جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مروج مرجعيت و تفكر امام راحل
-(5 Body) 
مروج مرجعيت و تفكر امام راحل
Visitor 1037
Category: دنياي فن آوري

جلوه هائي از انديشه و منش سياسي شهيد عارف الحسيني درگفتگو با حجت الاسلام سيد صادق حسين طاهري
درآمد
 

نقش انقلاب اسلامي ايران در بيداري مسلمانان سراسر جهان‌، به ويژه شيعيان منطقه ، پيوسته جزو دغدغه هاي اصلي امپرياليسم بوده و براي كاستن از تاثير آن از هيچ خدعه و نيرنگ و حتي جنايت هم دريغ نمي كند. شهيد عارف الحسيني به عنوان شاخص ترين مروج ارزش هاي انقلابي در پاكستان ، همواره در معرض اين دسيسه ها بود و نهايتا نيز جان بر سر پيمان نهاد. گفتگوي حاضر سرشار است از نكاتي خواندني درباره نقش شهيد در ترويج افكار امام و هراس ابرقدرت ها از شكل گيري انقلابي نظير آنچه كه در ايران روي داد.

از چه مقطعي و چگونه با سيد عارف الحسيني آشنا شديد و ويژگي هاي بارز شخصيت ايشان چه بود؟
 

شش يا هفت ماه از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته بود كه با سيد آشنا شدم. قبل از پيروزي انقلاب ، پدرم اصرار داشت كه حتما به حوزه بيايم. من هنوز ديپلم نگرفته بودم و بعضي از دوستان و معلمان مانع شدند كه من به اين وادي بيايم ، ولي آرزوي پدرم اين بود كه من در علوم ديني ادامه تحصيل بدهم. چند ماه از پيروزي انقلاب در ايران گذشت و يك سري از آثار آن توسط شهيد عارف الحسيني به پاكستان سرايت كرد. آقاي سيد جواد هادي هم يك نوار از ايران آورد و تقريبا اولين بار بودكه در شهر پاراچنار از انقلاب ايران فيلمي نشان داده مي شد كه خيلي تاثير گذاشت. روزي بي آنكه به پدرم بگويم ، رفتم و در مدرسه پاراچنار با شهيد آشنا شدم. ايشان گفتند بايد همراه با پدر بيائي ، لذا روز بعد با پدرم به آنجا رفتم و اين اولين ملاقاتي بود كه با ايشان داشتم. خداوند درجات ايشان را كه عالي هست ، متعالي بگرداند. شخصيت جذابي بود و در همان ديدار اول انسان را جذب مي كرد. خود من هم جذب شهيد شدم.

برنامه درسي ايشان اعم از علمي اخلاقي براي طلاب و درس چگونه بود؟ و چه مزيت هائي بر مدارس ديگر داشت؟
 

در آن زمان در پاراچنار مدرسه ديني ديگري نبود كه انسان بتواند مقايسه كند، اما بعدها نسبت به مدارس ديگري كه در جاهاي مختلف ديدم ، حداقل در يكي دو ولايتي كه ديدم ، مدرسه ديگري با آن قابل مقايسه نبود. در اسلام آباد و مولتان هم نديدم. شهيد نسبت به همه طلبه ها لطف داشت ، اما به طلبه هائي كه زحمت بيشتري مي كشيدند ،‌ بيشتر توجه مي كرد و لطفي هم به بنده داشت. ايشان نظرشان اين بود كه يكي دو درس اضافه هم بخوانم و به كلاس بچه هائي كه جلو رفته اند و از سال ها پيش به مدرسه آمده بودند ، بروم. من در همان يك سال اول به بچه هاي سال بالاتر رسيدم. شهيد خيلي سعي داشت بچه ها را همرا با خود اين طرف و آن طرف ببرد.
من چون نسبت به بعضي چيزها كنجكاو بودم ، ايشان مسئوليت هائي را هم به عهده من گذاشته بود ، از جمله پخش فيلم هاي تظاهرات و سخنراني هاي حضرت امام كه به وسيله پروژكتور و ژنراتور كه دست ما بود ، هفتگي در روستاها پخش و ترجمه مي كرديم. در آن دو سه سالي كه آنجا بودم ، اين برنامه را در تمام روستاهاي منطقه خودمان و بخشي از منطقه بنگش كه حدود 200 كيلومتر از ما فاصله داشت ، اجرا كرديم و پيام انقلاب را به مردم رسانديم. انگار مردم منطقه كاسه داغ تر از آش شدند و از خود ما بيشتر شور و هيجان داشتند و نتيجه اش اين شد كه دشمن هم خيلي نسبت به منطقه حساس شد و در همين آغاز انقلاب ، دشمن و در راس آنها آمريكا متوجه شد كه دامنه انقلاب اسلامي به پاكستان هم رسيده است.
از سوي ديگر نيروهاي افغان به نام مجاهدين اسلام با شوروي در جنگ بودند و امريكا و كشورهاي عربي به مجاهدين كمك زيادي مي كردند، ولي حالا مي ديدند مردم منطقه دم از اسلام مي زنند و فكر اسلام دارد در همه جا انتشار پيدا مي كند و انقلاب دارد از ايران به كشورهاي ديگر صادر مي شود ، لذا پاراچنار را هدف قرار دادند و جنگ هاي خيلي سختي را عليه شيعيان آنجا آغاز كردند. بعضي از جنگ ها توسط پناهندگان افغاني صورت مي گرفت كه حدود دو سه ميليون بودند و حدود 500 و 600 هزار نفر را در پاراچنار و اطراف آن اسكان دادند و عليه شيعيان تحريك كردند. در يك جنگ حدود يك ميليون افراد بومي همراه با نيروهائي كه همه نوع سلاحي در اختيارشان بود ، جنگ سختي را آغاز كردند و تقريبا سالي نبود كه جنگي عليه شيعيان آغاز نشود. خود آمريكا هم هدفش اين بود كه اين منطقه به كلي از شيعيان تخليه شود ، آن هم فقط به اين دليل كه مردم آنجا به انقلاب اسلامي ايران علاقمند شده بودند.
اين منطقه يك منطقه مثلثي شكل است و تا قلب افغانستان رفته است و از سه طرف هم مرز افغانستان است. اينها قصد داشتند آنجا را مقر نيرو و اسلحه عليه شوروي و در عين حال شيعيان بكنند و ما متهم بوديم كه شما پاكستاني نيستيد و دائما از ايران دم مي زنيد ، لذا خود شهيد خيلي سعي داشت بين شيعيان و سني ها وحدت ايجاد شود و با بزرگان و روحانيون آنها جلساتي داشت و حتي در بعضي از مراسمي كه اينها داشتند ، از خود شهيد دعوت مي كردند و شهيد هم متقابلا در اعياد مشتركي چون ميلاد حضرت رسول(ص) و امثال آن ، از علماي اهل تسنن دعوت مي كرد.
به هر حال شهيد اصرار داشت كه ما هر چه زودتر شرح لمعه را تمام كنيم و برويم قم. در مقابل استاد ديگر ما آقاي صادق حسيني كه از اين موضوع اطلاع پيدا كرد ، ناراحت شد و گفت نبايد به قم برويد ، چون بر كار بچه ها تاثير مي گذارد. ايشان مدرسه اي براي خواهران در روستا درست كرده بود و مي گفت شما بايد بعد از ظهرها برويد و در آنجا درس بدهيد و برگرديد ، لذا خود من دو سه سال در آنجا تا چهارم دبستان درس دادم، در حالي كه آنجا چنين مدرسه اي نبود. از نظر حوزوي هم صرف مير و ادبيات را درس مي داديم ، اما شهيد اصرار داشت كه شما بايد حتما به قم برويد و درستان را تا آخر ادامه بدهيد. ما كه دچار شور و هيجان انقلاب و بعد هم جنگ عراق عليه ايران بوديم كه به تحريك آمريكا انجام شد ، حرف شهيد را قبول كرديم و به قم آمديم.

قبل از اينكه سيد عارف به پاكستان بيايد و فعاليت هاي انقلابي را شروع كند، در ميان شيعيان پاكستان چقدر استعداد براي پذيرش فكر امام و انقلاب اسلامي وجود داشت و نقش سيد در جا انداختن اين الگو چقدر بود؟
 

جامعه پاكستان از ديرباز به حوزه علميه نجف نظر داشت ، در حالي كه بسياري از مجتهدين در قم به وجود آمدند ، مثل حضرت آيت الله العظمي بروجردي رضوان الله تعالي عليه ، اما اين مسئله در پاكستان جا نيفتاده بود و آنها نظرشان به حوزه نجف بود و بسياري از وكلائي كه در پاكستان بودند ، نمايندگي مراجع نجف را داشتند. براي حضرت امام هم كسي تا آن روز در پاكستان تبليغ نكرده بود. از يك طرف ايشان بيشتر در تبعيد و مبارزه بودند و از يك طرف هم عده اي از خود ايران در آنجا شايعه درست كرده بودند كه امام را نعوذبالله شوروي حمايت مي كند و قيام ايران وابسته به شوروي است. اين افكار را نه در ميان مردم كه در ميان علماي پاكستان هم رواج داده بودند و اين طور شد كه در سه چهار سالي كه شهيد فعاليت كردند، آن تفكري كه حاكم بر مردم بود، نه فقط در منطقه پاراچنار كه در كل پاكستان دگرگون شد و نه اينكه فقط شيعيان وابستگي خاصي به حضرت امام پيدا كردند، بلكه سني ها هم به ايشان علاقمند شدند.
آن موقع ما معمم نبوديم كه بدانند درس طلبگي مي خوانيم و ميان مردم عادي كه مي رفتيم ، مي شنيديم كه اي كاش براي پاكستان هم يك خميني پيدا شود كه بيايد اينجارا اصلاح كند. خود شهيد هم يك روز در فرودگاه اسلام آباد مي خواست به سفر برود يا داشت برمي گشت ، عده اي كه نظامي و پليس بودند گفته بودند ببينيد! ببينيد! خميني آمد لذا شور و هيجان در مردم به صورتي درآمد كه خود عربستان هم دست به كار شد. تا آن وقت عربستان سعودي چنين فعاليت هائي در پاكستان نداشت. آمريكا ديد با اين فكري كه در پاكستان حاكم شده ، نزديك است كه تفكر امام در پاكستان پياده شود و لذا شيعه و سني نزديك است كه شهيد را به عنوان رهبر برگزينند و تحت لواي او جمع شوند و به قول خودشان بلاي ديگري مثل ايران برايشان پيدا شود. ايران كه از دستمان رفت ، ممكن است كشور پاكستان هم از دست ما برود ، لذا خود اينها از يك طرف و از يك طرف هم كشورهاي عربي ، بالخصوص عربستان سعودي افرادي را جلو آوردند و بعضي نقاط ضعف را به قول خودشان برجسته كردند. مثلا در كتاب كشف الاسرار حضرت امام نكاتي را جدا چاپ و پخش كردند و اين حرف ها را در استخوان بندي غير شيعيان نشاندند كه: «ببينيد! شما كه دم از خميني مي زنيد ، ببينيد در مورد خلفاي ثلاثه چه گفته! آنها را طعن و لعن كرده» و به اين وسيله بعضي از مردم ساده لوح را گول زدند و آنهائي را كه عشق و علاقه شديدي به شهيد داشتند ، ترساندند و حتي به طلاق از همسرانشان فتوا دادند و گفتند كه به واسطه اعتقاداتشان نمي شود پشت سر اينها نماز خواند و اينها فاسد شده اند و زنانشان مطلقه هستند. بعضي هارا تهديد كردند، بعضي ها را با اعدامي ها زنداني كردند. هر جا جلسه اي توسط شيعيان تشكيل مي شد، مانع شركت ديگران مي شدند و به تدريج آنها را جدا كردند و ديديم كه تا حدي موفق هم شدند. در ايالت سرحد خودمان در پيشاور ، قبلا اصلا مسئله شيعه و سني نبود. در مناطق قبائل نشين بود، اما در مناطق شهري اصلا نبود. اغلب سني هائي كه در پاكستان شيعه شدند، از همين منبرها و سخنراني ها شدند. اگر كتاب شب هاي پيشاور را ديده باشيد ، يك سري مناظراتي هست كه به شكل آزادانه صورت گرفته. الان شما نمي توانيد چنين مناظراتي را انجام بدهيد. اگر اين كار را بكنيد ، همان جا كشته مي شويد. در آن زمان فضائي بود كه شيعه و سني چنين تفكراتي نداشتند.

يكي از موانع بزرگ بر سر راه شهيد عارف الحسيني از سوي هم لباس هاي ايشان ايجاد مي شد. منطق آنها در مخالفت با سيد چه بود؟
 

كشورهاي استعمارگر ابتدا از طريق افرادي روحاني نما اين تفكر را شايع كردند كه شهيد مخالف ولايت است ، چون در پاكستان «يا علي مدد» خيلي مسئله مهمي است.

منظورتان صوفي گري است؟
 

نوعي صوفي گري در مردم پاكستان حاكم است ، هر چند اگر نگويند كه صوفي هستند و يا قسم بخورند كه تحت تاثير آن انديشه نيستند، ولي در واقع و عميقا روي افكارشان تاثير گذاشته و نمي توان منكر شد ، لذا تا قبل از اينكه عربستان سعودي اين تحركات را آغاز كند ، سني ها هم دم از «ياعلي» مي زدند. الان هم سني هائي كه پيرو فرقه هاي «قادريه» و امثال اينها هستند، در محافل و مجالس اين شعارشان است و علنا هم مي گويند كه ما قبول داريم ، ولي فضيلتي را كه ما براي اهل بيت قبول داريم ، قبول ندارند. البته آنهائي كه پيرو مكتب قادريه و امثالهم هستند، وقتي به اينها مي گوئيد بيائيد شيعه شويد ، راه و روشتان درست نيست ، مي گويند چه چيزي را از شما قبول كنيم؟ مي گوئيم مگر شما ادعا نمي كنيد اهلبيت را قبول داريد؟
در هر حال غير از اين شاخه هاي لعنتي وهابيت و كساني كه در حوزه ديوبند پيرو مسلك ديوبندي هستند ، بقيه حقيقتا هم قبول دارند. وهابي ها بيشتر از بقيه در پاكستان فعاليت كردند و برنامه هايشان را پيش بردند. بقيه برنامه ريزي درستي ندارند و بيشتر پول هايشان را خرج زيارتگاه و امثالهم مي كنند و از نظر پول هم پشتوانه درسي ندارند. در مقابل آن طرف پشتوانه شان از لحاظ پولي خيلي قوي هست و از آمريكا و انگليس و كشورهاي عربي و حتي احتمالا از اسرائيل پول مي گيرند. اينها حتي مساجدي را با پيشنماز آن خريدند! بعضي جاها مساجد و مدارس بزرگ ساختند. اولين مانعي كه شهيد با آن روبرو شد اين بود كه شايع كردند ولايت را قبول ندارد ، لذا شهيد همراه با فعاليت هاي ديگر ، اولين اقدامي كه كرد برائت خود از اين تهمت بود.
شهيد در پاكستان در پي وحدت بين مسلمين بود. به نظرم روز 6 سپتامبر بود كه فعاليت سياسي خود را در لاهور اعلام كرد و همان هم باعث شد كه دشمن تصميم به ترور ايشان بگيرد. شنيديم كه در ترور ايشان چند كشور شراكت داشتند. امريكا و صدام و عربستان سعودي.

ساير مذاهب ، از جمله سلفي ها چقدر فعال بودند و سيد عارف چقدر توانست عليه آنها فعاليت كند؟
 

سلفي ها هميشه حرفشان مسئله بدعت بود. مردم را هم يك جوري گول زده بودند كه هر چيزي اسم خدا روي آن نباشد و واسطه اي در بين باشد ، بدعت است. اينها اصلا حرف گوش نمي كردند و نمي كنند. منطقشان منطق ترور و خشونت است و شهيد هر چه تلاش كرد ، نشد كه وحدتي با اينها ايجاد شود و تا به حال هم نشده و ادامه دارد، چون اينها شرطشان اين است كه بعضي كارها را اصلا نبايد انجام بدهيم. در پاكستان رسم است كه بعضي از اعياد و ميلادها تعطيل رسمي است. اينها معتقدند كه بايد براي سه خليفه اول هم تعطيل رسمي بشود. هر كس كه نعوذبالله در رابطه با پيامبر(ص) دچار هتكي بشود ، كيفرش در پاكستان سنگين است. اينها مي گويند اين مجازات بايد در ارتباط با سه خليفه اول هم تصويب شود و اگر كسي مرتكب هتك به آنها شد ، به همين شدت مجازات شود. مقصودشان هم شيعيان هستند، معمولا بعضي ها هم روي منبر لعن و طعن به آنها مي گويند و اين قابل انكار نيست. چند بار هم اينها لوايحي را به مجلس بردند ، اما با اينكه شيعيان در مجلس در اقليت هستند ، ولي الحمدالله چون بعضي از سني ها هم نمي گذارند اين طرح به تصويب برسد ، تا به حال موفق نشده اند، اما آنها مُصر هستند.
سومين مسئله ، چيزي است كه تحت نام مقدس «نظام مصطفي» مطرح مي كنند و در واقع رسميت دادن به فرقه حنفي در پاكستان و ترتيب قوانين بر اساس آن است كه الحمدلله تا به حال موفق نشده اند. هم شيعيان مانع شده اند و هم عده اي از سني ها ، لذا با اينها اتحاد و وحدت در پاكستان ممكن نيست. شرايطي كه اينها دارند قابل قبول نيست. شهيد سعي مي كرد اينجا را جا بيندازد كه مقدسات طرفين مورد احترام باشد و كسي حق هتاكي به مقدسات طرف مقابل را نداشته باشد و تا حدي هم پيش رفت ، ولي آنها زير بار نمي روند ، چون خودشان مي دانند كه عقايدشان اصل و پايه درستي ندارد و لذا اگر عده اي از شيعيان كارهاي نادرستي انجام مي دهند ، اينها به كل شيعيان تعميم مي دهند.
براي شهيد در مرحله اول وضعيت شيعيان و در مرحله دوم وحدت بين مسلمانان سراسر پاكستان مهم بود. ايشان مي گفت كه پاكستان پس از استقلال از هند و رها شدن از جنگ استعمار پير انگلستان ، در دام استعمار امريكائي افتاده است قلب ايشان جريحه دار بود كه پاكستان بايد از جنگ استعمار امريكا رها شود و اين اتفاق پيش نمي آيد ، مگر اينكه كل ملت بيدار شود و بيداري همه اقشار شيعه و سني و حتي خود شيعه ها كه افكار گوناگون و گاه غلطي دارند ، ضامن رهائي پاكستان است. امريكا اين را خوب فهميد و نگذاشت سيد به اين مرحله برسد و او را از ما گرفت.

پس از آنكه به قم آمديد چقدر با شهيد ارتباط داشتيد و چه خاطراتي از آن دوران داريد؟
 

فكر مي كنم اواخر سال 61 و اوايل 62 بود كه به قم آمدم و دو سه ماه بعد ايشان به عنوان رهبر شيعيان پاكستان برگزيده شد. ما مي خواستيم به پاكستان برويم ، اما در اينجا هم درس و بحث بود و از طرفي در پاكستان افرادي بودند كه اهل كار بودند و مي توانستند شهيد را همراهي و كمك كنند ، لذا هر سال در تعطيلات ماه مبارك رمضان و محرم به پاكستان و قبل از هر جائي نزد ايشان مي رفتيم و از ايشان دستور مي گرفتيم و بيشتر هم ايشان ما را به جاهاي خطرناك براي تبليغ مي فرستاد. بعد از ماه مبارك رمضان نفر ديگري به نام سيد عقيق حسين كه خدا رحمتش كند ، به آنجا آمد. او روحاني نبود، ولي از بچه هاي فعال و انقلابي بود. سيد گفت به صورت سيار به اين منطقه برويد و مسائل را بگوئيد. اين منطقه تا آن روز روحاني به خود نديده بود. آن زمان در آنجا مدرسه اي هم نبود. ما تقريبا بيشتر منطقه را گشتيم. در سال سوم در ماه مبارك رمضان ما را به روستاي «ابراهيم زي» فرستاد كه پسر عموهاي خود شهيد در آنجا بودند كه تقريبا صوفي مسلك هستند و ناچار شديم در قلب مريدان آن ها تبليغ كنيم. سعي داشتيم با نهايت ملايمت و عطوفت اين كار را بكنيم ، چون اينها مي ترسيدند كه نكند ما براي مخالفت با آنها رفته باشيم. اينها تفكرشان اين است كه مردم هر چه جاهل باشند ، به نفع ماست، ولي اگر مردم بفهمند و اهل سواد بشوند، از ما دور مي شوند. اينها در سال اول نتوانستند كاري بكنند‌، ولي در سال دوم همين كه ما تكبيره الاحرام گفتيم ، از بلندگوهاي مسجد ، آهنگ هاي مخصوص خودشان را پخش كردند كه مردم حرف هاي مرا نشنوند. در سال سوم و چهارم مردم جمع شدند كه با اينها مقابله كنيم، ما گفتيم نه. تا نوزدهم ماه مبارك رمضان اينها به همين روال پيش رفتند و نتوانستند كاري كنند. شب نوزدهم بهانه اي را پيدا كردند و از پاراچنار و استرزي در چند كيلومتري ابراهيم زي ، مريدانشان را جمع به مسجد ما حمله كردند. شب ليالي قدر بود. خدا را شكر كسي كشته نشد ، چون بعضي ها حتي نارنجك هم پرتاب كردند ، ولي منفجر نشد. شهيد خيلي دلشان مي خواست مردم بفهمند و به راه راست بيايند. الحمدلله بعدا وضع بهتر شد و عده اي از مريدان آنها مطلب را فهميدند. افرادي بودند كه به حكم مرشدشان حتي روزه هم نمي گرفتند و الان الحمدلله روزه مي گيرند. انسان از شخصيت و فعاليت هاي شهيد هر چه بگويد ، نمي تواند آن طور كه بايد توصيف كند و بگويد.

از مسافرت هاي شهيد به ايران چه خاطراتي داريد؟
 

ايشان بيشتر در بزرگداشت هائي كه برگزار مي شد ، شركت مي كرد. وقتي به قم مي آمد ، همه طلاب پاكستاني دور ايشان مي چرخيدند. ايشان بيشتر اصرار داشت كه درسمان را با جديت بخوانيم و به اجتهاد برسيم ، چون ما امروز محتاج علمائي هستيم كه به نياز روز آگاهي داشته باشند ، آگاه به زمان باشند. مي گفت شما بايد سعي كنيد در عين حال كه فقهاي قوي اي مي شويد ، عالم به زمان هم باشيد و هيچ وقت غفلت از مسائل روز نداشته باشيد.
لذا بايد بگويم شهيد دردي داشت و بيشتر از آنچه كه درد براي خود داشته باشد ، درد ديگران را داشت. هم درد فقرا را داشت و هم درد ديگراني را كه بين خود اختلاف داشتند. ما مي ديديم كه شهيد مثلا اگر در پاراچنار بود و مي ديد در كراچي اختلافاتي به وجود آمده ، از آنجا بلند مي شد و مي رفت تا بين آنها صلح برقرار كند و دوباره به پاراچنار بر مي گشت. هر كسي با شهيد مي نشست ، احساس مي كرد كه ايشان او را بيشتر از همه كس دوست دارد. اين از خصوصيات شهيد بود كه هر كسي از هر طبقه و فرهنگي كه بود، وقتي با او صحبت مي كرد، ‌همين احساس را مي كرد. شهيد سعي مي كرد طلبه ها را به كارهاي مهم وادار كند. ما مبتدي بوديم و ايشان كتاب هائي را به دستمان مي داد كه به فارسي يا اردو ترجمه كنيم ، آن هم كتابهائي كه ترجمه اش خيلي سخت بود. پيگيري هم مي كرد تا استعدادي كه نهفته است ، بيدار شود و طلبه كم كم به فكر تاليف هم بيفتد. جاهائي كه مسائل سياسي به وجود مي آمد، ما را با خود مي برد تا از مسائل سياسي هم آگاه شويم.
نسبت به نماز شب آن قدر اهتمام داشت و آن قدر اصرار مي كرد كه اگر انسان اهل اين كار هم نبود ، وادار مي شد. يك بار كه نافله نماز مغرب را نخواندم ، بسيار مرا سرزنش كرد. دور سفره كه مي نشستيم ، اگر بعضي از مسائل را رعايت نمي كرديم ، بعدا در خلوست سرزنش مي كرد. مثلا هميشه مي گفت غذا را به اندازه بريز كه آخر سر اضافي نيايد و اسراف نشود. اگر كم آوردي دوباره بريز. راجع به همه كارهاي طلبه حساسيت نشان مي داد تا ياد بگيرند.
از نظر اخلاقي ما ايشان را بسيار كم پريشان مي ديديم ، مگر در چند مورد استثنائي. بعضي مسائل در پاراچنار پيش آمد كه اگر ايشان نبود ، احتمال داشت خون هاي زيادي ريخته شود. نسبت به دانشجوها خيلي اهتمام مي ورزيد و دانشجويان مثل پروانه كه دور شمع مي چرخند ، دور ايشان مي چرخيدند و خيلي برايشان عزيز بود و خيلي هم درباره آنها به ما سفارش مي كرد و مي گفت آينده پاكستان دست جوان هاست و بايد از حالا آمادگي پيدا كنند. خصوصياتي كه از ايشان عرض كردم خيلي مختصر بود و همه را نمي شود در اين مجال كم بازگو كرد.
نزديك به دو دهه از شهادت سيد مي گذرد. ايشان تا چه حد توانست شيوه خاص رهبري را در آنجا تاسيس كند كه باقي بماند.
روال شهيد اين بود كه هيچ وقت كسي او را با نام قائد يا رهبر ياد نكند و اگر كسي اين كار را مي كرد ، خيلي ناراحت مي شد و مي گفت من يك خدمتگزار هستم. چندين بار هم به خاطر كارشكني هاي ديگران گفت كه استعفا مي دهم ، ولي خيلي ها نگذاشتند كه استعفاي خود را اعلام كند. ايشان مي خواست جوري رهبري را در پاكستان شكل بدهد كه در آن ديكتاتوري نباشد. رهبري اي باشد كه امور مهم را با مشورت كساني كه انتخاب كرده پيش ببرد. آن كساني كه مسئله مهمي را مطرح كرده اند، نظر خودشان را بدهند و اكثريت رأي بدهد و رأي اكثريت هر چه بود ، رهبري طبق آن عمل كند.
روال شهيد پيروي از رأي اكثريت و مشورت با آنها بود. هرگز نظر خودش را تحميل نكرد. دلش مي خواست كه اين روال هميشه همين طور باشد ، اما متاسفانه بعد از ايشان اين روال به خاطر ترفند ها و توطئه هاي شيطاني ، ضعيف شد و آن رهبري اي كه آن طور قوام داشت ، دگرگون شد و عده اي از خودي ها گول خوردند و رهبري شيعيان در پاكستان ضعيف شد. مي توان گفت آنچه كه خط مشي شهيد بود، كنار زده شد و در صفوف آن تفكر تفرقه افتاد ، چون رهبري جديد تا چند سال پيش رفت ، بعد از آن يك سري مسائلي برايش به وجود آوردند و ايشان را در گردابي انداختند كه اگر خواسته هاي آنها را قبول نكند ، بيشتر لگدمال خواهد شد ، لذا بعضي چيزها را قبول كرد و باعث شد كه حركتي انجام نشود. الان اسم رهبري هست ، اما حركتي نيست. حتما تعهداتي از رهبري گرفته اند كه بعضي از كارها انجام نمي شود و رهبري به اين روز افتاده ، لذا از رهبري زمان شهيد چيز زيادي باقي نمانده است.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 50
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image