جستارهائي در منش سياسي شهيد عارف الحسيني در گفت و گو با حجت الاسلام سيد جواد نقوي
شهيد در دوران رهبري خود در پاكستان ، مروج مرجعيت و افكار امام خميني بود ، بفرمائيد كه شهيد از كي با امام آشنا شدند؟ چرا امام را بر ديگران ترجيح مي دادند؟ و چرا تا اين حد در حمايت از امام مقاومت كردند؟
ايشان از نجف با امام آشنا شد. وقتي امام در نجف تبعيد بودند و ايشان در نجف طلبه بود ، البته درس فقه و خارج امام را نمي رفت ، ولي درس اخلاق امام را مي رفت. مخصوصا مقيد بود كه نماز را حتما پشت سر امام بخواند. امام نماز جماعت در آنجا داشتند و من در بعضي از عكس ها ديده ام كه ايشان درست پشت سر امام ايستاده است. ايشان از آنجا با امام آشنا و جذب ايشان شد. از هنگام اخراج علما از نجف ، ايشان به حوزه قم منتقل شد و در قم بيشتر با ابعاد شخصيت امام آشنا شد و دوستاني هم در قم پيدا كرد. عده اي از آقاياني كه تا اول انقلاب ، در تبعيد بودند به پاكستان و منطقه پاراچنار رفته بودند كه منطقه اي شيعه نشين و براي تبليغ ، منطقه مناسبي است. در عين حال منطقه دورافتاده و بريده از دولت هم هست. الان در آنجا درگيري هست ، ولي آن موقع نبود. بعضي از اين افراد مثل شهيد اسدالله در آنجا بودند.
شهيد عارف از زمان طلبگي با شخص امام و با اين تفكر ، شاگردان امام و نيروهاي انقلابي مردم آشنا شد. مخصوصا در دوران تحصيل در قم ، از محضر اساتيد آشنا با تفكرات امام ، از جمله آقاي حرم پناهي و شيخ علي پناه اشتهاردي كه اخيرا مرحوم شدند و امثالهم ، بيشتر در جريان افكار انقلابي امام قرار گرفتند و در راه خود مصمم تر شدند ، ولي نقطه محرك اصلي در شهيد گرايش دروني خودش بود ، يعني فطرتش او را به سمت آورده بود. به خاطر اينكه ايشان از ابتدا در خانواده اي پرورش يافته بود كه مرشدهاي مذهبي (پير) بودند.
البته اينها به مرجعيت و روحانيت اعتقاد نداشتند و دنبال درويش بازي بودند.
همين طور است. الان هم خانواده هاي نزديك شهيد ، همان طور هستند، ولي ايشان روحيه ديگري داشت و همان گونه كه حضرت موسي (ع) در چنان محيطي ، ان گونه پرورش يافت ، ايشان هم در چنين محيطي اين گونه پرورش يافت و لذا همان طور كه عرض كردم ، گرايشات دروني خودش بود كه او را به اين راه كشاند و بيشتر از طلاب ديگر پاكستاني ، راه و تفكر امام را به انديشه خودش نزديك مي ديد. طلاب ديگر پاكستاني هم اين محيط را در اختيار داشتند ، ولي به اين كار ، اهتمام نمي كردند و به اين عرصه ها نزديك نمي شدند. الان هم متاسفانه ما همين وضعيت را داريم. طلاب پاكستاني زيادند، ولي هيچ يك از آنها به اين طرف نمي آيند و روحيه سياسي اجتماعي ندارند و به سنت هاي رايج در پاكستان دلبسته اند و به عبارتي تحجرزده هستند.
در دوران قبل از انقلاب ايران هم كه اين تحجر به اضعاف مضاعف در پاكستان وجود داشت و كسي نبود كه مردم را به اين سمت بياورد و به نظر من ، ايشان تحت تأثير گرايشات دروني خودش در اين عرصه وارد شد. خداوند، ايشان را به اين راه آورد و خودش هم بسيار در اين امر اهتمام داشت به اينكه مسائل را بفهمد و تحليل كند و راه درست را بفهمد. من اعتقادم اين است كه در پاكستان علاقمندان به امام و انقلاب ، چه در ميان روحانيون و چه در ميان مردم ، زيادند و در اين هيچ شكي نيست ، اما افرادي كه به خط امام و راه امام معرفت داشته باشند ، وجود ندارند. حتي از خود شهيد پرسيده بودند كه علماي انقلابي در پاكستان چند نفر هستند و ايشان گفته بود: 2/5 نفر! و آن نيم نفر منم. به اعتقاد بنده تنها فردي كه در پاكستان تا حدي با افكار امام آشنائي داشت ، خود ايشان بود و بقيه صرفا علاقه داشتند و آشنائي كمتر بود. اين است كه ، با اينكه بعد از انقلاب فرصت پيدا نكرد خيلي در قم بماند ، افكار امام را خوب درك کرده بود. ايشان خودش را ذوب شده در تفكر امام مي ديد.
علي القاعده به حضور ايشان در قم نيازي بيشتر هم نبوده ، چون ايشان مباني را مي شناخت.
همين طور است و از پاكستان هم پيگير مسائل بود. دائما راديو همراهش بود و مسائل انقلاب و جنگ را پيگيري مي كرد و حتي به نكات ريزي كه شايد ايراني ها هم اهتمام نمي كردند ، دقت داشت كه لذا هنگامي كه براي رهبري ، ميدان پيدا كرد ، مشكلي برايش وجود نداشت و تسلط كامل بر مسائل داشت و بسيار روشن براي ديگران مسائل را توضيح مي داد. مطالبي را كه مي گفت در كتاب هايش چاپ شده و مي توان مطالعه كرد.
من در اين زمينه از ايشان خاطره اي دارم. سه چهار روز قبل از شهادتشان ، خدمتشان رسيدم و ايشان گفت برويد فلان منطقه و چند روزي به بچه ها درس بدهيد. گفتم من كتاب ندارم و اگر اجازه بدهيد از كتابخانه شما چند تائي را امانت بگيرم. ايشان همراه خانواده در ييلاق بودند. كليد منزل را دادند و گفتند: «برو هر كتابي مي خواهي از كتابخانه ام بردار.» بعد گفتند :«اين هم كليد اتاق خواب من است كه در آنجا كتاب هاي مخصوصي هست.» من رفتم و ديدم قفسه كاملا مجزائي در آنجا هست كه فقط كتاب هاي شهيد مطهري در آن هست. كتاب هاي شهيد مطهري ، كتاب هاي مطالعه هر روز ايشان بود و كتاب هائي كه الان از شهيد چاپ شده يا متن سخنراني هاي ايشان ، پر از ارجاع به آثار شهيد مطهري است. به نظر بنده ايشان عشق و علاقه به امام داشت ، اما آشنائي با تفكر امام و مباني اسلامي ، از طريق آثار شهيد مطهري براي ايشان حاصل شده بود و در سخنراني ها و كتاب هايش از نقل مطالب شهيد مطهري ابائي نداشت. به ما هم توصيه مي كرد كه با افكار شهيد مطهري انس زيادي داشته باشيم و از ايشان ياد بگيريم.
شهيد عارف الحسيني در پاكستان ، تا چه حد به خاطر حمايت از امام و افكار ايشان ، مورد طعن مخالفين بود؟
من فكر مي كنم شايد بيشترين هزينه را در اين راه ، ايشان پرداخته است. ايشان موقعي از انقلاب ايران دم زد كه جو خفقان ترس آور سنگيني حاكم بود و كسي جرئت اين كار را نداشت. بدتر از خفقان هولناك ضياءالحق ، خفقان تحجر حاكم بر شيعه وجود داشت و كسي نمي توانست درباره انقلاب حرفي بزند. الان هم همين طور است و تحجر در پاكستان ، بزرگ ترين مانع بر سر راه تحول و فكر انقلابي است ، ولي ايشان اين جو را شكست و به شكلي علني درباره امام و انقلاب حرف زد و با عكس العمل هائي هم روبرو شد و تهمت هاي فراواني به ايشان زدند كه به بعضي از آنها از جمله مزدور و حقوق بگير ايران بودن اشاره كرديد.
شهيد عارف الحسيني در دوران رهبري بيش از يك بار به ايران نيامدند.
بله ، فقط يك بار در سال 1986 ، بعد از جمعه خونين مكه كنفرانسي بود كه ايشان شركت كرد. به ايشان تهمت وهابيت هم مي زدند. اين قاعده در ايران هم بود كه به انقلابي ها انگ مي زدند. به ايشان نسبت هاي نارواي زيادي دادند. ايشان بعد از چهار سال رهبري در يكي از شهرهاي پاكستان رفته بود. يك نفر از ايشان سئوال كرد كه شما در اين 4 سال چه كار كرديد؟ ايشان گفت من در ظرف اين 4 سال موفق شدم خودم را به عنوان يك شيعه براي مردم ثابت كنم. چنين جوي براي ايشان به وجود آمده بود و حتي در كراچي ايشان مي خواست در مركزي نماز بخواند در آنجا را قفل كردند و گفتند شما حق نداري. چنين مشكلاتي برايش پيش مي آمد ، يعني در اطرافش متحجرين بودند. بزرگ ترين مشكل ايشان اين بود كه معاونيني مثل خودش نداشت و كسي همفكر و هم سطح ايشان نبود، ولي مجبور بود با آنها كار كند و اين يكي از بزرگ ترين فشارهائي بود كه به ايشان مي آمد. جريان آقاي شريعتمداري هم در پاكستان نفوذ داشتند و بر سيد فشار مي آوردند.
منظورتان كدام شريعتمداري است؟
سيد كاظم شريعتمداري.
مگر در آنجا وكيل داشت؟
خيلي از علماي پاكستان شاگرد ايشان بودند و بعد از تمام شدن جريان آقاي شريعتمداري ، باز هم همان خط را داشتند. الان هم هستند.
در دوران رهبري سيد عارف الحسيني ، مقام معظم رهبري يك بار به پاكستان آمدند و مردم پاكستان هم از ايشان استقبال عجيبي كردند. ضياءالحق از سيد خواسته بود كه شما هم بيا ، ولي ايشان نرفت. آيا خاطره اي از آن رويداد داريد؟
ايشان هيچ وقت مايل نبود حتي در كنار ضياءالحق بايستد و او را آدم بسيار بدي مي دانست و همين طور بود. ايشان هميشه با مردم بود. بنده البته آن موقع در قم بودم و حضور نداشتم ، ولي در جريان همه چيز بودم. ايشان ابدا دلش نمي خواست جزو دولتي هاي پاكستان تلقي شود. آقا در آن زمان به عنوان رئيس جمهور ايران به پاكستان رفتند و سيد بسيار تمايل داشت در ميان ميهمانان باشد و به اين ترتيب اعلام كند كه من جزو اين طايفه هستم و ربطي به دولت پاكستان و ضياءالحق ندارم. ايشان مي خواست به مردم ، اين موضوع را القا كند و موفق هم شد و دولتي ها هم فهميدند كه ايشان در پاكستان همان مقامي را دارد كه رهبران ديني در ايران دارند و استقبال باشكوهي هم كه در پاكستان از آقا صورت گرفت ، سيد تدارك ديده بود.
از ملاقات هاي شهيد و مقام معظم رهبري و حرف هائي كه بين آنها رد و بدل شد ، خاطره اي داريد؟
الان جملات دقيق آنها به خاطرم نيست و چيزي در ذهنم ندارم.
رهبري چهار ساله سيد بر شيعيان را چگونه تحليل مي كنيد و شاخصه هاي آن كدامند؟
يكي از شاخصه هاي رهبري ايشان اين است كه بر تمام فكر امام تاييد زيادي داشت. ايشان گمشده در فكر امام بود و امام هم فرمودند من فرزند عزيزي از دست دادم. اگر مصداق سخن شهيد محمدباقر صدر را كه گفتند: «ذوبوا في الخميني كما ذا و هو في الاسلام: چنان دوب شويد در امام خميني كه ايشان در اسلام ذوب شده است.» بخواهيم بيابيم ، يكي از آن شخصيت ها ، شهيد عارف الحسيني بود. يكي از شاخصه هاي بزرگ ايشان اين بود، چون ما قبل از ايشان رهبري داشتيم، ولي رهبري انقلابي نبود و روحيه تفكر انقلابي نداشت.
يكي ديگر اين بود كه ايشان خواهان وحدت مسلمين بود و در اين راه بسيار كوشا بود. ايشان علماي سني و ديگر فرقه ها را جمع مي كرد ، خودش پيش آنها رفت و توجيهشان مي كرد كه با تشيع و تفكر امام آشنا شوند، يعني هم و غم او وحدت مسلمين بود و براي اين كار به نظر بنده حتي جانش را هم گذاشت ، چون ترس ضياءالحق اين بود كه ايشان دارد سني ها را به اين راه مي آورد و به تشيع نزديك مي شود و حكومت سعودي هم تحمل اين چيزها را نداشت. اينها دست به دست هم دادند و ايشان را از سر راه برداشتند.
يكي ديگر از شاخصه هاي ايشان هم اين بود كه بسيار مردمي بود ، يعني بين ايشان و مردم ، فاصله نبود و همين هم موجب شهادتش هم شد ، چون در اطرافش هيچ تشكيلاتي نبود كه از او حفاظت كند. اگر فرد مجهولي مي آمد و مي گفت مي خواهم سيد عارف را ببينم ، خودش بلند مي شد و پيش او مي رفت. منشي نداشت. خودش مي آمد و او را تحويل مي گرفت ، با او غذا مي خورد و او را سر سفره خودش مي نشاند و از نيازهايش مي پرسيد. حتي اگر سيگاري هم بود ، كسي را مي فرستاد كه برود برايش سيگار بگيرد ، برايش بليط اتوبوس مي گرفت ، آذوقه راه به او مي داد ، افغاني ها ، پاكستاني ها و حتي سني ها نزد ايشان مي آمدند و ايشان آنها را در آغوش مي گرفت و اين بزرگ ترين امتيازش بود. حتي مخالفين سرسخت ايشان كه غايبانه عليهش تبليغات مي كردند ، يك بار كه ايشان را مي ديدند ، جذبش مي شدند و ديگر ممكن نبود با ايشان مخالفت كنند و يا پشت سر ايشان حرفي بزنند.
ويژگي ديگر ايشان توكل بسيار عجيبي بود كه به خدا داشت. آن موقع از جمهوري اسلامي امكاناتي به پاكستان نمي رسيد. هم اينجا مشكلات زياد بود هم در آنجا و ايشان سعي مي كرد در آنجا كمك هاي مردمي را جمع كند و براي جنگ بفرستد. بعضي جاها كه مي رفت ، حتي بنزين ماشينش را هم كه تمام مي شد ، ديگر پولي نداشت كه ادامه بدهد تا آشنايي مي رسيد و بنزين مي داد يا هزينه بنزين را پرداخت مي كرد. وضعيت به اين شكل بود. سيد توكل قوي به خدا داشت ، چشم نيازي به كسي جز خدا نداشت و دست نياز به طرف كسي دراز نمي كرد و يك جور روحيه بسيجي داشت. پولي هم نداشت كه به كسي حقوقي بدهد و هر كسي كه مي آمد ، از روي شوق و اخلاصش خدمت مي كرد. با امكانات قليلي خود را اداره مي كرد ، در حالي كه نيازهايش زياد بود ، ولي ايشان هميت نمي داد.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 50