|
تاريخ قديم و جديد (1)
-(5 Body)
|
تاريخ قديم و جديد (1)
Visitor
772
Category:
دنياي فن آوري
( پژوهشي در اصلي ترين منابع تاريخي بهائيان و ترديدها در مورد نويسند? آن) پژوهشي از استاد محيط طباطبائي در شماره دوازدهم از سال دوم مجله گوهر مقاله اي راجع به کتاب بي نامي ازمولف گمنامي در تاريخ بابيه انتشار يافت که اين کتاب در بغداد هنگام مهاجرت و اقامت دسته جمعي بابيان بدان شهر در سال 1270 هجري به وسيله يک نفر اصفهاني (ظاهرا) تدوين گرديده و تا سال 1290 هم تقريبا بي آن که به نويسنده مشخصي نسبت داده شده باشد تنها مرجع تاريخي اين گروه در ميان آثار قلمي شناخته مي شد. در اصلاح و تلخيص و تحرير تازه اي که از اين اثر پس از سال 1290 هجري به وسيله يک يا چند نفر صورت گرفته و بدان کيفيت تازه و نام تاريخ جديد داده شده، سخن ازحاجي ميرزا جاني کاشاني و تاريخ او، براي مبني و مأخذ اين حک و اصلاح جديد در ميان آمده است و بي آن که در اثناي مطالب متن 1270 ،توجهي به نام حاجي کاشاني مانند ناقل برخي از روايات و ياشخص منقول در اصل برخي از روايات متن،شده باشد.متن تاريخ معهود به او نسبت داده اند و اين نکته پروفسور برون را وادار کرد که بعد از دست يافتن به نسخه کتابخانه پاريس ازمتن تاريخ مذکور آن را به حاجي ميرزاجاني منسوب دارد و از اختلاط عنوان رساله نقطة الکاف اثر نقطعه کافي يا حاجي کاشاني که در 1267، يعني سه سال پيش ازتاريخ تحرير آن تاريخ تأليف شده بود، با درآمد تاريخ، نام نقطه الکاف را بدون ترجمه جنبه ترکيبي دو متن، براي تسميه متن نسخه چاپي برگزيند که از روي نسخه متعلق به گوبينو در سلسله اوقاف کيب به سال 1328 هـ = 1910 م . انتشار داد. مقاله گوهر در ضمن نقل دلايل سلب انتساب کتاب مزبور به حاجي ميرزا جاني ابداً متعرض بحث در ماهيت مطلب و صحت و سقم اصل روايات نشد و چون بحث در باره کتاب از نظر کتاب شناسي صورت مي گرفت ديگر متذکر مطالب ديگري که ازتاريخ انتشار کتاب يعني سال 1328 هجري بدين طرف همواره مورد بحث و مناقشه دو طرف منتفع يا متضرر از بابت کار پروفسوربرون بوده است، نشد. اگر اشاره اي به کشمکش ميان دو گروه متضاد از اين فرقه شد براي ارائه جنبه غفلت سران هر دو دسته از وجود کتابي مشخص و مسلم به نام تاريخ حاجي ميرزا جاني در دسترس خود هنگام انتشار همين کتاب بود و قرينه مي نمايد که در تاريخ 1910م = 1328 هـ نسخه اي از متن تاريخي تاليف 1270 و قبل از اصلاح و تحرير تازه 1299 گويا در دسترس هيچ کدام از روساي ازلي و بهائي در غوسه و حيفا و عکا نبوده تا به استناد آن متن چاپ برون رامورد سنجش براي تأييد قطعي و يا تکذيب ضمني قرار دهند. آن چه که در آن تاريخ در دسترس هر دو دسته بود همان صورت اصلاح شده بعد از 1290 تاريخ بود که در برابر آن کتاب تاريخي نوشته سال 1270 تاريخ جديد نام گرفته بود. در باره تلخيص کننده و مصلح مطالب و عبارات آن از قبل اتفاق نظري نبود تا آن که ميرزا ابوالفضل گلپايگاني باني حقيقي و موسس اساس اين تلخيص و قلمزن مقدمه و ذي المقدمه انتساب آن را به ميرزاحسين نامي منشي دفتر تجارتي مانکجي زردشتي در تهران به نحوي اعلام کرد که براي خود ميرزا و مانکجي حقي فراتر و سهمي موثر تر از نصيب ميرزحسين همداني يا بناء نسخه مانکجي تهراني در اين تلخيص و تدوين جديد قابل گرديد. اينک در مقاله دوم از اين رشته بحث کتاب شناسي، بي آن که نظري به ماهيت تأليف و تلخيص داشته باشيم، اين اثر دوم را از نظر کتاب شناسي در پي تاريخ قبلي مورد بحث تفصيلي قرار مي دهيم و اميدواريم دوستان علاقه مندي که در تهران و زواره و اصفهان و کرمان و مازندران و آذربايجان به بيسودي و يا زيان بخشي چنين نگارشي عطف نظر يا التفاتي داشته اند، به فوائد علمي ناشي از سنجش آن ،ر تشخيص کيفيت تطور اين تاريخ که حوادث آن به مرور زمان در طي صد و بيست سال پيوسته در راه تحول وتغيير شکل ظاهري سير کرده تا از آن صورت تاريخ قديم 1270 به صورت تاريخ جديد 1290 و مقاله سياح 1303 و کواکب الدريه 1342 و سرانجام متن انگليسي تاريخ منسوب به نبيل زرندي در 1927 درآمده است بهتر آشنا گردند و بنگرند اين تحول حوادث در چنين عصري ، يعني در عصر چاپ و انتشار روزنامه و روابط بين المللي در طي يک قرن زمان از آن ميزان تطورو تبدل برخوردار شده که هيچ واقعه نظير آن در طي قرن هاي متعدد گذشت روزگار و تبديل شرايط، از جزئي از چنين ديگرگوني برخوردار نشده است. از طرف ديگر بايد دانست که در اين کارحد اعلايد دقت به کاررفته که نتيجه بحث نمودار واقعيتي باشد با وجود اين هر گاه در باره آن نظر انتقاد و اعتراضي باشد بيش از نظر تأييد و تمجيد مورد ملاحظه و مطالعه نويسنده قرارخواهد گرفت. و تقاضا دارد که از طرح و ذکر آن دريغ نورزند. اينک براي درک عوامل تلخيص متن تاريخي 1270 به تقديم مقدمه مانندي مي پردازد. در سال 1270 که تاريخ قديم بابيه بغداد نوشته مي شد،وضع کلي در آن شهر مانند تهران و اسلامبول و ساير اقطار تابع امپراتوري عثماني با سال 1290 تفاوت فوق العاده داشت. چتر حمايتي که والي بغداد بعد ازقصد اقامت به نام تابعيت عثماني بر سر ايشان گشوده بود مجال وسيعي را براي مباحثه و مناظره و مجادله و حتي مقاتله در بغداد برايشان فراهم ساخته به تدريج پيرامون مرکز برادران نوري که سرشناس ترين عناصر بابي مهاجر به بغداد از حيث تعداد و پيوند خانوادگي و مکنت بودند از وجود عناصر مزاحم و مخالف تمرکز، خالي مي شد و زود به زود در کنار رود دجله افرادي از اين جمع معدود به هلاکت مي رسيدند و داستان قتل آنها مانند مرگ سيد اسمعيل ذبيح اصفهاني در هاله اي از تخيل افسانه پردازان از نظر واقع بين مکتوم مي ماند. وجود چنين موقعيت محلي بي سابقه به نويسنده تاريخ در 1270 جرأت آن را مي داد که مخالفان ايراني خود را در هر مقام و منصبي قرار داشتند با اوصاف زننده به دلخواه خود يادکند و نام برد و در باره آنها نفرين و طلب عذاب کند. چهره ناصرالدين شاه و محمد شاه و ميرزا تقي خان و حاجي ميرزا آقاسي و سرداران و فرمانفرماياني که در حوادث مسلحانه قلعه طبرسي و تبريز و زنجان شرکت جسته بودند و علما و فقهاي مخالفو درباريان و وزراء و رجال سرشناس تهران هنگام نقل اسم مشمول آثار اين نفرت و بغض قرار مي گرفتند و از اين که مثلاً مرگ محمد شاه را به عبارت زننده و نامناسبي از زير قلم بگذرانند بيمي نداشتند. چه کسب تابعيت جديد دولت عثماني طوري هسته مرکزي اين اجتماع رادر بغداد از بابت تعرض مأموران ايران و اجراي مقررات کاپيتولاسيون در امان نگاه مي داشت که ازاين عبارتهاي بد و بيراه نسبت به امير و وزير تصور قبول شکايت و مزاحمتي از کارگزاران امور خارجه ايران در دستگاه پاشاي بغداد نمي شد. ازاين رو، کتاب تاريخ 1270 سد آشتي ناپذير و مايه دشمنانکي پاينده اي ميان بابيان و حکومت قاجاريه شده بود که حمايت بي دريغ مأموران عثماني از مهاجران تغيير تابعيت داده ايراني، در بغداد بر قلم محمد رضاي اصفهاني يا ديگري نهاد و در ضمن آن ديگر هيچ نشانه و اميد سازشي ميان دولت ايران و اين دسته مقيم بغداد باقي نمي گذارد. در فاصله 1270 و 1280 هجري اتفاقات خاصي در ايران و خارج رو داد که انعکاس آن در بغداد بيش ازهر محل ديگري که ميان طهران و اسلامبول قرار داشت تجلي مي کرد. شکست 1275 هرات به شاهزادگان قاجار فراري که پاتوق آنها بغداد شده بود به بهانه مجاورت عتبات عاليات از جانب عثماني مأذون در اقامت بغداد شده بود اميد تغيير وضع سياسي و امکان تجديد دوران نفوذ و اعتباري مي داد. ميرزا ملکم خان و عده اي از يارانش بعد از بسته شدن فراموش خانه ايشان در شهر تهران (1275 هـ) به بغداد تبعيد شدند و ميان اين عناصر مهاجر و بدخواه قاجاريه زمينه مناسبي براي افشاندن تخم نفاق و شقاق يافته ودند و در معاشرت با يکديگر مقدمات همکاري مشترکي را براي آينده خود طرح مي کردند. حاجي ميرزا حسين خان قزويني (مشير الدوله) که پيش از آن در تفليس و بمبئي ضمن انجام کار جنرال کنسولي به روش کار مأموران سياسي روس و انگليس در بهره برداري از نفاق هاي داخلي و محلي آشنايي يافته بودند،مأمور سفارت ايران در اسلامبول شد و براي تجزيه اين جبهه متحد بابي و فراماسون و ناراضيهاي سياسي ايراني در بغداد مندرجاً ميان مهاجران و پناهندگان سياسي و مسلکي تفرقه افکند. عده اي بي اسم و رسم از اين گروه جدا شدند و به اسلامبول رفتند و با پشتيباني او در آن شهر به کارهاي علمي و ادبي مشغول شدند مانند ميرزا حبيب دستان اصفهاني ، ميرزا ملکم خان و برادرش را به اسلامبول منتقل ساخت و بعد از مدتي بخت آزمايي ملکم در رفت و آمد با عثماني ها از طهران کسب رضايت و اجازه کرد و او را در سفارتخانه کار داد. آن گاه براي نظارت بر اعمال باقيماندگان در بغداد جنرال کنسولي با دستور خاص به آنجا فرستاد. چون ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي پسران ميرزا بزرگ نوري که مرکز توجه مهاجران و مسافران هم عقيده ايشان بودند از حمايت بي دريغ والي بغداد که تذکره تابعيت عثماني بديشان سپرده بود برخوردار بودند از نظر کاپيتولاسيون هم قابل تعقيب و توفيف و تبعيد شناخته نمي شدند. پس از مدتي کشمکش فکري و سلب اميد از بازگرداندن آنها به ايران يا ترتيب ديگري ، سفارت اسلامبول را وادار به درخواست انتقال اين عده که مخل به حسن رابطه همجواري محسوب مي شدند از مجاورت سر حد ايران به نقطه ديگري از عثماني نمود با درخواست مشيرالدوله موافقت شد. وقتي دستور انتقال ايشان از بغداد به اسلامبول براي والي بغداد رسيد و به مهاجرين ابلاغ گرديد اينان چنين حادثه اي را مقدمه گشايش عظيمي در آينده کار خود شمردند و چند روز را در بغداد به تهيه وسايل سفر مجلل با جشن و سرور گذراندند و عيد گرفتند. اما وقتي به اسلامبول رسيدند و بر ميزان نفوذ کلمه ميرزا حسين خان که پس از مرگ ميرزا جعفر خان به لقب مشير الدوله ملقب شده بود در رجال دولت عثماني واقف گرديدند آنگاه از حقيقت جريان امر استحضار يافتند. تا موقع ورود به اسلامبول ظاهراً در ميان دو برادر که مهاجران يکي را به عنوان «حضرت ازل» و ديگري را با عنوان «جناب بهاء» در ميان خود ذکر مي کردند و خويشاوندان و بستگان ايشان هيچ گونه اختلاف عقيده اي و بنيادي ديده نمي شد. و شکوه ها از حد ظواهر امور زندگاني نمي گذشت . اولياي دولت عثماني که به دلالت مشير الدوله بر حقيقت امردو برادر و کيفيت عقيده مذهبي اين دسته منتقل از بغداد به پايتخت آگاه شدند اقامت اينان را به صورت دسته جمعي در شهري مانند اسلامبول که صدها ايراني در هر سال بر آنجا مي گذشتند و يا در آن جا به کار و کسب مي پرداختند خالي از اشکال تازه نيافتند و لاجرم اينان را به شهر ادرنه در بخش اروپايي از عثماني فرستادند که تبعه ايراني در آنجا کمتر رفت و آمد داشت بلکه يوناني و آلباني وبلغاري بعد از ترکان اکثريت سکنه آنجا را تشکيل مي دادند. اين انتقال و اقامت در محل محدودي مانند ادرنه که از فراخي معيشت و رفت و آمد دايمي و سر و سوقاتهاي شهر بغداد نصيبي نداشت و اينان را ناگزير مي ساخت در اقامتگاه محدودي به مبلغ ماهيانه معيني که از طرف دولت عثماني بديشان پرداخته مي شد قناعت ورزند . اين پيش آمد ميان ياران و بستگان دو برادر نفاق و دو دستگي افکند و هر کدام آن ديگري را مسئول چنين تغيير وضع نامناسبي مي شمرد و اين امر به کشمکش و ناراحتي محلي ياري مي کرد . ميرزا حسين خان مشير الدوله باخواستن نماينده دوطرف به سفارت خواست تسويه محدودي به عمل آورد که به نتيجه نرسيد. دولت عثماني از بيم آن که اين کشمکش در آدرنه وسيله اي براي دخالت دول اروپايي از راه تشبث و توسل اينان بر انگيزد ، پس از هجده سال همراهي و همکاري سود آور ميان دو برادر جدايي افکند و يکي رابه ماغوسه در جزيره قبرس و ديگري را به عکا در ساحل فلسطين فرستاد تا از وقوع برخورد ميان پيروانش جلوگيري کند. در اواخر دوران توقف ادرنه بود که برادر بزرگتر بنا به تجربه اي که از امور دولتي ايران در طول عمر پنجاه ساله به دست آورده بود دريافت که با حکومت ايران و سلطنت ناصر الدين شاه نمي توان از در ستيزه جويي در آمد وقدرت نفوذ حکومت ايران را در دستگاه سياست باب عالي به هنگام ضرورت ، از فوايد کسب تابعيت دولت عثماني براي تعيين سرنوشت يک تن ايراني بيشتر موثر يافت و در صدد ترميم خرابي و سد راه کدورت با دربار ايران بر آمد. درعريضه اي که به حضور ناصرالدين شاه نوشت اين معني را طوري بر بساط نگارش قرار داد که معلوم بود اينان بعد از بيست و اندي سال کشمکش قصد سازش و تبعيت از شاه را دارند. اين نامه را بيست سال بعد از آن پسر بزرگ ميرزا حسينعلي در پايان مقاله سياح که تخليص و تحرير سوم از هميت تاريخ جديد محسوب مي شود عيناً نقل کرده و برون هم متن و ترجمه آن را به چاپ رسانيده است. تحولي که اقامت طولاني بغداد در روش فکري بابيان مهاجر به وجود آورده بود يکي آشنايي ايشان از راه ملکم ويارانش با افکار فراماسونري و آزاديخواهي و قضاياي تازه اي بود که در تفليس و اسلامبول وطهران از نظر سياسي و اجتماعي و فرهنگي جريان پيدا کرده بود در ادرنه با نوشته هاي آخوند زاده که در همان سال انتقال اينان از بغداد به اسلامبول براي تبليغ اصلاج خط خود از تفليس به اسلامبول آمده و درعمارت سفارت ايران مهمان مشير الدوله بود،آشنا شدند و در ادرنه مکاتيب جلال الدوله و کمال الدوله او را ديده و به روش تحرير وتبليغ افکار او آشنا شده بودند اينان به حکم هجده سال دوران فراغتي که زير حمايت عثماني و در کنار جريان هاي ملکمي و آخوند زاده و اصلاحات ميرزا جعفرخاني که در رياست وزراي کوتاه مشيرالدوله گذرانده بودند درافتند که در قلمرو فکري ايران حرف هاي تازه اي غير از سخنان باب، از نظر طرح مسائل و افکار و عقايد تازه اي پيدا شده است که دشمنانه ترين آنها با دين اسلام و مذهب شيعه همانا در مکتوبهاي سه گانه کلنل ميرزا فتحعلي آخوند زاده تعبيه شده معتدل ترين آنها ضمن رسائل ملکم پيشنهاد گرديده و در طهران براي توجه بدانها و با تقبل مدلول آنها تا درجه اي دماغ هاي کوجک و بزرگ آماده شوند. منبع: بهائي پژوهي - ماهنامه " گوهر" /خ
|
|
|