سعدي تنها از قول خود نميگويد که: «روزي به غرور جواني، بانگ بر مادر زدم...»
اين، ماجراي مکرّر تاريخ، در بسياري از خانهها و خانوادههاست که قدر «گوهرهاي خانگي» را نميدانند و با دست خويش، آنها را ميشکنند. متأسفانه انسان، فراموشکار است و گذشتة خود و ديگران را زود از ياد ميبرد و پردههاي نو و صحنههاي تازه به تازهاي که جلوي چشمانش ميدرخشد، سبب ميشود از گذشته غافل شود.
خوشا به حال مادراني که فرزنداني مؤدب، حقشناس و وفادار دارند و خوشا به حال پدراني که محصول عمري تلاش و زحمات خويش را در «سلوک انساني» فرزندانشان تماشا ميکنند.
غرور، بد دردي است که سراغ انسان ميايد، بويژه «غرور جواني»! «مادر» ـ که يک «فرشتة زميني» است و به خاطر رنجهاي شبانهروزي و دلسوزيهاي عاشقانه و فداکاريهاي بيدريغ و بيتوقعش، شايستة «تقديس» است ـ گاهي زير پاي بياحساس بعضي از کساني که جوش غرور، بر چهرة رفتار و گفتارشان روييده است، له ميشود. جوان غافل و سرمست، با اين فرشتة قديس، همچون «اسير» رفتار ميکند؛ به او پرخاش ميکند؛ بانگ بر سرش ميکشد؛ دشنامش ميدهد، بياعتنايي ميکند؛ قهر ميکند و... .
دريغا از فراموشي!
جواب مادر چه بود؟ به قول سعدي: «دل آزرده، به کنجي نشست، گريان همي گفت: مگر خُردي فراموش کردي که درشتي ميکني؟»
بعضيها پدر و مادر سالخورده و از کار افتاده خود را زائدهاي بر پيکر اجتماع و مزاحمي بر سر راه خوشيها و کامجوييهاي زندگي خويش ميپندارند و اگر بتوانند، حتي آنان را از خود طرد ميکنند و خويش را از زحمت آنها آسوده ميسازند.
اين، تربيت و فرهنگ بيروح و سردِ غربِ دلمرده است.
درود به مکتب وحي. قرآن ميگويد: «هرگاه يکي از پدر و مادرت يا هر دوي آنها به پيري رسيدند، به آنها «اُف» نگو و آنان را از خويش مران و سخني شايسته و بزرگوارانه به آنان بگو و بال رحمت و عطوفت و تواضع خويش را زير آنان بگستر و بگو: خدايا! همانگونه که آنان در کوچکي و خردسالي مرا تربيت کردند، تو هم بر آنان رحمت آور».1
پدر و مادر سالخورده، گوهرهاي درخشان خانههاي ما از آنان که اين گوهرها را از کف دادهاند، بپرسيد که چه احساسي نسبت به والدين خويش ـ که چهره در نقاب خاک کشيدهاند دارند.
گوهر را چگونه بايد نگه داشت و مواظبت کرد؟ بايد مراقب بود تا نشکند؛ گم نشود؛ ربوده نگردد، غبار بر رويش ننشيند و... .
گاهي قلب رئوف مادري، از يک پرخاش پسر و خودسري دخترش ميشکند. گاهي غبار غم بر سيماي پدر مينشيند، وقتي که ميبيند فرزندش، آنگونه که ميخواست، نشد.
ولي... سخن و رفتار دختران و پسران، ميتواند غبار اندوه را از چهرة اين گوهرها بزدايد. جلوه و جلاي اين گوهرها، همان رضايتمندي از ادب، معرفت، رفتار و تعهد فرزندان است.
تا دست اجل، اين گوهرها را نربوده است و تا اين جواهرهاي گرانقيمت و ناياب، «مفقود» نشدهاند، از آنها حفاظت کنيد و قدرشان را بدانيد.
حسرتهاي آينده، هرگز جبران کوتاهي را نميکند، و هيچ کس جاي «پدر» و «مادر» را نميگيرد...
پينوشتها:
1. سوره اسراء/ آيات 23و24.
منبع:نشريه امان ،شماره 29 ،فروردين و ارديبهشت 1390