود وشهادت صبحي و آواره از مبلغان برگشته از بهائي گري در باره تاريخ نبيل زرندي که بعد هم نوشته صبحي در پيام پدر و آواره در کواکب الدريه گفته هاي آنان را تأييد نمي کند، استنباطي نارسا در باره تخليص و تحرير تاريخ جديد از قديم شد که پس از مراجعه بدين مدارک نويافته و نو ديده خط" نه" بر آنها کشيده و دريافتم که :
خوي تبليغ در کسي چو نشست تا نميرد نمي رود از دست بنابر اين تجديد ذکر مقاله يغما که خط بطلان در مقاله ديگري بر آن کشيده شده بود در مقاله خزان کار بيهوده اي بوده وتأثيري در کيفيت موضوع بحث ما نمي بخشد.
در پايان سخن بايد نظر خزان را در باره سو ء‌استعمال کلمه توقيع در باره مکتوب ازل و عدم تجديد نظر در تاريخ قديم هنگام اقامت بابيان در ادرنه در فاصله 1280 تا 1285 را بپذيرم ولي اين دو نکته به اساس دوموضوع که سلب نسبت تاريخ قديم به جناب نقطه کافي يا حاحي ميرزا جاني کاشاني باشد و هم چنين توجه دسته اي از بابيان در ادرنه به جلب رضايت در بار قاجار در اختيار خط مشي سياسي دو گانه اي براي معامله با داخلي يا خارجي به هيچ وجه آسيبي نمي رساند.
چنان که اشاره شد ميرزا ابوالفضل و همکار او ميرزا حسين منشي مانکجي در انتساب تاريخ قديم بابيه به حاجي ميرزا جاني بر برون و قزويني و نيکولا مقدم بوده اند. ولي تسميه کتاب مزبور و نقطه الکاف استنباط شخص برون از قسمت مقدمه اين کتاب در نسخه موجود کتاب ملي پاريس بوده است. زيرا مولف آن مقدمه که خود را صاحب اسم و رسمي نمي ديده براي رساله اي که در باب اصل دين از توحيد وغيره و نه تاريخ پرداخته نام نقطه الکاف را برگزيده است.
بدين عبارت (صفحه 5 نسخه چاپي) :«چون که در ابتداي اين کتاب ذکر مقام نقطه بسيار گرديد واصل نوشتن اين رساله در باب توحيد و ذکر مبدأ و معاد که اصل دين مي باشد نوشته مي شود نام اين کتاب را نقطه الکاف نمودم بدو جهت يکي آن که خود را صاحب اسم و رسمي نمي دانم تاذکر خود را بنمايم زيرا که ذکر خود را در بي ذکري مي شمارم. دوم آن که مسطورگرديد (در صفحه 4) که نقطه را پنج مقام مي باشد و آن مقام ها (5) و ها (5) چهار مرتبه که ترقي نمودکاف (ک 20) مي شود . و کاف چهار نقطه است کاف حرف اول کن مي باشد و کاف دوم يکون و غيب و شهادت کاف (2×20) ميم است (40) که ذکر (ميم) مشيت مي شود که اول امکان به مشيت شيئيت به هم رسانيده و لهذا اسم نقطه الکاف حقيقت دارد و لهذا در صدر کاف اول نقطه گذارده ام (نقطه الکاف ) …
و بعد ذکر توحيد و نبوت و ولايت و شيعيان در خطبه شده است و انشاءالله تبارک و تعالي تفصيل خطبه را ذکر خواهيم نمود دريک مقدمه و چهار باب مذکور مي شود.
که در اين قسمت موجود از رساله پيش از مقدمه وباب اول از چهار باب عنوان نشده و قرينه مي نمايد که اين رساله تأليف نقطه کافي يا حاجي کاشاني اصولا تنظيم و ترتيب نهائي نيافته و تکميل نشده به دست کسي افتاده که آن را در ديباچه تاريخ قديم بابيه ثبت و ضبط کرده است چه بسا همان اوراقي که به خط حاجي ميرزا جاني در پيش محمدرضاي تاجر اصفهاني در بغداد وجود داشته و عبدالبها بدان در نامه خود به اديب طالقاني ايادي اشاره کرده است اوراق پراکنده همين رساله بوده که محمد رضا براي حفظ و ضبط ، آنها را در آغاز تاريخ قديم ثبت کرده تا از پراکندگي و نابودي در امان بماند.
همان طور که ديگري هم صورتي از آن را در پايان نسخه اي از بابيان براي وزير مختار فرانسه نوشته تا بماند وهمين نقل دقت ديگري را بر انگيخته تا درحاشيه نسخه مذکور اعلام کند که اين رساله از متن بيان جداست. اما محمد رضا اين احتياط را نکرده و در نسخه اي که امروز درکتابخانه ملي پاريس محفوظ مانده مقدمه تاريخ قديم را تشکيل مي دهد.
پروفسور برون با وجود درک اختلاف زمان نگارش رساله 1270 با 1267 تأليف متن کتاب تاريخ ، بدون توجه به ساير موارد معهود قابل ملاحظه ، هر دورا يک اثر و از يک مولف پنداشته و در نتيجه نام نقطه الکاف رساله کلامي را به تاريخ منضم به رساله مقدمه ،بخشيده وهر دو را به جاي يک اثر پذيرفته و به تقليد گلپايگاني و ميرزاحسين منشي مانکجي به حاج ميرزا جاني کاشاني صاحب رساله مقدمه نسبت داده است. اين تخليط از راه چاپ و انتشار تاريخ تعميم مزبور بدان درجه يافته که اينک قبول چنين حقيقتي حتي براي استاد کرسي تاريخ دانشگاه هم قابل قبول نيست.
برگرفته از : ماهنامه گوهر، سال چهارم شماره 7 مهر ماه 2535 شماره مسلسل 43 صفحات 562-556
منبع : بهائي پژوهي

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image