6. سيره خانوادگي
اخلاق مرحوم آيت الله کوهستاني در خانواده بر اساس محبت و مهرباني بود.
با اعضاي خانواده حتي خدمتگزاران برخوردي توأم با ادب و احترام داشت، به فرزندان خود حرمت مي نهاد و آنان را عزيز مي داشت. در خانواده سخت گير نبود.
آقازاده درباره شيوه رفتاري والد خود مي گويد:
ايشان شيوه و رفتار عبادي و غير عبادي خود را بر ديگران تحميل نمي کرد به اعضاي خانواده شخصيت مي داد، با آنان مشورت مي کرد و مي خواست که براي او استخاره بگيرند؛ مثلاً گاه از عروس خود يا از ميرزا حسين ( خدمتکار منزل ) مي خواست براي ايشان استخاره کنند و بدين ترتيب آنان را گرامي مي داشت.
سختگيري در مسائل شرعي
همان طوري که در مسائل مباح و حلال سخت گيري نمي کرد، اما اگر بي توجهي درباره مسائل شرعي و ديني در اعضاي خانواده مي ديد تحمل نمي کرد و تذکر مي داد و نصيحت مي نمود، اگر مؤثر واقع نمي شد براي تنبيه مدتي به وي اعتنا نمي کرد.
اهتمام به نماز خانواده
هم چنين درباره نماز اهل خانه حساس بود تا نمازشان قضا نگردد و گاه اوقات شخصاً مي آمد و اهل منزل را براي نماز صبح بيدار مي نمود و اگر بيدار نمي شدند براي مرتبه دوم و سوم صدا مي زد.
دقت در حجاب فرزندان
درباره حجاب فرزندان و نوادگان خود توجه ويژه اي داشت حتي در مورد نوع بستن روسري بانوان منزل اعمال نظر مي کرد تا طوري آن را بر سر کنند که حدود الهي حفظ گردد.
احترام به مادر
آيت الله کوهستاني سفارش اسلام را در زندگي عملي اش به خوبي عمل نمود. وي نهايت احترام و ادب را درباره مادر مراعات مي کرد و از هرگونه حرکتي که موجب آزرده شدن خاطر مادر مي گشت پرهيز مي نمود و مثل عبد در مقابل مولا از مادر اطاعت مي کرد.
هر شب پس از نماز مغرب و عشا نزد مادرش مي رسيد و از وي احوال پرسي و دل جويي مي کرد هميشه او را « ننه جان» خطاب مي نمود و ذره اي صدايش را در برابرش بلند نمي ساخت.
ايشان مي فرمود:
« گاهي از اوقات که مادرم عصباني مي شد و از روي عصبانيت حرف تندي مي زد، من به پاس احترام وي زود محيط منزل را ترک مي کردم نکند که در مقابل ايشان موضع گيري کنم و احترامش را نگه ندارم. »
هنگامي که مادر پيرش براي رفع حوايج خود نياز به کمک داشت، ياريش مي داد و در اين باره نقل شده است که معظم له شبي مشغول غذا دادن به مادرش بود که مقداري از غذا روي لباس مادرش ريخت، لذا خيلي عصباني و ناراحت شد و از روي ناراحتي سخني گفت که سبب آزردگي خاطر ايشان گرديد؛ ايشان بي درنگ برخاست و زود اتاق را ترک کرد و پس از لحظاتي بار ديگر خدمت مادر رسيد و سلام کرد و با کمال خونسردي و آرامش گفت:
« ننه جان مي خواهي لباست را عوض کنم؟! »
گويا اصلاً هيچ اتفاقي نيفتاده است.
و نيز روزي آقا جان از مسجد باز مي گشت وقتي نزديک منزل رسيد، والده محترم را ديد که با يکي از همسايگان در داخل کوچه مشغول صحبت است.
آقاجان با اين که معمولاً از داخل کوچه عبور نمي کردند، ولي براي احترام و عرض سلام مسير را تغيير داد و از داخل کوچه عبور کرد.
مادرش چون مشغول صحبت بود و گويا نشنيده بود جواب سلامش را نداد، ايشان برگشت و دوباره سلام نمود.
اين بار مادر جواب سلامش را داد و آن گاه آقا به منزل رفت.
تواضع در برابر مادر
آقاجان آن قدر براي مادر عزيزش احترام قايل بود که راضي نمي شد مادر به گونه اي ايشان را خطاب کند که در خود احساس بزرگي و برتري نمايد.
روزي شخصي منزل معظم له آمد و خواست با ايشان ملاقات کند. در خانه را به صدا درآورد و گفت: آقا جان منزل تشريف دارند؟
آقا مشغول استراحت بود و مادرشان پاسخ داد که آقا خوابيده است. هم زمان آقاجان از خواب برخاست و از اتاق بيرون آمد و به مادرش گفت:
« ننه جان شما ديگر به من آقا نگو همان محمد صدا بزني کافي است. »
7. سيره اجتماعي
او خدمت گزار مردم بود و ساعت خاصي براي ملاقات نداشت. هر کس در هر موقع از روز يا شب براي ديدارش و يا حاجتي مراجعه مي کرد با آغوش باز و گشاده از وي پذيرايي مي کرد؛
چه بسا اتفاق مي افتاد آقاجان مشغول استراحت بود و اشخاصي براي رفع حاجت يا استخاره مراجعه مي کردند، ايشان احساس خستگي و ناراحتي نمي کرد و تا آن جا که امکان داشت در رفع نيازهايشان مي کوشيد.
آن بزرگوار چنان مهربان و دل سوز بود که يک بار شخص نابينايي براي ديدار و زيارت خدمت آقا رسيده بود و در بازگشت چون نمي توانست به تنهايي به منزل خود بازگردد آقا به خدمتکارش فرمود تا کنار جاده که حدود يک کيلومتر از محل فاصله دارد او را راهنمايي کرده و سوار ماشين کند.
هر کس که خدمت ايشان مي رسيد آقا افزون بر آگاه شدن از امور ديني زادگاه آن شخص، از اوضاع و احوال اقتصادي و فرهنگي آن منطقه اطلاع حاصل مي کرد و از مشکلات و گرفتاري هاي آن جا آگاه مي شد و چنين نبود که درباره مردم و مشکلات آنان بي تفاوت باشد.
او خود را شريک غم و اندوه و ناملايمات مردم مي دانست و به راستي قلب اين مرد بزرگ و الهي کانون مهر و محبت درباره بندگان خدا بود.
محبوب دلها
از اين رو مردم نيز دوستي عميق و احساسات دروني خود را درباره وي مبذول مي داشتند و در اظهار ارادت و محبت به ساحت مقدسش سر از پا نمي شناختند و با جان و دل او را « آقا جان» خطاب مي کردند.
اين تعبير ساده و پرمعنا حاکي از عمق دوستي و پيوند مردم با آن عالم وارسته بوده است به طوري که در منطقه مازندران ايشان به همين نام « آقا جان کوهستاني» مشهور شد.
اخلاص
مرحوم آقاي کوهستاني از بندگان صالح و مخلصي بود که گوهر اخلاص در تمام اعمال و حرکاتش نورافشاني مي کرد.
در تمام حرکات و خدمات جز خدا را در نظر نمي گرفت و از ريا و تظاهر به شدت پرهيز مي کرد، نه تنها در عبادات و مناجات هاي خود نيّت خالصي داشت، بلکه در معاشرت ها، مساعدت ها، موعظه ها، محبّت ها و تعليم و تربيت تمام سعي اش آن بود که عقربه کارها و اعمال وي قطب اخلاص را نشان داده و اندک انحرافي نداشته باشد.
او جز به رضايت حق نمي انديشيد و به طور کلي خود را فراموش کرده بود. هيچ گاه اجازه نمي داد شرايطي به وجود آيد که از فضل و تقوا و زهد ايشان تمجيد و تعريف شود، از اين رو در مجلسي اگر سخن از تقدس و تقوا به ميان مي آمد و به نوعي ممکن بود تجليل و ستايش از وي به عمل آيد کلام را تغيير مي داد تا زمينه مدح و ثناي او فراهم نشود.
اخلاص در عبادت آشکار
يکي از شاگردان نقل مي کند:
در سفر به يکي از روستاهاي اطراف بهشهر مرحوم آيت الله کوهستاني را همراهي مي کردم. شب را در آن جا سپري کرديم، نصف شب آقا جان مرا صدا زد و به من فرمود:
« براي نماز شب به مسجد برويم »
و در بين راه خطاب به من چنين گفت:
« شايد ما اهل نماز شب نباشيم، ولي اين جا به مستحب اهميت مي دهيم تا مردم درباره واجباتشان کوتاهي نکنند و به آن عمل کنند. »
همسر مکرمه اش مي گويد:
برخي از شب ها مرحوم آقا در رختخواب هم مناجات مي کرد و مشغول ذکر بود، هرگاه احساس مي کرد يکي از اعضاي خانواده بيدار است و متوجه تضرع او مي شود ذکر را قطع مي کرد.
ثناپذيري، هرگز!
هرگاه جمعيت زيادي براي زيارتش شرفياب مي شدند برخي در آن ميان مي خواستند آقا را مدح و ثنا گويند يا براي سلامتي وي صلوات بفرستند خوشش نمي آمد و مي فرمود:
« براي سلامتي آقا امام زمان عليه السلام صلوات بفرستيد. »
هرگاه مردم ازدحام مي کردند و تجليل فراواني از ايشان به عمل مي آمد، همان جمله حضرت امير عليه السلام را زمزمه مي نمود:
« خدايا تو مرا از من و مردم بهتر مي شناسي و من نيز خودم را از مردم بهتر مي شناسم. »
و مکرر مي فرمود:
« واغفرلي مما يظنون؛
خدايا از آن چه که مردم درباره من گمان مي برند مرا بيامرز. »
وقتي مردم متفرق مي شدند و معظم له به اندرون بازمي گشت با خود مي گفت:
« خدايا مگر محمد صغير چه کرد؟! مگر چه کرد؟ »
و بدين گونه نفس خود را متوجه مي ساخت که تمامي اين عزت و احترام ها از جانب اوست.
« تعز من تشاء و تذل من تشاء ».
همچنين يک بار که مردم به اشتياق ديدارش به اندروني آمده بودند و بر اثر ازدحام و شلوغي جمعيت نرده چوبي سکّو شکست. فردا که ايشان متوجه شکستگي نرده شد، پرسيد:
« نرده را چه کسي شکست؟ »
گفتند: در اثر فشار جمعيت اين طور شد.
با کمال خون سردي و متواضعانه با خود گفت:
« مردم چه مي گويند؟ خيال مي کنند ما آدميم! »
يکي ديگر از شاگردان مي گويد:
روزي در محضر ايشان بالاي منبر از وي به بزرگي و عظمت ياد کردم و گمانم اين بود که آقا از من تشکر خواهد کرد، وقتي از منبر پايين آمدم با کمال آرامش و اطمينان رو به من کرد و آهسته به من فرمود:
« خودت را خراب نکن. »
بي اعتنا به القاب
يکي از شاگردان مي گويد:
روزي جمعي از شاگردان و ارادتمندان در حضور ايشان به فيض نشسته بوديم دعوتنامه اي براي ايشان رسيد که پشت پاکت آن از وي به آيت الله کوهستاني تعبير کرده بودند، آقا جان وقتي آن جمله را ديدند رو به يکي از شاگردان خود کردند و فرمودند:
« ببين کار به جايي رسيد که به مرحوم کليني ( صاحب کتاب اصول کافي) با آن همه عظمت ثقه الاسلام مي گويند و به من شيخ محمد « آيت الله» مي گويند. »
خضوع بيشتر در هنگام توجّه مردم
مرحوم آقا جان در عيد فطر براي زيارت يحيي بن زيد عليه السلام به گنبد تشريف بردند، در بازگشت مردم بهشهر و برخي از روستاهاي تابعه متوجه ايشان شده و با ترتيب دادن استقبال باشکوهي از چند کيلومتري بهشهر معظم له را در محاصره خويش درآوردند و با احترام و تجليل بي نظيري او را وارد شهر کردند.
آقا چند شبانه روز در بهشهر توقف کردند.
يکي از شاگردان مي گويد:
در اين مدت متوجه شدم که ذکر سجده ايشان طولاني تر شده است، وقتي علت طولاني شدن آن را جويا شديم، معلوم گرديد که در پي احترام و تجليل زياد مردم از ايشان خضوع و تضرع شان در برابر خداي متعال افزون شد.
اگر تاثير دارد بگو!
روزي مرحوم حجت الاسلام داوري که از شاگردان و اهل منبر وبود به آقا عرض کرد: آقا جان ما که در روستاهاي اطراف به منبر مي رويم از شما و خصوصيات اخلاقي تان براي مردم نقل مي کنيم، آيا راضي هستيد؟
فرمودند:« در مردم تأثير دارد؟ »
آقاي داوري گفت: خيلي تأثير دارد.
آقا جان فرمود:
« اگر مؤثر است عيبي ندارد. »
دامن داشتن در قيامت !
يکي از ارادتمندان مي گويد:
در يکي از روزهاي کاري فصل بهار خدمت آقا جان کوهستاني رسيدم. وي در حال رفتن به مسجد براي اقامه نماز جماعت بود که عرض کردم الآن فصل بهار است، آهو بچه اش را شير نمي دهد؛ يعني هر کس مشغول کار و کشاورزي است. من کار را رها کرده و براي حسابي خدمت شما رسيده ام، من اين جا آمدم تا فرداي قيامت دامن شما را بگيرم.
آقا با تواضع و فروتني فرمود:
« از کجا معلوم که ما دامن داشته باشيم، شايد شما در آن جا دامن داشته باشي!»
ايشان مي گويد: به آقاجان عرض کردم آقا حاضري با يک ديگر عهد کنيم که فرداي قيامت اگر من دامن داشتم تو دامن مرا بگيري و اگر تو داشتي من دامن تو را بگيرم؟
آقا با کمال تواضع و بزرگواري پذيرفت و به نشانه عهد و پيمان با هم دست داديم که در قيامت يک ديگر را فراموش نکنيم.
اين رفتار متواضعانه جز همان رفتار و سيره اولياي دين نيست که چنين خودشان را به مردم نزديک مي کنند و خود را برتر و بالاتر ازآنان نمي بينند.
احترام به شخصيت مردم
شخصي به نام خيرالله ـ که به خاطر سبيل بلندش او را خير الله سبيل مي گفتندـ نقل مي کرد:
روزي چند تن از محترمان و معتمدان شهر «نکا» قصد ديدار آيت الله کوهستاني را داشتند در مسير راه وقتي مقصود آنان را دانستم به آن ها عرض کردم، اگر ممکن است مرا با خود به کوهستان ببريد تا من هم خدمت آقا جان کوهستاني برسم، ولي آنان به خاطر سبيل بلند و سرو وضع نامناسب من تمايلي به اين کار نداشتند.
گفتم پس مرا تا جاده کوهستان برسانيد بقيه راه را پياده طي مي کنم.
اين پيشنهادم را پذيرفتند و مرا در ابتداي جاده کوهستان پياده کردند و خودشان حرکت کردند، من پس از حدود نيم ساعت خدمت آقا جان رسيدم در حالي که آقايان در محضر آقا نشسته بودند، وقتي من وارد حسينيه شدم آقا جان بسيار مرا احترام کرد و در کنار خود نشانيد و از من دلجويي کرد به حدي که اين حرکت آقا غير عادي به نظر مي نمود و موجب شگفتي آن چند نفر شده بود. آنان از اين احترام فوق العاده آقا تحت تأثير قرار گرفتند و موقع خداحافظي خطاب به من گفتند: آقا خير الله نمي رويم؟
آقا در جوابشان فرمود:
« او که با شما نبود. »
آري، اين است شيوه و رفتار اولياي دين که هيچ کس را کوچک و حقير نمي شمارند و همواره يار و ياور ضعيفان و مطرودين جامعه هستند.
سلوک با اهل محل
از آن رو که خود در کوهستان مي زيست علاقه فراوان داشت که مردم کوهستان به سبب مراوده بيش تر با ايشان بيش از ديگران متخلق به آداب و اخلاق اسلامي باشند، لذا براي ترغيب و تشويق در روز عيد فطري در جمع نمازگزاران فرموده بود:
« اي کوهستاني ها اگر فرداي قيامت من آن جا باشم و شما را به جهنم ببرند نزد خدا خجالت مي کشم. »
مردم کوهستان نيز متقابلاً به معظم له علاقمند و به ايشان احترام مي گذاشتند و در عمق جانشان به ايشان محبت مي ورزيدند و درباره طلاب و رفع نيازمندي هاي آنان در حد توان خود از هيچ کوششي دريغ نداشتند.
صله رحم
سيره آن بزرگوار اين بود که هر ساله تا سيزده نوروز، چون مهمانان از نقاط مختلف استان به محضر شان مي آمدند، منزل را ترک نمي کردند ولي پس از آن صله رحم و بازديد را از قسمت بالاي محل آغاز مي کردند و به تمامي منازل تشريف مي بردند و در هر خانه چند لحظه توقف و احوال پرسي مي کردند.
از اين رو اهالي محل نيز قبلاً سفره اي سنتي از انواع شيريني و حلوا مهيا مي نمودند.
يکي از شاگردان ، که سالي در بازديد ايشان از اهل محل وي را همراهي مي کرد خاطره جالبي را اين چنين بازگو مي کند:
پس از تعطيلات نوروز آقا جان به من فرمودند بيا با هم براي صله ارحام به منازل اهل محل برويم و در ضمن فرمودند که يک دستمال بردار تا تخم مرغ هاي آب پز شده و رنگ زده سر سفره عيد را داخل دستمال قرار داده و براي ديگر طلبه ها ببريم .
به اتفاق آقا جان حرکت کرديم، هر خانه اي که صاحب خانه بود وارد مي شديم و مدتي مي نشستيم، ولي اگر در خانه اي را مي زديم و اهل منزل در خانه نبودند آقا جان با عصاي خويش به کوبه در مي زدند و مي فرمودند:
« اي کوبه در فرداي قيامت شهادت بده که محمد آمد براي صله ارحام! »
تکريم و تواضع نسبت به بزرگان دين
آقاجان نه تنها به علما و اهل علم احترام مي کرد و به طلاب و فضلاي که چه بسا از شاگردان او بودند کمال تواضع و ادب را مبذول مي داشت و آن ها را بزرگ مي شمرد و با آنان برخوردي متواضعانه و پدرانه داشت.
روحانياني که از مناطق مختلف ـ چه از شهر و چه از روستاي اطراف ـ براي زيارت خدمت ايشان شرف ياب مي شدند محترم مي شمرد و تا سر جوي کنار منزل آنان را بدرقه مي نمود به ويژه اگر يک روحاني به اتفاق چند نفر از دوستانش به محضر آقا مي رسيد احترام بيشتري مي گذاشت و گاه مي فرمود:
« من نبايد براي اين ها از جاي خود بلند شوم اين ها بچه هاي من هستند، ولي براي اين که چند نفري که همراه او هستند حرمتش را نگه دارند و او را بزرگ و محترم بشمارند، براي آن ها برمي خيزم. »
و هنگام خداحافظي به همراهان نصيحت مي کرد که شما بايد قدر اين روحاني را بدانيد او به شما خدمت مي کند و احکام اسلامي را مي آموزد از وي قدرداني کنيد، از سوي ديگر به آن روحاني نيز سفارش مي کرد که تو بايد قدر مردم را بداني و خود را برتر و بهتر ز آنان نشماري.
آن فقيه فروتن با آن همه شهرت و نفوذ فوق العاده معنوي و اجتماعي هيچ گاه خود را در حد شخصيت بزرگ نمي ديد و در برابر بزرگان و فقها خود را يک آخوند ساده دهاتي بيش نمي دانست.
هنگامي که برخي از علماي معاصر به ديدارش مي آمدند از تکريم و تجليل درباره آنان فروگذار نمي کرد و با ادب و دو زانو نزد آنان مي نشست.
روزهايي که آقاجان در « بيمارستان زارع » ساري براي معالجه بستري بودند گروه هاي مختلف مردم از ايشان عيادت مي نمودند؛ از جمله روزي آيت الله حاج شيخ حسن طبرسي به عيادت وي آمدند، وقتي متوجه شدند که آقاي طبرسي مي خواهند بيايند سراسيمه به اطرافيان فرمود:
« لباس هاي مرا بياوريد »
قبا و عبا را به تن کرد و عمامه را بر سر گذاشت و دوزانو بر روي تخت نشست هر چه اصرار کردند که شما کسالت داريد معذور هستيد قبول نفرمودند.
جانب داري از عالمان روش و سيره آقاجان بود. وي اجازه انتقاد نابجا به کسي را نمي داد و قاطعانه از حريم پاک و مطهر عالمان راستين دفاع مي کرد.
تمامي اعمال و رفتار معظم له در جهت بزرگداشت روحانيت متعهد بود. چه زيباست سخن آيت الله شاهرودي بهشهري که درباره آن عالم بزرگوار فرمود:
« در بزرگواري آقاي کوهستاني همين بس که هيچ طلبه اي را تضعيف نکرد، بلکه تقويت نمود. »
تقويت مراجع و بزرگان
در واقع سيره مرحوم کوهستاني حمايت ويژه از بزرگان دين و جاي گاه بلند مرجعيت و فقاهت بود و در هيچ شرايطي حاضر نبود که اين جاي گاه رفيع تضعيف يا شکسته شود، چرا که اهانت به آن را تضعيف اسلام و حوزه مي دانست و همواره در برابر هر حرکتي که در جهت شکستن حريم جامعه روحانيت متعهد انجام مي گرفت در حد وسع خود موضع گيري مي کرد.
ستون طبرستان
روزي چند تن از ارادتمندان خدمت آقاجان رسيدند و خواستند نسبت به آيت الله حاج شيخ حسن طبرسي ـ از علماي بزرگ و معاصر وي ـ اعتراض و انتقاد کنند که با برخورد شايسته و منطقي ايشان روبه رو شدند.
آقا در جواب آنان فرمود:
« حاج شيخ حسن ستون طبرستان است اگر امثال او نباشد، خوانين منطقه عمامه را از سر ما مي گيرند و نمي گذراند ما با خيال آسوده در اين جا درس و بحث داشته باشيم. »
نپذيرفتن هداياي مقامات دولتي
فرزند ايشان مي گويد:
روز عيد فطر استاندار وقت به اتفاق يکي از رجال دولتي استان براي ملاقات به حضور رسيدند، پس از ديدار و موقع خداحافظي يکي از همراهان استاندار به من گفت:
داخل ماشين دو جعبه پرتقال است که براي آقا هديه آورديم شما همراه من بيا و آن را تحويل بگير. من چون با روحانيت آقا آشنا بودم نپذيرفتم، ولي آن ها جعبه پرتقال را به شخص ديگري داده و او به اندروني منتقل کرد و اين در حالي بود که آقا در جريان آوردن پرتقال به اندرون نبود.
حدود ساعت ده شب به خدمت آقاجان رسيدم و عرض کردم که استاندار و همراهانش دو جعبه پرتقال هديه آوردند، ايشان فرمود:
« انشاء الله از اين پرتقال نمي خورم معلوم نيست از کجا گرفته باشند. »
و ديگر چيزي نگفت.
هنگام طلوع فجر بود که شنيدم آقا صدا مي زند که:
اسماعيل نماز را زود بخوان با شما کاري دارم.
من بلافاصله پس از نماز حضورشان رسيدم، به من فرمود:
« نصف شب به فکرم رسيد که اين چه کاري بود؟ چرا اجازه داديد اين ها پرتقال را بگذارند و روند؟! اين دو جعبه پرتقال را حتماً بايد به ساري ببريد و به ايشان تحويل دهيد. »
يکي از نزديکان گفت: آقا حالا که آوردند عيبي ندارد بده به طلبه ها بخورند، آقا جان عصباني شدند و فرمودند:
« شما حرف نزن اگر اين بار بپذيريم دفعه بعد براي ما عبا مي فرستند. »
بعد من به آقا عرض کردم دو تا از پرتغال ها از روي آن برداشته شد گفت:
« دو تا از پرتغال هاي درشت ما را روي آن بگذاريد و تحويل دهيد. »
من نيز همان روز صبح پرتغال را به ساري بردم و تحويل آن ها دادم.
معظم له در عين حال که با همه مهمانان با تواضع و فروتني برخورد مي کرد، اما اگر احساس مي نمود که طرف مقابل قصد تکبر کردن و تحقير را دارد با عزت نفس در برابر او مي ايستاد و اظهار ضعف و کوچکي نمي کرد .
مرحوم حجت الاسلام درزيان مي گويد:
روزي چند تن از نظاميان عالي رتبه رژيم وقت براي ديدار خدمت معظم له آمدند و آقا جان طبق معمول روزها چند قرص نان و چند کاسه آش با قاشق چوبي براي آن ها آوردند، ولي چون غذا باب ميل آنان نبود و انتظار پذيرايي بهتري داشتند با بي رغبتي آش را خوردند، پس از مدتي آقا جان تشريف آورد و گفت:
« ناهار ميل کرديد؟ »
بعضي در کمال بي ادبي گفتند:
اين ناهار بود که به ما داديد!
آقا با شجاعت و قاطعيت فرمود:
« البته ما { آن را} ناهار مي دانيم. »
و برخلاف معمول آن ها را تا دم در اتاق بيش تر بدرقه نکرد.
احترام و حق شناسي در برابر اساتيد
اگر نزد استادي درس خوانده بود هميشه از وي به نيکي ياد مي کرد. وي مقداري از کتاب معالم الاصول يا کتاب ديگري را نزد آيت الله شيخ نجف علي فاضل استرآبادي فراگرفته بود، از اين رو احترام ويژه اي براي ايشان قايل بود و همواره از ايشان به « جناب فاضل» ياد مي نمود.
روزي که آيت الله شيخ نجف علي فاضل به ديدن مرحوم کوهستاني تشريف آورده بود هنگام خداحافظي يکي از حاضران اجازه خواست تا از آن دو بزرگوار عکس يادگاري بگيرد، مرحوم کوهستاني راضي نبود. آقاي فاضل فرمود:
عيب ندارد بگذار عکس بگيرد.
معظم له با اين که معمولاً اجازه نمي دادند از ايشان عکس بگيرند، ولي به احترام استادش پذيرفت و از آنان عکس گرفتند که هم اکنون آن عکس به يادگار مانده است.
آقاجان نه تنها نهايت احترام را به اساتيد خود مي گذاشت بلکه به فرزندان آنها نيز ارج مي نهاد روزي که فرزند آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني به حضورش رسيده بود احترام زيادي به وي کرد و با کمال بزرگواري وتواضع او را عزيز داشت.
فرزند ايشان مي گويد:
حرمت نهادن ايشان به اساتيد خود در خانواده هم تأثير گذاشته بود؛ گاه خانم محترمي به منزل ما مي آمدند که دختر استادشان بود، لذا افراد خانواده نيز احترام خاصي به او مي کردند .
روحيه تعهد و حق شناسي مرحوم آيت الله کوهستاني زمينه اي شده بود که ايشان در برابر اساتيد خود احساس مسئوليت کرده و از زيادي حقوق بر عهده اش بترسد. در اين باره مي فرمودند :
« در مشهد استادي داشتيم که چندان در تدريس مسلط نبود . شريک بحث من گفت بهتر است استاد ديگري انتخاب کنيم.
در جوابش گفتم: همين درس را ادامه مي دهيم در عوض بيش تر زحمت مي کشيم، چرا که اگر استاد ديگر انتخاب کنيم او هم بر گردن ما حق پيدا مي کند آن وقت حق ديگران بر گردن ما زياد مي شود و من دوست ندارم حقوق بر من زياد شود بگذار حق کم تري بر عهده ما باشد، زيرا ممکن است از اداي حقوق خود برنياييم. »
اصلاح و رفع نزاع بين مردم
مرحوم آيت الله کوهستاني در مسائل قضايي و حقوقي و ايجاد سازش بين مردم بسيار موفق و داراي نفوذ فوق العاده بود و خانه اش مرجع تظلم و پناهگاهي براي مردم بود.
بارها مشاهده شده است که کساني ساليان دراز شکايت ها و پرونده هاي قطوري در دادگستري داشتند و رسيدگي نمي شد، اما وقتي به ايشان مراجعه مي نمودند، با نفوذ کلمه و با مهرباني، نزاع و کدورت را تمام مي کرد و آنان را به برادري و گذشت توصيه مي کردند.
به راستي او در وصل و پيوند دل ها و ايجاد روح اخوت بين مؤمنان موفق و کم نظير بود.
نفوذ کلام
حجت الاسلام عموزادي مي گويد:
زن و مردي که گويا نسبتي با هم داشتند و در مسئله ارث درگير بودند، جهت اختلاف نزد آقا جان آمده بودند، معظم له پس از چند لحظه که برايشان صحبت کرد و آنان را پند و اندرز داد، تحت تأثير قرار گرفتند؛ به طوري که يکي از آن ها به آقا گفت:
آقا جان ما آمديم به زيارت شما و اصلاً اختلافي در ارث نداريم و از عمل خود پشيمان گشته بودند.
قسم لازم نيست!
حجت الاسلام پارچي نقل کرد:
شخصي نزد آقا جان آمد و مردي را همراه خود آورد. وي مدعي بود که آن مرد گاو او را دزديده است و از آقا مي خواست که از وي اعتراف بگيرد و گاوش را برگرداند، ولي آن مرد انکار مي کرد و مي گفت: من دزد نيستم.
صاحب گاو گفت: اگر راست مي گويي قسم بخور.
آقاجان فرمود:
« قسم لازم نسيت فقط شما برو وضو بگير و بيا. »
وقتي اين جمله از زبان آقا جاري گشت، ترس آن مرد را فراگرفت و بدون قسم به گناه خود اعتراف کرد.
منبع:www.salehin.com