جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
حکايتهايي از جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (2)
-(12 Body) 
حکايتهايي از جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (2)
Visitor 1235
Category: دنياي فن آوري

شفاعت آقا شيخ مرتضي

حاج ناصر جواهري مي گفت:
« يکي از عموهاي ما مرحوم حاج محمد حسن جواهري بود. ايشان در پاي منبرها و جلسه هاي مرحوم آقا شيخ مرتضي، زياد حاضر مي شد.
زماني که عموي ما از دنيا رفت، بعد از مدتها به خواب و روياي يکي از دوستانش آمد.
او از عموي ما پرسيده بود: معلوم هست شما کجا هستيد؟ آيا مي دانيد چه مدت طولاني است که ما را از خود بي خبر گذاشته ايد؟
و عموي ما با آنکه آدمي بسيار مومن و متدين و يکي از پا منبريهاي ثابت و باسابقه آقا شيخ مرتضي زاهد بود، با اين حال، با حالتي از نگراني و هشدار جواب داده بود:
راستش در همه اين مدت ما در اينجا گرفتار بوديم، و الان هم که توانسته ايم بياييم، با ضمانت و شفاعت آقا شيخ مرتضي زاهد آزاد شده ايم! »

عيادت از بيمار و عنايت رسول اکرم (ص)

مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسي ( روحاني و عالمي پرهيزکار و يکي از ائمه جماعت تهران ) به آقا شيخ مرتضي زاهد عنايت و ارادتي ويژه داشته و چندين سال به طور دائم با ايشان همراه و هم صحبت بوده ‌است.
يک روز حاج آقا بزرگ مدرسي با آقا شيخ مرتضي در کوچه روبرو مي شود و آقا شيخ مرتضي به او مي گويد:
« اگر ميل داريد من دارم به عيادت حاج حشمت مي روم؛ شما هم تشريف بياوريد با هم برويم. »
حاج حشمت يکي از ذاکران و روضه خوانهاي مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بيماري بسيار سخت و خطر ناکي شده بود، به طوري که او را به بيهوشي و اغما کشانده بود و از دست اطباي آن روزگار نيز کاري بر نمي آمد.
حاج آقا بزرگ مدرسي همراه با آقا شيخ مرتضي به جلوي خانه حاج حشمت مي روند و در مي زنند.
اهالي خانه از پشت در مي گويند: حاج حشمت به حال بيهوشي در بستر بيماري افتاده است.
اهالي خانه وقتي متوجه مي شوند آقا شيخ مرتضي پشت در است درب را باز مي کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بيهوشي در کنار کرسي افتاده بوده مي روند.
آقا شيخ مرتضي به حاج آقا بزرگ مي گويد:
« بهتر است براي شفاي ايشان هفتاد مرتبه حمد بخوانيم؛ سي و پنج حمد شما بخوانيد و سي و پنج حمد را هم من مي خوانم. »
حاج حشمت بيهوش و بي رمق در بستر بيماري خوابيده بود و آقا شيخ مرتضي و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتي به يکباره حاج حشمت تکاني مي خورد و از جايش بلند مي شود و مي نشيند.
او با مشاهده آقا شيخ مرتضي نگاهي کنجکاوانه و معنادار به او مي اندازد و در همان حال و هوا مي گويد:
من همين حالا حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب زيارت مي کردم. پيامبر خدا همين حالا در خواب به من فرمودند:
« برخيز که آقا شيخ مرتضي به عيادتت آمده است و يک گلابي هم برايت آورده است. »
آقا شيخ مرتضي تبسمي مي کند و دستش را در جيبش فرو مي برد. او يک گلابي را از زير عبايش بيرو مي اورد و به حاج حشمت مي دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شيخ مرتضي و به خواست وعنايت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از آن بيماري شفاي کامل پيدا مي کند.

موعظه در خواب

مرحوم حاج سيد محمد کسايي، يکي از دوستان و اصحاب جلسات آقا شيخ مرتضي بوده و يکي از جلسات هفتگي آقا شيخ مرتضي چندين سال در خانه آن مرحوم برگزار مي شده است.
در شبي غم و غصه اي برايشان هجوم مي آورد.
ايشان با اينکه از تربيت شده هاي آقا شيخ مرتضي زاهد، و اهل ايمان و تقوا بود، اما آن شب مسائل و حوادثي دست به دست هم داده تا او از خداي خود شکوه و گلايه کند.
ايشان آن شب در خواب، يار و استادش آقا شيخ مرتضي زاهد را مي بيند.
آقا شيخ مرتضي شروع به موعظه و استدلال و برهان مي کند تا او را از آن حالت بيرون آورد؛ زيرا آن حالت را از منزلت و تقواي آقا سيدمحمد بسيار دور مي ديد.
قيامت را به ياد مي آورد، بزرگواري ها و نعمت هاي خدا را ذکر مي کند و ...
صبح هنگامي که حاج سيدمحمد براي برگزاري جلسه روضه و توسل آماده مي شود، صداي درب بلند مي شود و سپس آقا شيخ مرتضي وارد خانه مي شود.
آن روز آقا شيخ مرتضي خيلي زود آمد. آقا سيدمحمد با تعجب از ايشان استقبال کرد؛ اما هنوز سلام و عليک ها و احوالپرسي هاي معمولي تمام نشده بود که آقا شيخ مرتضي بدون مقدمه شروع به گفتن سخناني کرد که حاج سيدمحمد را به سرعت به ياد خواب ديشبش انداخت.
آقا شيخ مرتضي، همان مطالبي را که در خواب به او گفته بود، دوباره داشت در بيداري تکرار مي کرد!
آقا شيخ مرتضي زاهد تصريح مي کرد که آن گلايه و دلخوري از خداوند به قدري از آقا سيدمحمد بعيد بوده ‌است که او را وادار کرده است تا از همان دنياي خواب و رويا او را از آن حالت بيرون بياورد!

حواله ائمه اطهار(ع) و اداي قرض

حاج احمد اخوان نقل مي کند:
« مرحوم حاج سيدعباس جوهري در يکي از سالهاي عمرش، گرفتار قرض و بدهي مي شود. اتفاقات و بازيهاي روزگار جلوي اداي بدهي هاي او را مي گيرد و رفته رفته ميزان بدهکاريهاي او بسيار زياد و کمرشکن مي شود.
براي خلاصي از اين گرفتاري هر چه سعي مي کند ثمري حاصل نمي شود، تا اينکه در يکي از شبها روياي شگفت و جالبي را مشاهده مي کند.
در آن خواب از سوي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام او را به آقا شيخ مرتضي زاهد حواله مي دهند و به او گفته مي شود تا نزد آقا شيخ مرتضي زاهد برود و مبلغ بدهي و قرضش را از ايشان بگيرد!
حاج سيد عباس از خواب بيدار مي شود. از اين خواب، بسيار شگفت زده و متحير مي شود! فرداي آن شب به جلوي خانه آقا شيخ مرتضي زاهد مي رود. در جلوي خانه دچار شک و ترديد مي شود و پس از اندکي تفکر و کشمکش دروني، از مراجعه به آقا شيخ مرتضي منصرف مي شود.
شب بعد، دوباره همان خواب و بشارت را مشاهده مي کند و باز همانند شب گذشته او را به آقا شيخ مرتضي حواله مي دهند.
حاج سيد عباس بعد از دومين خواب، اطمينان و اعتماد بيشتري پيدا مي کند و فرداي آن شب دوباره به جلوي خانه آقا شيخ مرتضي زاهد مي رود. اما او همچنان نسبت به اين امر مقداري شک و ترديد داشت و به دليل اينکه در ميان مومنين از شأن و موقعيت اجتماعي برخوردار بود و برايش سخت و نامعقول بود که به آقا شيخ مرتضي مراجعه کند و به ايشان بگويد که آقا در خواب به من فرموده اند بيايم بدهکاري هايم را از شما بگيرم و ادا کنم!
آقا شيخ احمد اخوان مي گفت، مرحوم جوهري خودش براي من تعريف کرد و گفت:
« من فرداي آن شب بعد از اينکه يک خواب و رويا را دو شب پشت سرهم ديدم، با اطمينان بيشتري دوباره به جلوي خانه آقا شيخ مرتضي زاهد آمده بودم؛ ولي با اين حال هنوز نسبت به اين موضوع اندکي شک و ترديد داشتم؛ هنوز هم تکليفم را نمي دانستم و نمي دانستم چه بايد بکنم و چگونه و به چه صورتي اين مطالب را با ايشان در ميان بگذارم.
من درآن لحظات با آن افکار در جلوي خانه آقا شيخ مرتضي داشتم قدم مي زدم و فکر مي کردم، که صدايي از پشت در به گوشم رسيد، سپس در باز شد و آقا شيخ مرتضي زاهد خودش سرش را از در بيرون آورد و به من فرمود:
بنده خدا چرا در نمي زني و نمي آيي داخل؟!
ديروز هم که همين طوري تا اينجا آمدي و برگشتي!
سپس آقا شيخ مرتضي مرا به اتاقش برد و به اندازه مبلغي که من بدهکار و مقروض بودم، در دستهاي من گذاشت!... »

جستجوي تسبيح و نيش عقرب !

چشمهاي آقا شيخ مرتضي زاهد در آخرين سالهاي حياتش مقداري ضعيف شده بود. روزي، بعد از نماز به دنبال تسبيحش مي گردد و فرزندش مرحوم حاج شيخ عبدالحسين را مي گويد:
« آقا عبدالحسين اين تسبيح من کجا است؟ »
شيخ عبدالحسين و حاضرين رو به آقا شيخ مرتضي مي کنند. آنها مشاهده مي کنند او در حالي که با کشيدن دستهايش بر روي زمين، در جستجوي تسبيحش مي باشد، عقربي را در دست گرفته است.
آنها با مشاهده آن عقرب بسيار وحشت زده و هراسان مي شوند و فوراً به آقا شيخ مرتضي مي گويند:
آقا تکان نخوريد؛ شما يک عقرب را در دست گرفته ايد.
در اين هنگام آقا شيخ مرضي با خونسردي و بسيار آرام مي گويد:
« من که با عقرب کاري ندارم؛ من تسبيحم را مي خواهم. »
و سپس آن عقرب را در گوشه اي رها مي کند، انگار نه انگار عقربي را در دست دارد که ذاتش با کوچک ترين تحريکي نيش زدن است و دوباره در حالي که آن عقرب در کنارش مي چرخيده، به جستجوي تسبيحش مشغول مي شود!

اين مرد عاقبت به خير مي شود !

حاج شيخ احمد مجتهدي تهراني کتابي به نام «آداب الطلاب» دارند. در اين کتاب به مناسبت به چند داستان و مطلب از آقا شيخ مرتضي زاهد اشاره شده ‌است.
« روزي؛ چند نفر از دوستانش او را به دوش گرفته بودند و به سوي جلسه اي مي رفتند. در راه، با يکي از داش ها و جاهل هاي تهران روبرو مي شوند.
آن شخص به محض اينکه در آن وضعيت، نگاهش به چهره الهي و ملکوتي آقا شيخ مرتضي زاهد مي افتد بسيار ذوق زده مي شود و بعد از کمي قربان صدقه رفتن براي آقا شيخ مرتضي، با همان مسلک داش مشتي گري اش، با صداي بلند، شروع به فحش و ناسزاگويي به دشمنان و مخالفان اسلام و علماي رباني مي کند.
دوستان و رفقاي آقا شيخ مرتضي، از اينکه آن آقا، براي برائت و ابراز انزجار از دشمنان و مخالفان علماي دين از آن کلمات ناپسند و آب دار استفاده کرد ناراحت مي شوند اما وقتي از آن مرد، دور مي شوند آقا شيخ مرتضي زاهد به آنها مي گويد:
« اين مرد، عاقبت به خير و رستگار خواهد شد. »
و سالها بعد، مرحوم حاج آقا فخر تهراني، آن آقاي داش مسلک را ديده بود که اهل نماز و مسجد و جماعت شده و مسلک و مرام مومنين را پيدا کرده است. »
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:
« اذا اردت ان تعلم ان فيک خيرا فانظر الي قلبک، فان کان يحبّ اهل طاعه الله و يبغض اهل معصيته، ففيک خير و الله يحبک، و ان کان يبغض اهل طاعه الله و يحبّ اهل معصيته فليس فيک خير و الله يبغضک و المرء مع من احبّ.
اگر خواستي که بفهمي آيا در تو خيري هست يا نه؟
پس به قلبت نگاه کن. اگر اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصيت را دشمن مي دارد پس در تو خيري هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگر دل و قلبت، اهلِ طاعت خدا را دوست ندارد و اهل معصيت را دوست مي دارد پس در تو خيري نيست و خدا تو را دشمن مي دارد و آدمي، با کسي است که او را دوست دارد. اصول کافي، ج3، ص 192»

عريضه براي امام زمان (ع)

آيت الله ميرزا عبدالعلي تهراني نقل مي کنند:
مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد براي من تعريف کرده بود:
« رفته بودم يک عريضه اي به خدمت حضرت امام زمان عليه السلام در «چشمه علي» واقع در شهر ري بيندازم وقتي عريضه را در چشمه انداختم، در ميان هوا و نرسيده به آب، دستي از چشمه بيرون آمد و نامه را گرفت و پنهان کرد! »

يک عمر ما تو را نگه داشتيم !

مرحوم حاج آقا فخر مي گفت:
« يک روز، من و يکي از دوستان به نام مرحوم آقاي انشايي در خدمت آقا شيخ مرتضي زاهد بوديم.
آقا شيخ مرتضي، تسبيحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشيدن دست با اين طرف و آن طرف، به دنبال تسبيحش مي گشت و به ما هم گفت:
شما اين تسبيح مرا نديديد؟
ما هم شروع به گشتن و پيدا کردن تسبيح ايشان در اتاق کرديم. بعد از دقايقي آقا شيخ مرتضي با چشماني اشک آلود و گلويي بغض کرده فرمود:
« ببنيد اين امر مي تواند به اين معنا باشد که مثلاً خداوند مي خواهد به من بفرمايد که اي مرتضي! يک عمر است که ما تو را نگه داشته ايم والا تو خودت تسبيحت را هم نمي تواني نگه داري. »
منبع:www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image