خدمات و جهاد علمي
مهم ترين خدمات و مجاهدت هاي مخلصانه آيت الله کوهستاني در عرصه علم و دين تأسيس حوزه علميه در روستاي « کوهستان» يعني زادگاه خودش بود.
در سايه پربرکت اين مرکز علمي توانست نقش به سزايي در بالندگي و شکوفايي فرهنگ غني اسلام در استان مازندران ايفا نمايد.
ايشان در اين باره چنين مي فرمود:
« وقتي از نجف بازگشتم در فکر بودم که چه کاري انجام بدهم و چگونه وظيفه خود را انجام برسانم؟ چطور با مردم رفتار نمايم؟
تا اين که تصميم گرفتم در ويژگي هاي اخلاقي و رفتاري امامان معصوم عليهم السلام غور کنم و همان سان که آنان با مردم رفتار مي نمودند من نيز سيره آن بزرگواران را در رفتار خود با مردم پياده کنم.
مردد بودم آب و نان خود را بگيرم و به شهرها و روستاها سفر کنم و به طور سيار و خانه به دوش تبليغ نمايم يا حوزه اي بنا کنم و عده اي را تربيت کنم که آنان به جاي من به شهرها و روستاها بروند و اسلام و دين را ترويج کنند.
ديدم اگر بخواهم به طور سيار در مناطق مختلف بروم و وظيفه ام را اين چنين انجام دهم شايد از عهده اش برنيايم و نتوانم به خوبي تبليغ کنم و مشکلات و زحمات خاص خود را نيز در پي مي داشت که با وضع مزاجي و روحي من سازگار نبود.
سرانجام با توکل به خدا و توجه حضرت ولي عصر عليه السلام تأسيس حوزه را آغاز کردم و تمام سعي خود را براي تربيت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم.»
روزي به يکي از فضلا فرمودند:
« هنگامي که از نجف به مازندران آمدم به همسرم گفتم:
تو حاضري در حق طلاب مادري کني و من پدري کنم و آن ها را تربيت نماييم تا نزد پروردگار روسفيد باشيم؟
قبول کرد و من هم تصميم گرفتم در آن زمان که رضا شاه نمي گذاشت يک نفر معمم در ايران وجود داشته باشد طلاب زيادي را تحت تربيت و پوشش قرار دهم. »
چگونگي احداث حوزه علميه
آيت الله کوهستاني حدوداً از سال 1312 شمسي جهت تشکيل حوزه به جمع آوري و تربيت طلاب علوم ديني همت نمود.
ابتدا که هنوز بنايي ساخته نشده بود حسينيه خويش را در اختيار طلاب گذاشت. به مرور زمان علاقه مندان به علم و دانش از اطراف گرد ايشان حلقه زدند تا سال 1321 شمسي که آمار طلاب و شيفتگان علم فزوني يافت لذا معظم له چند اتاق در حاشيه حياط بيروني خود احداث کردند و با افزايش بيشتر طلاب و کمبود اتاق به ناچار در منازل محل به عنوان مستأجر اسکان مي يافتند تا آن که با اصرار طلاب در مورد احداث ساختمان و افزايش خوابگاه ، به قرآن تفأل مي زنند که اين آيه مي آيد:
« قل بفضل الله و برحمته فبذلک فليفرحوا هو خير مما يجمعون؛
بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شويد که اين از تمام آنچه گردآوري کرده اند بهتر است.»
با الهام از اين آيه اميدبخش تصميم بر احداث ساختمان مدرسه گرفت و با ياري خدا و توجهات حضرت ولي عصر عليه السلام کلنگ آن را به زمين زد و با تلاش و کوشش همراه با تدبير و دورانديشي سه دستگاه ساختمان کاه گلي بسيار ساده و بي الايش که هر يك مشتمل بر چند حجره ( مدرسه فضل، 5 اتاق رحمت، 11 اتاق و فرح 12 اطاق در دو طبقه) بود براي اسکان طلاب بنا کرد.
زمين هاي مدرسه از ملک شخصي وي بود و در ساختن مدرسه نيز سعي وافر داشت از اموال شخصي آن را تکميل نمايد و از سهم امام عليه السلام استفاده نکند.
و اگر احياناً ديگران مي خواستند در جهت تکميل بناي مدرسه وجهي بپردازند دقت داشت که هر پولي را قبول نکند، لذا وقتي يکي از متمکنين مقداري پول فرستاد که در بناي ساختمان استفاده شود، چون نمي توانست آن پول را قبول نکند و از طرفي هم در مصرف آن احتياط مي کرد پول را گرفت ولي خرج چپر دور مدرسه کرد و آن را در ساختمان به کار نگرفت و طولي نکشيد که آن چپر خشک شد و به مرور زمان تمام چوب هايش از بين رفت.
برخي از طلاب که از ابتداي تأسيس خدمت ايشان بودند نقل کردند که ما خودمان در ساختمان مدرسه کمک مي کرديم و خود آقا نيز از کمک کردن و مهيا نمودن وسايل مورد نياز و گاه در آماده کردن گِل و حمل چوب دريغ نداشت.
مدرسه از سه قسمت تشکيل شده بود، ايشان هم طبق مفاد آيه شريفه نام آن ها را به ترتيب آيه فضل، رحمت و فرح ناميد.
ايشان در اين باره مي فرمود:
از اين آيه استفاده مي کردم که مدرسه چهارمي به نام جامعه ( مما يجمعون ) بسازم.
ليکن اين خواسته معظم له عملي نگرديد و همان سه مدرسه داير بود.
در اندک زماني حوزه کوهستان مملو از مشتاقان علم و فضيلت و کمال گرديد به حدي که شمار طلاب از دويست تن فراتر رفت و در بعض سال ها تا چهار صد نفر نيز سکونت داشتند. و به اين ترتيب دوران حيات و شکوفايي علوم ديني پس از سال ها خاموشي در مازندران آغاز گشت.
يکي از بزرگان در توصيف و تمجيد از آيه الله کوهستاني و خدمت ايشان به اسلام و روحانيت فرمود:
کوهستاني دهات را نجف کرد.
نقش همسر ايشان در موفقيت حوزه
به طور کلي نقش همسر شايسته و فداکار در موفقيت و پيشرفت اهداف متعالي شوهر، غير قابل انکار است.
همسر آيت الله کوهستاني را بايد از زمره زنان و بانوان ايثارگري به شمار آورد که توانست با درک صحيح موقعيت آيت الله و اهداف بلند و حيات بخش وي نقش بسيار مفيد و مهمي را ايفا کند و در واقع يکي از مهم ترين عوامل موفقيت مرحوم کوهستاني در تشکيل و ساماندهي حوزه و تعليم و تربيت صدها عالم و دانشمند فداکاري و از خودگذشتگي هاي اين همسر بزرگوار بود.
از جهت صفات روحي و فردي وي بانويي صالح و پاکدامن بود. قناعت و ساده زيستي، عشق و علاقه وصف ناپذير به معظم له و درک مو قعيت اجتماعي و معنوي ايشان او را از ديگر زنان ممتاز ساخته بود. اهل ذکر و دعا بود. نماز را با طمأنينه و خضوع مي خواند. در تمام دوران زندگي مشترک خود چه در مشکلات و ناملايمات و چه در آسايش و راحتي يار و ياور او و خود را شريک شوهر عالي قدرش مي دانست.
کساني که از گستردگي کار روزانه اين بانوي پرکار با اطلاع بودند مي دانند چه قدر در اداره مهمانان و مديريت کارهاي زياد منزل مهارت داشت وي با شناخت عميق به مقام و جايگاه والاي ايشان هيچ گاه در کارش احساس خستگي نکرد و در راه تحکيم و تعالي آن حوزه پربرکت از هيچ کوششي دريغ نورزيد.
فرزند ايشان مي گويد :
مادرم براي من نقل کرد که: « در يکي از روزها که کارگران مشغول ساختن بناي مدرسه بودند يکي از فرزندانم سخت بيمار و در حال احتضار بود، من مي بايست از يک طرف کارگران را پذيرايي و براي مهمان ها غذا تهيه نمايم و از طرف ديگر با پنبه لبان خشکيده فرزندم را با آب تر کنم تا او را از مرگ نجات دهم.
گر چه فرزند عزيزم با آن بيماري از دست رفت اما اين گونه خود را تسلي مي دادم که اداي وظيفه کردم و خوش حال بودم که من نيز در پايه ريزي و اساس اين هدف بزرگ و مقدس سهمي دارم.»
اين بانوي بزرگوار براي طلاب نوجوان همچون مادري دلسوز و مهربان بود، همه را فرزند خود مي دانست، هر طلبه اي که احساس گرسنگي مي کرد و در حجره خود چيزي نداشت و به اين مادر مهربان مراجعه مي کرد وي با محبت و خوش رويي از غذاهاي منزل در اختيارش مي گذاشت و او را نا اميد برنمي گرداند.
يکي براي گرفتن نان مي آمد و ديگري براي ترشي، يکي سبزي مي خواست و ديگري سير، يکي کدو مي خواست و ديگري دوغ.
براي او تفاوتي نداشت که طلبه روستايي باشد يا شهري از طبقات محروم و فقير باشد يا غني و متمکن همه را يکسان مي نگريست و به آنان علاقه داشت و همين محبت هاي بي دريغ مادرانه بود که طلاب او را چون مادر خويش مي دانستند و وي را « ننه جان» صدا مي کردند.
او هم از مهمان ها پذيرايي مي کرد و هم سرپرست فرزندان بود و هم تسکين بخش خاطر طلاب جوان و هم نوازش گر دل هاي غم زده نوجوانان دور از وطن و مهجور از پدر و مادر بود.
او چنان مادر مهرباني بود که مي گفت:
« روزي که برادر جوانم را از دست داده و تازه از سر مزارش با دلي اندوهناک و ديده اي اشکبار برمي گشتم و در غم جگرخراش برادرم در گوشه خانه اشک مي ريختم سيد عبدالکريم ( شهيد هاشمي نژاد) آمد و گفت: استاد ما آقا سيد خليل ( آية الله حاج سيد خليل محمدي بادابسري) کسالت دارد اگر براي او آش سوپ درست کنيد براي حالش مناسب است ،با خوش رويي پذيرفتم و آش سوپ را بار گذاشتم گويي که من خواهر برادر مرده نيستم. »
از اين جهت بود که شهيد سيد عبدالکريم هاشمي نژاد که خود نيز از محبت هاي آن مادر بهره مند گشته فرمود:
اگر ننه جان نبود، آقا نمي توانست اين طور در کارشان موفق باشند و چنين حوزه با عظمتي را اداره کنند.
و نيز آيت الله حاج شيخ محمد شاهرودي بهشهري فرمود:
« نيمي از کارهاي حوزه و کمک به رياست ديني آيت الله بر دوش همسر وي بود. »
رحلت
مرحوم آيت الله کوهستاني در سال هاي آخر عمر شريفشان به بيماري برونشيت مزمن و تنگي نفس مبتلا شدند که در فصل زمستان به علت سرما بيماري شدت پيدا مي کرد و لازم بود تحت مراقبت ويژه پزشکان قرار گيرد.
پيوسته اين کسالت در شدت و ضعف بود تا آن که در تاريخ هشتم شوال 1391 به پيشنهاد بعضي از ارادتمندان و با تفأل به قرآن کريم جهت توسل به ساحت مقدس حضرت معصومه عليها السلام به قم عزيمت نمودند و پس از معاينات اوليه در بيمارستان آيت الله العظمي گلپايگاني بستري گرديدند و تحت معالجه پزشکان متعهد قرار گرفتند.
باري با عنايت خداوند متعال و تلاش پزشکان همراه و بذل توجه آيت الله گلپايگاني و فرزند بزرگوارش، بهبودي کامل براي آقاجان حاصل گرديد و با کمال رضايت و خرسندي به مازندران مراجعت نمودند.
پس از بازگشت به مازندران طبق صلاح ديد پزشکان معالج به جهت آماده نبودن امکانات رفاهي منزل ،ايشان را به بيمارستان « زارع » ساري انتقال دادند. در مدت بستري شدن علما و مردم شريف از طبقات مختلف از آقا عيادت به عمل مي آوردند و از بهبودي حال آقا جان اظهار خوشحالي مي کردند، تا آن که با مراقبت بي دريغ پزشکان زحمت کش مازندران پس از يک هفته معظم له با سلامتي کامل به کوهستان بازگشتند.
بازگشت بيماري
افسوس که اين سلامتي چندان به طول نينجاميد، بر اثر سرماخوردگي وضع مزاجي آقا در 28 ذي قعده 1391 به هم خورد و بار ديگر غم و اندوه در چهره ارادتمندان ظاهر گشت.
آقا زاده ايشان مي گويد:
پس از دگرگوني حال آقا جان بلافاصله از قم به حضورشان رسيدم، وضع مزاجي و جسمي ايشان را متغير ديدم؛ به گونه اي که ديگر از آن به بعد حالشان رو به بهبودي نرفت و حال عمومي شان تغيير کرد.
در اين روزهاي سخت آخر عمرشان گاه که با هم مي نشستيم، معظم له از سخنان و نصايح پندآموز براي من بيان مي فرمود از جمله اين که مي فرمودند:
« پسر بعد از مرگ من هيچ چيز تو را به اين اندازه خوشحال نکند که بفهمي من آمرزيده شدم. »
محمد، دست خالي است !
مرحوم آيت الله کوهستاني در اين اواخر عمر بسيار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالي مي ديد، از اين رو هرگاه برخي از شاگردان او از قبيل شهيد هاشمي نژاد و ديگر فضلا که از مشهد به حضورشان مي رسيدند، مي فرمود:
« سلام مرا به امام رضا عليه السلام برسانيد و بگوييد شيخ محمد دارد مي آيد، ولي دست خالي است. »
فرزندشان مي گويد:
روزي يکي از علماي منطقه در محضرش حضور داشت وقتي نگراني ايشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ايشان عرض کرد: شما کارها و وظايفتان را به خوبي انجام داديد و نبايد مشکلي داشته باشيد. آقا با چهره اي برافروخته در جوابش فرمودند:
« چه مي گويي؟ امامي مثل علي عليه السلام وقتي که مي خواهد از دنيا برود مي گويد، نمي دانم خدا با من چه طور مي خواهد معامله کند؟ »
پناهندگي به حضرت رضا(ع)
روزهاي آخر حيات که هر لحظه به مرگ نزديک تر مي شد؛ در حالي که ترس تمام وجود او را احاطه کرده بود، فرمودند:
« حتماً مرا به مشهد ببريد من بايد پناهنده به حضرت رضا عليه السلام شوم. جنازه مرا ببريد دور ضريح مطهر طواف بدهيد من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستيد دفن نماييد. »
آقا ما را پذيرفت !
گويا تأکيد و سفارش ايشان مبني بر انتقال جنازه اش به مشهد به خاطر خوابي بود که احساس کرد حضرت رضا عليه السلام او را پذيرفتند، از اين رو خود مي فرمود:
« بر حسب خواب هايي که ديده شد معلوم مي شود آقا حضرت رضا عليه السلام ما را پذيرفتند. »
و آن خواب اين بود که مشاهده کردند همه حضرات معصومين عليهم السلام در اتاقي نشسته اند و ايشان وارد آن مجلس شد، ولي جايي نيست که ايشان بنشيند؛ در اين لحظه حضرت رضا عليه السلام نزد خود جايي را باز نمودند و خطاب به ايشان فرمود:
« بيا پيش من بنشين. »
دهان شيطان را مشت ميزنم !
در روزهاي آخر با اين که در بستر بيماري بود و ديگر رمقي نداشت، اما همواره در ياد خدا و مشغول ذکر بود. دختر مکرمه شان نقل مي کند:
پرسيدم: آقا جان مي تواني با دهانت ذکر بگويي؟
فرمود:
« خدا لعنت کند شيطان را هر وقت مي خواهم ذکر بگويم سرفه ام مي گيرد، اما من دهان شيطان را مشت مي زنم و هر طور است ذکر خودم را مي گويم. »
آخرين گفتار
روزها به سرعت سپري مي گشت و بيماري آن مرد الهي هم چنان ادامه داشت و پزشکان و بستگان همه در تب و تاب بودند تا آن که روز پنج شنبه ششم ربيع الاول 1392 بر اثر شدت بيماري آقا جان از هوش رفت، ولي با تلاش پزشکان زحمت کش به هوش آمد.
چيزي نگذشت که بار ديگر بي هوش شد و به مدت يک هفته تمام در حال اغما به سر برد و در طول اين مدت يکي دو بار بيش تر نتوانست سخن بگويد آن هم به صورت جمله اي کوتاه.
از جمله سخنان گهربار او در واپسين لحظات آن بود که فرمود:
« مگر راهي غير از راه خدا هست؟ »
عروج ملکوتي
سرانجام در حدود ساعت يک بعد از نيمه شب جمعه چهاردهم ربيع الاول برابر با هشتم ارديبهشت سال 1351 شمسي در حالي که سکوت سنگيني فضاي منزل آن عالم الهي و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ايستاد و خورشيد فروزاني که هزاران نفر از پرتو روشنايي او بهره مي گرفتند غروب کرد و نداي « ارجعي الي ربک » را لبيک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلي پرواز نمود و بدين ترتيب خواسته اش که رحلتش شب جمعه باشد، مستجاب گشت و در آن شب غفران و رحمت الهي به لقاي محبوب شتافت.
تشييع بي نظير
طبق وصيت اش آيت الله هاشمي نسب ( داماد ايشان ) پيکر مطهرش را همان شب در حياط منزل غسل داد. صبح جمعه آيت الله حاج شيخ محمد شاهرودي ـ از علماي برجسته بهشهر ـ بر ايشان نماز خواند.
پس از انتقال جنازه به مشهد صبح فردا يعني روز پانزدهم ربيع الاول پيکر مطهر آن عالم رباني با حضور علما و مراجع و طلاب و قشرهاي مختلف مردم به سمت حرم منور تشييع شد.
با عنايت حضرت رضا عليه السلام و سفارش آيت الله العظمي ميلاني در فرصتي کوتاه بدن پاک آن رادمرد الهي را در بهترين نقطه يعني دارالسياده در جوار ملکوتي امام هشتم به خاک سپردند تا براي هميشه در پناه آن امام همام باقي و زنده بماند.
در دادگاه عدل الهي
پس از ارتحال ايشان يکي از شاگردان در خواب مي بيند که قيامت برپاشده و آيت الله کوهستاني را جهت محاکمه در دادگاه عدل الهي حاضر ساختند، وقتي از ايشان گزارش زندگي در دنيا را خواستند، معظم له اين چنين بيان کرد:
« من در دنيا جوري زندگي کرده ام که امروز هيچ يک از اعضا و جوارحم عليه من شهادت ندهد. »
يادگاران
مرحوم آيت الله کوهستاني در حدود 25 سالگي با دختري از خانواده متدين ازدواج کرد. ثمره اين ازدواج مبارک ، هشت فرزند بود که چهار تن از فرزندان ايشان در دوران کودکي و درزمان حياتشان از دنيا رفتند.
ولي خداوند متعال با عطا کردن چهار فرزند صالح ديگر چراغ زندگي ايشان را روشن نمود. سه تن از آنان دختر بودند ، که همگي آنان را به همسري سه تن از شاگردان شايسته خود درآورد و آخرين فرزند صالح ايشان حجت الاسلام محمد اسماعيل کوهستاني است.
1. آيت الله حاج سيد آقا هاشمي نسب:
معظم له در سال 1304 شمسي در قريه کوهستان ( آسيا بسر) از پدري جليل القدر به نام سيد محمد فرزند ميرهاشم فرزند سيد ذوالفقار و مادري به نام کربلايي زينب هاشمي فرزند ملا يحيي گرجي که از علماي بزرگ وقت به شمار مي آمد متولد شد.
ايشان ضمن آن که از شاگردان برجسته آقا جان کوهستاني بود به دامادي ايشان نيز مفتخر گرديد و در کنار اين نامدار، پاکي، تواضع، وارستگي، بي ريايي و ساير کمالات روحي و اخلاقي را نيز آموخت.
2. مرحوم حجت الاسلام محمد حسن يوسفي بيشه بنه اي هزار جريبي:
فرزند عالم رباني مرحوم ملا الياس ، عالمي عامل و زاهدي عابد بود. به دامادي آيت الله کوهستاني مفتخر گرديد و در کوهستان در مجاورت بيت معظم له سکنا گزيد.
3. آيت الله حاج شيخ محمد فاضل:
فرزند آيت الله نجف علي فاضل استرآبادي فقيهي وارسته و عالمي زاهد است. در سال 1314 ش در نجف اشرف به دنيا آمد قران و فارسي را در نجف فرا گرفت و در سال 1326 به همراه پدر و مادر به ايران آمد و ادبيات را در حوزه بابل گذراند.
در سال 1364 با جديت و پشت کار حوزه علميه فيضيه مازندران را راه اندازي کرد و با تلاش مستمر و پي گير خود تاکنون توانست طلابي فاضل و باتقوا و لايق تربيت نمايد.
منبع:www.salehin.com