وقتي که بايد نقش بازي کنيم
-(8 Body)
|
وقتي که بايد نقش بازي کنيم
Visitor
986
Category:
دنياي فن آوري
در قرآن آمده است که حضرت ابراهيم (ع) وارد قبيله اي شد که اهالي آن ستاره پرست بودند. حضرت ابراهيم (ع) در ستاره پرستي با آنان همراه شد تا هنگامي که شب هاي مهتابي فرا رسيدند و ستاره ها محو شدند. آن وقت، حضرت ابراهيم (ع) با اظهار اين که خدايي که غروب کند شايسته ي پرستش نيست،شروع به پرستش ماه نمود. هنگامي که خورشيد طلوع کرد و ماه را محو نمود، حضرت ابراهيم (ع) با همان استدلال، از پرستش ماه امتناع کرد و به پرستش خورشيد روي آورد تا اين که غروب شد واين بار نيز حضرت ابراهيم (ع) پرستش خورشيد را رها کرد و با گفتن اين عبارت که «من به دنبال خداوندي هستم که غروب نکند.» به اهالي آن قبيله، درس مورد نظرش را آموخت. حضرت ابراهيم (ع) براي مؤثر بودن درسي که در پي آموزش آن بود، چند شب و روز «نقش بازي کرد». حکايت مي کنند که «لقمان حکيم» جايي مهمان شد. صاحب خانه خربزه اي آورد. «لقمان» اولين قاچ خربزه را برداشت و با اشتها خورد و از شيريني آن بسيار تعريف کرد. آن گاه خود دست به کار شد و مرتب خربزه را قاچ کرد و خورد و از شيريني آن تعريف نمود. «لقمان» تمام خربزه را خورد وچيزي براي صاحب خانه ومهمان ديگري که همراه خود به آن جا برده بود، باقي نگذاشت! هنگامي که ازآن خانه بيرون آمدند، دوست «لقمان» از او پرسيد: «لقمان! اين چه کار بي ادبانه اي بود که کردي؟ تمام خربزه را خوردي و براي من و صاحب خانه چيزي نگذاشتي !» «لقمان» توضيح داد که آن خربزه، بي نهايت تلخ بوده واو ترسيده که اگر صاحب خانه بفهمد که خربزه تلخ است ،به دنبال چيز ديگري براي پذيرايي بگردد و امکان تهيه ي چيز ديگري برايش نباشد و خجالت زده شود: «بنابراين تمام خربزه را به تنهايي خوردم تا او متوجه تلخ بودن آن نشود». «لقمان» براي آن صاحب خانه «نقش بازي کرده بود». مرحوم «استاد مطهري» در «داستان راستان» آورده است که امام حسن و امام حسين (ع) در کودکي شاهد اشتباه وضو گرفتن پيرمردي بودند. آنان فکر کردند که چگونه مي توانند اشتباه پيرمرد را به او يادآور شوند بدون اين که پيرمرد رنجيده خاطر شود. آنان «نقش بازي کردند»؛ نمايشي را طراحي کردند که درآن، دو برادر بر سر شيوه ي وضو گرفتن اختلاف نظر پيدا مي کنند و از پيرمرد راهنمايي مي خواهند. آنان در ضمن اين نمايش، شيوه ي درست وضو گرفتن را به پيرمرد آموختند. به اين سه حکايت فکر کنيد. امروزه بسيار مي شنويم و مي خوانيم که«خودت باش»،«نقش بازي نکن»و «از پشت نقاب بيرون بيا». عبارات مبهم و اديبانه، درعين زيبايي، گاهي باعث سوء تفاهم مي شوند. مرز بين «صراحت» و «ادب» کجاست؟ چه وقت بايد با شفافيت حرف زد و چه وقت بايد «به درگفت تا ديوار بشنود؟» دشواري «انسان بودن» و «انساني رفتار کردن» درهمين است که هر موقعيتي، اقتضاي اخلاقي خاصي دارد. ممکن است لازم باشد در مقابل فردي با ظرافت و شوخ طبعي و چند حکايت و ضرب المثل، ايرادي را که مي بينيم تذکر دهيم، درحالي که در مقابل فردي ديگر شايد حتي با همان ايراد و اشتباه، لازم باشد که فاش و عريان و بي پرده سخن بگوييم و او را از خواب سنگيني که دچارش شده درآوريم. هيچ کس نمي تواند يک حکم کلي صادر کند که براي همه ي اشخاص در تمام زمان ها و مکان ها و شرايط، درست باشد. جايي در زندگي بايد نقش بازي کنيم و جايي در زندگي لازم است نقش ها را فرو بريزيم. يکي از روش هاي روان درماني،«سايکودرام» نام دارد. دراين روش، افراد با «نقش بازي کردن» در جلسه ي درمان به احساسات پنهان و حرف هاي ناگفته ي خود و ديگران واقف مي شوند. يکي از صاحب نظران سايکودرام مي گويد:«سايکودرام، دروغي است که حقيقتي را آشکار مي سازد!» اين جمله، پارادوکس عجيب تجربه ي بشري را روشن مي سازد: گاهي براي خودشناسي بايد نقش بازي کرد! گاهي براي نزديک شدن به خود بايد از خود فاصله گرفت! گاهي براي نزديک شدن به ديگري نيز بايد از او فاصله گرفت! «سهراب سپهري» مي گويد: «عشق، صداي فاصله هاست...» به عقيده ي او براي عاشق شدن و عاشق ماندن بايد «فاصله اي» را حفظ کرد. «جبران خليل جبران» نيز با کلمات ديگري برهمين عقيده صحه مي گذارد. ازآن سو «گاندي» مي گويد: براي پيروزي بر دشمن، بايد او را شناخت، بايد او را فهميد، بايد به او نزديک شد، بايد بر تعصب و پيش داوري و بدگماني و نفرت غلبه کرد و از نگاه دشمن به ماجرا نگريست! دنياي عجيبي است: بايد از معشوق فاصله گرفت و بايد به دشمن نزديک شد! «انسان بودن» تجربه ي دشواري است، خدايا به دادمان برس! منبع:نشريه شادکامي، شماره 74.
|
|
|