حکومت نظامي !
حاج حسين حيدري تعريف کردند:
« در آن زمان ، حکومت نظامي اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتي معين از شب، حق بيرون آمدن از خانه هايشان را نداشتند در آن دوران يکي از جلسه هاي آقا شيخ مرتضي بي اندازه به طول مي انجامد و تا بعد از ساعت حکومت نظامي ادامه مي يابد.
آن شب آقا شيخ مرتضي با چند نفر از دوستان و رفقايش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادي پاسبان روبرو مي شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شيخ مرتضي مي گويند:
آقا چند پاسبان دارند به اين سو مي آيند، چه بايد بکنيم؟
آقا شيخ مرتضي جواب مي دهد:
نگران نباشيد و همگي بياييد در کنار من بايستيد.
او به کنار ديوار مي رود و همه همراهانش نيز در کنارش مي ايستند. آقا شيخ مرتضي شروع به گفتن کلماتي مي نمايد.
پس از لحظاتي پاسبانها به آنها نزديک مي شوند و بدون اينکه آنها را ببيند، درست از جلوي آنها رد مي شوند و مي روند! »
توجه علما به آقا شيخ مرتضي
آيت الله سيد علي آقاي مفسر، يک بار گفته بود:
« در ميان همه خوبان و بزرگاني که خودم در طول عمرم از نزديک ديده ام و با شناختي کافي، توانسته ام آنها را ارزيابي کنم اگر با جرأت بخواهم بگويم، فقط مي توانم بگويم که تا به حال فقط؛ دو نفر و نصفي آدم؛ ديده ام که نفر اول، آقا شيخ مرتضاي زاهد است. »
ايشان وصيت کرده بود:
« وقتي مرا به خاک مي سپاريد دستمالي را هم که آقا شيخ مرتضي زاهد، گريه و اشکش بر حضرت امام حسين عليه السلام را به آن ماليده است با من در قبر بگذاريد! »
مگر شما بهتر از شيخ مرتضي هم مي شناسيد؟
يکي از بازاريان و متدينين تهراني، در اقتدا کردن و احراز عدالت امام جماعت بسيار اهل احتياط بود و به هر امام جماعتي اقتدا نمي کرد.
روزي او به شهر مقدس قم و به خدمت موسس حوزه علميه قم آيت الله العظمي شيخ عبدالکريم حايري يزدي مشرف مي شود و از ايشان سوال مي کند:
آيا شما، آقا شيخ مرتضي زاهد را در تهران مي شناسيد؟
مرحوم حايري يزدي جواب مي دهد:
بله مي شناسم.
آقا مي پرسد:
آيا به نظر شما من مي توانم با خيال راحت نمازهايم را به ايشان اقتدا کنم؟
آيت الله حايري با تعجب و حيرت، نگاهي به آن آقا مي اندازد و با کنجکاوي مي پرسد:
مگر شما بهتر از آقا شيخ مرتضي زاهد را هم مي شناسيد؟!
دعاي وليّ خدا
حاج آقاي جاودان ميگفت:
مرحوم حاج صادق جواهري يكي از دوستان و رفقاي خاص جلسات آقا شيخ مرتضي بود. ايشان ميگفت:
« يك روز، آقا با چند نفر از دوستان در خانه ما جلسه داشتند. در آن زمان خانه ما، در همين نزديكيهاي مدرسه حاج آقاي مجتهدي بود.
اين خانه دو سه اتاق بسيار كوچك داشت و رفقا به زحمت در كنار هم مي نشستند. آن روز بعد از صرف غذا، هم اينكه من خواستم براي جمع كردن سفره از اتاق بيرون بروم آقا شيخ مرتضي فرمود:
آقا صادق، آقا صادق صبر كن.
من برگشتم و عرض كردم: بفرماييد آقا.
ايشان همان وقت دستهايش را به حالت دعا بلند كرد و گفت:
خدايا اين آقا صادق، دوست دارد اين رفقا و دوستان را زياد به خانه اش دعوت كند ولي جا ندارد، خدايا يك خانه وسيعي به ايشان عطا كن.
همه حاضرين آمين گفتند و جلسه تمام شد.
درست فرداي همان روز من داشتم به جايي مي رفتم كه يكي از آشنايان مرا ديد و گفت: مي تواني پنج هزار تومان به ما بدهي؟
آن آقا پنج هزار تومان از من گرفت و رفت. او دو سه روز بعد، به سراغ من آمد و گفت: من در فلان محله ششصد متر زمين خريده ام و دلم افتاده است به شما پيشنهاد كنم زمين كنارش را نيز شما بخريد و با هم همسايه شويم.
همين گفتگو سبب شد من فوري بروم آن زمين ششصد متري را معامله كنم و بعد هم شروع كنيم آن را بسازيم .
مرحوم حاج صادق، مالك اين خانه ششصد متري شد و آقا شيخ مرتضي هم دو سه ماه بعد، از دنيا رفت و آن خانه را نديد.
نكته مهم اين است كه متأسفانه سالها بعد، حاج صادق به شدت در كسب و كار كم آورد و ورشكست شد. ايشان تمام دارايي ها و مغازه اش را از دست داد ولي تا آخر عمرش، اين خانه ششصد متري برايش باقي ماند و هيچ گاه شرايط و امكان فروش اين خانه مهيا نشد و بسيار نيز برايش سودمند شد.
حتي ثلث وصيتش را از اين خانه خرج كردند. »
اثر مناجات خالصانه
حاج آقاي جاودان ميگفت:
ميرزا محمد تقي جاودان، دومين پسر مرحوم زاهد بود. ايشان نقل ميكرد:
« در دوره كودكي و خردسالي بودم شايد هفت سالم بود كه شبي در كنار مادرم خوابيده بودم. در نيمه هاي شب از شدت تشنگي از خواب بيدار شدم.
مي خواستم مادرم را صدا بزنم و از او طلب آب كنم اما صداي گريه پدرم را شنيدم كه در حال قنوت بود او به گونهاي گريه ميكرد كه من هم از گريه ايشان به گريه افتادم و بعد هم در همان حال گريه، خوابم برد و به كلي تشنگي را فراموش كردم. »
عطش
حاج آقاي جاودان نقل مي کنند:
« آقا شيخ مرتضي زاهد كه در تمام طول سال، آب آشاميدني اش فقط آب بسيار خنك و مخلوط با يخ بوده است و به جز اين؛ تشنگي و عطشش فرو نمي نشسته است، دو روز از سال به كلي تشنگي و عطش را فراموش ميكرده است.
ايشان در روزهاي تاسوعا و عاشورا به هيچ وجه، لب به آب خنك نمي زده است. »
حجاب و چشم دل
آيت الله مرتضي تهراني ميفرمود:
« با مرحوم پدرم در خدمت آقا شيخ مرتضي نشسته بوديم. ايشان پدرم را صدا زد و گفت: آقاي ميرزا!
پدرم گفت: بله آقا.
و آقا شيخ مرتضي فرمود:
آقاي ميرزا، ما دستهاي خودمان را گذاشتهايم بر روي چشمهايمان و مي گوييم چرا خدا را نمي بينيم، يكي نيست به ما بگويد دستهايت را از روي چشمهايت بردار و بعد ببين آيا عالم را خالي از خداوند مي تواني ببيني؟ »
عنايت امام حسين(ع) به آقا شيخ مرتضي
در يكي از سالها، آقا شيخ مرتضي زاهد به ذهنش مي آيد تا براي رسيدن به مطلبي، توسلي پيدا كند. تا آن سال، در روزهاي تاسوعا و عاشورا براي نوحه و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهدا عليهالسلام از كلمات و الفاظ رايج استفاده ميكرد، اما از آن به بعد دوست داشت تا در روزهاي جانسوز شهادت حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام از كلمات و الفاظي براي سينه زني استفاده كند كه تأييد و رضايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام را در برداشته باشد.
به همين خاطر متوسل به ائمه اطهار عليهمالسلام ميشود و بعد، شبي در عالم خواب، خود را در كربلاي امام حسين عليهالسلام مشاهده مي كند. در ميان خيمه هاي مصيبت زده امام حسين عليهالسلام اين كلمات را به او القا ميكنند و او نيز شروع به گفتن اين كلمات مي كند كه:
« هذا عزاك يا حسين روحي فداك يا حسين »
اما همراه با القاي اين كلمات، يك سوز عجيبي نيز به آقا شيخ مرتضي داده ميشود و از آن سال به بعد، به محض اينكه در روزهاي تاسوعا و عاشورا با همان لحن و صداي معمولي، از دهانش خارج ميشده است كه
« هذا عزاك يا حسين روحي فداك يا حسين »
يك سوز و گداز غير عادي و بسيار شديدي به جان مردم ميافتاده است و هر شنوندهاي با هر معرفت و مرامي، به شدت منقلب و گريان ميشده است.»
منبع: www.salehin.com