جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آشنايي با کتاب ايقان (1)
-(13 Body) 
آشنايي با کتاب ايقان (1)
Visitor 868
Category: دنياي فن آوري
در اين مقاله توسط قسمت هاي زير با اين کتاب آشنا مي شويم :

1. کتابشناسي

کتاب ايقان به گفته‌ي شوقي افندي، بزرگ‌ترين و قديمي‌ترين کتاب بهائيّت محسوب مي‌شود. اين کتاب توسط ميرزا حسينعلي بهاء براي اثبات دعاوي سيّد علي محمّد باب در سال‌هاي 1277 يا 1278 يا 1280 هجري قمري نوشته شده است. نويسنده در اين کتاب خود را "خادم فاني" و عبد فاني" و برادر کوچک‌تر خودش را که جانشين باب بوده "مصدر امر" و "کلمه مستور" و باب را "نقطه" ناميده است.
اين کتاب نشان از اعتقاد راسخ نويسنده به دعاوي سيّد باب دارد بدون اين که براي خود کوچک‌ترين حق و مقامي قائل باشد. او اين کتاب را براي خال و دايي بزرگ سيّد باب يعني سيّد محمّد تاجر شيرازي نوشت (موقعي که وي براي زيارت عتبات عاليات به عراق آمده بود) تا او را هم بابي گرداند. امّا اين کتاب هيچ تأثيري در او نداشت و همچنان بر عقيده پدران خويش استوار بود تا اين که از دنيا رفت و بنا بر وصيّتش درحرم مطهّر حضرت شاه‌چراغ شيراز مدفون گرديد که شاهد بر مسلماني اوست.
شوقي گفته است ميرزا حسينعلي خواسته است با نوشتن اين کتاب گامي در جهت تکميل کتاب "بيان"بردارد که قرار بوده در نوزده واحد و 361 باب باشد، ولي نا تمام و ناقص بوده و همچنان ناقص مانده است. ميرزا حسينعلي در سال 1308 (يک سال پيش از فوت) پسرش ميرزا محمّد علي غصن اکبررا به همراه ميرزا آقاجان خادم منشي حضور را از عکا به بمبئي فرستاد تا آثار خطي او را به چاپ رساند. او چنين کرد(واز اين بابت حقّ بزرگي بر گردن بهائيان دارد اگر چه او را بعدها به خاطر اختلاف با عباس عبدالبهاء پسر ديگر که زمام بهائيان را بدست گرفت ناقض و ملعون ناميدند) و بعد از چاپ اعلان نمود، همه نسخ قبلي بي اعتبار است و بايد نسخه‌هاي ديگر بر اساس آن تصحيح شود. او اين کتاب را بعد از مراجعت از کوههاي سليمانيه به بغداد نوشت. زماني که به خاطر بدبيني‌هاي بابيان به او به جهت توطئه براي کنار زدن برادر کوچکترش از جانشيني باب ناگزير شده بود با عنوان درويش محمّد بطور ناشناس دوسالي را به آن نواحي به ميان دراويش سنّي برود و تاثير اين مجالست و همنشيني با دراويش در عبارات کتابش کاملا پيداست. استاد محيط طباطبائي معتقد است اين رساله تقليدي از اسلوب انشاي فارسي منسوب به سيّد باب بوده که نويسنده‌اش مي‌خواسته حقّانيّت امر سيّد باب را اثبات و در ضمن مشق و تمريني از کار تکميل بيان فارسي کرده باشد.در سال 1310 نسخه‌اي ديگر از ايقان انتشار يافت که با اين چاپ تفاوت‌هايي داشت، زيرا ديگر اختلافات دروني بهائيان و ازليان بالا گرفته بود و برخي عبارات بهاء در ايقان درباره‌ي برادرش مي‌توانست مستمسک خوبي براي ازليان باشد که خود داستان مفصلي دارد و نيز صدها مورد انتقاد از لحاظ املا و انشا و کيفيت روايت و نقل که بايد تصحيح مي‌شد، در اين چاپ تغيير يافت.
نقد‌هاي گوناگوني از حيث ادبي و مفهومي بر اين کتاب نوشته شده است. بعضي 84 خطا و بعض ديگر 154 اغلاط و اختلافات لفظي و معنوي نسخه‌هاي چاپي و خطي و برخي تصرفات در آيات قرآني را نشان داده و مباني استدلال‌هاي آن را با منطق و عقل نقض کرده‌اند که در شماره آينده به آن خواهيم پرداخت.

2. تاريخ و انگيزه نگارش

گفته آمد شوقي افندي ،ايقان را بزرگ ترين وقديمي‌ترين کتاب بهائيت محسوب مي‌نمايد. اينک عين عبارت او را از کتاب قرن بديع جلد دوم صفحه‌ي 147 نقل مي‌نمائيم:"در بين جواهر اسرار مخزونه و لئالي ثمينه مکنونه که از بحر زخار علم و حکمت حضرت بهاءاله ظاهر گرديده اعظم و اقدم آن کتاب مستطاب ايقان است که در سنين اخيره دوره اقامت بغداد( 1278 هجري قمري مطابق 1862 ميلادي )طي دو شبانه روز از قلم مبارک نازل گرديده و با نزول آن بشارت حضرت باب تحقّق پذيرفت و وعده‌ي الهي که حضرت موعود ،بيان فارسي را که ناتمام مانده تکميل خواهد فرمود به انجاز پيوست."
چنان که ملاحظه مي‌فرمائيد شوقي عبارت "اعظم " و" اقدم " را براي ايقان به کار برده و سال نگارش آن را 1278 قمري دانسته و مدت انزال آن را "دو شبانه روز" ذکر نموده است. شوقي با اين عبارتش مر تکب دو خطاي عمده شده زيرا به کار بردن عبارت متمم بيان فارسي براي ايقان، نادرست است به اين دليل که بيان فارسي وعربي طبق گفته باب قراربوده 361 باب داشته باشد (19 واحد که هر واحد 19 باب داشته باشد) در حالي که باب فقط توانست 162 باب از بيان فارسي (باب دهم از واحد نهم) و 209 باب از بيان عربي (آخر واحديازدهم ) را بنويسد و اضافه شدن دو باب ايقان به162 باب بيان فارسي دردي را نمي‌گشايد و هنوز تا 361 باب وعده داده شده توسط باب که موعود بيان مي‌بايست تکميل کند 197 باب کم دارد. پس معلوم است بايد بابيان دنبال کس ديگري به عنوان موعود بيان باشند تا واقعا بيان فارسي و عربي را تکميل کند تا وعده‌ي باب به انجاز رسيده باشد و کتاب او متمم بيان فارسي باشد. تازه هنوز تتميم بيان عربي روي زمين مانده است که آن خود موضوع را پيچيده تر مي‌کند!! خطاي ديگر شوقي اين است که وي سال نگارش ايقان را سال 1278 دانسته است وحتماً اين را از عبارت خود ميرزا حسينعلي در ايقان استفاده کرده که مي‌گويد:هيجده سنه مي‌گذرد که بلايا از جميع جهات مثل باران بر آن‌ها (بابي‌ها) باريده" که با اضافه کردن 18 به 1260_ سال اعلام بابيّت باب _ سال 1278به دست مي‌آيد. امّا شوقي يادش رفته که خود ميرزا در جاي ديگر همين کتاب مي‌گويد:
"باري هزار و دويست و هشتاد سنه از ظهور نقطه فرقان گذشت" و به اين ترتيب زمان نگارش ايقان را حد اقل تا سال 1280 مستمر و ادامه دار ذکر نموده است! يعني نگارش ايقان حد اقل دو سال طول کشيده است از سال 1278 تا 1280؛ و بدين تر تيب ادّعاي نوشته شدن ايقان در دو شبانه روز توسط شوقي امري خلاف واقع وادّعايي گزاف مي‌نمايد و بهائيان را با چالش جدي روبرو مي‌سازد و سخن رهبر آخرشان رادر مورد اعظم کتب بهائيان بي اعتبار مي‌کند. نکته‌ي ديگري که در قسمت نخست آمد ايمان دايي سيّد باب است: گفته شد رساله‌ي خالويه که بعد‌ها ايقان ناميده شد را ميرزا حسينعلي براي دعوت دايي سيّد باب (سيّد محمّد تاجر شيرازي) نوشت تا او را به دعوت جديد مومن گرداند. عليرغم ادّعاي عبدالبهاء در مورد ايمان آوردن نامبرده ، مورخان او را تا آخر عمر مسلماني معتقد و نه بابي شمرده‌اند. محقّق گرانمايه استاد سيّد محمّد محيط طباطبائي در دو مقاله ممتع خود که در سايت بهايي پژوهي آمده در اين زمينه تحقيقاتي نموده‌اند و شواهدي گويا نشان داده‌اند. به نقل از کتب مورخاني همچون تذ کره‌ي فسائي در ذکر رجال شيراز و مدفون شدن نام برده طبق وصيتش در جوار حرم حضرت شاه‌چراغ در کنار اجدادش. و اگر او بابي مي‌شده همچون رويه‌ي ساير بابيان مثل اصحاب بدشت و ضوضاهاي سه گانه از ديد همشهريان و مورخان مخفي نمي‌مانده است. گرچه فرضاً ايمان هم آورده باشد دليل درستي مطالب ايقان نمي‌توانست باشد و بايد خود مطالب ايقان مورد ارزيابي واقع گردد که در قسمت بعد به آن خواهيم پرداخت.

3. تحقيقات قبلي پيرامون ايقان

چنان که از مطالب ايقان برمي‌آيد نويسنده در هنگام نوشتن آن، اعتقاد جزم به دعاوي سيّد باب داشته، اسلام را منسوخ و دوره‌ي قرآن را پايان يافته و دين جديد را شرع بيان و کتاب آسماني اين آئين را "بيان" واحکام آن را واجب الاتباع مي‌دانسته است. او باب رادر رديف انبياي اولواالعزم وبلکه بالاتر از آن‌ها مي‌دانسته و در آن زمان براي خودش هيچ گونه ادّعائي نداشته و مانند ساير بابيان پيرو شرع باب بوده و او را ترويج مي‌نموده است. در اين کتاب ميرزاحسينعلي ، سيّد باب را بحر البحور وجوهر الجواهر وسلطان السلاطين و مظهر وجود ومعبود و جمال ازلي و بحر علم لدني و نقطه‌ي وجود و طلعت محمود مي‌دانسته و خودش را نسبت به او عبد يا خادم فاني مي‌شمرده و جانشين باب را ميرزا يحيي ازل (برادر کوچکتر خودش مي‌دانسته و او را "مصدر امر " ناميده و آن دوره را دوران صبح ازل مي‌شمرده و خود را متشرع به شرع بيان و مطيع ميرزا يحيي ازل جلوه مي‌داده است. در صفحه‌ي 76 مي‌گويد: "مقصود از اين بيانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السلاطين بود" و در صفحه‌ي 139 مي‌گويد: "رب اعلي روح ماسواه فداه بخصوص جميع علماي هر بلدي توقيعي صادر فرمودند" و در صفحه‌ي 76 خود را خادم در گاه و خادم فاني و باب را نقطه‌ي وجود وطلعت محمود خوانده است. و در صفحه‌ي 154 مي‌گويد: "واين عبد در کمال رضا جان برکف حاضرم " در همين جا ازل را مصدر امر خوانده و در محلّ ديگر محبوب و يار پنهاني ومستور جهاني دانسته است. اگر چه وقتي او را کنار زده و خودش جاي باب را گرفت در کتاب بديع هر چه توانست از سب و لعن و نسبت‌هاي ناشايست نثار او کرد. نسبت‌هايي که لايق اراذل و اوباش است. برخي پژوهشگران نوشته‌اند از همين دورنگي و تذبذب در عقيده و گفتار مي‌توان ادراک نمود که بهاءاله پيغمبر نيست بلکه يک نفر بشر معتدل و موزون و يک فرد مودب با وجدان هم نيست و گرنه به برادرش اين همه حرف زشت نمي‌زد. در آينده ما از اين موضوع هم سخن خواهيم گفت. امّا در مورد اغلاط و اختلافات ايقان محقّق گرانمايه استاد محيط طباطبائي مي‌فرمايند: ««اينک در خاتمه نظر خوانندگان را درباره‌ي اغلاط و اختلافات لفظي و معنوي نسخه‌هاي چاپي و خطي ايقان به اين چند نکته جلب مي‌کند:
1- شيخ عبدالسلام آخوند زاده در رساله‌ي مدافعه و مطالعه خود نه بر مبناي اساسي استدلال ايشان را هدف انتقاد منطقي و کلامي قرار داده، ولي به نقاط ايراد لفظي و معنوي از عبارات ايقان نظري نيفکنده است و به ميرزا ابوالفضل و خطيب حلبي مجال آن را داده است که يکي از تغافل شيخ بر خود ببالد و ديگري با نقل صد و پنجاه و اندي غلط ادبي گوش مدّعي را بمالد.
2- آقاي محمّد رضاي افضل که ايقان چاپ اصلاح شده 1318 قاهره را مورد مطالعه قرار داده هشتاد و چهار خطاي آن را در کتاب مطبوع «فلتات و خطئات» بر شمرده است.
3- آقاي ابوتراب هدائي در چاپ سوم از کتاب «اين دين نيست» چهارصد و پنجاه مورد تفاوت يا تصحيح ميان يک نسخه‌ي خطي از کتاب ايقان که در دست داشته با نسخه چاپ اول سربي قاهره يافته و در برابرهم در جدولي نهاده است. علاوه بر آن در ضمن نقل ده آيه از قرآن کريم تصرفاتي يافته و نوشته است.
4- عده‌اي از جوانان فاضل پژوهشگر در تهران از مقابله دقيق چاپ اول ايقان با پنج چاپ ديگرجدولي فراهم آورده‌اند که 484 مورد اختلاف را در آن جدول قيد کرده‌اند.
5- خطيب فاضل آقاي حاجي شيخ محمود حلبي علاوه بر نقل جدول اختلافات مزبور، صد و پنجاه و چهار غلط ادبي از متن ايقان بيرون آورده و در کتاب «پژوهش جامع در باره‌ي ايقان» تأليف خود به تفصيل ياد کرده است. شايد ديگري در ضمن مراجعه‌ي تازه‌اي به موارد ديگري هم بر بخورد. چنان که يکي از دوستان فاضل نويسنده در ضمن مراجعه به آخرين صفحه از چاپ اول وقتي نظري برعبارت عربي (المنزول من الباء و الهاء » افتاد که در همه نسخ خطي و چاپي به همين صورت وارد است بر ذکر کلمه «منزول » به جاي «نازل» اعتراضي داشت که در جدول اغلاط ادبي خطيب حلبي هم ذکر شده بود؛ ولي حذف حرف «الف» از آخر عبارت «الباء و والهاء» را قابل توجيه و تعليل نمي‌دانست و مي‌گفت در پايان غالب نسخه‌هاي خطي و چاپي ايقان و در کنار آن از دو حرف ب و هـ صورت رقمي امضاي ميرزا حسينعلي با اعداد 152 به چشم مي‌رسد و وجود عدد «1» در آخر امضاء به ياد آورنده‌ي حدف بي جهت «الف» دنباله‌ي ب و هـ متن کتاب است.
اينک دست به دعا برداشته و ازخداوند تبارک و تعالي مي‌طلبيم:ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب . 25 محرم سنه‌ي 1398هجري. »»(پايان مطالب استاد محيط طباطبائي)
بحث کتاب شناسي را همين جا خاتمه داده و در قسمت بعد نگاهي به مطالب کتاب مي‌اندازيم وبه ارزيابي آن مي‌پردازيم.

4. محتواي دو باب ايقان

چنان چه عرض شد درون مايه‌ي کتاب ايقان ، اثبات مظهريت سيّد باب است و بهاءاله در آن تاريخ خود را تابع و پيرو باب و جانشين او را ازل مي‌شمرده است و براي خويشتن هيچ مقامي قائل نبوده و خود را عبد و خادم فاني و باب را رب اعلي و سلطان السلاطين و ميرزا يحيي را مصدر امر و صبح ازلي مي‌ناميده است. براي اثبات مظهريت باب ، ميرزا حسينعلي روشي خاص را در پيش گرفته است که در ذيل بدان مي‌پردازيم: او دقيقا عوامل عدم اقبال مردم به باب را شناسائي کرده و براي آنها چاره انديشي نموده و راه حل ارائه داده است. او ديده بود عالمان و محقّقان نخستين مانع گرايش مردم به باب بودند زيرا بي سوادي او را حتي در ادبيات آشکار مي‌ساختند وتناقض گوئي‌هايش را نشان مي‌دادند و بطلان ادّعاهايش را بر اساس شواهد قرآني و روائي مبرهن مي‌ساختند و روشنگري مي‌نمودند و مانع گرايش مردم به او مي‌شدند. لذا در تمام باب اول از دوباب ايقان طي 58 صفحه چوب را بر داشته و به جان علما افتاده و آن‌هارا بزرگ‌ترين مانع و سدّ هدايت مردم شمرده و همه‌ي ايشان را جاه طلب و دين فروش گفته و ازمردم خواسته است اصلاً دنبال عالمان نروند و اگر مي‌خواهند به حقيقت وحقّانيّت باب برسند بايد گوش به حرف احدي از علما ندهند و به آن‌ها متمسّک نشوند که اگر چنين کنند از درک حقيقت و وصول به سرچشمه حيات و معرفت محجوب و محروم گردند. اگر هم علما شواهدي در ردّ باب آوردند اصلاً هيچ توجهي به آن نصوص و مطالب معقوله و منقوله در قرآن وروايات فراوان ديني ننمايند، که مثلاً قائم موعود را داراي ويژگي‌هائي شمرده _که هيچ کدامش در باب نيست_ و در اين زمينه حتي به ظواهر آيات و روايات هم استناد نکنند و بدون تکيه به هيچ عالم و نص و دليلي بيايند و حقّانيّت اين ظهور را بپذيرندو فورا بابي شوند. باب دوم از صفحه‌ي 58 تا پايان چاره جوئي براي دومين مشکل در سر راه گرايش مردم به باب است و آن همانا صراحت نصوص در باره‌ي ويژگي‌هاي قائم مبني بر سلطنت آشکار در روي زمين و ظهور عدل و داد و محو ظلم و ستم و ايجاد حکومت سراسري توحيدي مي‌باشد. اوبراي رفع اين مشکل حکم داده همه‌ي اين نصوص را بايد از حالت ظاهر خارج نموده و معنوي بدانيم. مثلاً سلطنت قائم را ظاهري ندانيم و معنوي بدانيم و آن غلبه و نفوذ در قلوب است که باب هم داشت و عدّه‌اي حاضر شدند در راه او کشته شوند. پس سلطنت قائم (يعني باب( معنوي است نه ظاهري و همين طور ساير آيات و روايات رابايد معنوي دانست و از باب انتظار هيچ تغيير ظاهري در اوضاع جهان را نداشته باشيد و فوراً به او ايمان آوريد؛ و براي اين کار هم به همه‌ي آيات و روايات تعرّض نموده با سفسطه و مغالطه و تحريف و کم و زياد کردن ، آن‌ها را با مقصود خود همراه کرده است. بدين ترتيب ابتدا رابطه‌ي فرد را با علم و عالم در باب اول قطع نموده و سپس در باب دوم رابطه‌اش را با نصوص ديني هم بريده تا طبق آن نصوص از باب انتظار عدل گستري و ظلم بر اندازي از جهان را نداشته باشد و يکسر به حرف او تسليم شود و فورا بابي گردد. امّا تفصيل اين سخن را به شماره بعد وا مي‌گذاريم.

5. نقد محتواي باب اول

کاوش در مفاهيم باب اول ايقان، پژوهشگران در حوزه‌ي بهائيت را با تناقضي بزرگ روبرو مي‌کند و آن‌ها را در مقابل دو گزينه قرار مي‌دهد : مکتبي علم ستيز که در بزرگترين و قديمي‌ترين کتابش مردم را به دوري گزيدن از علما و دانشمندان فرا مي‌خواند و مي‌گويد براي وصول به مدارج ايقان و عروج به معارج ايمان بايد از علم و عقل و کتب و صحف علما چشم بپوشيد و به همه چيز و همه کس پشت پا بزنيد تا به عيون حکمت و علم سلطان احديت واصل و نائل شويد که اگر گوش به حرف عالمي از علما بدهيد و يا به کتابي از کتب آنها رجوع کنيد از زلال وصال ذوالجلال محروم و مقطوع خواهيد شد (فلتقدسن انفسکم يا اهل الارض...) و اين سخن را از سيّد باب آموخته آن جا که مي‌گويد: "فلتنقطعن عن کل علمکم و عملکم ولتستمسکن بمن يظهره الله..." و خلاصه مکتبي علم گريز و عالم گريز و بلکه علم ستيز را ترسيم نمايد يا :مکتبي که علم خواه است و يکي از تعاليمش را تطابق علم با دين مي‌شمرد و اين را براي خود افتخار مي‌داند و بر آن مي‌بالد و همه جا مطرح مي‌کند؟
گزينه‌ي اول مستند به اعظم و اقدم کتب بهائيت است که يک بهائي به هيچ وجه نمي‌تواند با آن بستيزد و آن چنان هم صريح و روشن است که قابل توجيه و تاويل نيست(و البته مجاز به تأويل وتفسير هم نيستند زيرا تاويل و تفسير متون رهبران در بهائيت مجاز نيست) و راه تحرّي حقيقت رادوري گزيدن از علم و عالم و کتاب و نصوص ديني معرفي مي‌کند. البته کسي که متون بهاءاله را بشناسد مي‌داند اين مخالفت بهاء با علما تازگي ندارد و او علماي اسلام را در ايقان "همج رعاع "_پشه‌هاي سر گردان_ خوانده و در جاهاي ديگري ازکتابهايش آن‌ها را "ذئاب " و "حمر" _گرگان و خران _نام نهاده امام جمعه اصفهان را "رقشاء"_ کرم خالدار ماده_گفته و حاج کريمخان کرماني صاحب ارشاد العوام را "تراب و زاغ و کلاغ " خوانده است و معلوم نيست اين رفتار او با آن عبارتش در کتاب اقتدارات چه نسبتي دارد آنجا که مي‌گويد "الادب قميصي "ادب پيراهن من است؟! آيا نسبت دادن القاب زشت به علماي اسلام در طول دوره‌ي غيبت ، مصداق ادب است؟ اگر رجوع به عالمان در فهم حقيقت و حقّانيّت هر مدّعي جديد نبوت و رسالت (که در طول زمان هم کم نبوده‌اند) و مشاوره با آنان گناه نا بخشودني است پس پذيرش همه مدّعيان به صرف ادّعاي آنها الزامي است! آيا اگر رابطه‌ي مردم را با عالمان ودانشمندان قطع کنيم آن‌ها را آماده پذيرش ادّعاي هر مدّعي عوام فريبي نکرده‌ايم؟ اگر سخن علما در مورد مدّعي جديد و موعود آينده حجت نيست پس اصل آمدن موعود که توسط همين عالمان به گوش مردم رسيده هم نبايد حجت باشد! اين درون مايه‌ي باب اول بزرگترين کتاب بهائيان است تا قضاوت شما چه باشد.ادامه‌ي سخن را در مجالي ديگر منتظر باشيد.

6. پاسخ به سوالات پيرامون نقد ايقان

اين قسمت را اختصاص مي‌دهيم به پاسخ مطالب دوست بهائي عزيزمان Nasim که با دقت بحث ايقان را پي گيري مي‌فرمايند. ايشان فرموده‌اند" :اوّلاً کتاب ايقان به مانند کتاب قرآن معجزه‌ي حضرت بهاء الله نيست که به آن مبارزه طلبي شود ." عرض مي‌کنم نظر جناب شو قي افندي چيز ديگري است. ايشان مي‌فرمايند کتاب ايقان کتابي از مجموعه‌ي کتب آسماني ديانت بهائي است آن هم عظيم‌ترين و قديمي‌ترين آنها که معجزه وار ظرف دو شبانه روز از جانب خداوند نازل شده است. تعبيري از اين قوي تر پيدا مي‌کنيم: "اعظم است،اقدم است،آسماني و منزول است، معجزه دو شبانه روزي است."
نکته‌ي بعدي را چنين فرموده‌اند: "بر فرض وجود{اغلاط ادبي} ، نکته‌ي مهم آن است که مفاهيم ارزشمندايقان درک شود ، نه آن که مرتباً به دنبال اشتباه ادبي در آن بگرديم . چون خلاف قرآن که کتابي اديبانه است ، ايقان چنين ادّعايي ندارد و وجود اشتباه ادبي ، دليل باطل بودن آن نيست." عرض مي‌شود وقتي کتابي آسماني شد و از ناحيه‌ي خداوند نازل گرديد وجود يک غلط هم درآن پذيرفتني نيست و دليل بطلان آن است زيرا خداوند که چيز غلط نازل نمي‌فرمايد و نسبت دادن غلط به ساحت قدس الهي زيبنده‌ي موحدان نيست؛ و ما در ادامه همين مباحث نمونه‌هايي از آن اغلاط را که فقط اغلاط ادبي هم نيست بلکه غلط مفهومي، تحريف آيه و روايت و حتي تحريف اشعار شاعران است خواهيم آورد.
نکته‌ي سوم آن که فرموده‌اند: "تجليل حضرت بهاء الله از نقطه‌ي اولي ، منافي ادّعاي بعدي ايشان نخواهد بود." عرض مي‌کنم: چگونه منافي نخواهد بود در حالي که برادرش را "مصدر امر" و "صبح ازلي "مي‌خواند و مدتي بعد شنيع ترين نسبت‌ها را به او مي‌دهد؟ باب را سلطان السلاطين و رب اعلي مي‌خواند و خود را عبد و خادم فاني مي‌شمرد در حالي که شوقي او را در آن حال مظهر الهي مي‌دانسته که اعظم کتب بر او نازل شده است؟ بالاخره او عبد و خادم بوده يا نبي و رسول؟ اگر برادرش جانشين باب بوده خودش چه‌کاره بوده است؟ اگر حکمت و تقيّه اين طور اقتضا مي‌کرده اصلاً براي چه آمده و چرا در زمان مناسب خودش نيامده و مگر اصلاً در بهائيت تقيّه وجود دارد؟ و همين طور سؤالات ديگر.
و در پايان فرموده‌اند:"سوما دانشمندان هر قوم ، به شرطي که مردم را به سوي حقيقت فرا بخوانند، مرجع مناسبي براي مراجعه هستند . امّا در صورتي که براي حفظ مقام و مرتبه‌ي خويش ، مردم را از تحرّي حقيقت بازدارند ، رجوع به آنان از سم مهلک خطرناک تر است . سابقه‌ي اين امر در زمان ظهور عيسي مسيح وجود داشت که بزرگ‌ترين دشمنان آن پيامبر خدا ، دانشمندان يهودي بودند و همان‌ها بودند که مي‌خواستند عيسي را به هلاکت رسانند . وانگهي مگر مردم خودشان شعور ندارند که براي پذيرش امر فطري و عقلاني حضرت بهاء الله، محتاج به دانشمندان باشند؟ تعاليم حضرت بهاء الله، بر مبناي ضمير روشن انسان‌ها است و براي درک آن بايد قلبي روشن داشت ، نه مغزي انباشته از خرافات و افسانه‌ها . در طول تاريخ نيز ، دانشمندان هرقوم ، آخرين گروهي بودند که به پيامبران ، ايمان مي‌آوردند . به همين دليل ، حضرت بهاءالله، مردم را از مراجعه به اين دانشمندان ، بر حذر مي‌داشتند و الا رجوع به دانشمنداني که امر آن حضرت را به مردم ابلاغ مي‌کنند ، عقلا واجب خواهد بود . منتظر پاسخ‌هاي ياس عزيزم به اين نکات مي‌مانم .
" عرض مي‌کنم اصل محتواي باب اول ايقان احتراز از همه‌ي علماي قوم است و خط کشي خاصي بين علما ننموده است که گفته شود منظورش علماي سوء است و علماي سوء هم کساني هستند که به مدّعي جديد ايمان نياورده‌اند. اين هم که عقلاني نيست هر مدّعي که از راه برسد به علما اهانت کند و هر کس با او همراه شد و ادّعايش را پذيرفت او را عالم خوب و بقيّه را عالم سوء محسوب نمايد. بهاءاله همه‌ي علماي عصر را همج رعاع خوانده چون به باب ايمان نياورده‌اند و به آن‌ها لقب کلاغ و زاغ و کرم و خر و گرگ و...داده است. ضمن آن که برخلاف فرمايش شما هميشه اين طور نبوده که علما به انبياء ايمان نياورند يا آخرين گروهي باشند که ايمان مي‌آورند. مثلاً در زمان حضرت موسي عليه السلام ، علماي قوم يعني" سحره " اولين گروهي بودند که ايمان آوردند و حاضر شدند شديد ترين شکنجه‌ها را در راه ديانت موسي تحمل کنند و در اين راه شهيد شوند. امّا در مورد بهائيت مکرر در اينجا گفته شد ابتدا بايد حقّانيّتش مورد بحث قرار گيرد و ثابت شود و آن گاه با اديان ديگر مقايسه شود. بايد ثابت شود به چه دليل دين آسماني وآئين رباني ست؟ رهبرانش چه مقامي دارند؟ (رسالت يا نبوت يا...چون بهاءاله گفته است نبوت و رسالت به وجود حضرت محمّد (ص) پايان يافت) وبه فرض صحت ،چه دستاورد ويژه‌اي دارد که در اديان ديگر نبوده ومتناسب با اين دوران است؟ بنابر اين نمي‌شود گفت چون بعضي علما با بعضي انبياي گذشته مخالفت کردند و همه‌ي علما هم با باب مخالفت کردند پس باب هم مثل انبياي گذشته ، پيغمبر است! آيا اين دستاويز خوبي براي هر مدّعي کاذب و فريبکاري هم نمي‌تواند باشد که مخالفت عالمان را با خود دليل صدق دعوت خود بپندارد و از مردم بخواهد به همين دليل به او ايمان بياورند. جنابعالي اين را مي‌پذيريد؟ آري مردم خود براساس فطرت و تعقل مي‌توانند راه را بيابند، ليکن بهاءاله راه تعقل را هم بسته (شواهدش ذکر خواهد شد)وبراي تطبيق نصوص ديني در مورد قائم آنها را از مراجعه به منابع و کتب و روايات و نصوص و مبينين آن‌ها يعني علما بر حذر داشته و خلاصه گفته هر طور من گفتم همان را بپذيريد. يعني اگر در نصوص آمده بود پس از اسلام ديني نمي‌آيد و قائم بايددنيا را از ظلم وستم پاک نموده از عدل و داد پر کند و باب چنين نکرد ، کاري به علما نداشته باشيد و حرف مرا بپذيريد و ترديد هم نکنيد. چنين است باب اول ايقان.
با سپاس از شما براي پيگيري مباحث.

7. نمونه هايي از اغلاط ادبي ايقان

پرداختن به اغلاط ايقان را از آن جهت پي مي‌گيريم که اوّلاً به آن وعده داده ايم و ثانياً نشان دهيم ايقان نه چنان که حضرت شوقي ادّعا فرموده‌اند اين کتاب معجزه نيست و منزول از ناحيه‌ي ربّ العزّه هم نيست ( زيرا نسبت دادن غلط به ذات ذوي الجلال زيبنده‌ي بهائيان اگر خود را موحّد مي‌دانند نيست) و ثالثاً صدور چنين عبارات و مفاهيمي در خور يک نويسنده‌ي درجه چهارم که بخواهد متني را براي مخاطب خاص يا عموم هم بنگارد نيست؛ زيرا از اصول اوليه فصاحت و بلاغت، رعايت استواري کلام ، صحت عبارات و رعايت قواعد بر اساس زبان منتخب براي ارتباط است. فعلاً براي شروع در همان 8 صفحه‌ي اول ايقان وجود 10 غلط ادبي را فهرست وار عرض مي‌نمايم. (از مجموع همان 154 غلطي که استاد محيط طباطبائي بدان اشارت داشته‌اند و در فرصتي ديگر بنا به تقاضاي محقّقان ممکن است بقيّه‌ي آن‌ها را هم ذکر نمايم(.
1. عبارت" فلتقدسن "در ص2 س2 (ص نشان صفحه و س نشان سطر (غلط است زيرا لام امر بر سر جمع مخاطب امر داخل نمي‌شود. چنان که بعضي بهائيان در بعضي نسخه‌هاي اخير متوجّه اين غلط شده‌اند و عبارت "منزول من الله" ايقان را تصحيح کرده و به جاي آن کلمه‌ي "قدسوا " را نشانده‌اند!
2 و 3. عبارت "لعل اتصلن"در ص2س3 داراي دو غلط است؛ زيرا اوّلاً "لعلّ" که از حروف مشبهه بالفعل است برسر فعل داخل نمي‌شود و ثانيا موکد نمودن مدخول "لعلّ" به نون تأکيد غلط است چون ترجي با تأکيد، به خصوص تأکيد ثقيله سازش ندارد.
4. عبارت "اعصار و اقران"در ص4س15 غلط است، زيرا جمع قرن به فتح قاف به معناي زمان ، قرون است نه اقران. خواسته‌اند هم قافيه اعصار بگويند متوجّه غلط بودن اقران نشده‌اند.
5. عبارت "مستشرق"در ص6س8 غلط است و صحيح آن در اينجا "مشرق "است.
6. عبارت "جمال ازليه"در ص6س15 غلط است، چون جمال مذکر است و صفتش هم بايدمذکر باشد .
7. عبارت "بجناحين الايقان" غلط است و نون در اضافه حذف مي‌شود و صحيح آن "بجنا حي الايقان "مي‌شود.
8. عبارت "مخمود" درص8 س1 غلط است زيرا خمد فعل لازم است و فعل لازم اسم مفعول ندارد و صحيح آن "خامد" است.
9. عبارت "از آب عنصري افسرده نشود" در ص8 س2غلط است، زيرا ماء تکذيب معرضين، آب عنصري نيست بلکه آب معنوي است ! علاوه بر اين که هيچ با ذوقي تکذيب و اعراض رابه آب که مايه‌ي حيات است تشبيه نمي‌کند.
10. عبارت "ببصرالحديد" درص8س4 غلط است، زيرا معرفه صفت نکره نمي‌شود.
ذکر بقيّه‌ي اغلاط ادبي ايقان را به وقت ديگري موکول مي‌کنيم؛ اگر چه ما به نقد محتواي ايقان هم پرداخته و خواهيم پرداخت ليکن اشاره به همين اغلاط ادبي هم مهم است، چنان که مبلّغ بزرگ بهائيان با مطرح کردن تنها 3 يا 4غلط ادبي از متن انتقادي شيخ الاسلام تفليسي بر ايقان نتيجه گرفته است که او آدم بيسوادي است وبه حرف‌هايش نبايد توجه کرد! با همين استدلال ميرزا ابوالفضل گلپايگاني ،با کتابي که 154 غلط ادبي دارد چه بايد کرد؟!

8. نمونه اي از اغلاط محتوائي ايقان

عرض شد محتواي باب اول ايقان تأکيد تمام بر عدم رجوع مردم به علما در اثبات حقّانيّت مظهرجديد يعني سيّد باب است. او به عنوان دليل از تاريخ شاهد مي‌آورد که تمام علماي زمان‌ها با انبياء الهي مشکل داشته‌اند؛ به طوري که هم خود ايمان نياورده‌اند و هم مانع ايمان آوردن مردم شده‌اند . بعد از اين استدلال نتيجه مي‌گيرد که همان طور که مخالفت علماء با انبياء ، حقّانيّت آنهارا خدشه دار نمي‌کند، همين طور مخالفت علماء هم با باب حقّانيّت او را به عنوان يک ظهور، مخدوش نمي‌سازد بلکه اصلاً حقّانيّت او را ثابت مي‌کند. گفتيم اوّلاً مقدمه تاريخي بحث که استدلال بر آن استوار شده است غلط است، زيرا اين طور نبوده که علما هميشه با انبياء به مخالفت بر خاسته و يا آخرين گروهي باشند که ايمان آورده باشند. به عنوان نمونه علماي زمان حضرت موسي يعني "سحره" ، اولين گروهي بودند که ايمان آوردند و حاضر شدند تا پاي شهادت در اين راه جان فشاني نمايند و نيز بحيراي راهب عالم مسيحي با ديدن نشانه‌هاي پيامبري در سيماي پيامبر اکرم (ص) حتي پيش از بعثت به او ايمان آورد. پس استدلال او نقض مي‌شود.ثانياً به فرض که علماء با باب مخالفت کرده باشند بايد حرف آنها را مورد بررسي قرار داد نه اصل مخالفتشان را . احتمال دهيم علماء راست گفته باشند .ثالثاً آيا هيچ دليل ديگري براي اثبات حقّانيّت باب جز اين دليل وجود نداشت که بهاء الله 58 صفحه‌ي ايقان را در اين زمينه قلم فرسائي نمايد؟
امّا نکته‌ي ديگري در صفحه‌ي 10 کتاب ايقان وجود دارد که شايسته بررسي است . بهاءالله مي‌گويد: "همه انبياء باذن علماء عصر سلسبيل شهادت را نوشيدند" اين سخن به غايت نا درست است زيرا از ميان همه‌ي پيامبران ، بيش از دو سه نفر شهيد نشدند وآن‌ها هم به اذن علماء نبوده است: حضرت يحيي را پادشاه جبار به واسطه‌ي غلبه‌ي شهوت و درخواست زن فاسقه‌ي فاجره کشت و حضرت زکريا و حضرت اسمعيل بن حزقيل را هم مردم خود سرانه و بدون اطلاع علماء کشتند و بقيّه‌ي انبياء همچون حضرات آدم و نوح و هود و صالح و ادريس و يونس و يعقوب و يوسف و ايوب واسمعيل و اسحق و ابراهيم و موسي و ... هم به اجل خودشان از دنيا رفتند . حضرت عيسي را هم که قرآن مي‌فرمايد: "و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم" و خود ميرزا در ص 56 سطر 10مي‌گويد عيسي عليه السلام از ميان قوم غائب شد و به فلک چهارم ارتقاء فرمود. بنابر اين ادّعاي ياد شده ايقان مبني بر اين که "همه‌ي انبياء به اذن علماء عصر سلسبيل شهادت رانوشيدند " کاملاً غلط مي‌باشد .ضمن آن که اين استدلال به سيّد باب هم نفعي نمي‌رساند، زيرا علماء وقتي رفتار سيّد باب را ديدند که روزي ادّعاي بابيت مي‌کند ولي ساعتي بعد توبه مي‌کند، روزي ادّعاي قائميت و نبوت مي‌کند و بعد توبه نامه مي‌نويسد و مي‌گويد: " استغفرالله من ان ينسب الي امر" ، حکم به خبط دماغ و ديوانگي او دادند و نه قتل او. بعدها حکومت به خاطر جنگ‌ها و آشوب‌ها ي بابيان درسراسر کشور به خاطر خشکاندن ريشه‌ي فتنه او را به دار آويخت. حال بايد پرسيد :"چرا بهاءالله در ايقان به چنين مطلب نادرستي تکيه کرده و آن را مبناي استدلال خود نموده است؟!"

9. پاسخ به سوالات پيرامون مرجع تشخيص اغلاط ادبي

اين قسمت را هم به اجابت پرسش‌هاي دوست بهائي" نسيم "اختصاص مي‌دهم:پرسيده‌اند:"وجود غلط‌هاي ادبي در متن ايقان و دليل اين موضوع بر آسماني نبودن آن در ذيل اين بحث ، هر چند که ياس خوش بو و خوش خلق ما ، تعدادي از اين غلط‌ها را ارائه کردند ، امّا من هنوز يک سؤال اساسي بي پاسخ برايم مانده که چون عاقل را اشارتي بس است، به اشاره بيان مي‌کنم و آن هم اين که مبناي ادبيات و بر طرف کننده ي اختلاف ادبي چه مرجع مشترکي خواهد بود. هنوز جناب ياس به اين موضوع پاسخ قابل اعتنايي نفرموده‌اند. اگر پاسخي به ذهن دوستان مسلمان نمي‌رسد، بنده موافقم که اصل اين بحث، مسکوت گذاشته شود." اين عبارت را به شکل ديگري هم مطرح کرده بودند که:"از همه ي اين‌ها که بگذاريم، به سؤال من در مورد مرجع حلّ اختلاف پاسخ نداده‌ايد اگر بگويم اتّفاقاً تمام اينها بر روال ادبيات واقعي است که حضرت بهاءاله آورده‌اند و عين ادبيات است و مباني قبلي غلط بوده است ، چه مي‌گوييد ؟ "در پاسخ اين دوست عزيز عرض مي‌کنم:
1. ما اختلافي نداريم که نياز به مرجع داشته باشيم. کتابي به زبان فارسي و عربي براي هدايت مردم آمده تا با آن‌ها ارتباط برقرار کند و تفهيم و تفاهم ايجاد نمايد. همين مردم وقتي آن را مي‌خوانند مي‌بينند يک جاهايي از آن غلط است، چنان که همين مردم جاهاي ديگر راغلط نمي‌گيرند. اگر قضاوت آن‌ها که اين کتاب براي آن‌ها آمده در قسمت‌هاي صحيح قابل قبو ل است، قضاوت آن‌ها در قسمت‌هاي غلطي که آن را مطابق همين زباني که آن را مي‌فهمند وعمري با آن با يکديگر ارتباط بر قرار کرده‌اند اشتباه يافته‌اند هم قابل قبول خواهد بود. مگر دو انسان براي تفهيم و تفاهم حرف يکديگر در کسب و کار و زندگي و تدريس و مکالمات روزمره به مرجع حلّ اختلاف مراجعه مي‌کنند؟! اگر قضاوت عمومي را در فهم زبان رايج ملاک ندانيم سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. يکي به ديگري دشنام مي‌دهد و وقتي با اعتراض طرف مقابل روبرو مي‌شود بگويد منظور من از اين دشنام مدح بوده است، برويم پيش مرجع حلّ اختلاف! افراد طبق معمول و عرف جامعه با هم قرارداد مي‌نويسند و قول و قرار مي‌گذارند بعد به بهانه‌اي به هم مي‌زنند و مدّعي مي‌شوند مقصود من از فلان کلمه يک چيز ديگري بوده است و همين طور الي آخر که هيچ عاقلي آن را تاييد نمي‌کند.
2. همين آقا در جاي ديگر کتابش همين کلمات و قواعد را قبول داشته و به کار برده ولي اين جا از دستش در رفته و غلط نوشته نه اين که اصلاً اين قاعده را قبول ندارد که بگوئيم دو نوع قاعده وجود دارد، برويم پيش متخصص تا او بگويد کدام صحيح و کدام غلط است. يعني قبول دارد که معرفه نبايد صفت نکره شود و صفت و موصوف بايد از حيث تذکير و تانيث با يکديگر مطابقت کنند ولي اين جا اشتباه کرده و "جمال ازليه" و "ببصرالحديد" گفته که غلط است.
3. آيااگر باب اين توجيه باز شود هر مدّعي باطلي نمي‌تواند ياوه‌هايي سرهم کند و در موقع اعتراض مردم به او مدّعي شود قواعد زبان را من تعيين مي‌کنم و شما بي‌خود کرده‌ايد که به من ايراد مي‌گيريد. آيا اين پذيرفتني است؟!
4. اگر همين روال فهم عمومي در تفهيم و تفاهم ملاک نيست چرا ميرزا ابوالفضل گلپايگاني با استدلال به سه چهار غلط ادبي منتقد ايقان او را بي سواد خوانده و گفته حرف‌هايش قابل اعتنا نيست؟ چرا به مرجع حلّ اختلاف مراجعه نکرده تا او تشخيص دهد حرف کي درست است :حرف ميرزا ابوالفضل گلپايگاني يا حرف شيخ الاسلام تفليسي؟
5. شما که گفتيد ايقان مثل قرآن نيست که معجزه باشد تا به الفاظش احتجاج شود؛ اگرحرف شما را بپذيريم يک کتاب غير معجزه بايد مطابق ادبيات عمومي باشد که مردم آن راصحيح مي‌پندارند نه اين که معمّا باشد که براي فهمش به مرجع حلّ اختلاف نياز باشد.
6. مگر اغلاط ايقان يکي دوتاست که حتي با مراجعه به مرجع مورد قبول شما از آن صرفنظرکنيم ؟ صحبت 154 غلط ادبي است. مگر قابل اغماض است؟!
7. اغلاط معنوي را چه کنيم؟ آن را هم به مرجع حلّ اختلاف مراجعه کنيم؟! اين که او سخن نادرستي گفته که "همه انبيا توسط علما شهيد شدند" را چطور چاره مي‌کنيد؟ و همين طور صدها غلط محتوايي که در قسمت‌هاي بعد قصد دارم متعرّض آنها شوم.
8. آيا شايسته نيست به جاي اين همه تعصب روي يک متن پر از غلط ادبي و محتوايي و تلاش براي ماله کشي بر آن‌ها، خود را از تعصبات رها کنيم و عالمانه آن را کنار بگذاريم والحاح نکنيم؟
9. اگر بخواهيد مي‌توانم بقيّه‌ي اغلاط ايقان را بياورم و شما به هر مرجع حلّ اختلافي که مي‌خواهيد مراجعه کنيد ببينيد چه مي‌گويد بعد خودتان قضاوت کنيد؟
10. تازه جناب شوقي اين کتاب را معجزه و منزول در 48 ساعت مي‌داند (که گفتيم ايشان اشتباه کرده و به استناد خود ايقان ميرزا حسينعلي آنرا اقلا در طول دوسال نوشته است) پس اين کتاب حرف‌هاي خدا و وحي الهي است و خدا در اين گفتگو با مردم جوري حرف زده که مردم غلط مي‌دانندش و تازه بايد يک رسول بفرستد تا حلّ اختلاف کند و همين طور آن رسول هم ممکن است حرف‌هايي بزند که مرجع بعدي بايد حلّ اختلاف کند و تا صبح قيامت دائما خدا يک رسول بفرستد مطالبي بگويد و باز رسول بعدي رابراي رفع اختلاف روانه کند...
11. به ادله بالا شما نمي‌توانيد ادّعا کنيد اين‌ها ادبيات واقعي است که حضرت بهاءاله آورده، زيرا لازم است اوّلاً حقّانيّت او را ثابت کنيد و ثانيا هيچ کاره بودنش در آن زمان به اعتراف خودش راتوجيه نمائيد و بعد بگوئيد چرا اين ادبيات يکنواخت نيست يعني در يک صفحه معرفه صفت نکره مي‌شود ولي در صفحه‌ي بعد نمي‌شود؟! و 154 غلط ديگر را توجيه کنيد و در دنباله غلط‌هاي محتوائي را چاره جوئي نمائيد که خيلي از شما موءنه مي‌برد!
12. اگر ازلي‌ها به شما بهائي‌ها همين‌ها را بگويند و در مورد نقدهايتان به بهانه خدائي بودن مظهريت ازل که جانشين بر حقّ باب بوده اجازه اعتراض ندهند چه مي‌کنيد؟! شما حق داريد بگوييد اينها ادبيّات واقعي است و آن‌ها نه؟!
امّا درباره‌ي تدريجي بودن کار بهاءاله با ازل، دقّت فرمائيد بهاء در موقع نوشتن ايقان خود را هيچ کاره و ازل را مصدر امر و باب را سلطان السلاطين مي‌دانسته نه اين که شريعتي بياورد و احکامش را تدريجي بگويد. چون از آينده هم خبر نداشته القابي به برادرش داده که بعدا دررقابت به فحش تبديل نموده؛ اين را مي‌گوئيد تدريج ومي‌خواهيد عاقلان بپذيرند؟!
در مورد دليل صدق نبودن مخالفت علما در رابطه‌ي با مدّعيان کاذب ، بنده حرف‌هاي خود بهاءاله را نقد کردم که در 58 صفحه باب اول ايقان آمده و يادم نمي‌آيد خطاب به شما چيزي را نسبت داده باشم که بايد سند آن را ذکر نمايم و از اين بابت به شما بدهي داشته باشم. شما مي‌توانيد مدّعي خود بهاءاله باشيد که حرفي زده که شما با فطرت خود آن را رد مي‌نمائيد و مي‌گوئيدمخالفت عالمان با يک مدّعي از راه رسيده به اين دليل که بعضي علما با بعضي انبيا ء سابق هم مخالفت کرده‌اند، لذا دليل صدق مدّعي نمي‌تواند باشد. ما هم همين را به بهاءاله اعتراض کرده‌ايم که هر کس هم مثل شما با فطرت خود غلط بودن آن را در مي‌يابد.
از اطاله‌ي کلام عذر مي‌خواهم. مي‌خواستم همه‌ي سؤالات پاسخ داده شود. موفق باشيد.

10 . مقايسه ايقان با قرآن!

مقايسه‌ي ايقان با قرآن! سر انجام آخرين تير ترکش دوستان بهائي رها شد: اگر ايقان اغلاط بي شمار دارد امر تازه‌اي نيست در قرآن هم غلط ادبي وجود دارد! اين سخن آن چنان مرا دچار شعف نمود که گفتني نيست، زيرا انتظار آن را داشتم بالاخره اولياي امر بهائي بعد از 9 قسمت بحث تحليلي در مورد ايقان و نقد ادبي و محتوائي پشت بر پشت هم نهند و دليلي اقامه کنند و اين جا بنگارند و به نوعي جوانان بهائي را بگويند ما جواب دندان شکن داديم و گفتيم اگر کسي مدّعي اغلاط بي شمار ادبي و محتوائي ايقان شود ما هم مي‌گوئيم در قرآن هم غلط ادبي وجود دارد . غافل از آن که نفس اين ادّعا خود دليل ديگري بر صحت سخنان ما و برهنگي برهاني و سخافت بياني و بي سوادي ادبي مدافعان ايقان و مدّعيان وجود غلط در قرآن است. امّا بسط سخن: فرهيختگان مي‌دانند که پيدايش دستور زبان متاءخر از زبان است. به ديگر بيان مردم نخست با يکديگر سخن گفته‌اند و ارتباط بياني پيدا کرده‌اند و مدت‌ها بعد دانشمندان ادب از روي آن مکالمات ، قواعد دستور زباني را استخراج کرده و بر آن منهج بايد‌ها و نبايد‌هاي زباني را تدوين نموده‌اند، نه آن که اول دستور زبان پديد آمده باشد و سپس مردم بر اساس آن قوانين و قواعد زباني سخن گفته باشند.
آنان که با زبان عربي آشنايند مي‌دانند مبناي تدوين قواعد زبان عربي ، کتاب "قرآن کريم" است و قواعد زبان عربي از روي قرآن کريم تدوين شده و قبل از قرآن هيچ گونه دستور زباني وجودنداشته است که کسي ادّعا کند بر اساس آن قواعد در قرآن غلط ادبي وجود دارد! مدّعي اين سخن بي سوادي و کم مايگي يا بي مايگي خود از دانش تاريخ ادبيات عرب را نشان مي‌دهد و اين همان چيزي بود که من انتظار آن را داشتم و بالاخره جامعه بهائي خود را وارد اين چالش نمود و نشان داد در دانش ادبيات يک فرد وارد در ادبيات عرب وجود ندارد وشايد هم همين عدم ورود در ادبيات است که آن‌ها را شيفته‌ي متن ايقان کرده که گمان نموده‌اند نويسنده‌ي ايقان بهره‌ي وافري از ادب فارسي و عربي دارد، غافل از آن که بعضي محقّقين فقط 154 غلط ادبي از آن نشان داده‌اند، غلط‌هاي محتوائي که جاي خود دارد. بنا بر اين هيچ کس نمي‌تواند ادّعا کند که در قرآن غلط ادبي وجود دارد قواعد صحيح و غلط از روي خود قرآن و سخن افصح عرب (پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله که فرمودند منم افصح عرب) ساخته شده است. پديد آورنده‌ي دستور زبان خود حضرت علي عليه السلام است آن‌جا که به ابوالاسود دوئلي فرمود بنويس :"کلّ فاعل مرفوع و کلّ مفعول منصوب و کلّ مضاف اليه مجرور" و علي عليه السلام شاگرد قرآن است و آن چه دارد از قرآن است. آن که مي‌خواهد مدّعي وجود غلط در قرآن باشد آن غلط را بايد از قواعدي در آورد که خود آن قواعد بر اساس قرآن تنظيم شده و اين ممکن نيست . اگر هم کسي چنين ادّعائي کند نهايت بي خبري خودرا از تاريخ ادب عرب نشان داده است. حال اگر در جامعه بهائي چنين فردي وجو دارد دانش خود را بنمايد!
منبع: بهائي پژوهي
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image