ابو الحسن اشعرى در آغاز قرن چهارم هجرى به مخالفت با مكتب معتزله قيام كرد و به تحكيم و نشر آراى كلامى خود پرداخت. وى در اواخر عمر خود مشاهده كرد كه عدهاى شاگرد و پيرو بر او گرد آمده و انديشههاى وى را به عنوان پناهگاهى در مقابل قشري گرى اهل حديث و عقل گرايى افراطى معتزله ستايش مىكنند.
ابو الحسن اشعرى در آغاز قرن چهارم هجرى به مخالفتبا مكتب معتزله قيام كرد و به تحكيم و نشر آراى كلامى خود پرداخت. وى در اواخر عمر خود مشاهده كرد كه عدهاى شاگرد و پيرو بر او گرد آمده و انديشههاى وى را به عنوان پناهگاهى در مقابل قشري گرى اهل حديث و عقل گرايى افراطى معتزله ستايش مىكنند.بدين جهت ميتوان گفت: مكتب اشعرى در زمان حيات بنيانگذار آن شكل گرفت. و از همان روزهاى نخستبا مخالفت هايى رو به رو گرديد.
قبل از ديگران، معتزليان كه از تغيير جهت ناگهانى شاگرد قديم مكتب خود دلتنگ گرديده بودند، به مخالفتبا او برخاستند. علاوه بر آنان، ظاهر گرايان، و پيشاپيش آنان حنبليان نيز با ترديد و تحير با وى برخورد كردند و گفتند: اين تازه وارد كيست كه در عين ادعاى كناره گيرى از معتزله باز هم جرات ندارد كه بىكم و كاست، به نصوص و ظواهر دينى، مانند اهل حديث استناد كند؟
از سوى ديگر در همان زمان كه اشعرى در بصره و بغداد به اصلاح عقايد دينى پرداخت، در سمرقند (واقع در مشرق سرزمين اسلامى) نيز ابو منصور ماتريدى (م 333) با آرمانى مشابه اشعرى ظهور كرد، و شاگردان نزديك او كوشش مكتب اشعرى را به عنوان يك اصلاح ناقص و ناموفق به حساب مىآورند و مكتب او را به محافظهكارى و ابن الوقتبودن متهم مىكردند، و از عقايد ماتريدى به عنوان احيا كننده تسنن كامل دفاع مىكردند.
تحولات سياسى و رسميتيافتن مذهب اشعرى
از نظر سياسى نيز تا زمان به قدرت رسيدن سلجوقيان (حدود نيمه قرن پنجم هجرى) مكتب اشعرى از موقعيتخوبى برخوردار نبود. زيرا قبل از آنان بيش از يك قرن (321- 447) آل بويه حكومت مىكردند. در زمان حكومت آل بويه شرايط مناسبى براى عقل گرايان به وجود آمد و اشاعره وضعيت مطلوبى نداشتند، زيرا آنان از يك طرف پيرو مذهب شيعه بودند، كه مدافع عقل گرايى است، و از طرف ديگر برخى از آنان اهل فضل و علم و ادب و مدافع آزاد انديشى بودند. بدين جهت در دربار آل بويه مكتب شيعه و مكتب اعتزال رونق يافت. ابن العميد و همچنين صاحب بن عباد، وزيران دانشمند آل بويه، هر دو ضد اشعرى بودند.
با به قدرت رسيدن سلجوقيان وضعيتبه سود اشعريان تغيير كرد و مذهب اشعرى در جهان تسنن مقامى ممتاز به دست آورد، زيرا توسط نظام الملك وزير سلجوقى (م 485) مقرر شد كه در دو مدرسه نظاميه بغداد و نيشابور، تعليمات بر وفق مذهب اشعرى باشد. از آن پس مذهب اشعرى، مذهب رسمى اهل سنت گرديد. اشاعره از اين موقعيت استفاده كرده و به مبارزه با فرقههاى كلامى مخالف خود برخاستند.
مخالفت آنان، علاوه بر انگيزه كلامى، انگيزه سياسى نيز داشت، زيرا در برخى موارد حكومتهايى كه از مخالفان آنان حمايت مىكردند، با حكومتهاى مدافع آنان در ستيز بودند.
هانرى كوربن فرانسوى درباره مخالفت غزالى با باطنيان و فيلسوفان گفته است:
«هدف دشمنى غزالى با باطنيان و فيلسوفان، در عين حال، خصومتبا حكومت فاطمى قاهره بود، زيرا آنان حكومت فيلسوفان را حفظ مىكردند و از اصول عقايد باطنى به نفع خود فايده مىجستند» .
مؤلفان تاريخ فلسفه در جهان اسلامى نيز درباره مخالفت غزالى با باطنيه گفتهاند: «خطر باطنيه براى اسلام سختتر از خطر زنادقه و مجوس- مثلا- نبود، بلكه اگر خطرى داشتند، پيش از آنكه متوجه اسلام باشد، متوجه دستگاه خلافتبود. جبههاى كه غزالى در برابر باطنيه گشوده بود، بيشتر از جنبه سياسى بود تا از جنبه دينى. اين مطلب از آنچه وى در آغاز كتاب «المستظهريه» يا «فضايح الباطنية و فضايل المستظهريه» آورده است، به روشنى استفاده مىشود» .
عقل گرايان اشعرى
اگر چه با پيروزى ظاهر گرايان بر معتزله ستاره عقل گرايى در جهان تسنن افول كرد، ولى موجب اضمحلال كامل آن نگرديد و نه تنها هواداران مكتب اعتزال تا قرنها بعد با استفاده از فرصتهاى مناسب از مكتب خود دفاع كردند، بلكه در ميان متكلمان اشعرى نيز چهرههاى شاخص و برجستهاى به چشم مىخورند كه تفكر عقلانى را ارج نهاده و در مواردى با عقايد اشعرى مخالفت ورزيده و يا به اصلاح آن همت گماردند.
الف: خيالى و عبد الحكيم
مؤلفان تاريخ فلسفه در جهان اسلامى در اين باره گفتهاند: «طولى نكشيد كه عقايد اشعريان دستخوش تطورات و تحولات شد، يعنى اشعريان به عقل گرايش بيشترى يافتند، تا آنجا كه آن را بر نص ترجيح دادند، و چنانكه خيالى و عبد الحكيم در حواشى خود بر «عقايد نسفى» گفتند: «در مواردى كه نص حاكى از چيزى باشد كه عقل آن را ممتنع شمارد، بايد به تاويل آن پرداخت چه عقل بر نقل مقدم است. عقل اصل است و نقل فرع، زيرا نقل موقوف استبر اثبات صانع و اثبات عالميت و قدرت او. پس در ابطال عقل به وسيله نقل، ابطال اصل استبه وسيله فرع، و اين هم ابطال عقل است و هم ابطال نقل» .
ب: شيخ محمد عبده
در ميان متاخرين اشاعره عقل گرايان بسيارى ظاهر شدند كه از آن جمله شيخ محمد عبده (متوفاى 1323) را مىتوان نام برد. وى از مكتب اشعرى پيروى مىكرد، ولى در مسائل مورد اختلاف ميان اشاعره و معتزله، آرا و نظرياتى ابراز كرد كه با عقايد اشاعره مخالفت آشكار دارد.
مناسب است نظريه وى درباره مساله حسن و قبح عقلى را- كه از مهمترين مسائل مورد اختلاف ميان معتزله و اشاعره است- يادآور شويم:
وى در تفسير آيه «يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر» گفته است: «معروف آن است كه عقلهاى سالم آن را نيكو دانسته و قلبهاى پاك به دليل هماهنگى آن با فطرت و مصلحت، آن را مىپسندند، و منكر آن است كه عقلهاى سالم آن را انكار كرده و قلبهاى پاك را از آن متنفر مىگردند، ولى تفسير معروف به آنچه شريعتبه آن امر كرده، و تفسير منكر به آنچه شريعت از آن نهى كرده است از قبيل تفسير آب به آب است، و معناى اين سخن ما طرفدارى مطلق از معتزله و مخالفتبا اشاعره در مساله حسن و قبح عقلى نيست. ما با بخشى از نظريه آن دو موافق و با بخشى از آن مخالفيم. بر اين اساس توانايى عقل را بر درك حسن افعال به كلى انكار نمىكنيم (چنانكه اشاعره منكر آنند) ولى چيزى را هم بر خداوند واجب نمىدانيم (چنانكه معتزله عقيده دارد) » .
قبول اينكه عقل مستقلا بر درك حسن و قبح برخى از افعال تواناست، مخالفت صريح با مكتب اشعرى است، و كسانى كه با مساله «وجوب على الله» مخالفت كردهاند، آن را نادرست تفسير كرده و چنانكه محقق طوسى يادآور شده، مفاد وجوب كلامى را با وجود فقهى خلط كردهاند.
ج: شيخ شلتوت
شيخ شلتوت نيز يكى از متاخرين عقل گراى اهل سنت است. وى در مساله جبر و اختيار نظريه كسب اشعرى را در حل معضل جبر كافى ندانسته و گفته است: «تفسير كسب به تقارن عادى ميان فعل و قدرت انسان، بدون آنكه قدرت او در تحقق فعل تاثيرى داشته باشد، علاوه بر اينكه با اصطلاح لغوى آن و نيز با اصطلاح قرآنى آن هماهنگ نيست، از عهده تصحيح و توجيه مساله تكليف و اصل عدل (الهى) و مسئوليت (انسان) بر نمىآيد، زيرا مقارنت مزبور، نتيجه ايجاد فعل توسط خداوند در ظرف قدرت انسان است، نه مقدور و مخلوق انسان، تا مصحح نسبت فعل به انسان باشد، و فعل همان گونه كه با قدرت انسان مقارنت دارد، با سمع و بصر و علم انسان نيز مقارن است.
در اين صورت قدرت چه امتيازى دارد كه مقارنت فعل با آن موجب نسبت دادن فعل به انسان شناخته مىشود؟
وى آنگاه نظريه خود را در اين باره ابراز كرده و گفته است:
«نظر من اين است كه خداوند قدرت و اراده را در انسان عبث و بيهوده نيافريده است، بلكه اين دو، مناط تكليف و جزا، و ملاك انتساب افعال به انساناند، هر گاه انسان طريق خير يا شر را برگزيند خداوند وى را به طور قهرى از ادامه آن باز نمىدارد. هر چند انسان و قدرت و اختيار او همگى به مشيت و قدرت خدا و مقهور او هستند، او اگر بخواهد مىتواند جاذبه خير را به كلى از او بگيرد، تا شر سراسر ذات او را فرا گيرد، و نيز اگر بخواهد مىتواند جاذبه بدى را از او سلب نمايد تا خوبى ذات او را احاطه كند، ولى حكمت الهى در مساله تكليف و آزمايش همان را اقتضا مىكند كه در انسان ترسيم گرديده است»
اشعرى به ارائه طرحى نوين اقدام كرد كه به گونهاى تضاد موجود ميان عقلگرايى و ظاهر گرايى را برطرف كند. بدين جهتبا هر يك از آن دو گروه، هم موافق بود و هم مخالف. با عقل گرايان در اين جهت كه استدلال عقلى در اثبات عقايد دينى، بدعت و حرام نيست، بلكه راجح و پسنديده است، موافقت كرد، و به تاليف رساله «استحسان الخوض فى علم الكلام» مبادرت ورزيد. و اين در حالى بود كه اهل حديث، علم كلام و استدلال عقلى را بدعت و حرام مىدانستند.
و از طرفى در تعارض عقل با ظواهر دينى، ظواهر را مقدم داشت، و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت كرد، همان گونه كه اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانست و هيچ واجب عقلى را نپذيرفت، و در اين زمينهها با اهل حديث هماهنگ گرديد. و چون نادرست دانستن تاويل و اصرار بر حفظ ظواهر در مواردى با اصل تنزيه و صفات جمال و جلال الهى منافات داشت. با استفاده از استدلال عقلى فرضيههاى كلامى جديدى را ابداع كرد، و يا اگر قبل از وى مطرح شده بود، به تحكيم آن پرداخت كه اين فرضيهها، عقايد و آراى ويژه وى را در علم كلام تشكيل مىدهد.
نو آورىهاى اشعرى
الف- صفات ازلى خداوند
در اينكه خداوند به صفاتى چون علم، قدرت، حيات، اراده و نظاير آن وصف مىگردد، هيچ گونه اختلافى ميان متكلمان نيست، زيرا صفات ياد شده گذشته از اين كه از صفات كمالاند، در آيات بسيارى از قرآن كريم نيز وارد شده است، ليكن بحث در چگونگى تحقق اين صفات براى خداست كه آيا واقعيت آنها عين ذات الهى است، يا زايد بر ذات؟
اكثريت معتزله صفات ازلى خداوند را عين ذات او مىدانستند، و برخى از اهل حديث (مشبهه) به زيادت و مغايرت آنها با ذات معتقد بودند، و شيخ اشعرى نيز نظريه زيادت را برگزيد، ولى تبصرهاى را به آن افزود و آن اينكه: اين صفات ازلى نه عين ذاتند و نه غير ذات، اگر چه در واقعيتخود قائم به ذاتاند، چنانكه شهرستانى گفته است:
«قال ابو الحسن: البارى تعالى عالم بعلم، قادر بقدرة، حى بحياة، مريد بارادة، . . . قال: و هذه الصفات ازلية قائمة بذاته تعالى، لا يقال: هى هو، و لا هى غيره، لا هو، و لا، لا غيره».
ابو الحسن اشعرى گفت: خداى تعالى به واسطه علم زايد بر ذات عالم، و به واسطه قدرت قادر و به واسطه حيات حى، و به واسطه اراده مريد است، اين صفات ازلى و قائم به ذات خداوندند، گفته نمىشود كه آنها عين ذاتند، و نه غير ذات
درباره تبصره مزبور دو نكته را يادآور مىشويم:
1- اين سخن از انديشههاى ابتكارى شيخ اشعرى نيست، زيرا قبل از وى توسط عبد الله بن كلاب (متوفاى 240) مطرح شده بود. اشعرى در مقالات الاسلاميين نظريه او را چنين بيان كرده است: «نامها و صفتهاى خدا در ذات اويند، نه اويند و نه غير او، به ذات حق پايدارند، اما پايدارى صفتها به يكديگر، روا نباشد» به نقل اشعرى، سليمان بن جرير زيدى نيز همين سخن را درباره صفات خدا گفته است
2- هدف اشعرى از اين سخن اين است كه اشكال معروف لزوم تعدد قدما را بر قائلان به زيادت صفات پاسخ گويد، زيرا اشكال ياد شده مبتنى بر مغايرت آنها با ذات است، چنانكه ابن خلدون پس از اشاره به طرح اشكال تعدد قديم از جانب معتزله بر نظريه زيادت صفات بر ذات گفته است: «و هو مردود بان الصفات ليست عين الذات و لا غيرها، اشكال ياد شده وارد نيست، زيرا صفات نه عين ذاتند و نه غير ذات»
و در نتيجه اشعرى راهى وسط را ميان مثبتان و نافيان صفات برگزيد، بدون آنكه اشكال تعدد قدما متوجه وى گردد.
ولى حق اين است كه سخن ياد شده پاسخ درستى براى اشكال مزبور نيست، زيرا هرگاه صفات ازلى داراى واقعيتبوده و واقعيت آنها عين واقعيت ذات نيست، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا آنها در هستى خود بىنياز از ذات هستند يا نيازمند به آن؟در صورت اول تعدد قدما لازم مىآيد، و در صورت دوم، چگونه ممكن است ذات فاقد صفات، موجد آنها باشد؟
ذات نايافته از هستى، بخش
كى تواند كه شود هستى بخش؟
ب- صفات خبريه
در قرآن كريم براى خداوند صفاتى مانند: يد، وجه، مجيىء، استواء بر عرش و. . . ذكر شده است، اين صفات را صفات خبريه گويند، چنانكه آيات مربوط به آنها را آيات متشابه مىنامند. معتزله در تفسير اين آيات روش تاويل را برگزيدند. و ظاهرگرايان و قشريون از اهل حديث (مجسمه و مشبهه) به مفاد ظاهرى آنها تمسك كردند. روشى كه اشعرى برگزيد متوسط ميان اين دو روش بود، زيرا وى تاويل معتزله را نپذيرفت و گفتخداوند واقعا صفات مزبور را داراست، ولى بحث درباره چگونگى آنها روا نيست. پس او داراى يد و وجه است، بدون اظهار نظر در چگونگى آن. از اين نظريه به عنوان اصل معروف اشعرى درباره صفات خداوند ياد مىشود، يعنى «ايمان داشتن بدون پرسش از چگونگى» .
ولى حق اين است كه اشعرى مبتكر اين اصل معروف نبود و اهل حديث و حنابله نيز از همين روش پيروى مىكردند. شهرستانى پس از اشاره به مخالفت طريقه معتزله با اهل حديث درباره تفسير متشابهات قرآن آورده است:
«احمد بن حنبل و داود بن على اصفهانى و جماعتى از پيشوايان سلف، روش متقدمان اهل حديث مانند مالك بن انس و مقاتل بن سليمان را برگزيده و گفتند: ما به آنچه در كتاب و سنت وارد شده است ايمان آورده و از تاويل آن خوددارى مىكنيم، ولى به طور قطع مىدانيم كه خداوند با هيچ يك از مخلوقات خود شباهت ندارد» .
ابن خلدون نيز پس از يادآورى طريقه معتزله و مشبهه در تفسير آيات متشابه قرآنى و صفات خبريه به قيام اشعرى بر ضد آن دو اشاره كرده و گفته است:
«فتوسط بين الطرق و نفى التشبيه و اثبت الصفات المعنوية و قصر التنزيه على ما قصره عليه السلف» .
اشعرى راه وسط ميان راهها را اثبات كرد، و در تنزيه به همان اندازه كه پيشينيان بسنده كرده بودند، اكتفا كرد.
از اين روش، به روش تفويض (در مقابل تاويل) نيز ياد مىشود، چنانكه شيخ محمد عبده آنجا كه طريقه سلف و خلف را در برخورد با آن دسته از نصوص كتاب و سنت كه ظاهر آنها با اصل تنزيه منافات دارد بيان كرده، گفته است:
«سلف، از اصل تنزيه بر پايه تفويض دفاع مىكردند، و خلف، اصل تنزيه را از طريق تاويل حفظ مىكردند».
ج- حدوث و قدم كلام الهى
اهل حديث و حنابله بر قديم بودن كلام الهى (قرآن) اصرار مىورزيدند، و اعتقاد به حادث بودن آن را موجب كفر مىدانستند، چنانكه احمد بن حنبل گفته است:
«قرآن كلام الهى است و آفريده نيست، هر كس به آفريده بودن آن معتقد باشد، جهمى و كافر است، و اگر كسى در اين مساله توقف كند و قرآن را نه حادث بداند و نه قديم، انديشهاى پليدتر از قائل به حادث بودن آن دارد»
در برابر آنان معتزله بر حدوث قرآن اصرار مىورزيدند و پافشارى بيش از حد آنان حوادث تلخى را پديد آورد كه به دوره «محنة» معروف است.
ابو الحسن اشعرى در اين نزاع كلامى به دفاع از عقيده اهل حديث پرداخت، ولى براى كلام الهى دو مرتبه قائل شد: يكى كلام نفسى، و ديگرى كلام لفظى، و گفت آنچه قديم است كلام نفسى است كه حقيقت كلام نبوده، بلكه وسيله اظهار و ابراز آن است.
شهرستانى نظريه اشعرى را درباره كلام الهى اين گونه تقرير كرده است:
«عبارات و الفاظى كه توسط فرشتگان بر پيامبران وحى مىشود، دليلها و نشانههايى بر كلام ازلى هستند، و دليل و نشانه، مخلوق و حادث است، ولى مدلول، قديم و ازلى است، و فرق ميان قرائت و مقروء، و تلاوت و متلو، نظير فرق ميان ذكر و مذكور است، كه ذكر حادث، ولى مذكور قديم است. اشعرى با اين اعمال دقت و نظر با حشويه مخالفت كرد، زيرا آنان حروف و كلمات را قديم مىدانستند، ولى حقيقت كلام از نظر اشعرى معنايى قائم به نفس است. كه غير از عبارت و لفظ است، عبارت و لفظ دليل بر آن است. بنابر اين از نظر اشعرى متكلم كسى است كه صفت كلام قائم به اوست و از نظر معتزله كسى است كه كلام را ايجاد مىكند، و در نتيجه اطلاق كلام بر عبارت و لفظ، يا مجازى بوده و يا به اشتراك لفظى است»
د- خلق افعال و كسب
از مسائل مورد اختلاف ميان معتزله و ظاهرگرايان، مساله، «قدر» يا «خلق اعمال» بود. معتزله به انگيزه دفاع از عدل و حكمتخداوند، انديشه قدريگرى را برگزيده و افعال اختيارى انسان را از قلمرو اراده و قدر الهى بيرون دانسته، او را خالق افعال خويش مىشناختند، و در برابر آنان ظاهر گرايان به انگيزه دفاع از عموميت اراده و قدر الهى و نيز اصل توحيد در خالقيت، هر گونه خالقيت را از انسان نفى كرده و افعال او را- اعم از طاعات و معاصى مخلوق خدا مىدانستند، از اين عقيده به «خلق اعمال» ياد مىشود.
شيخ اشعرى آنگاه كه از مكتب اعتزال اعلان انصراف داد، حمايتخود را از عقيده «خلق اعمال» ابراز كرد و در رسالهاى كه عقايد خود را به عنوان نماينده اهل سنت نگاشت، بر اين عقيده تصريح كرده، و گفت:
«ان اعمال العباد مخلوقه لله مقدورة
افعال بندگان مخلوق و مقدور خداوند است» .
ولى براى توجيه اصل اختيار و رهايى از پيامدهاى نادرست انديشه جبر، نظريه «كسب» را كه قبل از او توسط حسين نجار و ضرار بن عمرو مطرح شده بود، برگزيد.
در تفسير حقيقت «كسب» از طرف اساتيد و محققان كلام اشعرى آراى مختلفىابراز گرديده است، ولى معروفترين آنها اين است كه كسب عبارت است از مقارنت وجود فعل با قدرت و اراده انسان، بدون آنكه قدرت و اراده او در تحقق آن تاثيرى داشته باشد، چنانكه قوشجى گفته است:
«و المراد بكسبه اياه مقارنته لقدرته و ارادته من غير ان يكون هناك منه تاثير او مدخل فى وجوده سوى كونه محلا له، »مراد از كسب، مقارنت داشتن فعل انسان با قدرت و اراده اوست، بدون اين كه انسان در پيدايش فعل غير از اينكه ظرف و محل پيدايش آن است، تاثير داشته باشد».
نظريه «كسب» نه تنها مورد نقد مخالفان اشاعره قرار گرفته است، بلكه برخى از محققان اشاعره نيز آن را نادرست دانسته و در رديف آراى مبهم و معما گونه، نظير حال ابو هاشم و طفره نظام، به شمار آوردهاند.
احمد امين مصرى آن را به عنوان تعبير جديدى از نظريه جبر دانسته و گفته است: «و هو- كما ترى- لا يقدم فى الموضوع و لا يؤخر، فهو شكل جديد فى التعبير عن الجبر،اين نظريه- همان گونه كه مىبينى- در موضوع جبر هيچ گونه تغييرى نداده، بلكه تعبير جديدى از آن است».
منبع: کتاب فرق و مذاهب كلامى، ص 187و195 ارسال توسط کاربر محترم:j133719