اثرات رضايت والدين در زندگي دنيوي
رضايت والدين در سرنوشت دنياي انسان باعث گشايش روزي، افزايش عمر و دفع مرگهاي بد است.
اگر پدر و مادر از انسان راضي باشند، نخستين هديه اي که نصيب شخص مي شود، حصول رضايت خداست و در مرحله بعد، اين رضايت والدين نقش و تأثير مثبت و سازنده اي در زندگي دنيوي داشته است.
استاد شهيد مطهري به فرزندشان فرموده بودند: گهگاه که به اسرار وجودي خود و کارهايم مي انديشم، احساس مي کنم که يکي از مسائلي که باعث خير و برکت در زندگي ام شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حال من کرده است، احترام و نيکي فراوان به والدين خود، بويژه در دوران پيري و هنگام بيماري کرده ام؛ چون تا آنجا که توانايي ام اجازه مي داده، از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان کمک کرده ام. در حديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است که فرمودند:
دعاء الوالد لولده کدعاء النبي لاُمّته.(49)
دعايي که پدر براي فرزند کند، همانند دعايي است که پيامبري براي امّت خود نمايد.
آثار اطاعت از والدين در خانواده و اجتماع
تأثير مثبت رضايت والدين در محيط خانواده و در سطح جامعه، بسيار مؤثّر است. خانواده، کانون مهم تربيتي و عاطفي، و اجتماع کوچکي است که در سايه عمل کردن به دستورات و احکام و قوانين اسلامي، خانواده مي تواند در برابر امراض مختلف روحي خود را بيمه کند.
ريشه اخلاق، در خانواده است و صفات پسنديده، در دامن مادر رشد پيدا مي کند، رضايت والدين، باعث تحکيم روابط اجتماعي و پشتوانه اي در محيط خانواده است. لذا در سايه دور شدن از ارزشهاي انساني و اخلاقي، هر روزه شاهد از هم گسيختگي بيشتر خانواده هاي غربي هستيم.
در کشورهاي غربي، پدر و مادر حق دخالت در زندگي و رفتار و حرکات فرزندان خود را ندارند و تربيت ناصحيح، والدين را در برابر فرزندان و فرزندان را برابر پدر و مادر، ناراضي و ناسازگار قرار داده است.
اسلام با قرار دادن يک سري نکات تربيتي از جمله سفارش به فرزندان در جهت جلب رضايت پدر و مادر و توصيه بر والدين در خدمت به فرزندان، زمينه تربيتي را طوري تنظيم کرده که فرزندان در کانون گرم خانواده و در کنار پدر و مادر زندگي مي کنند و مي دانند که زندگي در خارج از خانه پدري، باعث افزايش انحطاط اخلاقي افراد و جامعه مي شود.
اطاعت و پندپذيري فرزندان از والدين، فضاي خانه را سرشار از محبّت و سعادت مي کند. جلب رضايت والدين، کسب رضايت خدا را فراهم مي کند و کسب رضايت خداوند، باعث آرامش روحي يک خانواده در اجتماع است و هر روز شاهد سعادت و خوشبختي يک خانواده است.
نيکي کننده به پدر و مادر، همنشين انبياست
روزي حضرت موسي عليه السلام در ضمن مناجات خود عرض کرد: «خدايا! مي خواهم همنشين خود را در بهشت ببينم». جبرئيل بر حضرت موسي نازل شد و عرض کرد: يا موسي! فلان قصّاب در فلان محلّه، همنشين تو خواهد بود». حضرت موسي به آن محل رفت و دکانِ قصّابي را پيدا کرد و ديد که جواني مشغول فروختن گوشت است.
شامگاه که شد، جوان، مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل خود روان شد. حضرت موسي عليه السلام از پي او تا در منزلش آمد و سپس به او گفت: «مهمان نمي خواهي؟» جوان گفت: «خوش آمديد». آن گاه او را به درون منزل برد.
حضرت موسي ديد که جوان، غذايي تهيه نمود، آن گاه زنبيلي از سقف به زير آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن خارج کرد او را شستشو داده، غذايش را با دست خويش به او خورانيد. موقعي که جوان مي خواست زنبيل را در جاي اوّل بياويزد، پيرزن، کلماتي که مفهوم نمي شد، ادا کرد. بعد از آن، جوان براي حضرت موسي غذا آورد و خوردند. حضرت پرسيد: حکايت تو با اين پيرزن چگونه است؟
جوان گفت: «اين پيرزن، مادر من است. چون مرا بضاعتي نيست که براي او کنيزي بخرم، ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام». حضرت پرسيد: «آن کلماتي که بر زبان جاري کرد چه بود؟». جوان گفت: هر وقت او را شستشو مي دهم و غذا به او مي خورانم، مي گويد:
غفرالله لک و جعلک جليس موسي يوم القيامة في قبّته و درجته.
خداوند، تو را ببخشد و همنشين حضرت موسي در بهشت باشي، به همان درجه و جايگاه او.
حضرت موسي فرمود: اي جوان! بشارت مي دهم به تو که خداوند، دعاي او را درباره ات مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که در بهشت، تو همنشين من هستي.(50)
قاتل پدر، جوانمرگ مي شود
متوکل عباسي، دشمني شديدي با فرزندان حضرت علي عليه السلام داشت و همو بود که هفده مرتبه مرقد مطهّر حضرت امام حسين عليه السلام را خراب کرد. اگر مي شنيد کسي علي عليه السلام را دوست دارد، دستور مي داد که اموال او را بگيرند و خانه اش را ويران کنند.
يکي از نديمان او از علي عليه السلام بدگويي مي کرد و متوکل شراب مي خورد و مي خنديد. روزي فرزند متوکل، منتصر، حضور داشت. پس از مشاهده اين کار با تهديد به او گفت که خودداري کند. او هم از ترس، ساکت شد. متوکل علّت را پرسيد. منتصر گفت: پدر، آن کسي که اين شخص از او بدگويي مي کند، پسر عموي توست و بزرگِ خانواده ماست و ما به او افتخار مي کنيم.
متوکل گوش نکرد و به نوازندگان گفت که بنوازيد و اشعاري را خواند. منتصر از اينجا کينه پدر را در دل گرفت و قصد کشتن پدر خود را کرد و در اين مورد با استاد خود، مشورت کرد. استادش گفت: کشتن چنين شخصي واجب است؛ ولي کسي که پدر خود را بکشد، جوانمرگ مي شود.
منتصر، متوکل را به دليل جسارتهايي که به علي عليه السلام مي کرد، به وسيله چند غلام کشت؛ ولي سلطنت و حکومت منتصر، بيش از شش ماه طول نکشيد.
هر چند متوکل پليد و زشت خو بود و و ظلم فراواني بر سادات روا مي داشت و به علي عليه السلام جسارت روا مي داشت؛ باز چون پدر خويش را کشت، نتيجه چنان شد که او نيز جوانمرگ شود.(51) در روايات آمده است:
عن حذيفة أنّه استأذن رسول الله صلي الله عليه و آله في قتل أبيه و هو في صفّ المشرکين قال دعه يله غيرک.(52)
حذيفه از پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه خواست تا پدرش را [که در لشکر مشرکان بود] از پاي در آورد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: تو اين کار را نکن. بگذار کس ديگري اين امر را به عهده بگيرد.
عدم رضايت والدين، مرگ را دشوار مي کند
سعيد بن يسار از امام صادق عليه السلام چنين روايت مي کند:
إنّ رسول الله صلي الله عليه و آله حضر شابّاً عند وفاته، فقال له: «قل لا اله الاّ الله»، قال: «فاعتقل لسانه مراراً»، فقال لأمرأة عند رأسه: «هل لهذا أمّ؟» قالت: «نعم، أنا أمّه»، قال: «أفساخطة، أنت عليه؟» قالت: «نعم، ما کلّمته منذ ستّ حجج»، قال لها: «أرضي عنه؟»، قالت: رضي الله عنه يا رسول الله برضاک عنه.
فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله : «قل لا اله الاّ الله»، فقالها فقال له النبي صلي الله عليه و آله : «ماتري؟»، قال: «أري رجلاً أسود الوجه، قبيح المنظر، وسخ الثياب، نتن الريح، قد وليني السّاعة، و أخذ بکظمي»، فقال له النبي صلي الله عليه و آله : قل يا من يقبل اليسير، و يعفو عن الکثير، اقبل منّي اليسير، و اعف عنّي الکثير، انّک أنت الغفور الرحيم.
فقالها الشاب، فقال له النبي صلي الله عليه و آله : «أنظر ماذا تري؟»، قال: «أري رجلاً أبيضّ اللّون، حسن الوجه، طيب الريح، حسن الثياب، قد وليني و أري الأسود قد تولّي عنّي»، فقال له: «أعد»، فأعاد، فقال له: «ماتري؟» قال: لست أري الأسود، و أري الأبيض قد وليني، ثمّ طفي علي تلک الحال.(53)
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله روزي به بالين جواني که در حال احتضار بود رفت و ديد که جان دادن براي او بسيار سخت و دشوار است. حضرت فرمود: اي جوان! چه مي بيني؟
عرض کرد: يا رسول الله! دو نفر سياه را مي بينم که رو به روي من ايستاده اند و از آنها مي ترسم. رسول خدا پرسيد: «آيا اين جوان، مادر دارد؟». مادرش آمد و عرض کرد: «اي رسول خدا! من مادر او هستم». حضرت پرسيد: «آيا از فرزندت راضي هستي؟». عرض کرد: «راضي نبودم؛ ولي اکنون به واسطه شما راضي شدم». آن گاه جوان بيهوش شد.
وقتي به هوش آمد، باز حضرت او را صدا زد و فرمود: «اي جوان! اکنون چه مي بيني؟». عرض کرد: «آن دو سياه رفتند و اکنون دو نفر انسان سفيدرو و نوراني آمدند که از ديدن آنها من خشنود مي شوم». در اين هنگام، آن جوان از دنيا رفت.
پي نوشت ها :
49 - نهج الفصاحه، ح 1565.
50 - پند تاريخ، ص 69.
51 - تتمّة المنتهي، ص 75.
52 - تفسير صافي، ج 3، ص 186 (ذيل آيه 24 سوره اسراء).
53 - امالي المفيد، ح 7، ص 287 (مجلس 34).
منبع:www.hawzah.net ادامه دارد /ع