تصوف چيست؟ و جايگاه آن را در اسلام مشخص نماييد؟
دراينکه تصوف چيست، بايد اين کلمه را از دو منظر مورد بررسي قرار داد؛ اول از منظر لغت که اين کلمه از کجا آمده و به چه معنايي است. دوم اينکه در اصطلاح به چه چيزي تصوف و به چه کسي صوفي گفته مي شود. لذا در جواب به اين سوال ما در تلاش براي جواب دادن به اين موضوع و بعد جايگاه تصوف در اسلام را بررسي مي کنيم.
ريشه يابي کلمه تصوف
درباره وجه تسميه واژه صوفي و اشتقاق آن، آراء و عقايد گوناگوني ذکر شده است. لغويون و فرهنگ نويسان قديمي، محققان اسلامي و مستشرقيني که درباره تصوف و صوفيه داراي تاليفات هستند هرکدام داراي ادعايي بوده و اين کلمه را مشتق از ريشه اي دانسته و ثبت وضبط نموده اند.
در اين توشتار کوتاه به چند قول مختصر اکتفا مي نماييم :
قول اول: ابوريحان بيروني و برخي از مستشرقين عقيده دارند که صوفي مشتق از واژه يوناني سوفيا به معني دانش است [1] وکساني هم که تصوف را با تئوسوفي يک پنداشتند، همين لفظ را اصل ومنشا اسم قوم دانسته اند. [2]
بررسي اين قول: اشخاصي مانند نولدکه، نيکسن، ماسينيون و هانري کربن اين قول را رد کرده و از جمله دلايلي که بر رد اين قول آورده اند، اين است که، در ترجمه، حرف «سيگما»«S» يوناني همه جا به سين ترجمه شده است نه صاد. [3] اين درحالي است که در همه جا براي اين منظور از کلمه صوفي و تصوف استفاده شده است نه ازکلماتي مثل سوفي يا تسوف.
قول دوم : برخى ديگر تصوف را منسوب به اهل صُفّه دانسته و گفته اند: آنان جماعتى از فقرا و خانواده هاى مسلمين صدر اسلام بوده اند كه درقسمتي از مسجد النبى(ص) منزل داشتند و با صدقه زندگى مى كردند.
بررسي: با کمترين مطالعه درباره تاريخ صدر اسلام در مي يابيم که اين امر(اهل الصفه) يک جريان اقتصادي بوده است. بعد از هجرت نبي مکرم اسلام، مؤمنيني که تمام زندگيشان را در مکه رها کرده ومهاجرت نموده بودند، هنگام ورود به مدينه خانه و کاشانه اي نداشته، لذا در مسجد النبي بيتوته مي کردند. اين قضيه نيز با تدبير رسول اکرم(ص)(پيمان عقد اخوت) بعد از مدتي پايان پذيرفت و همه آنها صاحب خانه و زندگي شدند. درست است که در بين آنها از صحابي بلند مرتبه رسول خدا(ص) افرادي وجود دارد ولي نمي توان اين جريان (تصوف) را که جرياني فکري و اعتقادي است به يک جريان اقتصادي صدر اسلام پيوند داد. دكتر قاسم غنى نيز درکتاب تاريخ تصوّف، اين نظريه را رد مى كند و مى گويد: اگر صوفى منسوب به اهل صُفّه بود مى بايست «صُفّى» گفته مى شد. در حالي که چنين نشده است پس اين انتساب نادرست است.
قول سوم : غالب مورخين و محققين و کساني که درباره تصوف مطالعه دارند اين کلمه را مشتق از صوف به معني پشم مي دانند. چرا که صوفيان اوليه و عده کثيري از آنان در طول تاريخ غالبا لباس پشمينه مي پوشيدند و آن را نشانه زهد و دوري از دنيا براي خود قلمداد مي کردند. با توجه به نقل هاي تاريخي و گفتار بزرگان و همچنين روايات وارد شده در اين مورد به نظر مي رسد که اين قول از تمام اقوال ذکر شده قوي تر بوده و از اعتبار بيشتري برخوردار مي باشد. چنانچه برخي از بزرگان صوفيه نيز اين قول را پذرفته اند. [4]
دکتر عبد الحسين زرين کوب نيزدر كتاب خود مي¬نويسد: در ميان ريشه¬شناسي¬هايي که براي کلمه صوفي پيشنهاد شده است، محتمل¬ترينشان آن است که صوفي را از صوف به معناي پشم مشتق بدانيم. صوفيان به عنوان نشانه¬اي از فقر ديني خود، جامه¬هاي پشمي خشني به تن مي¬کردند. [5] البته کساني هم مانند قشيري که از بزرگان متصوفه مي باشد متعقد است که اين کلمه اصلا عربي نيست بلکه لقبي است که به اين گروه داده اند. [6]
نکته اي که در تمام کتابهاي مربوط به تصوف آمده اين است که کلمه صوفي و تصوف در زمان صدر اسلام استعمال و رواج نداشت بلکه در اواسط قرن دوم هجري اين لفظ بر عده اي از افراد که رفتار خاصي براي خود در نظر گرفته بودند اطلاق شد. اولين بار اين کلمه بر عثمان بن شريک کوفي اطلاق شد. [7] اتفاق مورخين بر اينکه اين لفظ در اواخر قرن دوم رواج پيدا کرده خود دليلي است بر عدم وجود چنين سلکي در سيره پيامبر و اهل بيت(ع)
مفسر قرآن علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان راجع به پيدايش و چگونگي اين فرقه مي فرمايد : [8]
در همين روزگار بود كه مكتبى ديگر در بين مسلمانان خودنمايى كرد، و آن مكتب تصوف بود، كه البته ريشه در عهد خلفا داشت، البته نه به عنوان تصوف، بلكه به عنوان زهد گرايى، ولى در اوائل بنى العباس با پيدا شدن رجالى از متصوفه چون با يزيد بسطامى و جنيد و شبلى و معروف كرخى و غير ايشان رسما به عنوان يك مكتب ظاهر گرديد.
پيروان اين مكتب معتقدند كه راه به سوى كمال انسانى و دستيابى بر حقائق معارف منحصر در اين است كه آدمى به طريقت روى آورد، و طريقت (در مقابل شريعت) عبارت است از نوعى رياضت كشيدن در تحمل شريعت كه اگر كسى از اين راه سير كند، به حقيقت دست مىيابد، و بزرگان اين مكتب چه شيعيان و چه سنيان سند طريقت را منسوب كردهاند به على بن ابى طالب (ع) و چون اين طائفه ادعاى كرامتها مىكردند، و در باره امورى سخن مىگفتند كه با ظواهر دين ضديت داشت، و عقل هم آنها را نمىپذيرفت، لذا براى توجيه ادعاهاى خود مىگفتند اينها همه صحيح و درست است، چيزى كه هست فهم اهل ظاهر (كه منظورشان افراد متدين به احكام دين است) عاجز از درك آنها است و شنيدن آن بر گوش فقها و مردم عوام از مسلمانان سنگين است و به همين جهت است كه آن مطالب را انكار مىكنند و در برابر صوفيه جبهه گيرى نموده از آنان بيزارى جسته و تكفيرشان مىكنند، و بسا شده كه صوفيان به همين جرم گرفتار حبس و شلاق و يا قتل و چوبه دار و يا طرد تبعيد شدهاند و همه اينها به خاطر بى پروايى آنان در اظهار مطالبى است كه آن را اسرار شريعت مىنامند، و اگر دعوى آنان درست باشد يعنى آنچه آنان مىگويند مغز دين و لب حقيقت بوده و ظواهر دينى به منزله پوسته رويى آن باشد و نيز اگر اظهار و علنى كردن آن مغز و دور ريختن پوسته روى آن كار صحيحى بود خوب بود آورنده شرع، خودش اين كار را مىكرد و مانند اين صوفيان به همه مردم اعلام مىنمودند تا همه مردم به پوسته اكتفاء ننموده و از مغز محروم نشوند، و اگر اين كار صحيح نيست بايد بدانند كه بعد از حق چيزى به جز ضلالت نمىتواند باشد.
اين طائفه در اول پيدايش مكتبشان در مقام استدلال و اثبات طريقه خود بر نيامدند، و تنها به ادعاهاى لفظى اكتفاء مىكردند ولى بعد از قرن سوم هجرى بتدريج با تاليف كتابها و رسالههايى مرام خود را در دلها جا دادند، و آن قدر هوادار براى خود درست كردند كه توانستند آراى خود را در باره حقيقت و طريقت علنا مطرح سازند و از ناحيه آنان انشاآتى در نظم و نثر در اقطار زمين منتشر گرديد.
و همواره عده و عدهشان و مقبوليتشان در دلهاى عامه و وجههشان در نظر مردم زيادتر مىشد تا آنكه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهايت درجه وجهه خود رسيدند، ... در ادامه علامه علت انحطاط صوفيان را بعد از اين قرن ها در موارد زير مي دانند:
• کجروي ها در اعمال و رفتار صوفيه
• نسبت دادن اعمال خود به خداوند و دين اسلام و ايجاد بدعت هاي فروان به نام دين
• سوء استفاده از مردم
• ابداع رهبانيت در دين به نام دين
• ابداع خانقاه در برابر مسجد
جايگاه تصوف در اسلام
در اين باره با اشاره به روايات اهل بيت جايگاه تصوف را در دين اسلام تبيين مي نماييم :
نبي اكرم (ص) فرمود: « لا تقوم الساعه علي امتّي حتي يخرج قوم من امتّي اسمهم صوفيّه ليسوا منّي انّهم يهود امّتي يحلقون للذكر و يرفعون اصواتهم بالذكر ، يظنّون انّهم علي طريق الابرار بل هل اضلّ من الكفار و هم اهل النار، لهم شهقه كشهقه الحمار و قولهم قول الابرار عملهم عمل الفجّار و هم منازعون للعلماء ليس لهم ايمان و هم معجبون باعمالهم ليس لهم من عمالهم الاّ التعب».
قيامت برپا نمي شود تا اينکه گروهي از امتم به نام صوفيه ظاهر مي شوند كه از من نيستند ، آنان يهود امت منند، براي گفتن ذكر ، حلقه مي زنند و صدايشان را به گفتن آن بلند مي كنند و بر اين تصورند كه راه نيكان را مي پويند در صورتي كه از كفار گمراه تر و اهل آتش دوزخ اند، نظير الاغ عرعر مي كنند و سخنان افراد نيك كردار را بر زبان مي آورند ولي در كردار ، چون فاسقان و فاجرانند . باعلما در ستيزند و بهره اي از ايمان ندارند، از انجام كار هاي خود خرسندند با اين كه عملشان جز خستگي سودي برايشان ندارد».
امام رضا(ع): « من ذُکر عنده الصوفيه و لم ينکرهم بلسانه و قلبه فليس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بين يدي رسول الله ص» [9] « هر کس نزد او از صوفيه سخن به ميان آيد و به زبان و دل انکار ايشان نکند، از ما نيست و هر کس صوفيه را انکار نمايد گويا اين که در راه خدا در حضور رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با کفار جهاد کرده است.»
به سند صحيح از احمد بن محمد بزنطي روايت کرده اند که مردي به امام صادق (سلام الله عليه) عرض کرد در اين زمان قومي پيدا شده اند که به آن ها صوفي مي گويند درباره ي آن ها چه مي فرماييد؟ امام در پاسخ آن ها فرمودند:
«انّهم اعدائنا فمن مال اليهم فهو منهم و يحشر معهم و سيکون اقوام يدّعون حبّنا و يميلون اليهم و يتشبّهون بهم و يلقّبون انفسهم بلقبهم و يأوّلون اقوالهم الّا فمن مال اليهم فليس منّا و انّا منهم بُرَآءٌ و من انکرهم و ردّ عليهم کان کمن جاهد الکفار بين يدي رسول الله ص.» [10]
« آن ها "صوفيان" دشمنان ما هستند، پس هر کس به آنان ميل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و به زودي کساني پيدا مي شوند که ادعاي محبت ما را مي کنند و به ايشان نيز تمايل نشان مي دهند و خود را به ايشان تشبيه نموده و لقب آنان را بر خود مي گذارند و گفتارشان را تأويل مي کنند. بدان که هر کس به ايشان تمايل نشان دهد از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر کس آنان را رد و انکار کند مانند کسي است که در حضور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با کفار جهاد کرده است.»
در رابطه احاديث فراوان وجود دارد که مي توان با مراجعه به آنها از جايگاه تصوف در اسلام آگاه شد.
منابع :
1. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه
2. ابونصر سراج طوسي، اللمع في التصوف، چاپ ليدن
3. اردبيلي، احمد، مقدس اردبيلي، حديقة الشيعه
4. بيروني، ابوريحان، تحقيق ماللهند
5. حر عاملي، الإثني عشريه في رد علي الصوفيه
6. خويي، شرح نهج البلاغه
7. زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن
8. طباطبايي، ترجمه الميزان،
9. غني، تاريخ تصوف در ايران
10. قشيري، عبدالله،ترجمه رساله قشيريه
11. قمي، عباس، سفينه البحار
12. الهامي، داود، عرفان وتصوف ارسال توسط کاربر محترم:hzafari