تعريف و انواع دو زبانگي
دو زبانگي پديدهاي است جهاني که در اکثر کشورهاي جهان وجود دارد و عبارت از حالتي است که فرد به زبان ديگري غير از زبان مادري خود آموزش ميبيند. زبان مادري اولين زبان آموخته شده توسط فرد است، زباني که فرد بدان تکلم ميکند، با آن رشد مييابد و عناصر فرهنگي و اجتماعي محيط خود را توسط آن دريافته، لمس کرده و با آن هويت مييابد. اما در بسياري از کشورها و از جمله کشور ما، زماني که کودک به سني ميرسد که بايد تحت آموزش رسمي قرار گيرد، با زباني غير از زبان مادري خود و با زباني که در سراسر کشور به عنوان زبان رسمي شناخته شده و از لحاظ نظام آوايي- واژگاني و دستوري متفاوت از زبان مادري اوست، آموزش ميبيند و از اين مرحله است که پديده دو زبانگي مطرح ميشود. بنابراين، فرد دو زبانه به فردي اطلاق ميشود که از زمان آغاز آموزش رسمي، با زبان ديگري که در کشور عموميت يافته و در حکم زبان دوم ميباشد، آشنا شده و آموزش ميبيند.
امروزه به ندرت ميتوان کشورهايي را سراغ داشت که لااقل بخش کوچکي از جمعيت آن به دو يا چند زبان تکلم نکنند، هم اکنون حدود چهار هزار زبان گوناگون تخمين زده ميشود. توزيع زبانها يکسان نيست، بعضي نواحي عملاً تک زبانه هستند، در حاليکه در برخي نواحي ديگر ممکن است حتي به چند زبان سخن گفته شود. ارقام بيانگر شرايطي هستند که در آن زبانها همزيستي ميکنند و در عين حال نشان ميدهند که نياز به تعليم و تربيت دو زبانه بسيار زياد و در عين حال بسيار پيچيده است. گسترش علم و تکنولوژي، افزايش امکان جا به جايي سريع جمعيت، تغيير مداوم شرايط اقتصادي و سياسي، تغيير افقهاي فرهنگي و نيازها و اميدهاي انسانها و بروز فاجعههايي مانند جنگ، بيکاري و قحطي هم سبب ميشوند که دائماً در گوشه و کنار جهان گروههاي کثيري از مردم، محل زيست خود را ترک کنند و در نقاط ديگري سکونت گزينند. اين امر مستلزم سازگاريهاي بسيار از جمله سازگاري زباني يعني فراگيري يک زبان ديگر است. در کنار اين نوع دو زبانگي که ناشي از جايي سريع جمعيت در روزگار ماست، نوع ديگري از دو زبانگي نيز وجود دارد که در مقايسه با نوع اول ميتوان آنرا دوزبانگي «کلاسيک» ناميد، به اين صورت که در بسياري از کشورهاي جهان به علل تاريخي گروههايي از مردم که به زبانهاي گوناگون سخن ميگويند، قرنهاست که در کنار هم زندگي ميکنند، عوامل اقتصادي و فرهنگي در اين کشورها به گونهاي آرايش يافته است که يکي از زبانهاي رايج در آنجا، به عنوان زبان رسمي شناخته ميشود. به هر حال، دو زبانگي خواه در شکل نوين و خواه در شکل سنتي آن مسائلي را براي نظامهاي آموزشي مطرح کرده است که پاسخگويي به آنها، به بررسيهاي دقيق و همه جانبه نياز دارد.
- روشهاي دو زبانه شدن
1- روش طبيعي:
در اين حالت فرد از آغاز تولد يا در طول رشد خود در يک خانواده و يا يک جامعه دو زبانه زندگي ميکند و بدون هيچ گونه آموزش رسمي، از دو زبان بهرهمند ميشود و در نتيجه در هر دو زبان توانايي درک و کارکرد ارتباطي بدست ميآورد. بر اساس ديدگاههاي نظري و پژوهشهاي انجام يافته، اگر فرد در محيطي قرار داشته باشد که تواماً در معرض دو زبان قرار گيرد، بدون تلاشي آشکار هر دو زبان را ميآموزد و نحوة آموختن او دقيقاً به همان شيوة يادگيري يک زبان منفرد است. او نه تنها دو سيستم را ميآموزد، بلکه از هم جدا نگه ميدارد و ميتواند هر زمان که ايجاب ميکند صحبت خود را از اين زبان به آن زبان تغيير دهد و حتي خيلي زود در مييابد که دو سيستم وجود دارد و بنابراين بر دو زبانه بودن خويش آگاهي دارد. دو زباني که به اين طريق کسب ميشود بسيار وسيع است، براي اينکه کودک بر هر دو زبان تسلط کامل دارد. زيرا هر دو سيستم را کاملاً جذب کرده و قادر است به وسيلة هر دوي آنها بينديشد. اين شرط دو زبانه شدن معمولاً منجر به دو زبانگي «برابر» ميشود، در اين موقعيت ممکن است هر دو زبان براي فرد در حکم زبان مادري تلقي شود.
2- روش آموزشي:
آموزش رسمي زبان دوم يا خارجي در سطح ملي نيز منجر به دو زبانه شدن فرد ميشود. اين نوع آموزش رسمي موجب ميشود که عدهاي خواسته يا ناخواسته در هر کشور با يک زبان ديگر آشنا شده و به اصطلاح «دو زبانه» شوند. نقش و کاربرد ارتباطي زبان دوم در اين دوزبانگي ممکن است در ابتدا براي ياد گيرنده ناچيز باشد، ولي با نقشي که فرد در جامعه ميپذيرد و با گسترش ميزان تحصيلات ممکن است کاربرد آن وسيع و تخصصي شود و در زندگي اجتماعي او نقش اساسي ايفا کند.
3- کسب خود به خودي:
سومين راه دو زبانه شدن از طريق کسب خود به خودي يک زبان دوم بعد از دوران کودکي است. يعني در تماس دائم با جامعهاي که آن زبان در آن مورد استفاده قرار ميگيرد.
4- يادگيري آکادميک:
چهارمين روش کسب زبان دوم به وسيله يادگيري آکادميک در کشور خود شخص است. اين متداولترين يادگيري زبان خارجي است.
براي تشخيص تفاوت زبان مادري با زبان دوم گفتني است که زبان مادري يا اوليه، زباني است که فرد با آن هويت مييابد و آن را متعلق به خود ميداند، زباني که مهمترين نقش را در روابط شخصي او ايفا ميکند و فرد براي تفکر و تخيلات خويش از آن استفاده ميکند. بدين لحاظ که اولين مفاهيم با اين زبان در ذهن او شکل ميگيرد. با توجه به مطالب فوق، دوزبانگي را ميتوان بر حسب مشخصات مختلف به انواع و درجات مختلف طبقهبندي کرد. يکي از مشخصههاي مهم، نوع يا ميزان مهارت فرد در هر يک از دو زبان است که به آن «دو زبانگي برابر يا دو زبانگي محض» ميگويند. ولي در صورت نابرابر بودن ميزان مهارت فرد در دو زبان، به آن «دو زبانگي نابرابر يا دو زبانگي ناقص » گفته ميشود.
- نظام آموزشي و پيامدهاي شناختي، عاطفي دو زبانگي
آموزش و پرورش فرايندي ارتباطي است. پايههاي هر ارتباط را زبان تشکيل ميدهد. زبان تنها وسيلة مؤثر در فرايند آموزش و پرورش است. بدون زبان ارتباطي ميان افراد جامعه بر قرار نميشود و بدون ارتباط آموزش و پرورش صورت نميگيرد و بدون آموزش و پرورش انتقال ميراث فرهنگي و تمدن بشري به نسلهاي بعدي امکان پذير نيست. آموزش و پرورش خانوادگي به عنوان نخستين مرحله تربيت انسان، در بطن ارتباطات خانوادگي تحقق ميپذيرد. کودک در محيط خانوادگي- اجتماعي خود، زبان خاص خود را فرا ميگيرد. زباني که از بعد جامعه شناختي متنوع بوده و غناي واژگاني و دستوري آنها به ويژگيهاي فرهنگي و اجتماعي محيط رشد کودک بستگي دارد. ورود کودک به مدرسه يک حادثه است. چرا که مدرسه از لحاظ شکل و محتوا متفاوت از خانواده و محيط پيراموني کودک است. حال اگر زبان مدرسه نيز از زبان دانش آموز تفاوت زياد داشته باشد، ابعاد اين حادثه گستردهتر و آثار منفي آن در زندگي تحصيلي دانش آموزان بيشتر خواهد بود. هنگام ورود به مدرسة ابتدايي، زبان براي کودک از يک ارزش صرفاً «عملي» برخوردار است. او ترجيح ميدهد تا زماني که ميتواند از زبان خود استفاده کند و اگر لازم باشد براي ارتباط با دوستان و جذب کردن همبازيهايش، زبان مادري خود را به کار برد. بنابراين، انگيزه کودک در استفاده از زبان، ايجاد ارتباط و يکپارچه شدن با همبازيهايش است. پاسخ اين رفتار برقراري رابطة مستقيم با ميدان ارتباطي کودک است. اگر اين ميدان (زمينه ارتباطي) ستيزهاي باشد، در اين صورت اين انگيزه يا رفتار با مشکل مواجه شده و سبب بروز مشکلات ارتباطي و به دنبال آن ايجاد مانع در پيشرفت تحصيلي و رشد اجتماعي و عاطفي دانش آموزان خواهد شد.
اهميت آموزش ابتدائي کودکان به زبان مادري آنان موضوع تحقيقات بسياري بوده است. در سال 1929 ميلادي، «دفتر بين المللي آموزش و پرورش» کنفرانسي در مورد آموزش و پرورش دو زبانه در لوکزامبورگ ترتيب داد که اولين کنفرانس علمي در اين زمينه بود.
در آن زمان تقريبآً منابعي در اين زمينه وجود نداشت. در مدت نيم قرن پس از اين کنفرانس، کتابهاي موجود در زمينه آموزش دو زبانه به بيش از بيست هزار عنوان رسيده است. نتايج کنفرانس لوکزامبورگ بيانگر اين امر بود که آموزش به زباني غير از زبان مادري- خانوادگي، به رشد ذهني و حتي رشد شخصيت کودک آسيب ميرساند. يونسکو نيز بارها و با قاطعيت نياز به ارتفاء آموزش به زبان مادري و همچنين حق کودک را براي برخورداري از آموزش، قطع نظر از زبان او تأکيد کرده است.
از نظر روانشناسي، آموزش به زبان مادري سبب درک بهتر مطالب ميگردد و پيشرفت شناختي دانش آموزان را تأمين ميکند. از نظر اجتماعي سبب جذب راحت تر کودک در محيط اجتماعي خود ميشود و به عنوان يک عنصر اصلي فرهنگي، او را در ارتباط با گذشته فرهنگي خود قرار ميدهد. از نظر عاطفي، استفاده از زبان مادري در آموزش دانش آموزان سبب تداوم در استفاده از نمادهاي زبان شناختي ميشود و بدين ترتيب او را از گسستگي عاطفي ناشي از عدم استفاده از زبان مادري باز داشته، سبب بالا رفتن کميت و کيفيت ارتباطات درون مدرسهاي و درون کلاسي ميشود و دانش آموزان را از ابزار اصلي تفکر يعني ارتباط، برخوردار ميکند.
دانش آموزان غير فارسي زبان در بدو ورود به مدرسه، زبان مادري خود را که در يک فرايند پيچيده و در ارتباط مستقيم با محيط پيرامون خود فرا گرفته است، در برنامه فارسي پيدا نميکنند. چون سازماندهي محتوا و انتقال برنامه درسي به دانش آموزان بر پاية زبان فارسي است که با مفاهيمي که بر اساس تجارب قبلي دانش آموز به زبان مادري حاصل گرديده است و براي او بار عاطفي نيز دارد، پيوند ندارد. در حاليکه ارتباط غير رسمي درون مدرسهاي ميتواند خارج از کانال ارتباط رسمي به زبان مادري بر قرار شود. اين چنين گسستگي ميان زبان مدرسه و زبان مادري دانش آموزان، ارتباط بر پايه انگيزه فردي را با دشواري مواجه ميکند. تعارض بين مدار ارتباطي محيط اجتماعي خانوادگي دانش آموز و مدار ارتباطي رسمي مدرسه هم کيفي است و هم کمي. کيفي است زيرا که دانش آموز غير فارسي زبان در برابر زباني قرار ميگيرد که حاصل مجموعه، ويژگيهاي فرهنگ زيستي و خاص او نيست. کمي است زيرا از جنبة دستوري، واژگان و آواشناسي براي او نا آشناست. به عبارت ديگر بين زبان مدرسه و زبان دانش آموز شکاف پديد ميآيد.
- دو زبانگي و آموزش در کشورهاي ديگر
کشورهاي آسيايي همچون ايران، کشورهاي چين، هندوستان و جمهوريهاي آسياي ميانه نمونههاي چشمگيري از ملتهاي چند زبانه هستند. برخي از آنان دشواريهاي زباني، آموزشي بسياري دارند. دشواريهايي که پژوهش و برنامهريزي در زمينه زبان و آموزش را در اين کشورها اجتناب ناپذير کرده است. تنها کشور «چين» است که ميتواند ادعا کند که در زمينة برنامهريزيهايش موفق بوده است. «سنگاپور» نمونه موفق ديگري است که با داشتن چهار زبان رسمي، در ميان گروههاي فرهنگي زباني خود با هيچ مشکلي روبرو نيست. در اروپا فقط «ايسلند» و «پرتقال»، کشورهاي تک زبانه هستند. «بلژيک»، يک کشور سه زبانه است که شاهد تنشهاي بسياري در زمينة زبان بوده است و براي آن قانونهاي بيشماري وضع کرده است. در مقايسه با بلژيک، «سوئيس با چهار زبان رسمي موفقيت بسيار آرامتري دارد. در «انگلستان» که يک کشور چند زبانه است، زبانه «کلتي» به ويژه در بخشهاي شمالي و غربي اين کشور به مرور رو به نابودي است. در حاليکه شهرهاي بزرگ انگليس با دشواريهاي آموزشي بيشمار که دو يا سه نسل از مهاجران را دارد، دست به گريبانند. در آمريکاي شمالي وضيعت زباني بوميان چه در «ايالتهاي متحده» و چه در «کانادا» به دو گونه است. يا بوميان در کل جميعت ادغام شدهاند و زبانهايشان رو به نابودي است، يا در محدودههاي جغرافيايي جداگانهاي زندگي ميکنند و زبانهاي خودشان را به کار ميبرند. از طرف ديگر در کانادا در پي قوانين وضع شده در اين زمينه، طرحي پيرامون زبان و آموزش ارائه شد که به طرح «غوطهورسازي» زباني شهرت يافته است و مورد حمايت مردم هم قرار گرفته است.
- وضعيت تحصيلي دانش آموزان دو زبانه
برخي از محققان ادعا ميکنند که برنامههاي آموزشي دوزبانگي براي دانش آموزان نه تنها مضر نيست، بلکه اين برنامهها اغلب سودمند نيز هستند. «اسپول» (1964) نشان داد با وجود اينکه افراد دو زبانه در استعدادهاي زباني با افراد يک زبانه يکسان بودند، اما در پيشرفت تحصيلي به نحو چشمگيري از آنها سبقت ميجويند. مطالعات انجام شده در کانادا نشان ميدهد که دو زبانگي سبب افزايش پيشرفت تحصيلي دانش آموزان ميگردد. «کندي»، «يوجين»، «پارک» و «هاي سينيگ»(1994) در مطالعهاي از زبان محاورهاي خانواده به عنوان يک متغير پيش بيني پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مکزيکي و آسيايي مقيم آمريکا استفاده کردند. در اين مطالعه 1952 دانش آموز مکزيکي و 1131 دانش آموز آسيايي پايه سوم راهنمايي، مورد بررسي قرار گرفتند، از تحليل «رگرمسيون» چند متغيري براي تعيين قدرت پيش بيني متغيرهاي عملکرد متوسط اقتصادي- اجتماعي، ميزان تلاش و کوشش دانش آموزان و ويژگيهاي روان شناختي- اجتماعي استفاده شد. نتايج نشان داد که زبان محاورهاي خانواده بيشترين ارتباط را با عملکرد تحصيلي دانش آموزان مکزيکي داشت که از طريق زمينه اقتصادي- اجتماعي و متغيرهاي روان شناختي - اجتماعي تعيين ميشد. در مقابل، مکالمه دانش آموزان به زباني غير از زبان انگليسي در منزل، رابطه مثبتي با دورة تحصيلي و رابطهاي منفي با نمرههاي آزمون استاندارد خواندن داشت.
2- پيشينة پژوهش
مطالعات اوليه در آمريکا درباره کودکان دو زبانه که در محيط خانه به زبان «اسپانيايي» و در محيط مدرسه به زبان «انگليسي» صحبت ميکردند که نمره هوشبر اين کودکان پايينتر از هنجارهاي آزمون مورد استفاده است. در تبيين يافتههاي اين قبيل مطالعات بايد توجه داشت که بيشتر تحقيقات بر روي کودکاني که متعلق به طبقات اجتماعي- اقتصادي پايين بودهاند و هيچ گونه آموزشي نسبت به زبان مادري خود دريافت نکرده بودند، انجام شده است. علاوه بر اين، هنجارهاي آزمونهاي مورد استفاده لزوماً قابل تعميم به اين کودکان نبودند.
«سير» با اجراي آزمون «استانفوردبينه» در گروههايي از کودکان يک زبانه و دو زبانه، نشان داد که کودکان دو زبانه نواحي روستايي در مقايسه با کودکان يک زبانه، نمرههاي پايينتري در آزمون هوش داشتند. اين نمرات از هفت تا يازده سالگي سير صعودي داشت. اما در نواحي شهري تفاوت قابل ملاحظهاي ميان کودکان يک زبانه و دو زبانه ديده نشد. مطالعات «لمبرت» و همکارانش در کانادا (1972)، نتايج مطالعات قبلي درباره اثر نامساعد دو زبانگي بر هوش را تأکيد نکردهاند. در اين مطالعات، گروه تجربي عبارت بود از کودکاني که زبان مادري آنان فرانسه بود و از دوره کودکستان در يک برنامه تحصيلي آموزش ميديدند که به زبان فرانسوي بود، ولي به تدريج بخشي از آن به زبان انگليسي ارائه ميشد تا اينکه در دوره ابتدايي 50% درسها به زبان انگليسي و50% بقيه به زبان فرانسوي بود. دو گروه گواه عبارت بودند از: کودکان انگليسي زبان که برنامه را به زبان انگليسي ميگذراندند و کودکان فرانسوي زبان که برنامه را به زبان انگليسي ميگذراندند. سطح هوشي و موقعيت اجتماعي - اقتصادي هر دو گروه يکسان بود. نتايج اين بررسي به اين شرح ميباشد:
گروه آزمايشي در تمام زمينههاي زبان انگليسي شبيه گروه گواه انگليسي زبان بود که همه برنامه تحصيلي خود را به زبان انگليسي گذرانده بود. در رياضيات و علوم نيز وضع اين گروه مشابه بود و همين شباهت در آزمونهاي خلاقيت نيز مشاهده شد. در نهايت شگفتي، گروه آموزشي در يک آزمون هوشي کلامي بالاتر از گروه گواه انگليسي زبان قرار گرفت. علاوه بر آن، گروه آزمايشي ميتوانست مفاهيم رياضي را که به يکي از دو زبان انگليسي يا فرانسوي آموخته بود، به زبان ديگري نيز بيان کند. نگرش اين کودکان نسبت به خود مثبت و در سطح دو گروه گواه بود. شايان ذکر است که مطالعات «لمبرت» در نواحي ديگر جهان توسط افرادي مانند: «لهرب»، «ريچاردسون» و «کوهن» به نتايج مشابهي منجر شده است.
در زمينه ارتباط بين دو زبانگي و پيشرفت تحصيلي چند پژوهش در داخل کشور انجام شده که به برخي از آنها اشاره ميشود: بر اساس تحقيق «مهرجو و هاريان»(1371) برتري آزمودنيهاي يک زبانه در تست پيشرفت تحصيلي نشان دهنده اين واقعيت است که دانشآموزان با مشکلاتي مواجه هستند که اين مشکلات ناشي از عدم فهم مطالب ارائه شده از سوي معلمان بوده و اين امر نيز احتمالاً منجر به احساس حقارت و دلسردي آنان ميشود و از آنجا که آمادگي ياد گيرنده از عوامل موثر بر ياد گيري است، به ناچار دوره ابتدايي ومخصوصاً سال اول به علت کمي سن کودکان و تجربه ناکافي به ويژه در کلاسهايي که دانش آموزان با زبانهاي متفاوت به طور ناهمگن به تحصيل اشتغال دارند، امکان پرسش از معلم در صورت عدم درک و فهم مطالب کاهش مييابد. در حالتي که کودک در خانواده بي سواد و به تبع آن ناآشنا به زبان رسمي آموزشي زندگي کند و هيچ مساعدتي از سوي اولياء خود دريافت ننمايد، مشکل وي دو برابر شده و نتيجه آن مردود شدن وحتي ترک تحصيل خواهد بود. اما اگر خانواده باسواد و آشنا به زبان رسمي باشد، تا حدودي جبران نقصي فوق شده و کودک را تا رسيدن به مقاطع بعدي و مسلط شدن به زبان رسمي ياري خواهد کرد. بنابراين به نظر ميرسد که دانش آموزان ساکن روستاها نسبت به دانش آموزان شهري از مشکلات بيشتري برخوردار هستند. زيرا همگن بودن محيط اجتماعي و عدم ارتباط با فارسي زبانان و تکلم آنان به زبان مادري در کلاس و در خارج از آن باعث ميشود که فهم و درک گفتههاي معلمان براي آنها آسان نبوده و يادگيري مطالب و هضم قضاياي درسي با مشکلات عديدهاي همراه باشد. اگر چه اثرات منفي دو زبانگي بر هوش و ساير رفتارهاي غير زباني فرد در بسياري از پژوهشها انکار شده و يا کم اهميت تلقي شده است، ليکن ميتوان چنين اظهار نظر نمود که اثرات منفي دوزبانگي نه تنها بر پيشرفت تحصيلي محرز بوده، بلکه بر هوش، وضع عاطفي، اجتماعي و اخلاقي و يا به عبارت ديگر بر کل شخصيت فرد تأثير ميگذارد و در صورتيکه دانش آموز در دورة ابتدايي نتواند با زبان رسمي آموزش انس بگيرد، با محيط آموزش و در نهايت با جامعه بيگانه خواهد شد.
«حسيني»( 1371) در بررسي علل و عوامل افت تحصيلي در تبريز به اين نتيجه دست يافت که يکي از علل افت تحصيلي کودکاني که زبان مادري آنها زبان فارسي نميباشد، اين است که کودک به مدت 6 سال در محيط خانواده و در خارج از آن، به زبان مادري با ديگران ارتباط بر قرار ساخته و نيازهايش را برآورده ميکند و بعد از اين مدت که به کلاس درس پا ميگذارد، به جاي زبان مأنوس مادري با زبان ناآشناي فارسي رو به رو ميشود که کاملاً نسبت به آن بيگانه و غريب ميباشد و در چنين وضعيتي ممکن است در اولين مراحل تحصيل مطالب به خوبي منتقل نشود و دانش آموزان کشش تفهيم آن را نداشته باشند. که به تبع آن احتمال رسيدن به اهداف آموزشي تقليل مييابد و باعث افت تحصيل خواهد بود.
يافتههاي پژوهش «سنگ بري» (1373) نشان ميدهد که آموزشهاي يک ماهة پيش دبستاني تأثير مثبتي بر پيشرفت تحصيلي دانش آموزان پايه اول مناطق دو زبانه دارد و باعث انس بيشتر دانش آموزان با مدرسه و کاهش گويش محلي در جريان آموزش ميگردد.
بر اساس پژوهش «نوريه» و همکاران (1371) ، علل افت تحصيلي دانش آموزان دو زبانه به شرح زير ميباشد:
1- آشنا نبودن دانش آموزان به زبان فارسي و اشکال در تفهيم و تفاهم 2- پايين بودن سطح فرهنگ و سواد خانواده 3- عدم امکان استفاده خانوادههاي روستايي از برنامههاي فارسي راديو و تلويزيون 4- ضعف جايگاه زبان فارسي و عدم توجه به دروس ادبيات فارسي چه در شهر، چه در روستا 5- نگذراندن کلاسهاي الزامي پيش دبستاني.
با توجه به مباني نظري و سوابق پژوهش، هدف اين تحقيق بررسي مشکلات کودکان دو زبانه و ارتباط دو زبانگي با پيشرفت تحصيلي و نيز زمينهيابي علل افت تحصيلي در پايه اول مقطع ابتدايي بوده است.
3- معرفي جامعه، نمونه و ابزار پژوهش
در راستاي اهداف پژوهش، نمونهاي شامل 50 نفر از معلمان پايه اول مقطع ابتدايي شهر تبريز به روش تصادفي از بين معلمان ناحيه 5 آموزش و پرورش انتخاب شدهاند. ابزار پژوهش شامل 24 سوال ميباشد که جهت ارزيابي نظر معلمان در مورد پيشرفت تحصيلي، رفتار اجتماعي و نيز رشد عاطفي کودکان دو زبانه تدوين شده است. جهت ارزيابي نظر معلمان از آنها خواسته شد که پاسخهاي خود را در مورد هر يک از سوالات در يک مقياس 5 درجه از «خيلي کم» تا «خيلي زياد» (بر اساس طيف تغييرات) مشخص نمايند. جهت تجزيه و تحليل نتايج از روشهاي آمار توصيفي و استنباطي استفاده شده است.
4- نتايج تحقيق
نتايج حاصل از اين پژوهش به شرح زير ميباشد:
1. بر اساس نتايج توصيفي، اکثر معلمان معتقدند که دانش آموزان دو زبانه در يادگيري مشکل دارند و دانش آموزاني که مدرسه را با محدوديتهاي زباني آغاز ميکنند، در بيان مطالب و مفاهيم خود دچار مشکل ميشوند. همچنين آنها معتقدند که دانش آموزان دو زبانه در محيط مدرسه از لحاظ ايجاد ارتباط با همکلاسان و معلم دچار مشکل بود، کم رو و خجالتي هستند.
2. بر اساس نتايج استنباطي، بين دوزبانگي و پيشرفت تحصيلي ارتباط معناداري وجود دارد. کودکان دو زبانه در درسهاي قرائت فارسي و املاء و نيز درک معني و مفهوم کلمات و يادگيري آنها و بيان مطالب و سوالات خود دچار مشکل ميباشند.
5- نتيجهگيري نهايي
مباني نظري و سوابق پژوهش و در راستاي آنها نتايج اين تحقيق بيانگر آن هستند که پيامدهاي منفي دوزبانگي، هنگامي بروز ميکند که زبان مادري وسيله محاوره در خانه و جامعه است، اما جايي در نظام آموزشي ندارد. بنابراين پيشنهاد ميشود که زبان مادري حداقل تا پايه پنجم ابتدايي در کنار زبان فارسي تدريس شود. در شرايطي که زبان مادري به نحوي در نظام آموزشي راه يابد، فرد دو زبانه از اعتماد به نفس و احساس توانايي بيشتري برخوردار خواهد شد. همچنين اگر کودک دو زبان را با هم ياد بگيرد و در هر دو زبان به موازات هم از مراحل مؤثر در يادگيري زبان بگذرد، متناسب با توانايي ذهني و آموزشهايي که به او داده ميشود، در هر دو زبان به تبحر نسبي دست مييابد. در چنين وضيعتي، هر يک از زبانها به غني سازي زبان ديگر کمک ميکنند و تبحر بدست آمده در يک زبان- طبق اصل انتقال و تصميم- به زبان ديگر منتقل ميشود. فردي که دو زبان را به موازات هم ياد ميگيرد، ميتواند دو دنياي متفاوت را درک کند و خزانه واژگاني و منبع اطلاعاتي او گسترده تر و پيچيده تر ميگردد.
همچنين ضروري به نظر ميرسد که کودکان دو زبانه قبل از شروع آموزش رسمي، براي جبران تفاوتهاي زباني خود با زبان رسمي، آموزشهايي را در زمينه مفاهيم پايه و نيز نوع و کيفيت روابط در محيط مدرسه دريافت دارند. در جهت نيل به اين اهداف ميتوان در نظام آموزشي مناطق دو زبانه از معلماني استفاده کرد که هم به زبان مادري کودکان و هم به زبان رسمي کشور تسلط کامل داشته باشند. همچنين با تجديد نظر در نحوة تدريس مطالب درسي به کودکان دو زبانه، ميتوان در جهت تسهيل آموزش و کاهش مشکلات آنها گامي اساسي برداشت.
منبع:anthropology.ir.www ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : sojin_mohammad