تقدير الهي بر آن بود كه «محمدكاظم» تنها فرزند والدين خود باشد؛ چه قبل از تولد او همة خواهران و برادرانش در دوران كودكي از دنيا رفته بودند.
پيشينيان گفتهاند كه: سنگ گوهر مردان مرد در كورة داغ و درد صيقل مييابد و صفا ميگيرد. او نيز از كودكي در كانون و كورة درد پرورش يافت و باليد. در حالي كه بيش از ده سال نداشت از محضر مادر محروم شد و دو سال بعد نيز ساية پدر از سر او برگرفته شد. گويا طوفان بنيان كن حوادث بر آن بود كه ساقة تُرد وجودش را در همان اوان از جاي برآورد. امّا به خاطر توكل به خدا و توسل به اهل بيت(ع) و همچنين اعتماد به نفس قوي، همة آن تندبادها را پيروزمندانه از سر نهاد. او با وجود غروب غمبار پدر و مادر و هجوم سختيها و تلخيها راه و روش نياكان خود را رها نكرد و در زير ساية سترگ پدر آموختن را آغاز كرد.
سيد محمد كاظم قزويني جوان در پرتوي هوش سرشار و كوشش خستگي ناپذير و بسيار، خيلي زود توانست پلههاي ترقي و تكامل را پيموده و در دانشهاي ديني دوران مانند فقه، اصول، تفسير، حديث و تاريخ به درجات بالا و مقام منيع اجتهاد دست يابد.
مرد خطابه و منبر
«سيد» از دوران جواني، به خطابه و منبر علاقة فراواني داشت و همين امر باعث گرديد كه در اين رشته با اخلاصي كه داشت يكي از نامآورترين و پُر آوازهترين خطيبان روزگار خود گردد و محافل و مجالس او خصوصاً در شبهاي رمضان بينظير بود. او با قدرت بيان و قوّت ايمان خود هزاران جوان تحصيل كرده را به پاي كرسي خطابة خود ميكشانيد و از آن جايي كه انساني خود ساخته و تربيت شده با جنبههاي ولايي قوي بود و سخنان او از قرآن و نهج البلاغه مايه ميگرفت و الهام مييافت دلها را نرم ميكرد و بر قلبها مينشست. چه گنهكاراني كه بر اثر موعظههاي مؤثر او طريق توبه در پيش گرفتند و چه بريدگان و گسستگاني كه دگر باره به دامن دوست پيوستند.
شنيدن اين خاطره از زبان يكي از بستگان سيد در اين باره جالب است.
شبي از شبهاي رمضان سيد مجلسي را به پايان رسانيد و با عجله عازم مجلس ديگري شد. آن شب به خاطر حرارت سخن، تب او به شدّت بالا رفته بود و در آتش تب ميسوخت. در طول مسير خدمتشان عرض كردم: چرا اين قدر خودت را خسته ميكني و با اين بدن تبدار، مجلس و منبر ديگري ميروي؟ برنامه را لغو و از حضّار عذرخواهي كن!
«سيّد» فكري كرد و گفت: بگذار جرياني را كه ديروز براي من اتفاق افتاد برايتان تعريف كنم. يكي از برادران ايماني نزد من آمد و از همسايهاش كه خانة او را به ناحق تصرّف كرده بود، شكايت كرد و گفت: جالب آنكه همساية غاصب از شنوندگان پر و پا قرص منبر شما هم است، دوست دارم دربارة «غصب» و پيامدهاي آن بالاي منبر سخن بگويي شايد وجدان او تحريك شود و به راه راست برگردد. من هم آن شب دربارة ستم و فرجام ستمكاران و عذابي كه در انتظار آنان ميباشد سخن گفتم. روز بعد فرد شاكي نزد من آمد و گفت: «خدا شما را پاداش نيكو دهد! سخنان شما در فرد غاصب مؤثر واقع شد و همان شب خانهام را به من برگرداند.» برادرعزيز! اگر كلام من اين قدر سريع تأثير ميگذارد و به لطف حق، مشكلات مردم را حل ميكند. پس مسئوليت ديني من اقتضا ميكند كه من هم همة تلاش خود را در اين زمينه به كار گيرم، وگرنه در نزد خداي متعال مسئول خواهم بود.»1
مرد هجرت
سيّد محمدكاظم مرد هجرت بود. او براي رسانيدن پيام قرآن و اهل بيت(ع) به سفرهاي تبليغي مهمّي دست يازيد كه در پرتو اخلاص و لطف حق، دستاوردهاي درخشاني در پي داشت. سفرهايي به مراكش، استراليا، مصر، كويت، حجاز، هندوستان، پاكستان، سوريه، لبنان، تايلند، الجزاير، ليبي، تونس و برخي از كشورهاي آفريقايي مانند سنگال و نيجيريه. او در راستاي تبليغ و ترويج تشيّع اصيل و اسلام ناب در سال 1380 ق. مؤسسهاي ديني به نام «رابطـ[ النشر الاسلامي» (انجمن و اتحادية انتشارات اسلامي) بنيان نهاد كه هدف آن تهيه و توزيع رايگان كتابهايي با موضوع بررسي مذهب اهل بيت(ع) در ميان مسلمانان جهان فارغ از هر رنگ و زبان و نژاد بود.
اين مؤسسه ابتدا محدود به سرزمين «مراكش» بود امّا بعدها فعاليتهاي فرهنگي آن بعضي از كشورهاي ديگر را نيز در بر گرفت. علّامة قزويني از اين طريق توانست بسياري از ناآگاهان و غفلت پيشگان مراكشي را كه هر ساله در عاشوراي حسيني بنا به سنّت ديرينة بني اميّه، آن روز را، روز جشن و شادماني و عيد و سرور و حتّي روز برگزاري جشنهاي عروسي خود قرار ميدادند، آگاه ساخته و هدايت كند و در پرتو روشنگريهاي عقلاني خود ريشة اين بدعت بد و سنّت سياه و سيّئه را از فرهنگ آنان بخشكاند. تفصيل اين قصّه آن بود كه: آنان به استناد يك روايت جعلي مبني بر اينكه، كشتي نوح در روز عاشورا به ساحل نشست و توبة حضرت آدم(ع) در عاشورا پذيرفته شد، اين روز را به طور رسمي عيد گرفته و صدها مجلس سور و سرور به راه ميانداختند و عاشورا را به نام «عيد عاشورا» ميشناختند.
علّامه قزويني در سال 1388 ق. به آن سرزمين سفر كرد و دو هفته قبل از عاشورا مقالهاي مستدل در مجلة مراكشي «العلم» منتشر ساخت و از آنان به خاطر اينكه روز حزن و اندوه خاندان رسول خدا(ص) را، روز عيد و شادي قرار دادهاند به شدّت انتقاد كرد و اين كار كريه و عمل شنيع را مبارزه و اعلان جنگ با پيامبر به شمار آورد و به آنان دربارة پيامدهاي اين حركت شرمآور و خجالت آفرين هشدار داد. پس از آگاهي بخشي و روشنگرهاي اين علّامه فرزانه به جاي اين سنّت سياه اموي، مجالس سوگواري برقرار گرديد.2
مرد جهاد
مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم قزويني همان طور كه مرد خطابه و قلم و يكّه تاز عرصة فقه و فرهنگ بود، مرد جهاد هم بود. موضعگيريهاي او در برابر استبداد حاكم بر عراق بر فراز منبر حسيني تأثيرگذار و تحسين برانگيز بود. به جهت همين حقگوييها و مسئوليتپذيريها بارها طعم تلخ تبعيد، زندان و اسارت را چشيد و تا مرز شهادت به پيش رفت كه در اينجا به رويارويي او با استاندارِ استبداد پيشة كربلا و عنايت حضرت زهرا(س) به فرزند خود اشاره ميكنيم.
عنايت حضرت زهرا(سلام الله عليها)
در زمان حكومت عبدالرحمن عارف، جابر حداد استاندار مستبد كربلا منبر و روضهخواني را به زبانهاي غير عربي در حرم مطهر سيّد الشهداء(ع) منع كرد كه منجر به تعطيلي مجالس حسيني(ع) در حرم آن حضرت گرديد. اين فقيه فقيد در همان ايّام روز نيمة شعبان در مدرسة «هندي» در برابر جمعيت زيادي به منبر رفته، پس از سخنراني پيرامون امام عصر(ع) با شهامتي ستودني خطاب به استاندار كربلا گفت: «امام حسين(ع) متعلق به همة دنياست و بايد با همة زبانها بر آن حضرت مرثيه خواني كرد و سوگواري نمود. امروزه ميليونها نفر در شرق و غرب عالم، براي سيّد الشهداء(ع) مجالس عزا برپا ميكنند در حالي كه تو اقامة عزا، در كنار قبر شريفش را منع ميكني! اين فرمان چيزي جز خدمت به استعمارگراني كه از امام حسين(ع) وحشت دارند، نيست. شما بايد اين قانون را لغو كني قبل از اينكه غضب الهي و خشم مردم تو را فرا گيرد!»
وقتي خبر اين سخنان به استاندار مغرور و مستبد ميرسد، ناراحت و عصباني شده، فوراً حكم تبعيد ايشان را به كركوك صادر ميكند. با شنيدن اين خبر، مردم به عنوان اعتراض در مقابل استانداري تجمّع ميكنند و خواستار لغو حكم تبعيد ميشوند. استاندار وحشت كرده، در جمع مردم ظاهر نميشود حكم به قوّت خود باقي ميماند و نظام بعثي او را به كركوك تبعيد مينمايد. حال بقية ماجرا را از زبان سيّد بشنويم:
« در كركوك وارد مسافرخانه شدم. پنجرة اتاق من رو به صحرا گشوده ميشد. شب هنگام در حالي كه در تب شديدي ميسوختم، روبه روي پنجره ايستادم و با دلي شكسته خطاب به مادرم حضرت زهرا(س) عرضه داشتم: «السلام عليك يا سيّدتي يا فاطمـة الزهرا» تو خود خوب ميداني كه مرا به خاطر دفاع از فرزند عزيزت «حسين(ع)» و سوگواري در كنار قبر مطهّر او به اينجا تبعيد كردهاند. اگر عمل و دفاع من موجب رضايت شما ميباشد، لطف نموده، مرا از اين گرفتاري نجات دهيد!»
آن شب در رؤيايي راستين مادرم حضرت زهرا(س) را ديدم در حالي كه خندان و شادمان به سوي من ميآمد، با مهرباني و عطوفت، دو دست مباركش را به دو طرف صورتم نهاد و پيشانيام را بوسيد.
ناگهان از خواب برخاستم و فهميدم كه صديقة طاهره(س) جهت نجات من و بازگشتم به كربلا شفاعت نموده است. فردا صبح خبر رسيد كه «طاهر يحيي» نخست وزير عراق به استاندار كربلا تلگراف زده و دستور لغو حكم تبعيد مرا صادر كرده است. هنگامي كه خبر به جابر حداد رسيد، نميدانست و نميتوانست كه از شدّت ناراحتي چه كند؟! زيرا او حكم تبعيد يك سالة مرا صادر كرده بود، در حالي كه تنها يك شب از اجراي آن حكم ميگذشت و به همين علّت استعفا كرد.
در پي شفاعت شفيعة محشر و تفسير كوثر، زهراي اطهر(س) علّامه قزويني(ره) پيروزمندانه وارد كربلا شد و پس از مدتي به دنبال كودتايي، حكومت «عارف» سرنگون و جابر حداد نيز به اعدام محكوم شد.3 آري «با آل علي هر كه در افتاد ور افتاد». حال كه سخن به اينجا رسيد، آوردن اين سخن نوراني از امام باقر(ع) در تأييد مطلب، سخت سازگار است. زيد شهيد فرمود: از برادرم امام باقر(ع) شنيدم كه او از پدرش امام سجّاد(ع) و او از پدرش امام حسين(ع) و او از پدرش علي بن ابي طالب(ع) نقل كرد كه فرمود: من از رسول خدا(ص) شنيدم كه ميفرمودند:
«نحن بنو عبدالمطلب ما عادانا بيت الّا وقد حزب ولا عاوانا كلبٌ الّا وقد جرب و من لم يصدّق فليجرّب؛4
ما فرزندان عبدالمطلب هستيم كه هيچ خانهاي با ما دشمني نكرد مگر آنكه ويران شد و هيچ سگي بر ما بانگ بر نياورد مگر آنكه بيماري «گري» گرفت. هر كس باور ندارد ميتواند بيازمايد.»4
مرد قلم
معمولاً كساني كه اهل بيان و پهلوان ميدان و عرصة سخن هستند. از قدرت حكم كم بهره يا بيبهرهاند، امّا آيت الله قزويني(ره) جامع فضيلتهاي زمان در رشتة خود بود. او دين و دانش، سياست و عبادت، قلم و بيان، جهاد و اجتهاد، علم و عمل و... را با هم گرد آورده بود. هم اديب بود و هم خطيب، هم محقّق و هم مولّف و.. او از اوان جواني به موازات خطابه توانست آثار ارجمندي را نيز بيافريند كه در اينجا به چند مورد آنها اشاره ميرود:
1.سلسله كتابهايي با عنوان (الامام .... من المهد الي اللّحد = امام از ولادت تا شهادت) كه از اين مجموعه 6 جلد آنها را به پايان رسانيد. خود ايشان دربارة اين كتابها ميگفت:
«شب جمعهاي در رؤيايي راستين امام ثامن و ضامن حضرت رضا(ع) را در خواب ديدم كه حضرتش امر فرمودند: «دربارة چهار امام پس از من كتاب بنويس!»
و من در پي اجرا و امتثال فرمان امام، بلافاصله مشغول شدم.
علامه قزويني(ره) نخست به خاطر اهميت اعتقادي مهدويت از حضرت مهدي(ع) آغاز كرد كه ثمرة مجاهدت علمي او كتاب ارزشمند «امام مهدي(ع) از ولادت تا ظهور» است كه گزينش و گزارش آن اثر در مقالهاي جداگانه خواهد آمد.
2.دائرة المعارف بزرگ و بينظير امام صادق(ع) در حدود 60 جلد كه اين طرح بزرگ و بنيادين از بزرگترين كراماتِ ماندگار اين خطيب پر شور حسيني است.
3.شرح نهج البلاغه در 3 جلد،
4.نگارش مقالات روشنگرانة فراواني كه در برخي از مجلات و روزنامهها در كشورهاي مختلف به چاپ رسيده است. كه گردآوري آنها بالغ بر چندين جلد ميشود.
مرد ولايت
علّامة فرزانه سيّد محمّدكاظم موسوي قزويني يكي از شيداييان خاندان پيامبر(ص) بود. عشق سرشار او به آن ذوات مطهر و مقدّس پاياني نداشت. عمري در سوز و گداز و محبّت و مودّت به علي و فرزندان علي(ع) به سر برد. كتابهاي «از ولادت تا شهادت» او از سر ارادت عشق آتشين به اين خاندان، حكايتها دارد. او در فراز و نشيبهاي سخت زندگي آن هم در محيط اختناق و استبداد بعثي در تبعيدها، زندانها و هجرتها، دستِ توسّل به دامانِ عرشي آنان ميزد و به مدد و بركت نام و ياد آنان از خطرات سهمگين نجات مييافت. جالب آنكه تعدادي از اين كتابها، در پي نذرهاي نويسنده به رشتة نوشته در آمده است. او دربارة تأليف كتاب «فاطمة زهرا(س) از ولادت تا شهادت» ميفرمود: «براي خداوند نذر كردم كه اگر از حكم اعدام در زندانهاي بعثي نجات يابم، كتابي دربارة حضرت زهرا(س) بنگارم. خداوند نذرم را پذيرفت و حكم برائت و رهاييام فرداي آن روز صادر شد و من به عهد خود وفا كردم.»
گفتي است كه علّامه قزويني آن قدر به اين كتاب علاقه و ارادت داشت كه وصيّت كرده بود، نسخهاي از اينِ كتاب راه همراه او در قبر بگذارند. وصيّتي كه نشانة عشق و علاقة آتشين او به دختر پيامبر(ص) و خاندان رسالت است.
فرجام شكوهمند
سرانجام ديكتاتور خونآشام عراق حضور علامه قزويني را برنتافت و او را به اعدام محكوم كرد. سيّد پس از ماهها زندگي پنهاني به ياري خدا و لطف ائمة هدا(ع) از عراق خارج و از آنجا به كويت و لبنان و آنگاه به ايران مهاجرت كرد و در اينجا بود كه صفحهاي ديگر از دفتر عمر با بركت او در سايهسار دختر بابالحوائج، حضرت معصومه(س) رقم خورد و ساليان پاياني عمر خود را به انتقال تجربيات تبليغي و دريافتهاي قلمي و منبري خود به دوستداران و طالبان گذراند.
سرانجام اين سيّد در سه سال واپسين حيات خود در معرض آزمون دشوار ديگري قرار گرفت و آن بيماريِ سختي بود كه قدرت سخن را از او گرفت. امّا مردان حق تنها به وظيفه و تكليف خود ميانديشند. فرياد و سكوت، قيام و قعود، ستيز و آشتي آنان از سنخ ديگر و از جنس ديگري است. براي او چه تفاوت ميكند كه بر فراز منبر و بلنداي كرسيّ خطابه باشد يا مُهر بر لب بزند و خموشي پيشه كند؟ او دل بر قضاي حق و رضاي دوست نهاد كه خدايش اين گونه خواسته بود.
سرانجام سيد محمدكاظم در روز پنجشنبه 13 جمادي الثاني 1415 ق. برابر با 1373 زندگاني عاريتي را بدرود گفت و رخت در عالم باقي و جاويدان كشيد و پس از تشييع جنازة حق شناسانهاي در جوار كريمة اهل بيت(ع) به خاك سپرده شد.
خدايش او را بيامرزد و در برترين غرفههاي بهشت برين جاي دهد و ما را قدردانِ وجود عالمان راستين قرار دهد. گفتار را با ذكر چند كرامت از اين عالم رباني كه نشانة توجه اولياي خدا به او و توسل خالصانة او به آنان است به پايان ميبريم:
آقا جان نگذاشتند آفتاب طلوع كند
مرحوم آيت الله قزويني از توسل به امام عصر(ع) خاطراتِ خوشي داشت و سرانگشت هدايت و دست قدرتمند حمايت او را در لحظات طوفاني و بحراني با همة وجود احساس كرده بود و با همة وجود به اين اعتماد، ايمان و باور داشت.
خاطرهاي كه ميآيد يكي از هزاران عنايتي است كه آن امام مهربان در عصر غيبت كبرا به نايبان عامّ خود و مراجع معظم تقليد داشته و دارند.
سيّد در اين باره ميفرمودند: در سال 1392 ق. در كربلا امور شهرية طلاب از طرف مرحوم آيت الله العظمي سيّد محمد شيرازي به اين جانب واگذار شده بود. شب اوّل ماه كه مصادف با شب جمعه بود، پولي براي شهريه وجود نداشت و حدوداً به 1000 دينار نياز داشتم. در اين فكر بودم كه از چه كسي قرض كنم؟
به چند نفري هم كه رو زده بودم، براي قرض دادن ضامن و پشتوانه ميخواست كه من نداشتم. به نظرم رسيد كه عريضهاي خدمت حضرت صاحب الامر(ع) بنويسم.
عريضهاي كوتاه به اين مضمون خدمت آن جناب نوشتم: «اگر داستان مرحوم سيد بحرالعلوم در مكه صحت دارد، لطفاً اين پول را حواله كنيد!»
آنگاه عريضه را شب هنگام در ضريح مقدس سيدالشهداء(ع) انداختم. هنوز سپيده ندميده بود كه شخصي از تاجران بغداد به منزل ما آمد و بعد از صبحانه مبلغ 1000 دينار عراقي تقديم كرد. با ديدن اين صحنه حالتي به من دست داد كه گفتني نيست. خطاب به امام عصر(ع) عرضه داشتم: «آقا جان! نگذاشتيد آفتاب طلوع كند»5
شايان يادآوري است مطلبي را كه مرحوم آيت الله قزويني در عريضة خود خطاب به امام عصر(ع) اشارت كردهاند، عنايت معروفي است از امام زمان(ع) خطاب به سيد بحرالعلوم در مكه، كه بيشتر كتابهاي تشرفات از جمله «نجم الثاقب» محدث نوري، در صفحة 615 آن را نقل كرده است.
شفاي فرزند بيمار با عريضه به امام عصر(عليه السلام)
خاطرة دوم كه مرحوم آيت الله قزويني(ره) از عريضهنگاري به محضر وليّ عصر(ع) دارند اين است كه ايشان ميفرمودند:
شخصي به نام «سيد قاسم جمعه» در شهر «سيدني» استراليا زندگي ميكرد و فرزند بيماري در بيمارستان داشت. روزي حيران و نگران نزد من آمد و گفت:
دكترها فرزندم را جواب كردهاند و گفتهاند: حال فرزندت خوب نيست، شما ميفرماييد من چه كنم؟ به او گفتم: عريضهاي براي حضرت صاحب الامر(ع) بنويس و آن را در آب بيانداز! گفت: من بلد نيستم كه چگونه عريضه بنويسم!
گفتم: فرض كن آقا تشريف آوردهاند در استراليا و تو نزد ايشان عرض حاجت و درخواست رفع گرفتاري ميكني!
ساعتي بعد عريضهاش را آورد و در آن حضرت را قسمها و سوگندها داده بود. ساعت 5/11 شب، عريضه را در آب انداخت. به دعا، توجّه و عنايت آن مظهر اسم «شافي» خدا، ساعت 8 صبح فردا، از بيمارستان تلفن زده، خبر دادند كه حال فرزندت خوب شده و خطر رفع گرديده است. امسال كه سال 1411 ق. است، پنج سال از اين قضيه ميگذرد و آن فرزند همچنان زنده و سالم است.6
خداوند دستانت را ميبوسد
چنانچه اشارت رفت مرحوم علامه قزويني از جنبة ولايي بالايي برخوردار بود و توسلات تنگاتنگي با پيامبر و خاندان گرامياش داشت و بيشتر كتابهايي را كه پيرامون آن پاكان نگاشت در پي رؤياهايي راستين از جانب آن بزرگواران بود.
واپسين كتابي كه آن سيّد جليل القدر در سلسله كتابهاي «از ولادت تا شهادت» نوشت كتاب «حضرت زينب از ولادت تا شهادت» بود. راستي كه نوشتن آن از آرزوهاي علامه قزويني بود. او قصه كرده بود، همان طور كه دربارة سالار شهيدان حسين بن علي(ع) با نگارش كتابي عرض ارادت كرده بود دربارة خواهر گرامي او حضرت زينب(س) نيز با نگارش كتابي ارادت را به كمال برساند.
به همين خاطر در واپسين روزهاي عمر مبارك خود، با بدني بيمار تمام تلاش خود را براي گردآوري مدارك تاريخي لازم از زندگاني اين بانوي بزرگوار به كار گرفت امّا متأسّفانه به خاطر پيشرفت بيماري كار كتاب با كندي مواجه گرديد و سرانجام هم قبل از تكميل بعضي از فصول آن به رحمت حق واصل گرديد. او بخشهايي از اين كتاب را بر روي تخت بيمارستان «ابن سينا»ي كويت نوشت و اشتياق فراواني براي اتمام آن داشت و اين آرزو و اشتياق دلايل متعددي را ميتوانست داشته باشد كه از جمله ميتوان به اينها اشاره كرد:
1.او خود احتمال ميداد كه به خاطر پيشرفت بيماري برگشت نزديك باشد؛
2.او در رؤياي راستين، تشويق به تأليف اين كتاب شده بود و تفصيل آن چنين است: مرحوم علامه قزويني در اين رؤياي برتر از بيداري، فقيه بزرگ مرحوم آيت الله حاج آقا سيد حسين قمي (م 1368ق.) را ميبيند كه به سوي او آمده، با گرمي وي را در آغوش ميفشارد و با حالت دعايي به ايشان ميفرمايد: «خداوند دستانت را ببوسد!»
سيد وقتي از خواب بيدار ميشود مدتي در تعبير و تفسير رؤياي خود به فكر فرو ميرود زيرا آن را بشارت بزرگي به شمار ميآورد و با اينكه خود دانش فراواني در تعبير خواب و خوابگزاري داشت، امّا تعبير آن را از يكي از آگاهان اين دانش جويا شد.
عالم مذكور به او گفت: تازگيها براي خدمت به آستان آسماني سيدالشهدا(ع) يا يكي از نزديكان آن امام مانند همسر و خواهرش حضرت زينب كبرا(س) كاري يا تأليفي انجام دادهاي؟!
سيد پاسخ داد: بله! مشغول نگارش كتابي پيرامون زندگاني و شخصيت حضرت زينب كبرا(س) هستم. آن عالم ميفرمايند: بر تو بشارت باد! كه خدمت خالصانة تو مورد رضايتِ سالار شهيدان(ع) قرار گرفته و در آستان او پذيرفته شده است. ضمناً معناي اين عبارت بشارتآميز كه «خداوند دستان تو را ميبوسد» اين است كه اين نوشته همچنين مورد قبول و پذيرش حضرت حق نيز قرار گرفته است.7
? ? ?
سيد محمد كاظم فرزند مجتهد فقيه «سيد محمد ابراهيم» و او نيز فرزند عالم بزرگ و مرجع ديني دوران خود، آيت الله سيد محمد هاشم موسوي قزويني بود. او در سال 1348 ق. در شهر مقدس كربلا به دنيا آمد و در خانوادهاي سرشار از عالمان، فقيهان، خطيبان و شاعران به كمال رسيد. خانوادة او از شريفترين و اصيلترين خاندانهاي كربلا بودند كه بيش از 250 سال در ساية بلندپاية سالار شهيدان روزگار ميگذراندند.
نژاد و نسب اين مرد دين و دانش و اسوة جهاد و اجتهاد به سالار ستمستيزان، يعني حضرت باب الحوائج امام موسي كاظم(ع) ميرسد. از اين خاندان اصيل و ريشهدار دانشوران، سخنوران، فقيهان فرزانه و مجتهدان گرانمايهاي برخاسته كه هر كدام خدمات ارزندة ديني و علمي و فكري و فرهنگي فراواني به جهان اسلام كردهاند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
پينوشتها:
? دو شرح حال مختصر از علّامة فقيد آيت الله سيّد محمّدكاظم موسوي قزويني(ره) در مقدمة كتابهايش آمده است. يكي به قلم فرزند آن مرحوم در مقدمة كتاب «حضرت زينب(س) از ولادت تا شهادت» و ديگري به خامة مترجمان محترم كتاب «حضرت مهدي(ع) از ولادت تا ظهور» كه ما در اينجا هر دو را با هم تلفيق ميكنيم تا بتوانيم ساية روشني از حيات، حرارت، حماسه و حركتِ مردي بزرگ و مسئوليت شناسي سترگ به قدر توان خود ارائه دهيم.
1.مهتدي بحراني، عبدالعظيم، قصص و خواطر، ص 582.
2.علّامه قزويني، امام مهدي از ولادت تا ظهور، ترجمة علي كركي و سيّد محمد حسيني، ص 25.
3.قاضي زاه، احمد، اهل بيت مشكل گشاي حاجتمندان، صص 52 ـ 54.
4.خان مدني، سيّد علي، رياض السالكين، ص 38؛ به نقل از كيمياي هستي، نوشتة سيّد مرتضي نجومي، ص 42.
5.قاضي زاه، احمد، شيفتگان حضرت مهدي(ع)، ج 1، ص 229.
6.همان، ص 23.
7.علامه قزويني، زندگاني حضرت زينب كبرا(س)، ترجمة محمد اسكندري، صص 8 ـ 9.
منبع: www. mouood.org