خصوصيات شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني در گفتگو با آيت الله محمد مؤمن قمي
درآمد
آيت الله محمد مؤمن قمي، از ياران و شاگردان ديرين حضرت امام خميني(ع) واز فقهاي مبرز شوراي نگهبان،سينه اي پرخاطره از انقلاب شکوه مند اسلامي و همراهان بنيان گذارکبيرجمهوري اسلامي دارند.
ايشان به گرمي ما را در بيت خود پذيرفتند واز شهيد محراب سخن ها گفتند وبدين گونه ياد آن بزرگ مرد را گرامي داشتند.
حاج آقا بفرماييد از هر جايي که صلاح مي دانيد درخصوص شهيد محراب آيت الله اشرفي اصفهاني وآشنايي تان با آن بزرگوار براي مان صحبت کنيد.
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين وصل الله علي سيدنا ونبينا محمد وآله الطاهرين ولعنت الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين. عرض کنم که مرحوم آيت الله آقاي شيخ عطاء الله اشرفي اصفهاني- رضوان الله تعالي عليه-از بزرگان حوزه بودند واگر از جهت سني بخواهيم حساب کنيم، تقريباً هم سن حضرت امام - رضوان الله تعالي عليه-بودند يا چه بسا بيش تر. وقتي که من در قم طلبه شدم، ايشان سن شان بالابود. پيرمرد محترمي بودند که خاطرم هست درمدرسه فيضيه، درحجره اي که مربوط به اصفهاني ها بودند وحجره شان رو به قبله بود، ايشان بودند وبرخي ديگر،که الان من درست درخاطرم نيست که آن ها چه کساني بودند. البته بنده از نظر سني با ايشان هم سن نبودم که رابطه شخصي داشته باشيم. ولي ازباب اين که اين بزرگوار از علمايي بود که درصحنه بود وهمه اورا مي شناختند، آدمي بود که به زهد وتقوا معروف بود وجزء خوبان حوزه به حساب مي آمد. از نظر اخلاقي هم سرمشقي براي روحانيت هم سن و خصوصاً سنين پايين تر از خودشان بودند. آدم بسيار شريف وارزنده اي بودواين که عرض مي کنم، مربوط به اوايل طلبگي من است، شايد درسال 1334، آن وقت ها بود.يعني زمان مرحوم آيت الله بروجردي که مرحوم حاج آقا عطاء از شاگردان شان بودند. مرحوم آيت الله بروجردي درکرمانشاه حوزه علميه اي تأسيس کردند که مدرسه بزرگي بود ومن خود آن مدرسه را از نزديک ديده ام.
آن جا تحصيل مي کرديد؟
بنده اهل قم هستم وآن مقداري که توفيق پيدا کردم، براي درس خواندن، در قم بود، من از تقريباً سال 1333 درشهر قم مشغول به تحصيل شدم و به تحصيل ادامه دادم تا به درس خارج رسيدم که موفق شدم درس حضرت امام- رضوان الله تعالي عليه- را شرکت کنم و در محضر ايشان از جهت فقه واصول بوديم. کما اين که از جهت تفسير و فلسفه درس مرحوم علامه- رضوان الله تعالي عليه -شرکت مي کردم وشرکت در درس حضرت امام(ره) را ادامه دادم، يعني استاد به نام و مورد توجه من در فقه و اصول ايشان بود تا سال 1342 ودرهمان سال که ماجراي حمله به مدرسه فيضيه از طرف رژيم ستم شاهي پيش آمد، حضرت امام (ره) درخرداد ماه که با عاشورا منطبق بود، تقريباً دوازدهم خرداد يا سيزدهم خرداد، ايشان در مدرسه فيضيه سخنراني داشتند که من هم حضورداشتم وبعد هم حضرت امام (ره) در پانزده خرداد که دو، سه روز بعد از سخنراني ايشان بود، دستگير ودرتهران زنداني شدند ودو ماه بعد ايشان را آزاد کردند، ولي باز زير نظر بودند ودر همين سال 1342 من براي مسافرت به نجف اشرف رفتم؛ هم براي زيارت وهم براي ادامه تحصيل. امام، آن زمان درقم بودند وبعد که آزاد شدند. آمدند به قم، که اين شايد درتاريخ بهار 1343 بود، من هم آن زمان نجف بودم وامام بعد از اين که قم آمدند، مجدداً دستگيرشدند وهمراه مرحوم حاج آقا مصطفي خميني به ترکيه تبعيدشان کردند. بعد از دو، سه سالي که آن جا ماندند، به نجف تبعيد شدند وحضرت امام(ره) تاسال 1356 درنجف
بودند.اين طور نبود که من براي تحصيل به کرمانشاه بروم، ولي به خاطر اين که اين ايام،بين سال 1343 تا 1349، که آخرين سفر من بود، مکرر به کرمانشاه مي رفتيم وگاهي در آن جا يک توقفي داشتيم.
هربار، چند وقت درآن جان مي مانديد؟
نه، توقفي نمي کردم.ممکن بود يک يا دو روز،سفري هم به آن جا بکنم؛براي ديدار با دوستان.به هرحال،اين وضع زندگي من بود .برگرديم به اصل مطلب،مرحوم آيت الله بروجردي درهمان سال هاي اوايل تحصيل من، که نمي دانم سال 1334 بود يا 1335 ، مدرسه بزرگي درکرمانشاه ساختند وقصدشان اين بود که آنجا حوزه جديدي برپا کنند.چندين نفر از بزرگان و محترمين را نيز براي اداره حوزه به کرمانشاه فرستادند.
رسم ايشان بود که به همه شهرها روحاني بفرستند،يا فقط در خصوص کرمانشاه اين کار را کردند؟
نه، رسم ايشان نبود، البته فقط هم براي کرمانشاه اين کار را نکردند. آن جا مرحوم شيخ عبدالجواد جبل عاملي ومرحوم حاج آقا عطاء الله اشرفي اصفهاني و برخي ديگر از اين بزرگان را براي اداره حوزه کرمانشاه فرستادند. مرحوم حاج آقا عطاء که آن جا ماندند، سرپرستي حوزه را مي کردند.نه اين که مدرس حوزه باشند، بزرگي بودند که حوزه تازه تأسيس کرمانشاه زير نظر اين بزرگان بود؛ من جمله، مرحوم حاج آقا عطاء اشرفي اصفهاني .موقعي که شهيد درقم تشريف داشت، من با ايشان ارتباطي نداشتم .بعد هم، به عنوان ارتباط شخصي ، وقتي کرمانشاه بودند،بعدهم،به عنوان ارتباط شخصي،وقتي کرمانشاه بودند،بعدازاين که امام به نجف تبعيد شدند، دريکي از سفرها يادم هست،يک شبي دربين راه که به عراق مشرف مي شديم،درکرمانشاه به خدمت حاج آقا عطاء الله رسيدم والبته خدمت ايشان عرض شده بود که من يک طلبه اي از شاگردان حضرت امام (ره) هستم، وامام هم به من لطف داشتند هم علما، هم فضلاي قم ولابد من جمله آقا زاده هاي ايشان، خصوصاً حسين آقا که آقا زاده بزرگ هستند ومحمدآقا، اين ها من را مي شناختند وهمين طور در آن جا از دوستان خوب مان، مرحوم حاج آقا بهاء الدين عراقي، از علماي کرمانشاه بودند و مسجدي به ايشان واگذار شده بود وپدرايشان امام جمعه کنگاور بود. آقاي عراقي،بعد از انقلاب، آمده بودند ديدن پسر ودرماشيني که سوار بودند مورد سوء قصد منافقين قرار گرفتند ومرحوم حاج آقا بهاء به شهادت رسيد وپدر ايشان آقاي عراقي سالم ماند ومن با آقاي حاج آقا بهاء از نزديک آشنايي زيادي داشتم يا مرحوم آقاي مجتبي حاج آخوند که يکي از علماي ارزنده آن جا بود، واين ها اشخاصي بودند که مرحوم حاج آقا عطاي اشرفي را قبول داشتند وتقريباً بزرگ کرمانشاه مي دانستندش. دراين ايام که بعد از 1341و 1342 واوج مبارزه بود، اين ها به بزرگي و سرپرستي روحاني مرحوم، حاج آقا عطاء درکرمانشاه زندگي مي کردند ومن دريکي از سفرهايي که مشرف شدم، خدمت مرحوم حاج آقا عطاء- رضوان الله تعالي عليه- يکي دو شبي درکرمانشاه ماندم وفکرمي کنم که در آن سفر قصد داشتم به تنهايي به عراق مشرف بشوم يعني رفيق راهي نداشتم. يادم هست که ايشان يک شبي دعوت گرفتند از من به منزل شان،با همان غذاي طلبگي خودمان ونه غذاي اشرافي، از ما پذيرايي کردند ويک سري مطالبي را ايشان بيان کردند که من آن ها را به حضرت امام- رضوان الله تعالي عليه- منتقل کنم، هنوز بعضي از مسائل آن جا دريادم هست.
لطفاً آن مسائل را براي ما بازگو کنيد.
آن سفر،درسال 1347يا 1348 اتفاق افتاد و وقتي من به منزل حاج آقا عطاء رفتم، ايشان دربين صحبت ها فرمودند که عمال رژيم،مرا تهديد کرده اند که اگر شما بخواهيد با مبارزين اين جا همکاري وهمگامي داشته باشيد، ممکن است شما را تبعيد کنيم به قم.اين بي احترامي را نسبت به ايشان کرده بودند چون مبارزاتي که مردم درهمه جا عليه نظام طاغوتي داشتند، قطعاً درکرمانشاه هم بود. ايشان فرمودند که اين طور من را تهديد کرده اند ومن به آن ها گفته ام شما فکر مي کنيد که من از قم ناراضي هستم، من هميشه مي خوابم به سمت قم؛همان طوري که مردم براي ثواب و تبرک به سمت قبله مي خوابند! شما از اين جهت مرا تهديد نکنيد، بنده برحسب تکليف وتشخيص، وظيفه درکرمانشاه مانده ام. ايشان اين مطالب را فرمودند که وقتي مشرف شدم عراق، خدمت حضرت امام(ره) شفاهاً ابلاغ کنم ومرا از سابق يادشان بود، ولي خب، چند سالي فاصله افتاده بود که ايشان را نديده بودم. درضمن، نامه اي هم نوشتند تا آن راخدمت امام بدهم. من فکر مي کنم که اول، نامه را فرستادم وبعد خدمت حضرت امام (ره) رسيدم وحاج آقا عطاء عالمي بود که به تقوا وزهد وبي توجهي به دنيا وتوکل وتوسل به خدا وپيامبر(ص) معروف بود . ايشان فرمودند که خدمت حضرت امام (ره) عرض کن که ما اين جا شهريه اي پرداخت مي کنيم که از وجوه سهم امام وسادات است ومردم براساس وظيفه شرعي، خدمت مراجع يا نمايندگان آن ها پرداخت مي کنند. ما شهريه اي دربين طلاب تقسيم مي کنيم، اما در ميان اين طلبه ها بعضي افراد هستند که چه بسا اين ها ارتباط با رژيم طاغوت داشته باشند. وبه آن ها اعتماد ديني واعتماد ديني وتقوايي نداشته باشيم، آيا به اين ها هم شهريه بپردازيم يا نه؟ من اين مطلب را که خدمت حضرت امام(ره) عرض کردم، فرمودند که بله، درنامه هم نوشته بودند وبه من گفتند تووقتي برمي گردي، اگر درکرمانشاه ، حاج آقا عطاء را ديدي، به ايشان بگو که هيچ اشکالي ندارد. آن کسي هم که شما مي ترسي يا خاطرجمعي که ارتباط با نظام ستم شاهي دارد،به اوهم شهريه بده. ظاهراً درهمان جا فرمودند که مرحوم آيت الله حاج سيد ابوالحسن اصفهاني ايشان گفته اند که ما شهريه رابه دو گروه مي پردازيم: يک، گروهي که بزرگ شدن و پيشرفت شان به نفع اسلام است و خدمت به اسلام مي کنند براي اين که اين ها در مسير اسلام بتوانند زندگي طلبگي و زاهدانه اي داشته باشند، به آن ها پرداخت مي کنيم، ويک عده اي هم کساني که مثل سگند وازآن ها مي ترسيم براي اين که به ما حمله نکنند، به آن ها هم مي پردازيد، اشکال ندارد، بعد، درآخر که من مي خواستم بيايم، حضرت امام- رحمت الله عليه- فرمودند اگر نامه اي را من به شما بدهم که ببريد براي حاج آقا، عطاءاشکالي ندارد؟ چون ممکن است شما را بازرسي کنند ونامه را پيش شما ببينند وباعث زحمت تان شود. گفتم نه، مانعي ندارد. ومن برگشتم وتا آن جا که يادم هست، درکرمانشاه توقف داشتم، براي اين که نامه آقاي اشرفي را تحويل بدهم ودرنامه نيزهمين مسائل نوشته شده بود.اين خصوصيت ويژه اي است که در اين سفر درايشان درک کردم واز آيت الله حاج عطاء اصفهاني درخاطرم بود و عرض کردم .البته همان طورکه گفتم، با پسران اين بزرگوار چه آقا حسين، چه آقا محمد، آشنايي دارم وبعداز انقلاب وبعداز شهادت ايشان هم من درسفري که به خميني شهر داشتم، مرحوم آيت الله حاج شيخ رحمان جبل عاملي که با شهيد از يک محل بودند، به اتفاق سرمزار حاج آقا عطاء اشرفي اصفهاني رفتيم.
شيخ عبدالرحمان با شيخ عبدالجواد جبل العاملي چه نسبتي داشتند؟
نسبتي نداشتند هر دو سدهي بودند هردو انسان هاي شريفي بودند وشايد از نظر علمي آقاي شيخ عبدالجواد بيش تر معروف بود. هردوآن ها از بزرگان حوزه بودند. مرحوم آقا شيخ عبدالجواد، بعداز چند سالي که در کرمانشاه بود، به قم برگشت ودرآن جا مشغول تدريس شد، ولي حاج آقا عطاء ماند درآن جا، تا بعداز انقلاب که حضرت امام ايشان را به عنوان امام جمعه آن جا تعيين کردند.
آن چه من درخصوص حاج آقا عطاـء اشرفي اصفهاني تأکيد مي کنم، معروف بودن ايشان به زهد وتقواست که واقعاً نمونه بارزي از اسلام مجسم بودند. حرکات وسکنات ايشان براي طلاب وفضلا درس بي توجهي به دنيا وتوجه به خدا بود، اين مطلبي بود که درذهن من بود ايشان بزرگ بودند که من توانستم در درس ايشان شرکت کنم.
به نظرتان اين مقام زهد وتقواي ايشان که از آن صحبت فرموديد، چگونه به دست آمده است؟
اصولاً رسيدن به زهد وتقوا، زماني ميسر مي شود که به فرموده خداوند انسان براي دنيا نبايد حساب باز کند؛ مگر به اندازه گذران زندگي. دل بسته به دنيا نباشد،حب الدنيا نداشته باشد. خدا رحمت کند حضرت امام (ره) را ايشان مي فرمودند که درروايات داريم" حب الدنيا راس کل الخطيئه" يعني دوست داشتن دنيا منشاء هر بدي اي است؛ اما خود دنيا نه. ممکن است انسان همه دنيا را داشته باشد وعلاقه اي به آن نداشته باشد وبا همين دنيا کارهاي خير بکند و وسيله اي براي کمال باشد، ولي اگر انسان به دنيا علاقه مند شد، خودش را کانه فروخته است به دنيا واين باعث مي شود انسان از آن وظايف الهي روي گردان شود وتوجه به آن داشته باشد که از دنيا چيزي به دست آورد وچه بسا دراين مسير به گناهاني در تضييع حقوقي مبتلا شود.اما اگر نباشد که انسان دنيا را به خاطر اين که بهره دنيايي ببرد نخواهد، انسان بالاخره نمي تواند بدون دنيا زندگي کند. در قرآن شريف هم داريم. که خداوند به پيامبر بزرگوار(ص) مي فرمايند که نصيب وبهره خودت از دنيا را فراموش نکن، اما به قدري که دنيا ارزش دارد، انسان بايد براي دنيا ارزش قائل باشد. شهيد محراب اين طور بود .زندگي اي نداشت که به دنبال جمع مال و منال باشد.من به زندگي خصوصي ايشان وارد نيستم، ولي مي دانم که در سن بالا بود وهنوز در حجره زندگي مي کرد. زن وبچه را در سده گذاشته بود خودش اين جا زندگي مي کرد. آن قدر هم براي دنيا حساب باز نمي کرد واين براي نشان دادن به مردم نبود، اصلاً اهل اين حرف ها نبود. آن وقت، اين طور افراد که طبعاً دنبال اين که دنيايي براي خودشان تحصيل بکنند نيستند، وقتي کوچک ترها يا هم سن هاي آن ها ببينند اين ها اين طور افرادي هستند که براي وظيفه الهي قيام مي کنند وبراي دنيا حساب باز نمي کنند ، هم مورد علاقه مردم قرار مي گيرند ، هم اين ها بين مردم شناخته مي شوند که بي توجه به دنيا هستند وزاهدند. ومرحوم حاج آقا عطاء همين طور بود؛ خود آقاي جبل عاملي هم همين طور. اين ها آدم هاي شايسته و بزرگواري بودند.
درمباحث، مقامي داريم به نام مقام عمل بعد از علم، يعني علمايي که وظيفه ترويج علم را دارند وفرموده «زکات العلم نشر» را به جاي مي آورند، بعداً به جايي مي رسند که با رفتارهاي شان اين علم را نشر مي دهند. يعني همين طور که شما فرموديد شهيد اشرفي اصفهاني با عمل هم به نوعي به اطرافيان درس مي دادند، همين مقام عمل را که بعد از علم است ومخصوص علماست. ايشان به خوبي اجرا مي کردند.
ببينيد،اين مساله درس آموختن به ديگران از راه عمل، مربوط به علم نيست، بلکه مربوط به فرا گرفتن احکام ديني، چه واجبات ، چه مستحبات، چه حرام ها وچه مکروهات است. ولو اين که انسان سواد زيادي نداشته باشد، ولي وقتي که فهميد خدا نماز را واجب کرده وهيچ وقت نمازش ترک نشد ونماز اول وقت را بسيار با فضيلت دانست آن را به تأخير نيانداخت، نبايد دروغ بگويد، روزه را بايد بگيرد، نبايد بي خودي روزه خورده شود، دروغ هيچ وقت نگويد. غيبت هيچ وقت نکند.يعني فهميد که غيبت حرام است، نبايد غيبت بکند. فرض کنيد که درخصوص مستحبات، وقتي ايشان درقم زندگي مي کرد، نسبت به حرم حضرت معصومه(س) بي اعتنا نبود ومرتب مشرف مي شد. غسل جمعه را مرتب انجام مي داد، مکروهات را هيچ وقت انجام نداد. اين است که ما تعبير مي کنيم که ايشان يک اسلام مجسم است. يعني کانه يک جسمي است که گويا اسلام است. يعني وقتي آدم اين طور شدوبه اين جا رسيد، با عملش به مردم مي فهماند که انسان بايد اين طور باشد. درمقابل، اگر زندگي اش درسعه نبود وبه اندازه نان وپنيري که بخورد بود، به همان اکتفا مي کرد. فرض کنيد که مثلا برود و پول از هر جا وبه هرطريقي که شد دربياورد، اين طور نبود.خدا مي خواهد که انسان بهره اي از دنيا داشته باشد، اما نه اين که براي توسعه زندگي دين، ودرسش را رها کند، براي اين که مثلاً مي خواهد به قدر کافي بخوابد وهيچ وقت نماز صبح را اول وقت نخواند. شهيد، هميشه دراول صبح پا مي شد وآخر شب هم نوافل را به جا مي آورد .مطالعه مي کرد، مستحبات را به جاي مي آورد، نافله صبح مي خواند، يازده رکعت نافله شب وسه رکعت وتر آن ها را انجام مي داد. وقتي ديدند اين آدم اين طوري است، طوري نيست که براي ريا باشد. وقتي من آدمي بودم که آن چنان که خدا گفته، واجبات ومستحبات را انجام دادم، با عمل خودم به همه کساني که مرا مي شناسند مي فهمانم که اين طور هم مي توان زندگي کرد. اين است که با اين کار خودم، مردم را دعوت مي کنم که انساني کامل باشند وطبعاً حجتي خواهم بود بر ديگران. ائمه معصومين(س) اين طور بودند. حالا درست است که همه مسائل ديني را هم مي دانستند.اما درمقام عمل هم کار خلاف يا حرام ابداً مرتکب نمي شدند. اين که واجبي را ترک بکنند امکان نداشت ودنيا را هم، به اندازه اي که نياز داشتند، دنبال
مي کردند.اما اگر نمي شد، براي شان مهم نبود.اين درس عملي اين است که مخصوص آن عالم درجه يک هم نيست،بلکه کسي که اسلام را ابتلاء به آن داشته باشد، ولو يک مقلدي باشد که احکام را از روي رساله توضيح المسائل به دست آورده باشد، اين درس عملي دادن است.اين،عالم بودن نيست،آن که زکات علم نشد.اصل آن،اين است که وقتي انسان چيزي ياد گرفت،فقط اين طورنباشد که خودم بلدم وکار به هيچ کس نداشته باشم. نه، آن چه مي دانم بايد به ديگران بياموزد وآن را هم نشردهد ومنتشر کند .اين ،البته مربوط به علما هست.عالم فقط کسي نيست که چيزي را مي داند،بلکه بايد خودش عمل هم بکند.و اگر علم بدون عمل باشد،العالم بلاعمل،مثل زنبوري است که بدون عسل باشد وبه درد نمي خورد.انسان بايد چيزي ياد بگيرد.سفارش شده است درقرآن کريم،درروايت،که انسان بايد بياموزد ووقتي هم در قرآن شريف فرموده است که ازهرگروه ازمؤمنين، بايد چند نفر فرستاده شوند به جايي که علم دين درآن جا گفته مي شود تا خودشان ياد بگيرند وبعد از اين که ياد گرفتند برگردند به سمت مردم، خودشان که درمحل شان بودند وبترسانند آن ها را از موافقت نکردن با دستورخدا يا بياموزند به افراد ديگري که قصد دارند سوادي پيدا بکنند.اين کارها جزو وظايف علماست.هم عمل کردن به دين وهم آموختن آن چه دانسته اند به ديگران. اين را اگرعالم عمل نکند، کار بدي کرده وآدم کمبود داري بوده است واگر هم آموزش ندهد،فقط انسان ياد مي گيرد گوشه اي بنشيند،واين کارنشد،بلکه قاعده اين است که انسان چيزي را بياموزد.هم به ديگران علمش را آموزش بدهد وهم در مقابل،به آن چه آموخته،عمل بکند تا مورد عنايت خداوند تبارک وتعالي وتوجه حضرت ولي عصر(عج) قرار بگيرد.
فرموديد که با همه تنگدستي وساده زيستي اي که شهيد محراب داشتند،خيلي مهمان نوازبودند.
بله، آقا بودند، يعني مسلماني که،آن چه از اسلام ياد گرفته بودند،عملي مي کردند.
يک عالم بزرگواري،يک انسان شايسته اي که همه مردم او را به خوبي مي شناختند ومي شناسند يا جمعي ازمردم او را مي شناسند يا جمعي ازمردم او را مي شناسند. وقتي آن دستگاهي که طاغوتي بود وفقط به فکردنيا بود وبراي خدا حساب باز نمي کرد ايشان را به شهادت برساند،هرکس که چنين شخصي را بشناسد و زندگي قبلش را که همه آن توجه به اسلام وخدا بود بداند، نحوه درگير شدن نظام طاغوتي با ايشان را هم بداند،پيداست که نسبت به از دست رفتن چنين بزرگواراني ناراحت بشود ونسبت به آن رژيم يا شخصي که اورا به شهادت رسانده نفرت به دل بگيرد.طبعاً اين اثر را هم دارد که وقتي انسان شايسته اي باشد که همه کارهاي اوبراي خدا باشد، مردمي که اطلاع دارند،درس مي گيرند که دنيا همين است.و چقدرخوب است که انسان وظايفي را که خداوند دستور فرموده، چه مستحب وچه واجب،مراقب باشد ونبايد به خاطرمشکلي که درعمل به وظيفه پيش مي آيد ،کوتاهي کند.اين ها،همه اين تاثير را دارد درمثل ،حاج آقا عطاء اشرفي اصفهاني ،پيرمردي که هشتاد و چند سال سن داشتند،هيچ به اين فکر نمي کرد که بايد حرفي بزنم تا عوامل شاه وآمريکا از من نگران نباشند.نفس حضوراين ها، درس است براي مردم و اين که براي خدا درمقابل خلاف کاري هاي آن ها بايستد و نهي از منکرکند وآن کسي را که با آن ها مبارزه مي کند وهمه علمايي که با اين ها مبارزه مي کنند،هنگام با اين ها باشد، اين ها براي مردم درس است ووقتي ببينند يک چنين کسي به شهادت رسيد،جزاين که نسبت به انساني که درانجام وظايف الهي کوشا باشد،توجه پيدا مي کنند وقهراً مثل مرحوم حاج آقا عطاء اشرفي اصفهاني، که هم کرمانشاهيان وهم حوزه قم ايشان را به خوبي مي شناختند وهم طبعاً علماي اصفهان وخود اصفهان وشهرهاي اطراف اصفهان ايشان را دوست داشتند وچنين شخصي وقتي مقاومت کند وشهيد شود،همه مردمي که خدا و پيغمبر را قبول دارند، براي شان درسي مي شود که بايد درعمل به وظيفه کوشا باشند وتاثيرگذاراست برديگراني که باقي مي مانند.اگر نگوييم درحد مرحوم حاج آقا عطاء، ولي کساني که به سمت خدا وپيامبربيايند وبيش ترکوشا باشند،درست مي شود مثل حضرت امام(ره) امام با اين که کسي او را به شهادت نرساند، ولي آدمي بود که همه چيز خودش را براي اسلام گذاشت ودرمقابل هيچ کس، خم به ابرو نياورد.گفت هرچه شد مهم نيست مرحوم حاج آقا مصطفي به شهادت رسيد يا درآن سن از دنيا رفت ايشان مي فرمايند که لطف خفي خداست و واقعاً هم شهادت مرحوم حاج آقا مصطفي باعث شد که درايران، مجدداً حضرت امام ونام حضرت امام ومبارزه با طاغوت به تبع حضرت امام دوباره شکل بگيرد .مرحوم آقاي مدني درهمدان بود ودر زمان مبارزات، همدان را به مبارزه واداشت ودرعين حال پس از شهادت قاضي طباطبايي ، حضرت امام، مرحوم آيت الله مدني را به عنوان امام جمعه فرستادند به تبريز وتا زماني که در آن جا بود،همه را راه مي انداخت تا کمک به انقلاب بکنند.
و آيت الله مدني درمحراب نماز جمعه تبريز شهيد شدند.
بله، درآن جا به شهادت رسيدند.البته هر گاه يک نفرازعلما که ازدنيا برود يا به شهادت برسد،مردم خيلي ناراحت مي شوند،ولي خب شده حالا شهيدش کردند خب بکنند چطورش دوباره مردم مي آيند البته هر يک ازاين ها ارزش دارند براي ما اما همه همين طورهستند خداوند ان شاء الله همه ما را توفيق دهد که آن چه وظيفه است بتوانيم بفهميم وبه آن عمل کنيم.
شهيد اشرفي اصفهاني که عالم بودند وعامل عالم،آخرين نقش و وظيفه الهي خودشان را با شهادت اجرا کردند، چون منتظرشهادت بودند.
شهادت درحال عمل به وظيفه و نه شهادت در هنگام يک گوشه نشستن.او مرد کاربود، آدم عالم عامل بود،عالم بود،وظيفه را مي دانست،عمل هم مي کرد، در اين راه هم به شهادت رسيد.خوشا به حال ايشان؛ رضوان الله تعالي عليه.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 44