جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ذوب در امام راحل(3)
-(9 Body) 
ذوب در امام راحل(3)
Visitor 1042
Category: دنياي فن آوري

جستارهائي در منش سياسي شهيد عارف الحسيني در گفت و گو با حجت الاسلام سيد جواد نقوي
 

سلفي گري از مشكلات ديرين پاكستان بوده و هست ، چه در مقطعي كه ايشان زنده بودند ، چه حالا و حتي آنها در قضيه شهادت سيد هم متهم هستند و در اوايل شهادت ايشان ، انگشت اشاره بعضا به طرف آنها بود. رويكرد سيد نسبت به پديده وهابي گري در پاكستان چه بود و در برابر آنها چه شيوه اي را به كار مي برد؟
 

ايشان اتفاقا از منطقه اي است كه الان نقطه مركزي درگيري ها و فرقه گري هاست و شيعه و سني خيلي سخت در آنجا درگير هستند و اصلا نمي توانند يكديگر را تحمل كنند و مشكل بشود در آنجا آدم معتدلي پيدا كنيد. تعصب در آنجا خيلي زياد است ، ولي سيد با آگاهي اي كه پيدا كرده بود ، خصوصا بعد از آشنائي با تفكر امام ، اهتمام زيادي به وحدت مسليمن داشت و در عين حال متوجه خطري بود كه از طرف حكومت سعودي و سلفي ها و وهابي ها شروع شده بود و يكي از توطئه هاي اصلي دشمن را هم همين مي دانست و در سخنراني هايش هست كه دشمن مي خواهد اتحاد و وحدت مسلمين را از بين ببرد و يكي از شيوه هاي او ايجاد فرقه هاي استعماري و استكباري است. ايشان معتقد بود كه وهابيت مثل بهائيت و ميرزائيت در پاكستان ، يكي از اين توطئه هاست اين خطر را دائما گوشزد مي كرد ، منتهي چون تعداد اينها در پاكستان زياد است ، مستقيم حرفش را نمي زد و در منبر موضع علني نمي گرفت ، ولي در محافل خصوصي در اين باره توضيح مي داد و دائما اعلام خطر مي كرد كه مراقب اين مشكل باشيد و خطر در كمين شما هم هست و من فكر مي كنم به خاطرهمين تفكري كه داشت بر سر راه آنها مانع ايجاد مي كرد، ايشان را در نظر داشتند. ايشان با علماي ديوبندي مي نشست و نزديك بود و آنها هم فكر ايشان را خوانده بودند و به جريان هائي كه پشت سر اينها بودند منتقل مي كردند. ممكن است آنها مباشرتا در ترور سيد دخيل نبوده باشند ، اما در جريان امر بوده اند.

آخرين خاطره اي كه از سيد داريد ، كي بود و درباره چه نكاتي با ايشان صحبت كرديد؟
 

آخرين ملاقات بنده با ايشان سه چهار روز قبل از شهادتشان بود ، ولي تقريبا يكي دو هفته قبل از آن در اجلاسيه شوراي مركزي نهضت ، از قم به عنوان طلبه مبلغ رفته بودم. من جزو اجلاس نبودم و در اتاقي نشسته بودم كه قبل از اجلاس ، ايشان آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت تو هم در اجلاس بنشين كه من هم به توصيه ايشان نشستم و بعد هم گفتند كه بعد از جلسه بيا كه با شما كار دارم. من رفتم و ايشان گفت كه خيلي خوشحال شدم كه آمدي و من با تو كار دارم و خيلي نياز بود كه بيائي. تابستان بود و در منطقه سردسير ييلاقي اردوي دانشجوئي بود. ايشان گفت به آنجا برو و كلاس بگذار و در ضمن بچه هاي مدرسه ما را هم ببر كه اين كار ، هم براي شما خوب است هم براي آنها. قبول كردم و گفتم هر چه شما بفرمائيد قبول مي كنم. ايشان گفت شما برو ، من هم چند روز ديگر مي آيم. دو يا سه هفته آنجا بودم و بعد ايشان تشريف آورد. دو سه روزي با هم بوديم و بعد اردو تمام شد و به پيشاور برگشتيم و ايشان به من گفت كه به مياولي برو كه حدود 200،300 نفر دانشجو جمع شده بودند و ايشان گفتند به آنجابرو و كلاس درس را برگزار كن. خودشان بنا بود بروند لاهور.
بنده به طرف مياولي رفتم و شب را در راولپندي ماندم و روز دوم به طرف مياولي راه افتادم. در راه مياولي نزديك سر گودها ، در اتوبوس تنها بودم و با وجود اينكه ايشان گفته بودند بايد بروي ، ولي يكمرتبه به دلم افتاد كه من نبايد به مياولي بروم و گفته بودند كه خودم هم از لاهور به آنجا مي آيم. در سرگودها اين حس به من دست داد كه نبايد بروم و خيلي با خودم كلنجار رفتم. هيچ دلم نمي خواست به اين سفر ادامه بدهم و با اينكه بليط را تا مياولي داشتم ، اما در سرگودها پياده شدم و مدتي حيران ايستادم و نمي دانستم چه بايد بكنم. هيچ به ذهنم نمي رسيد كه بايد چه بكنم. دوباره سوار اتوبوس شدم و برگشتم به راولپندي. از سر گوده به روالپندي مي آمدم ، در راه شهر كوچكي هست به نام دينه كه اتوبوس در آنجا ايستاد. در همان ايستگاه اتوبوس ، جواني از دور نگاهش به من افتاد كه در داخل اتوبوس بودم. پرده را زده بودم كنار و بيرون را تماشا مي كردم. اين جوان تا مرا ديد شروع كرد به فرياد زدن و گريه کردن. من تعجب كردم كه چه شده. ايشان آمد و در اتوبوس را محكم باز كرد و فرياد زد. گلويش گرفته بود و نمي توانست حرف بزند. شايد ساعت 11 يا 11/5 بود. خيلي مشكل او را به حرف آوردم كه چه شده ؟ مسافرين هم حيران مانده بودند كه چه شده ؟ گفت :آقا !آقا! آقا! پرسيدم چه شده ؟ گفت: آقا را كشتند. اين حرف را كه شنيدم تا چند لحظه اصلا نفهميدم چه شده و كجا هستم؟ پرسيدم از چه كسي شنيدي؟ گفت: تلويزيون گفته. من با همان اتوبوس به راولپندي و بعد به پيشاور رفتم و وقتي رسيدم كه چند ساعتي از شهادت ايشان گذشته بود.

بعدها از هويت قاتلين سيد چه فهمديد؟ واقعيت قصه چه بود؟
 

واقعيت قصه كاملا رو شد و چيزي مخفي نماند. اين تنها ماجرائي بود كه در اين سطح اتفاق افتاد و همه آن هم رو شد و كسي هم مسئوليتش را نمي تواند به عهده بگيرد كه من اين كار را كردم. نه پليسي نه بازجوئي ، هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه من اين كار را كردم. من نظرم اين است كه خود خون ايشان اين كار را كرد و مطلب دراماتيكي اتفاق افتاد و همه چيز رو شد. همه دست به دست هم داده بودند. اينكه ضياءالحق شخصا در اين كار دخالت داشته ، معلوم نشد ، ولي افراد نزديكش ، افرادي كه در دفترش بودند، سرويس هاي امنيتي پاكستان و سفارت عراق نقش عمده را داشتند.

در واقع اين نوع انتقام گيري صدام بوده.
 

همين طور است. اينجا كم منعكس مي شد ، ولي ما مدتي در پاكستان بوديم و مسائل را زير نظر داشتيم. در زمان جنگ شديدترين عكس العمل ها عليه صدام در پاكستان اتفاق مي افتاد. ما خودمان چندين بار رفتيم به سفارت عراق تظاهرات و آنجا را سنگباران كرديم و دستگير شديم و پليس ، ما را كتك زد. به ما گفتند صدام به ايران حمله كرده ، به شما چه ربطي دارد؟ ما مي گفتيم اين حمله به ما بوده. ما در پاكستان براي 6 ماه مدرسه را تعطيل كرديم و در اين مدت فقط بولتن خبري را پخش مي كرديم. خود بنده مسئوليت ارسال بولتن را به همه شهرها داشتم. آنها را از اسلام آباد مي گرفتم و به ايستگاه اتوبوس مي رفتم و به هر راننده اي 50 روپيه مي دادم كه اين را به دست فلاني برسان. گاهي هم كتك مي خوردم ، چون خود آن راننده ها هم عكس العمل نشان مي دادند. خلاصه شديدترين عكس العمل ها نسبت به جنگ ايران و عراق در پاكستان بود. صدام ، مي دانست كه همه اينها زير سر سيد عارف است. ايشان هم در سخنراني هايش دائما عليه صدام صحبت مي كرد و اگر مقررات حكومتي اجازه مي داد ، ايشان حتي مي توانست از شيعيان پاكستان ، لشكري را بسيج و به جبهه هاي ايران اعزام كند كه عليه صدام بجنگند. خودش هم به جبهه رفته بود.

بعد از دو دهه از شهادت شهيد عارف الحسيني ، آثار رهبري وي تا چه حد در پاكستان باقي است و آيا آنچه را كه مي خواست در بلند مدت محقق شود ، اكنون شده يا به دليل مشكلات همچنان معطل مانده است؟
 

موقعيت ايشان در پاكستان مثل شهادت شهيد بهشتي در ايران بود. حضرت امام گفتند كه من بيشتر از شهادتش ، از مظلوميتش آزار ديدم. شهيد بهشتي بعد از شهادتش كشف شد كه چه كسي بوده. قبل از شهادت ، خواص ايشان را مي شناختند ، ولي عوام نمي شناختند و بعد از شهادت بود كه معلوم شد چه سرمايه بزرگي بوده. عين همين مطلب درباره شهيد حسيني تكرار شد. ايشان بعد از شهادت ، رهبر شده است و قبل از شهادت ، دائما مشكلات و جبهه بندي و درگيري بوده و فقط چند جوان در اطرافش بودند. روحانيت كلا همراهي نمي كردند و مسائل مختلفي را پيش مي كشيدند. همه تهمت هائي كه در اينجا به امام و ياران امام مي زدند ، در آنجا همه را به ايشان مي زدند ، ولي بعد از شهادت ، همه مظلوميت ايشان را قبول كردند. به نظر بنده ، ايشان بعد از شهادت ، رهبر پاكستان شد و تا حالا هم رهبري كرده است ، يعني در 4 سال در دوران حيات ، كمتر از اين 20 سال رهبري كرده است.
بعد از شهادت ايشان ، جانشينان سيد موقعيت بسيار عالي و خوبي پيدا كردند ، يعني به نظر بنده بعد از شهادت ايشان ، شيعه در پاكستان يك موقعيت تاريخي پيدا كرد و خيلي قوي شد.

از چه جهت؟
 

از همه جهات، از جهات سياسي ، مالي از نظر جمعيتي ، شيعه به اوج خود رسيد، ولي نتوانستند از اين فرصت استفاده درست كنند و خيلي زود و خيلي بد اين موقعيت را از دست دادند ، جوري كه همه چيز از هم پاشيده شد. در عين حال چند روز قبل در اسلام آباد هزاران نفر به مناسبت سالگرد شهادت ايشان جمع شدند و معلوم است كه باز هم روح ايشان ، شيعه را در پاكستان نگه داشته و دارد آنها را رهبري مي كند. حضرت امام هم خيلي به موقع و زيبا پيام دادند و حرف هاي بسيار اساسي اي را در آن پيام مطرح كردند.

اين در واقع آخرين پيامي بود كه امام براي يك شهيد دادند.
 

بله ، آخرين شهيد بود ، يعني آخرين صدمه اي بود كه امام ديدند و من در مطالعاتم ديده ام كه اين پيام تلخيصي از كل تفكر امام است ، خيلي شسته و روفته است. حرف هاي بسيار مهم و دقيقي در آن هست و بنده اين توفيق را دارم كه اين پيغام را تفسير كرده ام. هنوز چاپ نشده و يكي دو ماه ديگر ان شاءالله از چاپ بيرون مي آيد. حدود 2 جلد مي شود. توفيقي شد كه اينجا خدمت طلاب و جوانان ، در حدود60 ،70 ، جلسه آن را بحث كرديم و كل اصول و خطوط اصلي پيام را توضيح داديم. اين پيام بسيار براي ما حياتي است. چون امام خطوط اصلي را براي مردم پاكستان القا فرموده و گفته اند كه ملت شريف پاكستان بايد راه شهيد را زنده نگه دارند. البته كساني كه وسايل و امكانات در اختيارشان بود ، كاري نكردند ، ولي به طور طبيعي اين اتفاق افتاد و جوان ها خودشان آمدند و اين فكر را پذيرفتند و الان مردم پاكستان به فكر ايشان زنده اند و به خيالشان ادامه مي دهند. شعاري كه مردم ايران مي دهند كه خدايا! خدايا ! تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما. مردم پاكستان ، اين را به اردو برگردانده اند. در پاكستان در كنار نام امام خميني ، نام شهيد حسيني هم مي آيد كه در واقع دو معنا را مي رساند، يكي نهضت امام حسين و ديگري راه شهيد عارف الحسيني كه اسباب تقويت پيام است. اتفاقا بعد از شهادت ايشان ، پيامش روح جديدي را در ملت ايجاد كرد كه البته به خاطر نبود مركزيت و كمبود منابع ، از اين شهادت آن گونه كه بايد ، استفاده نشد و فرصت ها از دست رفتند و با وجود تمام اين مسائل و بي فكري ها ، باز مي تواني به نام شهيد حسيني ، مردم را دعوت كني و ناگهان 50 هزار نفر مي آيند و تظاهرات مي كنند. اين فقط خون شهيد است كه اين جريان را زنده نگه داشته است. مردم پاكستان به عنوان يك قديس به ايشان نگاه مي كنند و ايشان را مساوي با انقلاب مي دانند.

منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 50
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image