اسماعيليه معتقدند: ذات بارى تعالى برتر از وهم و عقل و فكر است، خداوند بالاتر از حد صفات استبا هيچ صفتى و يقين و حدى چه به سلب و چه به ايجاب از وى سخن نتوان گفت آفريدگار نه چيز است و نه ناچيز نه محدود و نه نا محدود و نه موصوف و نه نا موصوف و نه در مكان و نه در نامكان، به همين دليل تنزيه در مسئله صدور اشياء از بارى تعالى براى آن كه مشكل صدور كثير از واحد پيش نيايد، اعتقاد دارند كه از امر بارى تعالى با كلمه ابداع، عقل كل يا عقل اول در وجود آمد، سپس نفس كلى، از كلمه امر، به توسط عقل وجود يافت از نفس كلى به تاييد عقل كل، طبايع، و از طبايع امهات و از امهات به فعل اجرام سماوى، مواليد هستى پذيرفته، صدورعقل كل از كلمه امر به طريق ابداع است و صدور ساير موجودات روحانى و جسمانى كه به توسط عقل و نفس از امر بارى تعالى در وجود آمدهاند به طريق ابداع و انبعاث است; فرق ميان ابداع و انبعاث آن است كه انبعاث چيزى است كه نه در مكان باشد و نه در زمان. ولى پديد آينده باشد از چيزى ديگر اما ابداع چيزى گويند كه او نيز نه در مكان باشد ونه در زمان و لكن از چيزى پديد نيامده باشد.
اسماعيليه گويند: ما نگوييم خداوند موجود استيا ناموجود و نه عالم است و نه جاهل و نه قادر است و نه عاجز; زيرا اثبات حقيقتى اقتضاى شركتبين او و بين ساير موجودات را دارد و اين شركت و تشبيه است، گويند: خداوند نه قديم است و نه محدث، بلكه قديم امر او و كلمه او و محدث خلق او و آفرينش اوست.
علماى اسماعيليه قول برخى از فلاسفه را كه قايل به «قدماى خمسه» هستند يعنى قايل به قدمت پنج اصل: خداوند، نفس، هيولى، زمان و مكان مىباشند، به شدت مورد انتقاد قرار دادهاند و ثابت كردهاند چهار اصل اخير نمىتوانند قديم باشند; زيرا در اين صورت عدد قدما نامتناهى مىشود وبه علاوه اگر قول به قدماى خمسه درستباشد، كدام يك از آنها علتحدوث اين عالم است؟
به عقيده اسماعيليه: مظهر عقل كل در اين عالم وجود ناطق است و ناطقان همان پيامبران اولوا العزمند كه عدد ايشان هفت است از اين قرار: آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمد و اسماعيل بن جعفر. هر ناطق (پيغمبرى) وصى و جانشينى دارد كه در حال حيات او در شهرستان علم او بوده است. پس از هر ناطقى هفت امام روى كار مىآيد. دوره هر پيغمبرى هزار سال است و چون دور او به سر آيد پيغمبر ديگرى باشد يعنى تازه ظهور كند و شريعت او را نسخ مىنمايد، پيغمبر يا ناطق نخستين حضرت آدم بود كه وصى او شيثبود. ناطق دوم حضرت نوح بود كه وصى او سام بود. ناطق سوم حضرت ابراهيم بود كه وصى او اسماعيل بود. ناطق چهارم حضرت موسى بود كه وصى او هارون (يوشع) بود. ناطق پنجم حضرت عيسى بود كه وصى او شمعون الصفا(پطروس) بود. ناطق ششم حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود كه وصى او على بود. ناطق هفتم اسماعيل بود، زيرا حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم على را وصى يا اساس و پس از او حسن وحسين و زين العابدين و محمد الباقر و جعفر الصادق بودند. هفتمين ايشان اسماعيل بود كه او قائم است و ائمه پس از او را امامان دوره قيام دانند. ناطق واضع شرع جديد و ناسخ شريعت قديم مىباشد و اساس يا وصى عالم به علم تاويل شريعت است و وظيفه او بيان اسرار و باطن شريعت مىباشد.
علماى اسماعيليه قول فلاسفه را كه قايل به قدمت «قدماى خمسه» هستند و پنج اصل يعنى: خدا، نفس، هيولى، زمان و مكان را قديم دانند به سختى مورد انتقاد قرار دادهاند و گفتهاند:زمان نمىتواند قديم باشد. زمان عبارت از مقدار حركت افلاك است و با طلوع خورشيد و غروب آن سنجيده مىشود، پس قابل شمارش و متناهى است و نمىتواند قديم باشد و همچنين مكان نيز نمىتواند قديم باشد; زيرا اگر مكان قديم باشد اقطار ششگانه و محيط بر مكان نيز بايد قديم باشند، چون مكان از اقطار خالى نيست، پس عدد قدما نامتناهى مىشود به علاوه اگر قول به قدماى خمسه درستباشد كدام يك از آنها علتحدوث اين عالم است....
اسماعيليان آيات قرآن و احاديث و احكام شرع را مثل صوفيه تاويل مىكنند و ظاهر آنها را درست نمىدانند، بلكه به باطن آنها مىگرايند. بيشتر استدلالات آنان مبتنى بر معانى حروف قرآن و احاديث و اسرار و رموز آنهاست. گويند به جهت همين مكتوم بودن معانى است كه همه كس را بر آنها دسترسى ووقوف نيست و بشر محتاج به «امام» است كه آن معانى را روشن سازد.
گويند مردم به نسبت كمى و زيادى اطلاعشان بر اين معانى باطنى بر چند درجهاند: به همين دليل اسماعيليان خود را اهل تربيت مىدانند و مراتب هفتگانه معتقدان به آن مذهب از اين قرار است:1. مستجيب، 2. ماذون، 3. داعى، 4.حجت، 5. امام، 6. اساس، 7.ناطق.
كسى كه تازه به كيش آنان درآيد «مستجيب» مىناميدند; آن كه در طريق ايشان راسخ شده و اجازه سخن گفتن يافت «ماذون» مىگفتند; چون به درجه دعوت مىرسيد «داعى» مىخواندند، چون به رياست داعيان ارتقا يافت «حجت» نام مىگرفتيعنى گفتار او حجتخداستبر خلايق; چون مرتبه ولايت مىيافت و از علم بى نياز مىگشت «امام» خوانده مىشد. پس از مرتبه امام به مقام وصايت و اساس مىرسيد و در آخرين مرتبه مقام «ناطق» را مىيافت.
ماذون و داعى دو درجه داشتند: محدود و مطلق، گاهى نيز ميان مرتبتحجت و امام به مرتبه ديگر قائل مىشدند كه مرتبه «باب» بود، گاهى مرتبه «داعى» را به سه درجه مىرسانيدند: داعى بلاغ، داعى مطلق و داعى محدود.
هر امامى دوازده حجت داشت كه چهارتن از آنان همواره ملازم خدمت او بودند. هفت تن مامور جزاير سبعه يعنى اقاليم هفتگانه بودند، در زير حكم هر يك از داعيان نيز عدهاى ماذون زير فرمان داشتند كه به دعوت مردم به كيش اسماعيلى مىپرداختند، ماذونان و داعيان در تعليمات خود رتبه و سلسله مراتب را رعايت مىكردند تا از تعليم خود در مرتبه پايينتر نتيجه مثبت نمىگرفتند، مرتبه بعد را شروع نمىكردند.
ابو منصور عبد القاهر بغدادى مراتب نوكيشان را چنين آورده است: تفرس، تانيس، تشكيك، تعليق، ربط، تدليس، تاسيس، عهد وپيمان گرفتن خلع وسلخ.
مبلغ و داعى اسماعيلى بايد آگاه به احوال اصناف مردم باشد و بداند خويش را بر چه كسى عرضه مىدارد. اگر مدعو كسى است كه گرايش به عبادت دارد از طريق زهد و عبادت با او سخن گويد و سرانجام به او بگويد كه شريعت را ظاهرى و باطنى است و غرض شارع باطن شريعت است، نه ظاهر آن و از اوبا سوگندهاى شديد پيمان گيرد كه اين راز را افشا نكند و اگر اين اسرار را فاش كند بر او است كه زن خود را طلاق دهد و بندگانش را آزاد كند و اموالش را ببخشد.
اسماعيليان به بهشت و دوزخ جسمانى معتقد نيستند ولى براى مبتديان اين كلمات را به معنى معمول آن تفسير مىكردند. خود معتقدند كه بهشتبه حقيقت «عقل» است و دربهشت رسول خدا و زمان خويش، و وصى اوست درمرتبه خويش، و امام روزگار است در عصر خود، و كليد در بهشت گفتار رسول خداست، به معاد جسمانى اعتقاد ندارند، و به حشر ونشر معتقد نيستند.
ناصر خسرو در «خوان الاخوان» در صفت چهل ويكم و پنجاه و پنجم در نفى بهشت و دوزخ علمى بودن ثواب وعقاب، تاويل سرما و گرماى قيامتسخنها آورده است و گويد:
چون در روز قيامت آلات وحواس دريابنده لذات و تالمات وجود ندارد، يعنى جسمى در ميان نيست پس لذت و رنج جسمى هم در بين نيست و اين كه پيامبران مردم نيكوكار را به بهره بردن ازباغ بهشت در نهرهاى روان و حوران سيه چشم و قصرهاى بهشتى و ميوههاى گوارا و لذيذ و بدكاران را به سوختن در آتش دوزخ و ضربه عمودهاى آتشين و آهنين و زخم مار و كژدم و نوشابههاى هول انگيز دادهاند براى آن بوده تا «رونق عالم جسمانى برقرار بماند» و در طاعتبكوشند.
آنها در باره تمام علوم شناخته شده زمانشان، با شيوه بسيار مردمى و در قالب داستان شروع به نوشتن كردند. آنان تمام مقالات خود را در اثرى گرد آوردند كه به نام«رسائل اخوان الصفا» معروف شد. آنان تمام آرا و عقايد فلاسفه يونانى و هندى را با نظم خاصى تدوين كردند.
اين كار البته شبيه كار معتزله بود، ليكن نويسندگانى كه متعلق به گروه اسماعيلى بودند هدفشان ايجاد يك زمينه فكرى براى قيام آينده بود اين نويسندگان آثار خود را مخفيانه مىنوشتند و نسخهاى از آن را در مساجد مختلف امپراتورى، آن هم در يك زمان معين، بدون اين كه كسى متوجه بشود پخش مىكردند، به نظر مىرسد كه اين مقالات بالاخره تحت هدايت امام احمد، نبيره امام جعفر صادق عليه السلام جمع آورى وتاليف گرديده باشد.
القفطى(646) نويسنده «تاريخ فيلسوفان» درباره «اخوان الصفا»مىنويسد: «...آنان براى پاسدارى از تقدس، پرهيزگارى، و حق، انجمنى بنيان نهادند.ميان خود آموزشى را پذيرفتند كه اميد داشتند، خداوند نيز آن را بپذيرد.
به عقيده آنان، نظام دين بر اثر جهل و خطا، دستخوش تباهى و دگرگونى شده بود در هيچ وسيلهاى ديگر، براى تزكيه و پالايش آن جز «فلسفه» كه معرفت ايمانى و ميراث تحقق عقلانى را در خود متحد كرده است، وجود نداشت. آنان معتقد بودند كه اگر فلسفه يونانى با دين عربى با هم تركيب شود، نتيجهاى رضايتبخش و كامل مىتوانستبه دست آيد. بر اساس اين باور است كه آنان، پنجاه رساله در هر يك از شعبههاى فلسفه اعم از نظرى يا عملى، تاليف نمودند و به آنها فهرستى جداگانه افزودند و آنگاه آنها را با عنوان «رسائل اخوان الصفا» نامور ساختند.
نويسندگان اين كتابها، پيوسته نام خود را پنهان مىداشتند.ليكن رسالههاى خود را ميان كتابفروشان و مردم توزيع مىكردند.
اخوان الصفا صفحات رسائل خود را از كلمات قصار، داستانهاى مذهبى، تعابير مجازى و شاعرانه و كنايههاى اديبانه مالامال مىساختند».
اسماعيليان حتى امروز چنان كه «ايوانف» اسماعيلى شناس بزرگ متذكر استبه رسائل اخوان الصفا استناد مىجويند وحتى تا بدانجا پيش رفتهاند كه رسائل را «قرآن ثانى»، «قرآن علم»، در برابر «قرآن وحى» اسلامش ناميدهاند: «رسائل اخوان الصفا، قرآنى ديگر، پس از قرآن استيا به عبارت ديگر آنها «قرآن علم»اند همچنانكه قرآن، «قرآن وحى» است. رسائل «قرآن امامت»اند و قرآن «قرآن نبوت» است.
دانشمندان نوشتهاند كه اسماعيليه معتقد به تناسخ وحلول و انتقال روح از جسمى به جسم ديگر بودند.شايد اين فكر غير مستقيم از نو فيثاغورثيان اخذ شده باشد ولى «ايوانف» مىگويد كه اسماعيليه هرگز به تناسخ قايل نبودند.(2) و به همين جهت نويسندگان اسماعيلى بخشى از نوشتههاى خود را به رد اين نظريه اختصاص دادهاند، چنان كه حكيم ناصر خسرو، فصلى از كتاب معروف «زاد المسافرين» را به ابطال مسئله تناسخ اختصاص داده است و حميدالدين كرمانى نيز به رد اين نظريه پرداخته و اعتقاد آن را «باطل و فاسد» شمرده است.
در معتقدات اسماعيليه آثارى از مسيحيت و عرفان مسيحى گونوستيكى نيز ديده مىشود ولى نفوذ مانويت در معتقدات اسماعيليه كمتر است; زيرا آنان بدى و اهريمن را كه مبناى اصول مانويان است، رد مىكنند، روى هم رفته معتقدات فلسفى اسماعيليان بيشتر جنبه عقلى و راسيوناليسم دارد. اسماعيليان مىگويند كه انسان كامل همچون تاجى بر تارك بشريت است وبه عقيده ايشان پيدايش و ظهور انسان تجلى و گرايش نفس استبه سوى كمال. انعكاس عقل كل درعالم محسوسات همان انسان كامل يعنى پيغمبر است كه به اصطلاح اسماعيليه «ناطق» (گويا) ناميده مىشود. انعكاس نفس كل درعالم محسوسات نايب پيغمبر است كه به اصطلاح ايشان صامت (خاموش) است و نام ديگر او «اساس» مىباشد وظيفه وى آن است كه سخنان ناطق يا پيغمبر را تاويل نموده و براى مردم روشن سازد از نظر فلسفى اسماعيليان تحت تاثير معتزله واقع شدند و بسيارى از مسائل را از جمله مسئله تفويض و اختيار را از ايشان فرا گرفتهاند و اين معنى از آميزش دين و فلسفه از سوى آنان و توجه و عنايتبه دين، و تمسك به فلسفه در فهماندن آن به مردم برمىآيد 20
گويند: تمام تشكيلات اسماعيليان بر طبق اصل تقيه مخفيانه بود و اين تقيه در ميان اسماعيليان نسبتبه ساير شيعيان بسيار شديد بود، چون همواره از مبتدى طبق تشريفات خاصى پذيرفته مىشد و سوگند ياد مىكرد كه چيزى را درباره تعاليم و يا عضويت جامعه اسماعيليان بروز ندهد. اين آيين مفهوم درونى (باطن) قرآن را عرضه مىكرد، در جايى كه برخى از شيعيان كارى به ماهيت آيات مختلف قرآن نداشتند و آن را بر عهده امام وفادارى شيعيان نسبتبه او مىدانستند.
اسماعيليان در قرآن سمبوليسم واژههاى آن، بلكه در مجموعه گستردهاى ازمباحث و مناظرات نيز در پى آن بودند، آنها به عنوان يك نفر اسماعيلى بايستى در مجهولات كاينات شريك مىشدند. منشا تاريخى سلسله مراتب و پنهان كارى اسماعيليان زياد روشن نيست ولى آنها به هر حال دو چيز را امكان پذير ساخته بودند كه سنيان را آشفته مىساخت و كمال مطلوب اكثر شيعيان بود:تكثير و توسعه كيهانى و تاريخى كه اغلب پيچيده بود بدون آن كه درك و فهم توده مردم را در نظر بگيرند، آنها ضمنا گروهى از افراد منضبط را تدارك ديده بودند تا از حركتهاى سياسى حمايت نمايند و رهبريتبه نحو احسن انجام گيرد.
احكام و فقه اسماعيليه
تعاليم ظاهرى اسماعيليه با تعاليم اماميه تفاوت چندانى ندارد و همان احكام شرعى اسلام مانند: نماز، روزه، خمس، و زكات و غيره است. فقيه بزرگ آنها قاضى ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمى مغربى (متوفى 363 ه.ق) است كه كتابى به نام «دعائم الاسلام في ذكر الحلال والحرام والقضايا و الاحكام» نوشته كه مورد استناد فرقه اسماعيليه مىباشد و اين كتاب محكمترين و قوىترين منبع قانونگذارى دولت فاطميين مصر به شمار مىرفت و اين كتاب مشتمل بر دو جزء است وجزء اول آن كه نزد اسماعيليان به «دعائم الاسلام السبع» معروف استشامل هفت كتاب زير مىباشد:
1. كتاب الولاية، 2. كتاب الطهارة، 3. كتاب الصلاة، 4. كتاب الزكاة، 5. كتاب الصوم والاعتكاف، 6. كتاب الحج، 7. كتاب الجهاد.
جزء دوم آن شامل 26 كتاب است:
1. كتاب البيوع والاحكام فيها، 2. كتاب الايمان والنذور، 3. كتاب الاطعمة، 4. كتاب الاشربة، 5. كتاب الطب، 6. كتاب اللباس والطيب، 7. كتاب الصيد، 8. كتاب الذبائح، 9. كتاب الضحايا والعقائق، 10. كتاب النكاح، 11. كتاب الطلاق، 12. كتاب العتق، 13. كتاب العطايا، 14. كتاب الوصايا، 15. كتاب الفرائض، 16. كتاب الديات، 17. كتاب الحدود، 18. كتاب السراق والمحاربين، 19. كتاب الردة والبدعة، 20. كتاب الغصب والتعدي، 21. كتاب العارية والوديعة، 22. كتاب اللقطة واللقيطة والابق، 23. كتاب القسمة والبنيان، 24. كتاب الشهادات، 25. كتاب الدعوى والبينات، 26. كتاب آداب القضاء.
و اين كتاب اكنون نيز بين طايفه بهره از اسماعيليه معتبر و متداول مىباشد. محتواى اين كتاب به قدرى به احكام و تعاليم شيعه اماميه نزديك است كه حتى بعضيها توهم كردهاند كه كتاب «دعائم الاسلام » از تاليفات مرحوم شيخ صدوق است. ولى جمعى از محققان شيعه اماميه كتاب «دعائم الاسلام» را از تاليفات قاضى نعمان مىدانند كه در عصر فاطميين، قاضى القضات مصر بوده است. گويند قاضى نعمان در اول سن مالكى بوده و سپس هدايتيافته و شيعه امامى گرديده است و كتاب «دعائم الاسلام» را در همان زمان نوشته و لذا اكثر اخبار اين كتاب موافق با كتابهاى مشهور اماميه مىباشد و تنها فرقى كه اين كتاب با كتابهاى اماميه دارد اين است كه او به خاطر تقيه و ترس از خلفاى فاطمى مصر، از امامان بعد از امام صادق عليه السلام روايت نكرده است و به همين جهت اكثر علماى اماميه، قاضى نعمان را شيعه امامى دانسته و در كتابهاى خود به روايات او استناد كردهاند و گفتهاند وى غير از كتاب «دعائم الاسلام» كتاب ديگرى نيز در باره فضائل و مناقب ائمه اطهار تاليف كرده و آن را «شرح الاخبار في فضائل الائمة الابرار» ناميده است.
محدث نورى در باره كتاب «دعائم الاسلام» تحقيقات عالمانهاى نموده كه ديدن تحقيقات وى انسان را با وضع كتاب «دعائم الاسلام» بيشتر آشنا مىسازد. نورى اين كتاب را از تاليفات قاضى نعمان دانسته و با شواهد و قراين فراوان اثبات كرده است كه قاضى نعمان شيعه اماميه بوده و به خاطر تقيه و ترس از خلفاى فاطمى، مذهب خود را كتمان نموده و خود را شيعه اسماعيلى وانمود كرده است و در عين حال مهارت به خرج داده و برخلاف مذهب خود سخن نگفته است.
آرى اگر تنها ملاك قضاوت در باره قاضى نعمان همان كتاب دعائم الاسلام باشد به احتمال قوى ممكن است نظر وى صحيح باشد به خصوص كتاب «شرح الاخبار» وى نيز كه و «الارجوزة المختارة» اين نظر را تاييد مىكند، عجيب است كه محدث نورى از كتاب «تاويل الدعائم» هيچ اسمى به ميان نياورده است و ظاهرا اين كتاب در دسترس وى نبوده و اخيرا به تحقيق محمد حسن اعظمى در «دار المعارف مصر» به چاپ رسيده است. قاضى در اين كتاب تمام احكام و تعاليم «دعائم الاسلام» را طبق معتقدات اسماعيليه تاويل نموده است واگر ثابتشود كه «تاويل الدعائم» از تاليفات قاضى نعمان است ديگر جايى به تحقيقات و توجيهات مرحوم نورى و ديگران باقى نمىماند.
خلاصه اين كه قاضى نعمان شخصيتى است كه جمعى از اعلام شيعه اماميه او را «امامى» و داراى مذهب اثنى عشرى و كتاب دعائم الاسلام و شرح الاخبار او را معتبر و قابل اعتماد دانستهاند و لذا اين دو كتاب در مجامع شيعه اماميه معتبر و مورد استناد مىباشد.
آرى اسماعيليه و اماميه به كتاب «دعائم الاسلام» اهميت زيادى قايلند اگرچه عنايت اسماعيليه نسبتبه آن شديدتر استبه اين معنى: قاضى نعمان و كتابهايش در نزد اسماعيليه معروفتر از اماميه است و پيروان مذهب اسماعيلى او را با عناوين و القابى توصيف مىكنند كه هرگز كس ديگر را آن چنان توصيف نمىكنند مثل تعابير: «سيدنا الاوحد» و «القاضي الاجل» و «سيدنا القاضي»
دكتر مصطفى غالب نويسنده اسماعيلى معاصر درباره قاضى مىگويد: قاضى نعمان به مذهب اسماعيليه خدمات شايانى كرده است و او در متمركز ساختن دعوت اسماعيليه نقش بسيار داشته است و او زبان گوياى امام مىباشد و شايسته استبر عرش دعوت علمى اسماعيليه قرار بگيرد و اين زعامت را فرزندانش از او به ارث ببرند».
نويسندگان اسماعيلى، كتابهاى «دعائم الاسلام» و «تاويل الدعائم»، قاضى نعمان را از مصادر و منابع مهم ومعتبر مذهب اسماعيليه مىدانند و مىگويند:
منابع ومصادر معتبر پيش فاطميين پنج كتاب است، بدين ترتيب:
1. دعائم الاسلام، تاليف: نعمان بن محمد التميمى المغربى قاضى ابوحنيفه.
2. تاويل الدعائم، تاليف: نعمان بن محمد قاضى قضاة المعز لدين الله فاطمى.
3. راحة العقل، تاليف: بزرگ مبلغ فاطميين احمد حميد بن عبد الله كرمانى، در عهد حاكم بامر الله. صاحب كتاب «الاقوال الذهبية».
4. الانوار اللطيفة في الحقيقة (فلسفة المبدء والمعاد) داعى يمانى طاهر بن ابراهيم حارثى.
5. المجالس المؤيدية و خلاصه آن «جامع الحقائق» داعى دعات فاطميين، هبة الله بن موسى المؤيد در دوران خلافت المستنصر بالله.
فرق كلى ميان شيعه اسماعيلى با شيعه اثنى عشرى اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامتبه دور «هفت» گردش مىكند ونبوت در حضرت محمد ختم شده است. وتغيير و تبديل در احكام شريعتبلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد بر خلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را خاتم الانبياء مىدانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مىبينند وبراى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مىكنند.
منبع:فصلنامه كلام اسلامى شماره 1 ارسال توسط کاربر محترم:j133719