جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
وکيل تام الاختيار امام راحل(1)
-(3 Body) 
وکيل تام الاختيار امام راحل(1)
Visitor 717
Category: دنياي فن آوري
گفتگو با حجت الاسلام حيدر علي جلالي خميني

درآمد
 

حجت الاسلام والمسلمين حيدر علي جلالي خميني،نماينده ولي فقيه درشرق تهران وامام جماعت مسجد نارمک،اينکه دهه هشتم زندگي خود را پشت سر مي گذارد.اين يار قديمي رهبر وبنيان گذارفقيد انقلاب که تجربه 22 سال امامت جمعه درشهر امام خميني(ره) را درکارنامه دارد،خاطرات وتحليل هاي خوبي از شخصيت محراب اشرفي اصفهاني درسينه دارد که آن ها را با شاهد ياران در ميان گذاشته است.
حاج آقا،ازاولين برخوردهايي که با شهيد محراب اشرفي اصفهاني داشتيد براي مان بگوييد.
مرحوم آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني از چهره هاي بسياردرخشنده ونوراني انقلاب اسلامي ايران وفردي مجتهد،متدين ،متعهد واز هر نظرمورد تاييد امام بودند ايشان درخميني شهراصفهان،به مدت هفت سال مقدمات دروس ديني را آموختند وبعد از هفت سال به اصفهان رفته ومدت بيست سال درآن شهر به تحصيل علوم مشغول بوده اند ودرمحضر دو نفر از عالمان بزرگوار به نام هاي آقاي فشارکي وآقاي درچه اي استفاده کرده اند ودر سن بيست سالگي به قم آمدند.

شما درقم با ايشان آشنا شديد؟
 

بله.

آيا طلبه ايشان بوديد؟
 

خير،اما وقتي به کلاس درس مرحوم آقاي بروجردي مي رفتيم،ايشان ازشاگردهاي حضرت آيت الله العظمي بروجردي بودند.
بيش ترين چيزي که من ازاحوالات ايشان به خاطردارم،اين است که به مدرسه فيضيه که مي رفتم،ايشان يک حجره اي درگوشه اي از مدرسه داشتند و اکثراً خانواده شان دراصفهان بودوايشان با همين آقازاده شان حاج آقا حسين اشرفي اصفهاني زندگي مي کردند. البته محمد آقا هم درقم بودند، ولي بيش تر با حسين آقا بودند وشب وروز درهمان حجره زندگي مي کردند وخيلي زندگي طلبگي قناعت باري داشتند. بسيار مرد شريف، متدين،متواضع وکم تشريفاتي در زندگي، از نظرمخارج،بودند. زماني که به قم آمدند، يک سال پاي درس آقاي حائري يزدي، مؤسس حوزه علميه قم، حضورداشتند وبعد هم مرحوم آيت الله حائري از دنيا رفتند.

پس سال آخر زندگي آيت الله حائري را ايشان درمحضرشان بودند.
 

بله، وبعد از آن،ايشان رفتند پاي درس آيت الله خوانساري بزرگ، آن آيت الله خوانساري که در قم دعا کرد وباران آمد و هم چنين آيت الله سيد محمد حجت کوه کمره اي که از مراجعي بود که ما به خدمت شان رسيديم وديگر استاد ايشان آيت الله سيد اسماعيل صدر بودند صدر که آن موقع بعد ازحائري اين سه مرجع از مراجع بزرگ قم بودند.

آيت الله العظمي بروجردي هم بودند؟
 

نه،آيت الله بروجردي بعد از آيت الله حائري وبعد از فوت مرحوم خوانساري وکوه کمره اي ، به قم آمدند وآقاي اشرفي اصفهاني بعد از اين، مي رفتند پاي درس مرحوم آقاي بروجردي واز شاگردان فاضل درس مرحوم معظم له بودند. درامتحاناتي هم که اولين بار درزمان آقاي بروجردي برگزارشد،علما وکساني که پاي درس ايشان مي رفتند ودررشته هاي رسائل ومکاتب ومکاسب مي بايست امتحان بدهند؛ آيت الله اشرفي اصفهاني يکي از ممتحنين بزرگ و خوب مرحوم آيت الله العظمي بروجردي بودند.

و چنين چيزي درآن زمان، جايگاه کمي نبود.
 

بله ويعني طلبه ها، درس بالا را که مي خواستند امتحان بدهند وشهريه درس بالايي مرحوم آيت الله بروجردي را دريافت کنند، بايد مي رفتند نزد آقاي اشرفي امتحان بدهند وببينند که اين لياقت را دارند که پاي درس ايشان بيايند؟ آيا مکاسب را خوانده اند؟ رسائل وکفايه را خوانده اند يا نخوانده اند؟ البته درهمين زماني که پاي درس مرحوم آيت الله بروجردي و آقاي صدر وآقاي حجت وخوانساري رفتند ايشان از درس فلسفه امام هم استفاده مي کردند.
ايشان درس فلسفه اسفار ومنظومه را در محضر امام خواندند وبعد که آقاي بروجردي فوت کردند،آمدند پاي درس مرحوم امام. درزمان مرحوم آقاي بروجردي شهيد از شاگران آقاي بروجردي بودند ومرحوم آقاي بروجردي مدرسه اي در کرمانشاه درست کردند که بسيار مدرسه خوب وبزرگي بود. غرب کشور،احتياج به حوزه علميه اي داشت که درآن جا يک تغيير وتحولي ايجاد شود، پس آيت الله بروجردي سه نفر را به آن جا فرستادند که يکي ازآنان آقاي اشرفي بودند ودوتاي ديگرآيت الله آقا شيخ جواد جبل عاملي وآيت الله امامي که از اجله سادات بود. مرحوم جبل عاملي هم اهل خميني شهر واز علماي برزگ وخوب قم بود وهرسه اين بزرگواران هم سن بودند وخيلي اوقات با هم مباحثه مي کردند وهر سه هم ازاهالي خميني شهر بودند. مرحوم آيت الله بروجردي دستور دادند که اين سه نفر بروند به کرمانشاه وآن مدرسه را اداره کنند.مدرسه ساخته شد واين سه نفر حرکت کردند وبه آقاي شيخ محمد تقي فلسفي هم دستوردادند به آن جا بروند وسخنراني کنند وطلبه ها از قم رفتند وتجليل خوبي از ايشان در کرمانشاه به عمل آمد.
بله،شهيد محراب درس شان را در آن مدرسه شروع کردند ومدرسه را با آن دو نفرآقايان اداره مي کردند تا زماني که آيت الله بروجردي فوت کردند وآيت الله اشرفي اصفهاني وکيل امام درکرمانشاه شدند.

يعني در دوران ستم شاهي؟
 

بله، در دوران ستم شاهي که مبارزات شروع شد وبعد از فوت مرحوم آقاي بروجردي.

درست درزماني که امام علناً مبارزات را شروع کرده بودند؟
 

بله و شهيد محراب فردي بسيار قوي بودند ودر آن منطقه براي تبليغ ورساندن اعلاميه هاي حضرت امام وسخنراني ودعوت از مردم براي راه پيمايي ها ، يکي از چيزهايي که واقعاً ازخصوصيات ايشان بود، خدمت بزرگي بود که هم به امام کردند وهم به مردم وآن مساله مرجعيت امام بود که امام چون انگشت گذاشته بودند برروي شاه وخاندان سلطنتي،درقانون اساسي هم قيد شده بود که هر کس به شاه يا خاندان سلطنتي اهانت کند حکم او اعدام است، ولي اگر مرجع تقليد باشد استثناء است ويکي از کارهايي که به خوبي انجام شد وبه موجب آن نتوانستند امام را اعدام کنند، تثبيت مرجعيت حضرت امام بود.
حاج آقا لطفاً شرايط زماني را که بعد از ارتحال حضرت آيت الله بروجردي به وجود آمد ومخالفت هايي که وجود داشت تا مرجعيت حضرت امام خيلي پا نگيرد وفراگير نشود- چون ايشان عالمي بودند که به دليل آن فضيلت ها ومقامي که داشتند وبه شدت رجلي سياسي بودند، يعني همان چيزي که دردين سياسي است و رژيم به شدت مخالف با آن بود- آن فضا وشرايط را توضيح دهيد تا تلاش هاي آيت الله اشرفي اصفهاني دراين زمينه کاملاً روشن شود.
فضا که عجيب فضايي بود .قبل از امام، آقايان خيلي مشکلات داشتند با دستگاه دولت وشاه که اين ها قدرت داشتند وبراريکه حکوکت سوار بودند وخاندان رضا خان وخود رضاخان وبچه اش ،ازآن جايي که دستور ازاستعمارگران داشتند، کارشان اسلام ستيزي بود.درزمان آقاي بروجردي هم آن ها يک کارهايي مي کردند ،ولي زياد جرات نمي کردند چون شخصيت مرحوم بروجردي خيلي بالا بود ودربين مردم صاحب هويت وجايگاه بالايي بودند.اما درعين حال،رژيم وعمالش حتي لطمه هم به بروجردي زدند.
درزمان حيات بروجردي از کارهايي که محمد رضا پهلوي کرد وبسيار هم کارزشتي بود، اين بود که آمد به قم وملاقاتي با حضرت آيت الله بروجردي کرد.

يعني دستوري که از بالا گرفته بودند، براي اين که بهائيت را رسمي کنند وبه شهرت
 

برسانند وازانزوا خارج کنند.شاه آمد وبه آقاي بروجردي گفت:"ما مي خواهيم بهائيت را جمع کنيم".يعني درظاهر بهائيت را سرزنش کرد وبه آقاي بروجردي گفت: " شما به آقاي فلسفي دستور دهيد که سخنراني کنند" واز آن جايي که آقاي بروجردي مرجع تقليد محترمي بودند واصلاً باور نمي کردند که اين خائن اين طور دروغ بگويد،آقاي فلسفي را خواستند به قم و گفتند تشکيلات تصميم دارد بهائيت را از بين ببرد وآقاي فلسفي درمسجد شاه که الان مسجد امام نام دارد،آمد وعليه بهائيت سخنراني مفصلي کرد وگفت بهائيت بايد از بين برود ومردم ريختند ديوارحضيره القدس را خراب کردند که بهائي ها براي تبليغات درهمين مکان حضورداشتند.
از آن پس،دربين مردم پيچيد که ديواراين جا را خراب کرده اند وروزنامه ها نوشتند ويک مرتبه ازطرف شاه دستور رسيد که دست نگهداريد،کسي حق ندارد متعرض بهائيت بشود .ديوارمکاني را که حضيره القدس نام دارد،خراب کند.درواقع،آن ها نظرشان اين بود که بهائيت را به اين طريق به مردم بشناسانند.

يعني مي خواستند با زدن نعل وارونه، نام اين فرقه را بر زبان هاي مردم جاري کنند...
 

بله و آن قدر که اين عمل بهائيت را معروف کرد ورواج داد، هيچ کاري نکرد.مي گفتند آقاي بروجردي آمده وفلسفي هم صحبت کرده است ومردم رفته اند ديوار حضيره القدس را خراب کرده اند. يک دفعه ديديم که حالا ازخارج دستور آمد يا خود اين ها تباني داشتند وتا آن روز که بهائيت به طور مخفي جلسه داشت ودرتهران و جاهاي ديگر پنهان بودند،ولي ازآن به بعد علني شد ديگر علني فعاليت مي کردند ومکان وتاريخ مراسم شان را اعلام مي کردند که کساني که مي خواهند بهائي شوند وحرف هاي اين فرقه را بشنوند،بيايند و اين بزرگ ترين خيانتي بود که پسر رضا خان در زمان مرحوم آقاي بروجردي کرد. حتي يک عده از علما آمدند خدمت مرحوم آيت الله بروجردي وگفتند: "پاشو سيد،خيلي اين ها شلوغ کرده اند.
حضرت امام، وقتي براي مرحوم شهيد نواب صفوي که با کاشاني بودند، به خاطر ترورعمال شاه به دست فدائيان اسلام حکم اعدام درآمد،با ناراحتي تمام منزل آقاي بروجردي رفت وبه ايشان گفت:" جريان اين جوري است ،شما نگذاريد"، ولي خلاصه اطرافيان آقا کارهايي کردند ونگذاشتند.امام هم دلخور شدند واز آن روز به منزل آيت الله بروجردي نرفتند.
مرحوم امام خيلي سعي داشت وبسيار در تثبيت وادامه مرجعيت بروجردي دخالت داشتند ، يعني سعي کردند که ايشان محبوبيت داشته باشد، ولي دراين جهات که در اطراف آقاي بروجردي تشکيلات خوبي نبود وبعضاً افراد خوبي دراين تشکيلات نبودند. مثلا نماينده قم در مجلس را آن کفش جفت کن مرحوم آقاي بروجردي تعيين مي کرد. يعني آن قدر از طرف حکومت به اين بها مي دادند که اخبارآن جا را به حکومت بدهند ومرحوم آقاي بروجردي هم پير بود واطلاع نداشت که ماجرا از چه قرار است.
امام همه چيزها را مي دانستند وخيلي هم ناراحت بودند. گذشته ازاين ها ،امام قبل از اين مسائل هم مردي انقلابي بودند .درزمان رضا خان کتابي منتشرکردند به نام "کشف الاسرار" ودر آن نوشتند:"
رضا خان قلدر" واهانت به رضا خان کردند. وجود کلمه رضاخان قلدر آن قدر براي رژيم گران آمد که اين کتاب راممنوع اعلام کرد هرکس که اين کناب درخانه اش پيدا مي شد، حکمش اعدام بود.امام مترصد بودند تا يک روزي برسد واز اين ها انتقام بگيرند. خدا رحمت کند امام را، ايشان ذخيره خدا ويک انسان استثنائي بودند ودر بين علما ومراجع، خداوند توفيق وشخصيتي که به امام عطا فرمود،به نظر من، بعداز ائمه هدي(ع)، به هيچ عالمي اين موقعيت و توفيق را نداد. اين که يک سيد بيايد وبعد از 1400 سال غربت اسلام با اين تاريکي ها بجنگد ودر زماني که دنيا بر دوقطب استوار بود- قطب کمونيستي ، قطب سرمايه داري- وهر کشوري که بخواهد زندگي کند،بايد خودش را به زيرسيطره ي يکي از اين دو قطب ببرد،به آن قدرت ها" ونه" بگويد وتنها برقدرت لايزال خداوند تکيه کند.

فرموديد وقتي که حضرت آيت الله بروجردي فوت کردند،آقاي اشرفي خيلي تلاش مي کردند تا مرجعيت حضرت امام جا بيفتد.
 

وقتي شاه به قم آمد ودرصحن حضرت معصومه(س) گفت:" تا حالا يک مقام غير مسؤول نمي گذاشت من منويات پدرم را اجرا کنم،ولي ازاين به بعد مي خواهم آن منويات را اجرا کنم." حالا منويات پدرش چه بود؟ به رسميت شناختن بهائيت وبرداشتن چادرها از سر نواميس مردم... خلاصه آن کارهايي که رضا خان مي کرد، روضه خواني ها را تعطيل کرد ودرکل اسلام ستيزي رضاخاني رادر دستورکار قرار داد،تنها کسي که واقعاً قيام کرد وحرف زد وسخنراني کرد مرحوم امام شريف(ره) بود.ازوقتي هم که شاه به تهران آمد، ايادي اش شروع به اجراي منويات کردند،مثلاً قانون ايالتي و ولايتي را تصويب کردند که ازمفاد آن اين بود که قسم خوردن به قرآن از قانون حذف شود، يعني ديگر نياز نبود تا کسي که مي خواهد سمتي بگيرد،به قرآن قسم بخورد وبه علاوه، آن ها آمدند ومساله مصونيت آمريکايي ها را هم تصويب کردند.
اين اتفاق،باعث ناراحتي امام شدوايشان رفتند درمدرسه فيضيه وانگشت گذاشتند روي شخص شاه وسخنراني مفصلي کردند ودر آن سخنراني شاه را "مردک" خطاب کردند .هيچ کس جرأت نمي کرد اين گونه به شاه مردک بگويد:" مردک من تورا نصيحت مي کنم. اگر گوش به نصيحت من نکني، دستور مي دهم از مملکت بيرونت کنند."
امام واقعاً چه دلي داشت! وقتي ايشان اين حرف ها را بر بالاي منبر زد، جمعيتي که تا بيرون مدرسه فيضيه پر شده بود، همه به هم نگاه مي کردند. يک عده اي از آخوندها به هم مي گفتند آقاي خميني چه مي گويد؟! دستور مي دهم بيرونت کنند!آخرسيد، چگونه؟ حالا به قول، ما يک عمامه، يک عبا و يک نعلين داري،نه لشگري نه عسکري؛ چه جوري شما دستور مي دهي؟ واقعاً عجيب است که يک پيرمرد از قم حرکت کند وشاهي را که وابسته به تمام دنيا بود ونود کشور ازاوحمايت مي کردند وژاندارم منطقه بود،بزند واو را داغان کند وزندگي اش را ازهم بپاشد.
" ان تنصرالله ينصرکم ويثبت اقدامکم؛اگر کسي خدا را ياري کند ،خدا هم اورا ياري مي کند."بله، اين واقعاً معجزه است.امام تنها بود.درست است که حامياني داشت، اما توکلش تنها به خدا بود وبا توکل به خدا حرکت کرد وخدا هم کمک کرد وبه همين سبب حکومت تصميم گرفت که امام را اعدام کند. قانون اساسي مي گفت که اگر کسي به جز مرجعيت به شاه توهين کند، حکمش اعدام است.حالا چه کسي دراين زمينه فعاليت مي کرد که مرجعيت امام را جا بيندازد؟جمعي از علما وبه خصوص يکي از کساني که بسيار دراين جهت سعي داشت که مرجعيت امام را تثبيت کند،شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني بود وبارها هم ايشان ذکرکرد که من اگر هيچ کاري درعمرم انجام نداده باشم وبه هيچ کاري دل خوش نباشم،به اين يک کار دل خوشم واين کار براي من کار جالبي بوده است،يعني هميشه خوشحال بود وافتخار مي کرد که درزمان زندگي اش اين کار از او صادر شده است.

يعني يکي از مؤثرترين افراد در تثبيت مرجعيت حضرت امام، آيت الله اشرفي اصفهاني بودند؟
 

بله، ايشان دربين علما شناخته شده بودند. يکي ازعناياتي که خداوند به امام کرد، اين بود که افرادي مثل آيت الله اشرفي اصفهاني وبه ويژه ديگر شهداي محراب- آقايان قاضي طباطبايي، مدني، دستغيب وصدوقي- درمناطقي که حضور داشتند امام را ياري مي کردند . آيت الله اشرفي اصفهاني، وکيل تام الاختيار امام درکرمانشاه بود وکارهاي انقلابي کرمانشاه کلاً برعهده ايشان بود وامام هم خيلي نسبت به ايشان توجه داشتند.

وکيل تام الاختيار امام راحل(1)

رابطه شما با شهيد اشرفي اصفهاني چگونه بود؟
 

رابطه خوبي داشتيم.يکي اين که درقم ايشان را مي شناختيم وديگر اين که ايشان درنارمک يک فاميلي داشتند وزماني که از طرف امام مامورشديم درمسجد احمديه نارمک نماز بخوانيم.

شما ازچه زماني دراين مسجد حاضر شديد؟
 

قبل ازاين که امام را تبعيد کنند، اين مسجد ساخته شد ومردم آمدند وازايشان درخواست کردند که پيش نمازي براي اين مسجد بفرستند.امام هم من را درنظر گرفتند .البته آن هايي که خدمت امام آمده بودند، بنده را مي شناختند. من درتهران منبر مي رفتم وازمقلدان امام بودم. خدا رحمت کند يک شخصي بود به نام مرحوم آيت الله واحدي که پيش نماز مسجد جامع نارمک بود واين ها با آن جمعيت به قم آمده بودند واز امام خواستند که ما بياييم وامام نيز چنين دستور دادند.خلاصه،ما آمديم وبعد از چندي که ما آمديم امام تبعيد شدند ومرحوم شهيد اشرفي اصفهاني هرگاه براي ديدن فاميل شان به منزل او درنارمک مي آمدند،پيغام مي دادند که من آقاي جلالي را هم مي خواهم ببينم. ما هم به آن جا مي رفتيم ودر خدمت ايشان بوديم.

دردوران مبارزه،رابطه شما با شهيد محراب چگونه بود.؟
 

بيش تر فعاليت هاي ايشان درکرمانشاه بود وبا تهران خيلي کاري نداشتند من درتهران عضو جامعه روحانيت بودم وبا مرحوم شهيد مطهري ومرحوم شهيد بهشتي ومقام معظم رهبري وآقاي هاشمي رفسنجاني که همگي عضو جلسه روحانيت بودند،ارتباط مان بيش تر بود ومرتب جلسه داشتيم، حسب الامر نامه اي که مرحوم امام (ره) به شهيد مطهري نوشته بودند که شما علماي تهران را ولو به بهانه خوردن يک چاي هم که باشد، به دور هم جمع کنيد.
آن موقع آخوندها خيلي کم به دور هم جمع مي شدند وهرکسي سرش به کار خودش گرم بود ورسم نبود که دور هم جمع شوند. آن نامه باعث شد که مرحوم مطهري از علماي تهران دعوت کند.ازشرق ما را دعوت کرد، از غرب آقاي ايرواني، همه علمايي که درمنطقه بودند ومي دانستند که اين ها فعاليت سياسي مي کنند وبه امام علاقه دارند، دعوت کردند ودورهم جمع شديم وجامعه روحانيت مبارز تشکيل شد وبالاخره اعلاميه هاي امام را در اسرع وقت دراختيار همه قرار مي دادند.

واين امر هم تاريخ چه اي از تشکيل وتأسيس جامعه روحانيت در سال هاي قبل از انقلاب ...
 

بله ومؤسسان آن، همه آقايان بودند، همه دخالت داشتند، ولي دعوت کننده اصلي شهيد مطهري بود؛ آن هم به خاطر نامه اي که امام به ايشان نوشته بودند.

شما با شهرستان ها در زمينه هاي مبارزاتي همکاري نداشتيد؟
 

خير، اوضاع به گونه اي بود که همه زير نظربودند واين امکان وجود نداشت.هرکسي به ناچار درمحدوده خودش مي توانست فعاليت کند وبا شهرستاني ها نمي شد همکاري داشت. تا تکان مي خوردي ، ساواک باخبر مي شد .اگر يک اهل علم به سفر مي خواست برود، کاملاً مطلع مي شدند که با چه کسي تماس داشته اي وچه کار داشته اي. اين بود که از نظر کارهاي انقلابي هرکس در استان خودش ودر حيطه کاري خودش فعاليت مي کرد.البته يک هماهنگي وارتباط کلي دربين کساني که طرفدارامام بودند وجود داشت، ولي درجزئيات خيلي ارتباط برقرار نبود.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 44
ادامه دارد...
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image