جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
يک‌ ثانيه غفلت، يک‌عمر پشيماني
-(3 Body) 
يک‌ ثانيه غفلت، يک‌عمر پشيماني
Visitor 729
Category: دنياي فن آوري
آيا هيچ‌وقت به عواقب کارهاي خطرناکي که موقع رانندگي انجام مي‌دهيد، فکر کرده‌ايد؟
قبل از اينکه مطلب را بخوانيد، اجازه بدهيد يک قصه کاملا واقعي را براي‌تان نقل کنم.
دست‌بردار نبود و هرچه ديگران اصرار مي‌کردند که فردا را بي‌خيال کار و کارگاه و کارگرها شود گوش‌اش بدهکار نبود. البته ديگران نه عصباني مي‌شدند و نه زير لب غرغر مي‌کردند چون رضا را خوب مي‌شناختند و حرف‌اش يکي بود. برنامه‌‌ريزي‌اش درست بود. چند بار به همه توضيح داد که فردا لزومي ندارد مرخصي بگيرد. اول وقت بيدار مي‌شود. شيريني و ميوه را مي‌گيرد. عروس را تا‌ آرايشگاه مي‌رساند و ظرف 5، 6 ساعتي که عروس زير دست آرايشگر است، به کارهايش مي‌رسد. تازه فردا که روز عروسي نبود و فقط قرار بود آخر شب فاميل‌هاي نزديک دور همديگر جمع شوند و مراسم سنتي حنابندان بگيرند... بعد 2 ساعت بحث، حرف عروس همه را ساکت کرد: «رضا خودش خوب مي‌داند چه‌طور برنامه‌ريزي کند. بگذاريد به کارهايش برسد و با خيال راحت پنج‌شنبه و جمعه را در خانه خودش بگذراند.»
صبح، همان شد که رضا گفت؛ شيريني‌ها گرفته شد، ميوه‌ها نه تنها خريداري شدند که شسته شدند. رضا واقعا شگفت‌انگيز بود و به قول پدربزرگ، از آن جوان‌هاي قديم بود که وقتي دست روي شانه‌شان مي‌زدي حتما گرد و خاک بلند مي‌شد. عروس هم به آرايشگاه رسيد و از ماشين که پياده شد سرش را از پنجره داخل آورد: «دير نکني، آقاي داماد!»
رضا خنديد، حرکت کرد، کارگاه 200، 300 متري شهر بود، با سرويس راهي شد. کارگرها از ديدن شاه‌داماد خنده‌شان گرفت. به افتخارش کف‌ مرتبي زدند و شروع کردند به سر به سر گذاشتن که: «چرا آمدي؟ نکند پشيمان شدي؟ نکند عروس پشيمان شده؟ امروز هم نتوانستي دست از پول بکشي و ... » ساعت نزديک 2 بود. ديگر بايد مي‌رفت تا به عروسي مي‌رسيد. حتما هم بايد سر وقت مي‌رسيد تا بهانه به دست ديگران ندهد. سوار سرويس اداره شد. سرويس ميني‌بوسي بود که سرعت کمي داشت. رضا مدام به ساعت نگاه مي‌کرد... ديگر داشت دل‌اش شور مي‌زد که حتما دير مي‌رسد. از پنجره جاده را نگاه کرد. کمي نزديک ميني‌بوس، تاکسي در حال حرکت بود، به سرش زد پياده شود، دربست بگيرد و زودتر برسد. راننده کم‌کم به کنار جاده آمد. رضا پياده شد تا به لاين ديگر برود...
ساعت نزديک 5 بود، عروس آماده بود و خبري از داماد نبود، باز هم صبر کرد، اما نه... خبري نشد، عروس با ناراحتي و کمي دلشوره آژانسي گرفت و راهي خانه‌شان شد، خانه‌اي که تازه خريده بودند، خانه‌اي پر از وسايل تازه و جديد، خانه‌اي در انتظار يک زن و شوهر خوشبخت، کليد را به در انداخت، با خودش گفت: «شايد رضا آمده خانه و خوابيده!» با اين خيال تمام خانه 50 متري‌شان را گشت. نه! رضا نيامده بود، ساعت نزديک 6 بود که تلفن زنگ زد...
رضا دستي براي تاکسي تکان داد. بچه‌ها هم از داخل ميني‌بوس، راننده را باخبر کردند که بايستد، رضا پياده شده و صداي فرياد همه جاده را گرفت.
شايد بارها و بارها براي خراب شدن کاري يا برنامه‌‌اي گفته باشيد عروسي‌مان، عزا شد! اما اين بار واقعا يک عروسي عزا شد. رضا هيچ‌وقت به عروس نرسيد؛ چرا که ماشيني او را به آسمان پرت کرد. آن هم در روز روشن. وقتي که راننده در آسمان هفتم خواب خود هم فرمان به دست داشت و هم رانندگي مي‌کرد.
باور کنيد به همين راحتي يک زندگي از هم پاشيد و يک عروسي تبديل به عزا شد.
اين ماشين خطرناک
نمي‌دانم ضرب‌المثل‌ها و سخنان نغز را چه‌قدر قبول داريد اما گاهي مي‌بيني همين جملات کوتاه از عمق يک تجربه سنگين بيرون آمده‌اند. مثلا همين جمله «يک لحظه غفلت، يک عمر پشيماني». در زندگي امروز خيلي از ما پشت فرمان مي‌نشينيم، خيلي از ما گواهي‌نامه داريم و البته و متاسفانه به خطرات اين کار آگاه نيستيم. خطراتي که نه تنها مي‌تواند جان ديگري را بگيرد، بلکه مي‌تواند تا آخر عمر براي خودمان پشيماني به بار بياورد، ما را گوشه زندان بيندازد و آسايش را از ما و خانواده‌مان بگيرد. نفس عميق اين هفته با داستاني تلخ شروع شد تا شايد تلنگري باشد براي همه ما که کارهاي بسيار خطرناک هنگام رانندگي انجام مي‌دهيم، بي‌آنکه به آن واقف باشيم. لطفا کمي به اين نکته‌ها که در ادامه مي‌آيد، دقت کنيد.
منبع:www.salamat.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image