در روان شناسي امروز، مقوله اي به نام مهارت هاي زندگي و آشنايي با آنها از اهميت ويژه اي برخوردار شده است. اين مهارت ها مجموعه اي از توانايي ها شامل اطلاعات و تکنيک هايي است که افراد سالم از نظر رواني، آنها را به کار مي گيرند تا زمينه سازگاري و رفتار مثبت و مفيد را در زندگي خودشان فراهم آورند. اين مهارت ها علاوه بر آنکه بر کيفيت زندگي مي افزايند، مانع از دچار شدن به انواع اختلالات رواني و آسيب هاي ذهني مي گردند.
کتاب گران بار مثنوي معنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي سراسر و بيت به بيت پر است از نکته هاي ناب که در قالب لطايف عرفاني و ادبي بيان مي شوند و در بهبود کيفيت زندگي افراد به کار مي آيند. از اين رو، مي توان ادعا کرد قسمت عمده کتاب مثنوي را مهارت هاي زندگي تشکيل داده است. البته واضح است که کتاب مثنوي، درياي بيکران است و هر کس از دريچه خود به آن مي نگرد و گوهرهاي دلخواه خويش را از آن فراهم مي آورد، عارف گوهرهاي عرفاني، زاهد گوهرهاي زهدگون و روان شناس گوهرهاي روان شناختي، خود مولانا مي گويد:
هر کس از ظن خود شد يار من
وز درون من نجست اسرار من
و آنچه را مولانا گفته است هر کسي به قدر فهم و درک خود از آن برداشت و استفاده مي کند و اين بماند که خود مولانا اين نکته را بيان مي دارد که در حد و اندازه فکر ما سخن گفته و از آن بالاتر نرفته است:
آنچه مي گويم به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
از آنجا که ابيات و مفاهيم مثنوي نظم خاصي ندارد و به قول حافظ "داراي نظم پريشاني" است و ده ها داستان و حکايت در دل يک داستان، بي هيچ نظم و ترتيب عادي انشايي ذکر مي شود، ما نيز ترتيب دفترهاي مثنوي را رعايت نمي کنيم و ابياتي از مقدمه دفتر دوم مثنوي که نکات زيبا و ارزشمندي در اهميت مشورت و روش بهره بردن از اين مهارت مهم در زندگي بيان مي دارد را اينجا مي آوريم.
مضرات مشورت نکردن
مولانا استاد تمثيل است و از عادي ترين و پيش پا افتاده ترين اتفاقات، عميق ترين مفاهيم عرفاني را از باب تمثيل برداشت مي کند، در بحث مشورت نيز مثالي زيبا را انتخاب کرده است.
داستان حضرت آدم؛ پدر بشريت؛ و برداشتي متفاوت از اين داستان کرده و اينگونه بيان مي دارد که خطاي حضرت آدم که در اثر تبعيت از ذوق و خواست نفس بوده است، مي توانست با مشورت گرفتن ايشان اتفاق نيفتد.
يک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنت طوق نفس
همچو ديو از وي فرشته مي گريخت
بهر ناني چند، آب چشم ريخت
مولانا شدت خطا را اينگونه بيان مي دارد که در اثر لغزش حضرت آدم دوري از بهشت چون طوقي بر گردنش سنگيني مي کرد، حتي فرشته نيز در اثر اين خطا از او مي گريخت و به خاطر آن چند دانه گندم که خورد مدت ها گريست و آب چشم ريخت و در ادامه مي گويد، اگر چه گناه ايشان بسيار کوچک بود ولي چون از شخص بزرگي چون حضرت آدم - که همچون نورچشمي خداوند به حساب مي آمد- سر زده بود، بسيار بزرگ و سنگين مي نمود. همان گونه که مو به عنوان يک شيء خارجي بسيار کوچک و ريز اگر در چشم برويد باعث دردي جانکاه، سخت و غيرقابل تحمل مي شود.
گرچه يک مو بد گنه، کو جسته بود
ليک آن مو، در دو ديده رسته بود
بود آدم ديده ي نور قديم
موي در ديده بود کوه عظيم
راه حل:مشورت
حال که مولانا مشکل و مسأله را مانند يک سخنران قدرتمند با مثالي روشن طرح کرده است بلافاصله سراغ راه حل مي رود و مي گويد:
گر در آن، آدم بکردي مشورت
در پشيماني نگفتي معذرت
زانکه با عقلي چو عقلي جفت شد
مانع بعد فعلي و بد گفت شد
اگر حضرت آدم(ع) در اين امر مشورت مي کرد، هرگز مجبور به معذرت خواهي نمي شد و قاعده کلي را اين گونه بيان مي دارد:"هرگاه عقلي با عقل ديگر يکي شوند مانع عمل و گفتار زشت و نامناسب مي شود" و مي توان اين گونه نتيجه گرفت که قبل از سخن گفتن و انجام هر امر مهمي بايد مشورت کرد.
چون ز تنهايي تو نوميدي شوي
زير سايه يار تو خورشيدي شوي
رو بجو يار خدايي را تو زود
چون چنان کردي خدا يار تو بود
اگر در اثر تنهايي، نااميد و سرگرداني، در اثر همصحبتي با يار شفيق و خدايي همچون خورشيد سرزنده و قدرتمند مي شوي و در اثر روي آوردن به مشورت، خداوند نيز از تو حمايت مي کند.
مولانا اين قدرت و توانمندي را دارد که ذهن مخاطب خود را به طريق پيش بيني بخواند، مي گويد، اگر بگوييد پس راز اينکه همه عارفان و از جمله خود مولانا، خلوت و تنهايي را از مراحل سير و سلوک مي دانند چيست؟
سه پاسخ دارد: اول اينکه همه مراحل سلوک و از آن جمله خلوت نيز در اثر هم نشيني با ياران و پيران و نه با تنهايي و بي يار ماندن آموخته مي شود.
دوم اينکه منظور از خلوت، دوري جستن از اغيار و بيگانگان است نه ياران همراز، همانگونه که لباس ضخيم براي دوري جستن از سرماي زمستان مناسب است نه لطافت بهار.
سوم اينکه مشورت کردن تو با ديگران مانند قرار دادن يک چراغ ديگر در کنار چراغ خودت است که در نتيجه نور بيشتر و راه روشن تر مي شود. و اين مورد پسند هر عقل سليمي است.
آنکه بر خلوت نظر بردوخته است
آخر آن را هم ز يار آموخته است
خلوت از اغيار مي بايد نه ز يار
پوستين بهر دي آمد نه بهار
عقل با عقل دگر دو تا شود
نور افزون گشت و ره پيدا شود
روش معاشرت و مشورت
مولانا نه تنها درد را مي شناسد و دارو را معرفي مي کند بلکه دستورالعمل استفاده صحيح از دارو را نيز ارايه مي کند و با اين کار اشعار و سخنان خود را در نصايح خشک و غير عملي جدا مي کند.
دوست خوب مانند چشم عزيز است و نبايد او را با خس و خاشاک هايي که حاصل گرد و خاک به پا کردن زبان است آزار داد. به طور کلي رفتار انسان از ديدگاه مولانا بايد طوري باشد که کمترين ملال خاطري به يار و رفيق شفيق نرسد. مي گويد:
"مومن آينه مومن است"، اين آينه را نبايد با گرد و غبار يا حتي بازدم هاي حساب نشده- که آينه را بخار گرفته مي کنند- تار و کدر کرد و گاهي لازم است پيش دوست دم فرو بست و چيزي نگفت که خاطرش از ما نرنجد تا در روز سختي به درد ما بخورد.
چونکه مومن آينه مومن بود
روي او ز آلودگي ايمن بود
يار آينه است جان را در حزن
در رخ آينه، اي جان، دم مزن
تا نپوشد روي خود را از دمت
دم فرو خوردن ببايد هر دمت
انتخاب دوست
مولانا با مثالي در کنار مثال هاي پيشين به شکل زيبايي گزينش دوست را تأکيد مي کند که با هر دوستي نبايد دوست شد و با هر کسي نشايد راز خود گفت. نخست در جمع بندي و تأکيد حرف هاي قبلي بر تأثير داشتن دوست خوب مي گويد تو که از خاک کمتر نيستي، همانگونه که خاک در اثر داشتن يار موافقي و همراهي به نام بهار شکوفه باران مي شود تو نيز مي تواني در اثر انتخاب دوست مناسب استعدادهاي دروني ات را آشکار کني(انوار جمع نور به معني شکوفه است).
کم ز خاکي؟ چونکه خاکي يار يافت
از بهاري صد هزار انوار يافت
سپس مي افزايد همانگونه که بايد با آغوش باز سراغ دوست خوب و يار شفيق رفت، از رفيق بد نيز بايد حذر کرد. همان طور که درخت با بهار سر از لحاف بيرون مي آورد و شکوفه باران مي شود و در برابر خزان - به عنوان دوست بد- سر به زير لحاف برده و خود را به خواب مي زند تا از شر او در امان باشد.
آن درختي کو شود با يار جفت
از بهار خوش، ز سر تا پا شکفت
در خزان چون ديد او يار خلاف
در کشيد او رو و سر زير لحاف
گفت: يار بد بلاآشفتن است
چونکه او آمد طريقم خفتن است
سپس به نکته بسيار باريک و مهمي اشاره مي کند که بلاي جان بسياري است و آن بحث تن دادن به برخي خواهش هاي ناصواب دوستان به خاطر مراعات حال آنان يا خجالت کشيدن است. مولانا معتقد است خواب و بيدار بودن دليل بر خوب و بد بودن نيست، همين طور دوستان بسيار داشتن و معاشرت هاي فراوان دليل بر هيچ مزيتي نيست. مهم اين است که آيا اين خواب و بيداري ريشه در آگاهي، معرفت و مصلحتي دارد يا به هزار و يک دليل واهي است؟ در واقع مي خواهد بيان کند که خواب بودن اگر با معرفت و دانش و آگاهي باشد بهتر از بيداري است و تنها ماندن و رنجيده خاطر شدن نيز بهتر از با دوست نامناسب دوستي کردن است.
خواب، بيداري است چون با دانش است
واي بيداري، که با نادان نشست
چونکه زاغان خيمه بر بهمن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانکه بي گلزار بلبل خامش است
غيبت خورشيد بيداري کش است
واي به حال آنکه اطرافش پر است از دوستان متنوع، اما بي فايده و سياه درون! مانند بلبل باشيد که در زمستان چون بهار و سبزي گلزار نيست و به جاي آن کلاغان همه جا پراکنده گشته اند پنهان مي شود و آوازش نيز به گوش نمي رسد. همانطور که با نبودن خورشيد نيز جان ها ميل به بيداري پيدا نمي کنند و با طلوع خورشيد همه بيدار مي شوند تو گويي همه براي ديدن خورشيد چشم مي گشايند.
خلاصه اين ماجرا آنکه مشورت کردن در هر امري شرط عقل است و عدم مشورت به خاطر کوچک شمردن کار يا بزرگ انگاشتن خود خطاي بزرگي است. به طور کلي، هيچ بهانه اي براي مشورت نکردن قابل قبول نيست. اما در مورد مشورت کردن بايد دوستان صادق و قابل اعتماد داشت و نيز سعي کنيم اين دوستان را آزرده خاطر نکنيم تا در روز سختي به کارمان آيند. اما در مورد انتخاب دوستان نيز بايد اصل را بر کيفيت آنها که يک دوست صديق بهتر از هزار دوست نارفيق است.
البته در انديشه مولانا داستان مشورت به همين جا ختم نمي شود و موارد بسياري را در دفترهاي ديگر مثنوي برمي شمارد که نبايد مشورت کرد و همچون حضرت علي "ع" بايد راز را نهفت و سر در چاه سينه فرو برد:
نيست وقت مشورت هين راه کن
چون علي تو آه اندر چاه کن
منبع:نشريه موفقيت، شماره 185