گفتگو با حجت الاسلام نورالله جبل عاملي، فرزند دوست نزديک شهيدآيت الله اشرفي اصفهاني
مردم خميني شهر، ازشهيد اشرفي چگونه ياد مي کنند؟
هميشه درصدر هر سخنراني ونيز هرگاه مردم مي خواهند از افتخارات خميني شهر بيان کنند،قطعاً يکي آقاي اشرفي اصفهاني است که اصالتاً اهل خميني شهر بودند.با بزرگي واحترام از ايشان ياد مي کنند، چون ايشان هميشه با افراد، درسخن راني ها، ورفتار با مردم متواضع بودند وبا کسي برخورد نابجايي نداشتند.همه از ايشان خير وخوبي مي گويند.
طبق شنيده ها آقاي اشرفي خيلي آرزوي شهادت داشتند،شما اين مسأله را چگونه مي بينيد؟
ايشان از ابتدا اطمينان قلبي وحس همراهي با انقلاب داشتند ويکي از افراد موثر درتحول انقلاب درباختران وکرمانشاه بودند واز کساني بودند که به مرحوم امام (ره) علاقه فراواني داشتند.ومراودات نامه اي و رفت وآمدي هم با ايشان داشتند.من آن موقع درکرمانشاه نبودم، ولي درصحبت هايي که گاهي اوقات از ايشان مي شنيديم يا در روزنامه مي خوانديم، در نماز جمعه يا موارد ديگراظهار مي کردند که من آرزوي شهادت دارم وبراي شهادت آماده هستم که سرانجام هم به آرزوي شان رسيدند.
شما بعد از انقلاب درکرمانشاه ايشان را ملاقات کرديد؟
خر، من ديگر به کرمانشاه نرفتم، ولي درقم ايشان را زياد مي ديدم.
شما چگونه از شهادت ايشان آگاه شديد وشهادت آقاي اشرفي چه تأثيري برشما گذاشت؟
از اين خبراز طريق رسانه هاي راديو وتلويزيون مطلع شديم، اظهار ناراحتي زيادي کرديم ودر مسجد خودمان هم براي ايشان بزرگداشتي گرفتيم که مردم هم استقبال زيادي کردند.درحدي که از دست ما برمي آمد براي دفن ايشان وآوردن جنازه به اصفهان شرکت کرديم واغلب درمجالسي که مردم وآقا زاده هاي شان برگزار مي کردند،درمساجد مختلف با جمعيت مي رفتيم وشرکت مي کرديم.
شنيده ايم که مردم از خميني شهر تا اصفهان ايشان را تشييع کرده اند.
من خودم،درآن تشييع جنازه نبودم، ولي در هنگام دفن دراصفهان بودم ودر اغلب فاتحه ها شرکت کردم.
پس ازگذشت بيست وشش سال از شهادت ايشان،مي بينيم که هنوز هم مردم خميني شهر هرساله براي شهيد محراب سالگرد مي گيرند.
درمسجد ايشان،هرساله از طرف آقا زاده هاي شان مراسمي برگزار مي شود ومردم هم شرکت مي کنند.
از خصوصيات ويژه اي که در شهيد محراب بود که شايد همه هم بدانند ومرحوم امام (ره) هم دراطلاعيه اي که دادند آن را بيان کردند،همان ايمان شان بود. دروجود آيت الله اشرفي دو جنبه که نشان ارزش يک انسان است-يعني بعدعقلاني وديگري بعد عاطفي- وجود داشت. ايشان از جنبه عقلاني درجهت علم ومعرفت جزو اساتيد بزرگ بودند ودر قم درس مي دادند وشاگردان فراواني داشتند وبعد هم درکرمانشاه شاگردان زيادي تربيت کردند. ازلحاظ عاطفي هم در بعد اجتماعي هميشه مي خواستند به مردم خدمت کنند.گاهي مي گفتند بايد درخميني شهر بيش تر به مردم خدمت کنند، منتها بعد به کرمانشاه رفتند وبه مردم آن جا خدمت کردند.ايشان دعاي کميل را ازحفظ مي خواندند وشب هاي جمعه درکرمانشاه مراسم دعاي کميل برپا مي کردند.ازهمان ابتدا هم چراغ را خاموش مي کردند وبا صدا ولحن جالبي که هنوز درذهنم تداعي مي شود، دعاي کميل را با آن زمزمه ها وحالات مي خواندند. افراد اهل حال وکساني که دنبال ابعاد عرفاني ومعنوي بودند،غالباً در دعاي کميل ايشان درکرمانشاه حاضر مي شدند.در آن چند سالي که آن جا بودم، شب هاي جمعه دوست داشتم هر جا هستم بروم ودر دعاي کميل ايشان با آن ويژگي هاي خاصي که داشت شرکت کنم. البته شهيد دعاهاي ديگري هم خودشان داشتند، ولي آن که به صورت عموم بود دعاي کميل ايشان بود که شب هاي جمعه درمدرسه آيت الله بروجردي مي خواندند و جمعيت زيادي هم به گردشان مي آمدند.
به نظر شما علت اين که منافقين کوردل سعي داشتندبا نقشه هاي زيرکانه وپيچيده وبا برنامه ريزي هاي آن چناني، ياران امام (ره) را شهيد کنند، چه بوده است؟
به علت آن کوردلي وتصور غلطي که داشتند، خيال مي کردند ياران امام وبزرگاني که هميشه درانقلابات جلو بوده اند ومردم هم دنباله رو آن ها بوده اند را اگر ترور کنند واز بين ببرند، مي توانند حرکت انقلاب را کند کنند. درحالي که برعکس بود، هرقدراين بزرگان شهيد مي شدند، مردم بيش تر درانقلاب ودر جبهه واجتماعات حضور پيدا مي کردند.هدف آن ها اين بود که ياران امام (ره) را کم کنند تا کم کم به خيال خودشان، خود امام (ره) را در موضوع ضعف قراربدهند.درحالي که اثرات عکس داشت؛ هر کدام ازاين شهداي محراب يا شهداي ديگر زمينه ساز يک تحول بيش تر درميان بقيه مردم بودند.
ما شنيده ايم که شهيد محراب خيلي تأکيد داشتند به جبهه بروند ومرتب به سنگرها مي رفته وبا رزمنده ها نشست و برخاست مي کرده ودرآن جا مراسم دعا برپا مي کرده اند.ايشان در جمع آوري کمک هاي مردمي وروحيه دادن به رزمندگان خيلي تأکيد داشتند.
ما از رسانه ها، آقازاده هاي شان يا ديگران شنيده ايم که ايشان علاقه زيادي به سربازان داشتند ولباس پاسداري مي پوشيدند. وبا همان وضع مي رفتند وبا آن ها صحبت مي کردند.حتي با آن ها درجبهه در يک سنگر مي خوابيدند که اثرات خيلي زيادي داشت. ايشان هر وقت فرصت پيدا مي کردند، به نزد خانواده شهدا وبر سر مزار شهدا مي رفتند واز سربازان اسلام وخانواده آن ها پس از شهادت دل جويي فراواني مي کردند.خودشان را کاملاً وقف انقلاب کرده بودند،لذا درهر جايي که مي تواستندحضور داشتند ومشوق افراد- چه در جبهه ها وچه درجنبه هاي علمي- بودند وهميشه درنگهداري از انقلاب کوشا بودند. از ديگر ويژگي هاي ايشان که در ذهنم هست، اطمينان ويقيني است که هميشه درزندگي داشته اند وچون اطمينان ويقين داشتند، با آرامش وخون سردي دروني مي زيستند وچون عاشق شهادت بودند، به هدف خودشان رسيدند.با مراجع بزرگ آن زمان مثل آيت الله بروجردي و آيت الله خوانساري آشنايي زيادي داشتند، ولي هيچ وقت به آن ها ابرازنکردند که از لحاظ زندگي کمبود وفقر دارند وهميشه با مناعت طبع و بزرگواري زندگي مي کردند.
علت اين که ايشان سختي ها را تحمل مي کردند وهيچ وقت اظهار نارضايتي نمي کردند ، چه بود؟ مثلاً شايد زماني هم بوده که ايشان دل شان مي خواسته از کرمانشاه به شهر خودشان برگردند.
اظهار نظرنکردن،برخاسته از قناعت افراد است. کسي که آن ابعاد معنوي،عرفاني وروحاني را پيدا کرد، ديگر به دنبال مال ومنال نمي رود واز خدا پول و ويلا واتومبيل نمي خواهد، از خدا چيز ديگري مي خواهند وابعاد معنوي وروحاني را طلب مي کنند.از اين نظر بود که آقاي اشرفي به دنبال اين نبودند که به آن بزرگان بگويند که وضع زندگي ما سخت است. خواسته شان فقط درهمين حد بود که دعا کنند که در درس و تدريس توفيق بيش تري پيدا کنند ودر آن وادي بودند، لذا از همان اول با روحيه قناعت و بزرگواري اي که در ايشان بود به دنبال امور دنيا نبودند و تا آخر در منزل اجاره اي بودند.درباره اتومبيل هم بايد بگويم که ايشان يک پيکان کهنه سوار مي شدند. اين ها دوستدار همين بودند وتمناي ماشين فلان وخانه آن چناني نداشتند و به دنبال زندگي در رفاه نبودند واتفاقاً ساده زيستي حاج آقا تأثيرات زيادي برمردم مي گذاشت .اين افراد، براي ديگران الگو هستند. آيت الله اشرفي اصفهاني در جميع جهات براي ديگران الگو وسرمشق بودند، مثلاً درجنبه تحصيلي وسختي هايي که تمام کساني که مي خواهند درس بخوانند،بايد تحمل کنند والگو باشند واين گونه بود که با همه اين صدمه ها،بازهم به دنبال علم رفتند وخسته نشدند وآن طورعاشق علم وفراگيري علم بودند.درزندگي خودشان هم با رفتار، برخورد ، ايمان، استقامت وصبري که داشتند براي ديگران الگوست که نکند کسي با کمي و کمبود از کوره در برود وناراحت بشود.
حرف آخر
شهيد محراب، از ابتدا درخانواده اي بودند که وضع مالي خوبي نداشتند. ايشان از جهاتي هم با ما فاميل مي شوند ودر صحبت هاي شان مي گفتند که اجداد ما از جبل عامل بودند،يعني اجداد ايشان هم از منطقه جبل عامل جنوب لبنان بوده اند.اجداد ما هم به صاحب"جامع المقاصد" مي رسد. از آن جهت نيز با هم قوم و خويشي پيدا مي کنيم. دريک کلام ايشان در زندگي ساده زيست بودند واز اول هم به آن عادت کرده بودند.خودشان اظهار مي کنند در ده سالي که در اصفهان بودند. با نان خشک وحداقل خوراک زندگي مي کرده اند.بعدها هم که به قم آمدند، باز با همان سادگي زندگي مي کردند وتا آخر عمر هم اين سادگي وجود داشت. برخي وقتي به مقام ومنصبي مي رسند؛ فراموش مي کنند حالات قبلي را.البته، زندگي ايشان ممکن است يک تفاوت جزئي داشته و يقيناً مثل سابق روي حصير زندگي نمي کرده اند، روي فرش بوده،ولي آن روحيه و طبع ساده زيستي را تا آخر عمر داشته اند.
شهيد اشرفي، " اسفار" ملاصدرا و" منظومه" سبزواري وفلسفه را در نزد مرحوم امام (ره) و فقه واصول را نزد آيت الله بروجردي و بعضي علماي ديگر مي خوانده اند.به علاوه، علاقه ومحبت متقابلي بين حضرت امام وآقاي اشرفي اصفهاني وجود داشت،به طوري که شيخ حسن صانعي خودشان به من گفتند که بارها از مرحوم امام درجلسات خصوصي مي شنيدم که اگرعالم وروحاني واقعي مي خواهيد، به سراغ حاج آقا عطاء الله اصفهاني برويد.چون به علم شان عمل مي کردند وفقط اهل حرف نبودند. آقاي اشرفي در سن چهل سالگي به مرتبه اجتهاد رسيدند و ورقه هاي اجتهاد را از علماي آن زمان گرفتند.آقاي اشرفي را در کرمانشاه دستگير کردند وبه تهران آوردند و دوباره آزاد شدند. البته من از مبارزات سياسي آن بزرگوار اطلاعات زيادي ندارم،کلاً همين قدر مي دانم که ايشان را به خاطر سخن راني هايي که داشتند، دستگيرکردند وبه تهران آوردند، افراد زيادي براي ايشان اقدام کردند يا چون ديدند ممکن است درکرمانشاه موجب مشکلات اضافه اي براي دولت پيدا شود، حاج آقا را بعد ازمدت کمي آزاد کردند.
از ديگر ويژگي هاي خاص شهيد محراب زهد، پارسايي، حلم، صبر، استقامت وحسن خلق وخصوصياتي که اغلب بزرگان داشتند، بوده است.من حيث المجموع، ايشان مدت ده سال دراصفهان درس مي خواندند، بيست وسه سال درقم و حدود بيست وهفت سال هم درکرمانشاه بودند که درآخر به هدف خودشان وعشق شان که شهادت بود نائل شدند.خودشان هم وصيت کردند که مرا درتخت فولاد اصفهان دفن کنيد. در وصيت نامه شان از مال و منال هيچ صحبتي نکرده اند وفقط به بچه هاي شان راجع به تقوا، نماز واطاعت از خدا توصيه کرده اند وچيز ديگر هم نداشته اند.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 44