اشياء و وسايل زيادي در دنيا وجود دارند که با گذشت سال ها از عمر شان باز هم نفرين شده به شمار مي روند
تاريخ پراز داستان هاي باور نکردني درباره اشياء نفرين شده است؛ وسيله هايي که به طور تصادفي در چندين حادثه حضو ر داشته اند و پيدا شدن آنها در تمامي اين حوادث تلخ باعث شده تا مردم آنها را نفرين شده بدانند. شايد عجيب باشد اما وجود يک تابلوي نقاشي در چند آتش سوزي، يک گردنبد گرانبها که براي صاحبش اتفاقات ناگواري مي افتاده و خيلي چيز هاي ديگر در طول سال ها کم کم به داستان هايي معروف درباره اشياء نفرين شده تبديل شده اند. طالع نحس اين اشياء و وسايل در طول زمان سينه به سينه گشته و براي خودش طرفداراني پيدا کرده است؛ طرفداراني که با هر اتفاق انگشت اتهام را به سوي آنها نشانه مي روند. فکر مي کنيد داستان هايي که درباره وجود افراد و اشياء نفرين شده از گذشته هاي دور نقل مي شوند حقيقت دارند و آيا براي اين اتفاق ها توجيه علمي وجود دارد ؟
اتومبيل شاهزاده اتريش يکي از معروف ترين اشياي نفرين شده در دنياست که داستان هاي زيادي درباره آن نقل شده و به عقيده بسياري راز اين اتومبيل نفرين شده تاکنون سر به مهر باقي مانده است.
داستان اين اتومبيل نفرين شده از سال 1914آغاز مي شود، زماني که اوضاع و احوال سياسي قاره اروپا آن قدر آشفته بود که تنها جرقه کوچکي براي برافروختن جنگي خانمان سوز کفايت مي کرد. در 28 ژوئن همان سال «آرشيدوک فرانتس فرد يناند» وليهد اتريش به همراه همسرش دوشس هونبورگ سوار اتومبيل کروک زيباي خود مي شوند تا در خيابان هاي صربستان گشتي بزنند.
در همين هنگام بمبي به طرف ماشين وليعهد پرتاب مي شود اما بمب به بدنه اتومبيل برخورد مي کند و اعضاي گارد سلطنتي که در پشت اتومبيل حرکت مي کردند مجروح مي شوند.
راننده اتومبيل براي فرار از ازدحام جمعيت به درون کوچه اي مي پيچد تا بلکه بتواند فرار کند اما به محض ورود به کوچه متوجه مي شوند که بن بست است و هيچ راه فراري ندارند، در همين موقع جواني که از قبل اتومبيل راتعقيب مي کرده وارد کوچه مي شود و با تپانچه اي که در دست دارد به اتومبيل نزديک مي شود و قبل از اينکه محافظان بجنبند، جوان با شليک چند گلوله و ليعهد و همسرش را ازپا در مي آورد و سپس خود به دست محافظان کشته مي شود.
با مرگ وليعهد و همسرش از خاندان سلطنتي اتريش، جرقه جنگ جهاني اول زده شد و در آتش اين جنگ نزديک به 20 ميليون نفر جان خود را از دست دادند اما اين تازه آغاز ماجراي اتومبيل نفرين شده شاهزاده اتريش بود.
تقريباً يک هفته از آغاز جنگ جهاني و فراگير شدن آن در سراسر اروپا مي گذشت که ژنرال پوتيورک، از مشهورترين فرماندهان اتريش که فرماندهي لشگر پنجم ارتش اين کشور را به عهده داشت، خانه فرمانرواي سارايوو را مصادره کرد و به اين ترتيب اتومبيل نفرين شده به دست ژنرال پوتيورک افتاد، غافل از اين که 21 روز بعد حادثه شومي در انتظار ژنرال بود.
ژنرال پوتيورک در منطقه واليو شکست سختي از دشمن خورد و در پي اين شکست از مقام فرماندهي عزل شده و پس از اعزام به وين در نهايت فلاکت و بدبختي از دنيا رفت. پس از مرگ ژنرال بخت بر گشته، يک سروان صاحب اين اتومبيل شد که از آنجا که جنون سرعت داشت، در يکي از روزها با سرعت بسيار دو تن از روستاييان را زير گرفت و پس از برخورد با درخت جان خود را از دست داد و به اين ترتيب تصاحب اتومبيل نفرين شده توسط اين سروان پايان يافت. پس از پايان جنگ جهاني اول اين اتومبيل به دست رهبر يوگسلاوي افتاد و او دستور داد که آن را تعمير و به زيبايي تزئين کنند.
در مدت چهار ماهي که اتومبيل نفرين شده در دست او بود چهار بار تصادف کرد و در آخرين تصادف خود اگر چه ازمرگ گريخت اما دست راست خود را از دست داد و خشمگين از اين حادثه دستور داد تا خودرو را نابود کنند اما در اين بين شخصي به نام دکتر سرکيس پيدا شد که اعتقادي به اين حرف ها نداشت و نفرين شده بودن اتومبيل را به مسخره مي گرفت و عقيده داشت که اين حرف ها خرافه اي بيش نيست.
شوم بودن اتومبيل باعث شد که او خودرو را به مبلغ ناچيز ي بخرد و با آن به گشت و گذار بپردازد. شش ماه از خريد اتومبيل توسط دکتر سرکيس مي گذشت که و هيچ اتفاق بدي هم برايش نيفتاده بود و کم کم افسانه شوم بودن اتومبيل به فراموشي سپرده مي شده که بلاخره يکروز صبح، جسد دکتر در کنار جاده پيدا شد، اتومبيل نفرين شده هم در کنار او قرار داشت اما تنها اندکي آسيب ديده بود. همسر دکتر بعد از اين واقعه شوم اتومبيل همسرش را به يک جواهر فروش ثروتمند فروخت.
اگر چه هيچ اتفاقي براي اين جواهر فروش هنگامي که سوار ماشين مي شد نيفتاد اما يکسال پس از خريد آن جواهر فروش به دليل نامعلومي دست به خودکشي زد.
با مرگ جواهر فروش اتومبيل به دست پزشک ديگري افتاد و نحسي اين خودرو در همان روز هاي نخست گريبان گير دکتر بيچاره شد زيرا بيماران او به محض اينکه شنيدند پزشک معالجشان مالک اتومبيل نفرين شده است يکي پس از ديگري از مراجعه به مطب او خودداري کردند و آقاي دکتر از ترس اينکه مبادا بيمارانش از دست بروند، اين ماشين را به يک راننده مسابقات رالي که اهل سوئيس بود داد. اين راننده هم در يکي از تمريناتش در دولوميت با برخورد با يک ديوار سنگي در دم جان سپرد.
مدتي بعد يکي از دلال هاي ماشين پس از خريدن اين خودرو آن را دوباره به سارايوو برگرداند و اين بار يک کشاورز آن را خريداري کرد و دستي به سر و روي ماشين نفرين شده کشيد و ماه ها بدون اينکه حادثه اي برايش رخ دهد، سوار اتومبيل شد تا اينکه يک روز اتومبيل بدون دليل در جاده خاموش شد و صاحب آن هر کاري کرد نتوانست آن را روشن کند و از يکي از محلي هاي منطقه که در حال گذر از آنجا بود خواهش کرد اتومبيل را به گاري ببندد و تا شهر بوکسل کند اما چند دقيقه بعد اتومبيل خود به خود روشن شد و به راه افتاد، گاري در اثر ضربه آن به سويي پرت شد و خود اتومبيل سر پيچ واژگون شد و صاحبش را به قتل رساند.
رفته رفته اتومبيل نفرين شده به پايان دوران شوم خود نزديک مي شد و آخرين کسي که جانش توسط اين خودرو گرفته شد هرشفيلد نام داشت که مکانيک بود. او پس از خريداري اين خودرو آن را تعمير کرد تا شايد مشتري پسند شود اما از بخت بد او هيچ کس طالب ماشين نشد و هرشفيلد مجبور شود خودش آن را سوار شود.
يک روز که هرشفيلد به يک عروسي دعوت شده بود به همراه چهار نفر از دو ستانش سوار ماشين شدند تا به جشن عروسي بروند و از آنجا که کمي دير شده بود هرشفليد تصميم گرفت از ماشين جلوي اش سبقت بگيرد اما کنترل ماشين از دستش خارج شد و با اتومبيل ديگري تصادف کرد و به اين ترتيب در اين حادثه پنج نفر جان خود را از دست دادند.
پس از تماس وقايع شومي که اتومبيل وليعهد اتريش جزئي جدا نشدني از آنها بود، سرانجام دولت اتريش تصميم گرفت اتومبيل را تعمير کند و آن را به موزه وين بفرستد. اين اتومبيل هنوز هم در موزه جنگ وين قرار دارد و هنوز کسي جرأت نکرده دوباره سوار آن شود!
گردنبند نفرين شده :
قدمت الماس اميد به سال 1642باز مي گردد و به دليل رنگ درخشان و اندازه و زيبايي در طول تاريخ مورد توجه افراد بسياري قرار گرفته است، غافل از اينکه زيبايي اين الماس درخشان نفريني ابدي با خود به همراه دارد.
الماس اميد، يکي از سنگ هاي درخشان آبي رنگ و تخم مرغي شکل است که با داشتن ابعاد 60/ 25ميلي متر در 78/ 21 ميلي متر در 12 ميلي متر و وزن در 52/ 45 قيراط از سنگ هاي قيمتي منحصر به فرد جهان به شمار مي رود و در نوع خود بي نظير است. اين الماس به صورت گردنبندي طراحي شده که 16 الماس سفيد رنگ، بسيار زيبا و استادانه دور تا دور آن چيده شده اند.
بين کلکسيونرهايي که به جمع آوري سنگ هاي قيمتي علاقه مند هستند و اشراف زادگاني که از جواهرات گرانقيمت استفاده مي کند، الماس اميد به گردنبند نفرين شده مشهور است. اين گردنبند گرانبها براي تمام افرادي که زماني صاحبش بودند جز بد شانسي و بد بختي چيز ديگري به همراه نداشته است.
طبق شنيده ها، مردي به نام تاوارنير به هندوستان سفر کرد و هنگام بازگشت الماسي را که درپيشاني مجسمه سيتا بود و چشم او به شمار مي رفت ربود. اگر چه تاوارنير الماس را به قيمت گزافي فروخت اما در سفر به روسيه سگ هاي و حشي به او حمله کردند و تاوارنير بر اثر اين حادثه جان خود را از دست داد. در ميان مالکان گردنبند نفرين شده، شاه لوييس شانزدهم معروف ترين آنها بود که به خاطر اين گردنبند چندين بار تا پاي مرگ رفت اما از شانس خوبش زنده ماند.
سنگ هاي نفرين شده :
در کنار اشيايي که باعث شده اند داستان هايي درباره نفرين شده بودن آنها نقل شود، اسم سنگ هاي راني استون هم به چشم مي خورد، قدمت تخته سنگ هاي راني استون منطقه بلکينگ واقع در سوئد به شش قرن پيش از ميلاد مسيح باز مي گردد. طول اين تخته سنگ ها 2 /4 متر است و بعضي از آنها به صورت دايره وار دور تا دور يکديگر قرار گرفته اند و بعضي ديگر به صورت تکي در منطقه واقع شده اند. اين تخته سنگ ها هم در تاريخ به عنوان راني استون هاي طلسم شده شناخته شده اند. بومي هاي منطقه داستاني را نقل مي کنند که بر اساس آن نفرين شده بودن اين سنگ ها به اثبات رسيده است. بر اساس گفته هاي مردم محلي اين منطقه در سال هاي بسيار دور شخصي تصميم مي گيرد يکي از اين سنگ ها را جابه جا کند تا بتواند زمين زراعي بيشتري را براي کاشت از آن خود کند. او براي اين کار الوارهاي بسياري را دور سنگ مورد نظر مي چيند و آتش روشن مي کند تا به محض داغ شدن سنگ آب سرد روي آن بريزد و با اين کارش سنگ ترک بخورد تا بتواند تکه هاي آن را بلند کرده و به گوشه اي بيندازد. با اينکه مرد هنگامي که شروع به آتش برفروختن مي کند هوا کاملاً صاف بوده و حتي نسيم ملايمي هم نمي وزيده اما به محض اينکه اولين شعله هاي آتش زبانه مي کشند باد تندي درست به سمت زبانه هاي آتش مي وزد و ناگهان مرد در محاصره شعله هاي آتش قرار مي گيرد و براثر اين حادثه کشته مي شود. بعد از او سه نفر ديگر هم براي جابه جايي اين سنگ ها دست به کار مي شوند اما هر کدام با حادثه اي عجيب از دنيا مي روند. از آن زمان به بعد ديگر هيچ کس به خودش جرأت نداده تا سنگ هاي نفرين شده را تکان دهد.
در تمام اتش سوزي هاي دهده 1990 نقاشي پسرک گريان سالم مانده بود .
تابلوي پسرک گريان
در تمام آتش سوزي هاي دهه1990نقاشي پسرک گريان سالم مانده بود
در سال 1988 آتش سوزي غير منتظره اي در خانه خانواده آموس واقع در هيسوال انگلستان رخ داد. پس از رسيدن خبر به آتش نشاني منطقه، گروه به سرعت براي براي خاموش کردن آتش به سمت خانواده آموس به راه افتادند. پس از اطفاي حريق، گروهي از آتش نشانان به منظور وارسي نهايي وارد خانه شدند اما با صحنه عجيبي بر خورد کردند. تمام وسايل خانه در آتش سوخته و خاکستر شده بود به جز يک تابلوي نقاشي که روي ديوار آويزان شده بود. نقاشي اي که پسرکي معصوم که چند قطره اشک هم از چشمانش چکيده و روي گونه هايش جاري شده بود. نکته عجيب اينجا بود که حتي گوشه اي از تصوير پسرک گريان هم اسير زبانه آتش نشده بود. هنوز مدتي از اين آتش سوزي نگذشته بود که خانه اي ديگر در براد فورد آتش گرفت و خاکستر شد. در اين خانه هم باز تصويري از همان کودک گريان پيدا شد که حتي ذره اي از آن در آتش نسوخته بود. پس از انتشار اين خبر سيل روز نامه نگارها به سمت شاهدان اصلي ماجرا يعني آتش نشان هايي که با چشم خود سالم ماندن تابلوي نقاشي را در آتش سوزي مهيب و خانمان سوز ديده بودند سرازير شد. به نوشته يکي از روزنامه هاي معتبر آن سال ها، رئيس آتش نشاني يور کشاير هم چنين مسأله اسرار اميزي را تأييد کرد و در جواب يکي از خبر نگاران که از او پرسيده بود آيا اين تابلو شيطاني است و مسبب همه اين آتش سوزي هاست هيچ پاسخي نداد و تنها به نگاه کردن به خبر نگار بسنده کرد. اين آتش سوزي ها در دهه 1990 همچنان ادامه داشت و در همه آنها تصوير پسرک بدون کوچک ترين خدشه اي در ميان زبانه هاي آتش سالم باقي مي ماند اما هيچ کس خبر نداشت که آيا اين پسرک در دنياي خارج هم واقيت دارد يا خير. تا اينکه در سال 1995«جورج مالوري» مدير بازنشسته يکي از آموزشگاه هاي انگلستان ادعا کرد که پي به راز پسرک گريان برده است. به گفته مالوري، نقاش اين تصوير بحث انگيز فرانچوت سيويل اهل اسپانيا بوده و در مادريد زندگي مي کرد. در دست نوشته هاي سيويل آورده شده که تابلوي نقاشي او بر گرفته از پسرک خانه به دوشي است که در سال 1969بدون اينکه کوچک ترين کلمه اي بر زبان بياورد در خيابان هاي اين شهر راه مي رفت و قيافه معصوم او باعث شده بود که سيويل چهره او را ترسيم کند. بعد از کشيدن اين نقاشي يکي از کشيشان کاتوليک آن کودک را شناخت. نام اين کودک دان بونيلو بود؛ پسرکي که زندگي اش داستان عجيبي داشت. دان پس از اينکه شاهد مرگ پدر و مادرش در يک سانحه آتش سوزي بود به طرز عجيبي توانست از بين شعله هاي آتش فرار کند و زنده بماند و از آن زمان به بعد هيچ کس پسرک را به فرزندي نمي پذيرفت زيرا هرجا که او پا مي گذاشت پس از مدتي بدون هيچ دليلي در آتش مي سوخت و همه چيز به خاکستر تبديل مي شد. نقاش اسپانيايي سخنان کشيش را خرافه پنداشت و تصميم گرفت تا از پسرک نگهداري کند. اگر چه نقاشي کودک گريان سيويل را ثروتمند کرد اما در يکي از روز ها آتليه او آتش گرفت و تمام تابلوهاي نقاشي فرانچوت سيويل به خاکستر تبديل شد. نقاش هم مانند باقي مردم پسرک را مسبب آتش سوزي دانست و کودک بيچاره که به شدت از اين موضوع ناراحت شده بود گريه کنان از خانه فرار کرد و ديگر هيچ کس او را نديد تا اينکه در سال 1976 اتومبيلي در حاشيه بارسلون پس از برخورد با يک ديوار ناگهان آتش گرفت. قرباني حادثه در اثر شدت سوختگي قابل شناسايي نبود اما تکه هايي از گواهينامه رانندگي او پيدا شد که بر روي آن نام دان بو،نيلو نوشته شده بود اما هنوز مشخص نيست که فرد کشته شده در سانحه تصادف همان پسرک گريان تابلوهاي نقاشي بود يا نه!
منبع: هفته نامه همشهري، سرنخ 49