ما چنان آفريدهشدهايم که به جستوجوي شادمانگي برآييم و بديهيست که احساسهاي عشق، محبت، نزديکي و مهرباني موجب شادمانگي ميشود. هريک از ما، اين آمادگي را دارد که شاد باشد،ذهني پذيرا و مهربان داشتهباشد و به شادماني برسد. ما نهتنها بهطور ذاتي توان مهرباني را داريم، بلکه طبيعت بنيادي يا پنهاني آدمي نيز معطوف آرامش است. يک وضعيت ذهني آرام و محبتآميز، بر سلامت ما تأثيرات مثبتي بهجاي ميگذارد و برعکس، اگر احساس ترس، نااميدي و خشم داشته باشيم، به سلامتمان لطمه ميزند. بنابراين سلامت عاطفي ما تحت تأثيراحساس مهرباني و محبت است.
هنگاميکه يک قلب خيرخواه را با دانش و تربيت بياميزيد، ميتوانيد به ديدگاهها و حقوق ديگران هم احترام بگذاريد. با داشتن چنين روحيهاي ميتوان بر پرخاشگري غلبه نمود. بنابراين، اهميتي ندارد که ما چه خشونتها و درگيريهايي را از سر گذراندهايم، بلکه اعتقاد بر اين است که راهحل نهايي برخوردهاي ما -چه برخوردهاي دروني و چه برخوردهاي بيروني- در بازگشت ما به طبيعت پنهان انساني نهفته است؛ طبيعتي که معطوف نرمش و مهربانيست. در دو، سه دههي گذشته، صدها بررسي علمي انجام شده که نشانميدهد پرخاشگري، جزو ذات انسان نيست و رفتار خشونتآميز، معلول عوامل زيستي، اجتماعي و موقعيتي گوناگون ميباشد. در همين راستا، توجه به موارد زير، موجب تقويت روحيهي شادمانگي ميگردد:
- گرايش به پيوند نزديک با ديگران: رفتارهايي که هدف آن، رفاه خود و ديگران است، ممکن است در طبيعت انساني، ريشه داشته باشد و به گذشتههاي دور برگردد و ناشي از اين استدلال باشد که افرادي که به يکديگر نزديک شده و گروه تشکيل دادهاند، شانس بقاي بيشتري داشتهاند. در بررسيهايي که توسط دکتر «لري شرويتس» انجام شده و در آن، عوامل خطرناک در ايجاد ناراحتيهاي قلبي مورد مطالعه قرارگرفته، اين نتيجه بهدست آمده که افرادي که گرايش به خودمحوري دارند، بيشتر در معرض ابتلا به بيماريهاي قلبي هستند. دانشمندان کشف کردهاند که افراد فاقد پيوندهاي اجتماعي، معمولاً بيمارترند، از لحاظ سطح شادماني در لايههاي پايينتري قراردارند و در برابر احساس اضطراب، آسيبپذيرتر هستند.
- کمک کردن به ديگران: در همهي انسانها بذر مهرورزي وجود دارد.وقتي که اين بذر در شرايط مساعد قرار گيرد، ميوه خواهدداد. پژوهشگران با اين پيشفرض، بهدنبال آن هستند که شرايط بهينهي محيطي را براي باروري بذر محبت پيدا کنند و عوامل گوناگوني را هم در اين مورد،شناساييکردهاند؛ داشتن پدر و مادري که قادر به تنظيم عواطف خود باشند،الگوي رفتار محبتآميز واقع شوند، در مورد رفتار کودکان محدوديتهاي مناسبي قائل شوند، کودک را مسؤول رفتار خود بدانند و براي معطوف ساختن توجه کودک به وضعيتهاي عاطفي، احساسي و عواقب رفتارهاي او، از استدلال استفادهکنند و...
وقتي به اين نتيجه برسيم که ماهيت آدمي، مهرورز است، رابطهي ما با جهان پيرامونمان بهسرعت تغيير خواهد کرد. اينکه ديگران را نه دشمن و خودبين،بلکه مهرورز بدانيم، موجب ميشود که آرام بگيريم، اعتماد کنيم و به سهولت بيشتري به زندگي ادامه دهيم و اين، ما را شادمانهتر خواهدکرد.
غايت زندگي ما، شادمانگيست. بنابراين وقتي زندگي، بسيار پيچيده ميشود و احساسميکنيم که بيشازحد تحت فشار قرارگرفتهايم، خوب است به خود يادآورينماييم که هدف غايي ما چيست. وقتي احساس گيجي و افسردگي ميکنيم، بهتر است که ساعتي، روزي و يا حتي روزهايي را به تأمل در اينباره بپردازيم که واقعاً چهچيزي موجب شادمانگي ماست و سپس، اولويتهاي زندگي خود را بر شالودهي آن، بناکنيم. اين تمرين ميتواند زندگي ما را در مسير درستي هدايت نموده و پنجرهي تازهاي به روي ما بگشايد.
رويآوردن به شادمانگي بهعنوان يک هدف و تصميم آگاهانه، به شيوهاي بنيادي ميتواند زندگي ما را دگرگون سازد. بنابراين، بياييد تأملکنيم که ارزش واقعي زندگي چيست، چهچيز به زندگي ما معناميدهد و برمبناي اين تأملها، گامهاي خود را در زندگي تعيينکنيم. هدف زندگي ما بايد هدفي مثبت باشد. ما به دنيا نيامدهايم که اسباب زحمت و ضرر ديگران شويم. براي اينکه زندگي ما باارزش باشد، بايد ويژگيهاي بنيادي انساني، محبت و مهرورزي را در خود تقويتکنيم. در اينصورت، زندگي ما معنيدارتر، صلحآميزتر و شادمانتر خواهدشد.
منبع:نشريه شادکامي،شماره 71.