1-براي تغيير دنيا بايد از خودمان شروع کنيم
آيا جريان صدمين ميمون را مي دانيد؟
به نظر شما چطور مي شود پس از اينکه تعدادي از افراد يک جامعه عمل جديدي را مي پذيرند و طبق آن رفتار مي کنند، کل جامعه آن کار را قبول مي کند؟
محققان ژاپني رفتارهاي ميمون هاي مجمع الجزاير اکيناوا/Okinawa و توکونوشيما/tokunoshimaرا مورد مطالعه و بررسي قرار دادند. طبق مشاهدات آنها، ميمون ها خيلي سيب زميني شيرين را دوست داشتند ولي خاکي که روي پوست سيب زميني ها چسبيده بود چندان برايشان خوشايند نبود. ميمون ها مدت زمان زيادي را براي کندن پوست سيب زميني ها با انگشتان خود صرف مي کردند تا اينکه يک روز، يکي از ماده ميمون ها سيب زميني خود را در آب دريا شست و به اين ترتيب خاک روي آن از بين رفت.
پديده اي جديد به وقوع پيوست.
اولين افرادي که از اين کار پيروي کردند ميمون ها ي جوان بودند. سپس نوبت ماده ميمون هاي ديگر بود. اما ميمون هاي پيري که به عادت هاي قديمي خودشان چسبيده بودند، آخرين دسته اي بودند که با بي ميلي براي شستن سيب زميني هاي خود اقدام کردند.
پديده اي عجيب و قدرتمند.
در آن موقع، پديده بسيار جالبي رخ داد:کل گروه به اين کار جديد گرايش پيدا کردند و در ادامه، تمام جوامع ميمون ها اين عمل جديد را پذيرفتند. از آن به بعد، در سرتاسر دنيا، همه ميمون ها به جاي پوست کندن سيب زميني هايشان آنها را در اب مي شويند!
شما فکر مي کنيد اين جريان در بين انسان ها به چه صورت است؟
تصور کنيد که چنين امري در سطح شعور بشري قابل اجرا باشد... در اين هنگام، عباراتي مانند "به هر حال، اين حرف ها دردي را دوا نمي کند"، "چه کاري از دست من برمي آيد؟ من تنها کسي خواهم بود که اين کار را انجام مي دهد."، "به زحمتش نمي ارزد، اين عمل تغيير بسزايي ايجا د نخواهد کرد."و... تبديل به چنين جملاتي مي شوند:"اين يک حرکت استثنايي است، پس آن را با آغوش باز مي پذيرم و به کار مي بندم زيرا موجب تغيير مثبتي خواهد شد!"
و اگر 50،10،5و100نفر مثل شما عمل کنند چه خواهد شد؟ اين کار چه تاثيري روي کل جامعه ما، دنيا و نيز زندگي شخصي ما خواهد داشت؟
و اين يعني:براي تغيير دنيا بايد اول از خودمان شروع کنيم!
2ـ شادي هاي پنهان
تعريف ما از خوشبختي معمولا فردي است. انتظار ما از شادي و خوشبختي اغلب به اين صورت است که تمام و کمال، خيلي زياد و مخصوص شخص ما باشد و به طور معمول ديگران را در برنگيرد... و اين يعني:همه چيز يا هيچ چيز!
براي بيشتر ما، وقتي هنوز چيزي کم داريم خود به خود احساس شادماني و خوشبختي درونمان کمرنگ مي شود. ولي بايد متوجه اين قضيه بود که زندگي در روي کره خاکي و در ميان مخلوقات ديگر، اتفاقات گوناگون و رويدادهاي مختلف و... هرگز کامل و بي نقص در نظر ما نخواهد شد.
اگر ما توقع داشته باشيم که همه چيز تمام عيار و در حد کمال باشد تا ما از زمان حال خود لذت ببريم، اين احتمال مي رود که تمام زندگيمان در چنين انتظار بيهوده اي بگذرد.
بزرگترين راز شادي و خوشبختي در اين نکته ساده نهفته است:
به شادي هاي کوچک اهميت بدهيم و از موارد ريز و بي اهميت، روزمره و پيش پا افتاده که در زمان حال جريان دارند لذت ببريم. خوشبختي در تمام موارد خرد و کوچک جريان دارد. بنابراين خود را از چشيدن طعم شادي هايي که هر روز در اطراف و نيز براي نزديکانمان پيش مي آيد محروم نکنيم. به عبارتي بايد ديگران را در خوشحالي هاي کوچک و بزرگ خود، و نيز خود را در شادي هاي ديگران شرکت دهيم و به اين ترتيب دايره خوشبختي را وسيع تر کنيم. شرکت در شادي ديگران در زمره شادي هاي کوچک پنهان در زندگي به شمار مي آيند که اين حالت از شادماني براي بسياري از افراد، هنوز ناشناخته است.
بايد ياد بگيريم که براي خوشبختي شرط نگذاريم. يعني شادي نبايد مشروط بر داشتن چيزهاي جديد و يا تحقق يافتن فلان جريان و بهمان مورد باشد...
چه بسا که هر اتفاق کوچکي، هر چيز جزيي و ريزي و هر ثانيه اي از زمان حال فرصتي براي ما باشد تا به سادگي و بدون وجود شرايط خاصي احساس شادي و خوشبختي کنيم.
3ـ نقطه ضعف يا قوت؟!
يکي از دوستانم که در حوزه منابع انساني کار مي کند برايم تعريف کرد که چطور در يک مصاحبه استخدام توانست به کمک نقطه ضعفش از ديگر رقيبانش بگذرد و موفق شود...
او اين تجربه باارزشش را با من در ميان گذاشت که خواندنش خالي از لطف نيست. عين چيزي که براي من تعريف کرد از اين قرار بود:
وقتي تحصيل در دانشگاه را به پايان رساندم هيچ شرکت و موسسه اي مرا استخدام نمي کرد:دليلشان اين بود که من تجربه کاري ندارم!
تا اينکه بالاخره يکي از آنها حاضر شد تا وقت مصاحبه اي به من بدهد که خيلي خوب از پس آن برآمدم.
همان روز دوباره با من تماس گرفتند و قرار مصاحبه ديگري را گذاشتند. مصاحبه دوم هم خيلي خوب انجام خوب شد. بعد از آن بايد با مديرعامل ملاقات مي کردم.
مصاحبه با مديرعامل بيشتر از 5دقيقه طول نکشيد زيرا او توانايي زيادي در ارزيابي افراد داشت و خيلي سريع نظر خود را اعلام مي کرد.(مصاحبه گر دوم به من خاطرنشان کرده بود که بي تجربه بودن من ممکن است مشکل ايجاد کند ولي با اين وجود اصرار داشت که مرا به مديرعامل معرفي کند.)
براي ملاقات با مديرعامل تقريبا يک ساعت منتظر مانديم که اين انتظار کمي خسته و عصبي ام کرده بود...
سرانجام نفر اول رفت داخل و پس از 3دقيقه بيرون آمد. نفر دوم هم بعد از 5دقيقه خارج شد... و حالا نوبت من بود.
وارد دفتر کار مديرعامل شدم. به زور سرش را از روي پرونده هاي روي ميزش بلند کرد. بعد از يکي دو سوال از من پرسيد چرا بايد مرا انتخاب کند در حالي که هيچ تجربه کاري ندارم ضمن اينکه در آگهي استخدام درج شده بود:"با تجربه" بدون اين که دست پاچه شوم جواب دادم:"خوب، چون من جوان هستم و در نتيجه بي تجربه هم هستم."در آن موقع، چشمش را از روي پرونده ها برداشت و به دقت به من گوش کرد.
و من اين طور ادامه دادم که اين لطفي است که شامل حال من شده و قادر به تغيير آن نيستم. ولي به جاي شکايت از اين وضع، از آن به عنوان نقطه قوت خودم استفاده کردم. که بله بدون شک من نيز همان کارايي افراد باتجربه را خواهم داشت ضمن اينکه جوان، کاوشگر و کنجکاو، پرانرژي و با انگيزه هستم....
او ديگر مجال نداد تا صحبتم را به پايان برسانم و گفت:"از نظر من مشکلي نيست، شما مي توانيد کار خود را از فلان تاريخ شروع کنيد."
از آن روز به بعد به من ثابت شد که اگر در هر تجربه اي در جست و جوي نقاط مثبت باشم، ديگر هيچ چيز منفي اي در زندگي ما وجود نخواهد داشت.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 179 /ع