گفتگو با حجت الاسلام محمد هادي مفتح
درآمد
بي ترديد شهيد آيت الله مفتح از جمله عالمان مجاهدي است كه با زمان آگاهي و درايت، شكل و سمت و سوي مبارزات سياسي خويش را به گونه اي سامان داد كه به رغم هزينه اندك، دستاوردهاي ارجمند و بايسته اي را به ارمغان آورد.
بازشناسي منش مبارزاتي اين شهيد ارجمند و همگنانش مي تواند ما را به دركي واقع بينانه از زمنيه هاي اوجگيري انقلاب اسلامي و نيز شيوه هاي كارآمد رهبران آن در انتقال معارف انقلاب به مردم رهنمون گردد.
حجت الاسلام محمد هادي مفتح، فرزند شهيد مفتح در اين گفتگو به بازگوئي خاطرات خويش در اين زمينه پرداخته است.
از ديدگاه شما به عنوان فرزند شهيد مفتح كدام جنبه از شخصيت ايشان، هم برجسته تر و هم الهام بخش تر است؟
در شخصيت پدرم يك جنبه بسيار الهامبخش است و آن هم شناخت هدف و پشتكار و پيگيري براي نيل به آن است. پدرم در اين قضيه واقعا خستگي ناپذير بودند. ايشان وقتي هدفي را براي خود تعيين مي كردند، هيچ مانعي نمي توانست ايشان را از رسيدن به آن باز دارد و تمام سرمايه هاي مادي و معنوي خود را براي حصول آن بسيج مي كردند. من شخصا شاهد مبارزات سياسي ايشان بودم و به خصوص در اواسط دهه پنجاه كه رژيم فشارهاي خود را بر مبارزين، بسيار زياد كرده بود. تمام مراكز مبارزاتي تعطيل شده و مبارزين يا زندان بودند يا به تبعيد فرستاده شده و يا زير فشار رژيم دچار دلسردي و نااميدي شده بودند و احساس مي كردند مبارزه كردن ثمري ندارد، خصوصا بعد از تغيير ايدئولوژيك سازمان مجاهدين، اين فضاي نااميد تقويت شده بود و بعضي از دانشجويان مسلمان گرفتار نوعي سرشكستگي و دلسردي شده بودند. در آن وضعيت، شهيد مفتح و همفكران ايشان به شدت نگران وضعيت ايدئولوژيك و تفكر جوانان بودند و در عين حال، ديگر مركزي براي مبارزه باقي نمانده بود. مسجد جاويد را كه به همت شهيد مفتح تبديل به مركز مبارزه شده بود، در سال 53 بستند و ايشان را به زندان انداختند. چند ماهي زندان بودند و به محض اينكه آزاد شدند، مسجد نيمه ساخت قبا را به عنوان مركز مبارزه انتخاب كردند.
آيا نام مسجد قبا را خودشان انتخاب كردند؟
براي انتخاب نام اين مسجد با دوستانشان مشورت كردند و اين نام را از مسجد قبايي كه آغازگر انقلاب رسول اكرم(ص) منشأ حركت و تحول نويني در اسلام شد، مسجد قبا را نيز به همين نبست نامگذاري و آيه «لمسجد اسس علي التقوي»را به عنوان آرم مسجد انتخاب كردند و مبارزاتشان را در آنجا شكل دادند و اين زماني بود كه مسجد هدايت آيت الله طالقاني بسته شده بود، مسجد الجواد شهيد مطهري بسته شده بود، مسجد جليلي آيت الله مهدوي كني بسته شده بود، حسينيه ارشاد بسته شده بود و در تهران، عملا ديگر مركزي براي مبارزه وجود نداشت. در شهرستانها هم همين طور. شخصيتهاي مبارز غالباً در تبعيد بودند. شهيد مفتح مسجد قبا را راه اندازي كردند و با ظرافت و زيركي خاصي كه به كار مي بردند، چند هزار نفري را جمع كردند و سعي داشتند به دست عوامل رژيم بهانه اي براي بسته شدن مسجد ندهند. ايشان بسيار با درايت عمل مي كردند.
آيا از اين جنبه عملكرد شهيد مفتح خاطره اي داريد؟
يادم هست در سال 56 اولين نمايشگاه كتاب در مسجد قبا برپا شد. قبل از انقلاب مرسوم نبود كه مساجد فعاليتهاي فرهنگي بكنند. ايشان در ارديبهشت 56 نمايشگاهي از كتابهاي مذهبي برگزار كردند و جوانان دانشجوي اهل مبارزه و مطالعه اي كه بعدها هم عده اي از آنها شهيد شدند از جمله شهيد حمزه مالكي، جواد مالكي، اصغرآقا زماني دانشجوياني بودند كه در برگزاري نمايشگاه كمك كردندو عده اي از آنها هم كه در حال حاضر جزو مسئولين كشوري هستند، در آن زمان جذب مسجد قبا شدند. شب آخري كه نمايشگاه به انتها رسيد و قرار بود از زحمات كساني كه در برگزاري و اداره نمايشگاه كمك كرده بودند، تشكر شود، خبر رسيد كه دكتر شريعتي در لندن فوت كرده است و حالت و وضعيت جلسه به هم خورد. فرداي آن روز در واقع اولين روز بعد از فوت دكتر شريعتي بود و همه اين دانشجوها و اساتيد برانگيخته و احساساتي شده بودند و مسجد قبا هم تنها جايي بود كه براي جوانها باقي مانده بود، شهيد مفتح حركتي را انجام دادند كه به اعتقاد بنده، نشانه درايت و هوشمندي كامل ايشان بود. من آن روز به مسجد قبا رفتم و ديدم كه در مسجد بسته است و روي در آن اطلاعيه اي زده اند كه مسجد قبا فعلا فعاليتي ندارد. شهيد مفتح و مسئولين مسجد اين حساب را كرده بودند كه اگر در مسجد باز باشد و جوانها و دانشجويان بيايند، قطعا تظاهرات خواهد شد و رژيم بهانه بسيار مناسبي پيدا مي كند كه اين تنها سنگر باقيمانده مبارزاتي را هم از آنها بگيرد و لذا چند روزي مسجد را تعطيل كردند تا از تعطيلي هميشگي مسجد جلوگيري كنند. بعد از مدتي، فعاليت مسجد مجددا شروع شد و به نظر من اين يكي از شيوه هاي مدبرانه شهيد مفتح براي حفظ اين پايگاه مبارزاتي بود.
نقش مسجد قبا در دوراني كه مبارزات اوج گرفتند چه بود؟
در سالهاي 56 و 57 در تجمعاتي كه در مسجد قبا برپا مي شدند، شخصيتهاي مبارزاتي مي آمدند. بسياري از اعلاميه ها در اين مسجد تكثير و توزيع مي شدند. شهيد مفتح هر شب در پايان سخنرانيها اعلام مي كردند كه برنامه مسجد تمام شده و از مردم مي خواستند كه با نهايت آرامش از مسجد خارج شوند و بهانه اي براي تعطيلي مسجد ايجاد نشود و به اين ترتيب در اوج خفقان رژيم شاه در اين سالها، اين سنگر را حفظ كردند. البته فشار و آزار رژيم هم به اوج خود رسيده بود و شهيد مفتح بسيار آشكارتر و مصمم تر از قبل مبارزه مي كردند. يك بار من به ايشان گفتم مثل اينكه هر چه فشار و آزار و اذيت رژيم بيشتر مي شود، شما در مبارزه جدي تر مي شويد.
آنچه كه از خلال صحبتهاي شما بر مي آيد، اين است كه شهيد مفتح همچون شهيد مطهري و بسياري از شهداي همفكر خويش تا جايي كه امكان داشت اهل مبارزه صريح و مثل بعضي از مبارزين پيوسته در معرض دستگيري و زندان نبودند و بيشتر تكيه بر تربيت ديني و فرهنگي افراد، به ويژه جوانان داشتند كه عملا هيچ دست كمي از مبارزات صريح نداشت. در اين زمينه نكاتي را ذكر كنيد.
بله، اما اين طور هم نبود كه شهيد مفتح صرفا به كارهاي فرهنگي بپردازند. قبل از مسجد قبا، مسجد جاويد محلي براي تجمع جوانان اهل مبارزه بود. بعضي از شخصيتها بودند كه اعتقاد داشتند صرفا بايد به كار فرهنگي پرداخت و نبايد مبارزه سياسي كرد، ولي شهيد مفتح اين گونه نبودند و در موقعيتها و شرايط مناسب، به مبارزه صريح سياسي هم مي پرداختند، منتهي با درايت و هوشمندي ويژه اي كه داشتند، حتي الامكان بهانه به دست رژيم نمي دادند و سعي داشتند از اتلاف نيروها تا حد امكان جلوگيري كنند. به اعتقاد من موضع ايشان يك موضع بينابيني بود. از سوئي در تقويت مباني ايدئولوژيك و اعتقادي جوانان تلاش مي كردنند و از سوي ديگر، اگر موقعيت ايجاب مي کرد كه به مقابله صريح با رژيم بپردازند، از اين كار ابايي نداشتند. در مورد مسجد قبا چون آخرين سنگر مبارزاتي بود و اگر بي احتياطي مي كردند اين مركز هم از دست مي رفت، البته احتياط بيشتري به خرج مي دادند. يادم هست حتي افرادي هم كه به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند با ايشان در رفت و آمد بودند و ما بعدها متوجه شديم كه اينها در مبارزات مسلحانه دست داشته اند، ولي آن زمان مي ديديم كه با شهيد مفتح در تماس بودند.
آيا شيوه مبارزاتي خود را با همگنانشان از جمله شهيد مطهري، شهيد بهشتي و شهيد باهنر هماهنگ كرده بودند يا شيوه خودمختار را داشتند؟
بله قطعا اين ارتباطات در ايجاد شيوه هاي مبارزاتي تأثير داشتند، مثلا من از خواهر زاده شهيد باهنر، آقاي هاشمي ثمره شنيده بودم كه بين چهار نفر يعني شهيد باهنر، شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري و آقاي هاشمي قرار گذاشته شده بود كه شهيد بهشتي و شهيد باهنر بيشتر به كارهاي فرهنگي آيت الله خامنه اي و آقاي هاشمي بيشتر به كارهاي مبارزاتي بپردازند. اين را آقاي ثمره مي گفتند. حالا اين كه واقعا شهيد مطهري و شهيد مفتح هم چنين قرار گذاشته باشند، اطلاعي ندارم.
از ارتباط شهيد مفتح و شهيد مطهري خاطراتي را ذكر كنيد.
در مورد شهيد مطهري، شهيد مفتح برخورد و حالت خاصي داشتند. يك بار يكي از دوستان برايم نقل مي كردند بعد از اختلافي كه بين شهيد مطهري حسينيه ارشاد و دكتر شريعتي پيش آمد، چهره شهيد مطهري در ميان دانشجويان و جوانان هوادار دكتر شريعتي ديگر چندان چهره مطلوبي نبود، چون منطق مخالف شهيد مطهري در آن زمان هنوز به خوبي براي دانشجويان جا نيفتاده بود. شهيد مفتح در ميان دانشجويان مقبوليت داشتندو فعاليتهاي مسجد قبا هم به اين امر كمك كرده بود، لذا شهيد مفتح اين رسالت و وظيفه را براي خود قائل بودند كه چهره شهيد مطهري را بين دانشجويان احيا كنند و شخصيت علمي ايشان را به آنها بشناسانندو ارزشمندي و عمق تفكرات شهيد مطهري را معرفي نمايند. من خودم خاطرم هست كه جنبه هاي مختلف شخصيت شهيد مطهري بسيار در نظر شهيد مفتح ارجمند و والامرتبه بود. شايد بتوان گفت در ميان شخصيتهاي مبارزاتي،ايشان به هيچ كس بيشتر از شهيد مطهري اعتقاد و ارادت نداشتند. يادم هست كه يك بار شهيد مطهري در جامعه روحانيت پيشنهادي را مطرح كردندو شهيد مفتح نخستين كسي بودند كه با اين پيشنهاد مخالفت كردند و صلاح ندانستند، بعد هم شهيد بهشتي و افراد ديگر وبه هر حال پيشنهاد شهيد مطهري در آن جلسه رد مي شود. شهيد مفتح نقل مي كردند كه ماشين شهيد مطهري خراب بودو با ماشين من به منزل آمديم و منزل ما و ايشان هم به هم نزديك بود. شهيد مطهري اساسا اهل اين گونه حرفها نبودند. ولي به پدرم گفتند توقع نداشتم كه شما اولين كسي باشي كه پيشنهاد مرا رد مي كني. شهيد مفتح جواب مي دهند شما كه ارادت مرا نسبت به خودتان مي دانيد، ولي در هر حال اين پيشنهاد را صلاح ندانستم. غرضم اين هست كه چنين صميميت و محبتي بين اين دو برادر برقرار بود كه در عين توافق كلي و عقيدتي، از مخالفت با يكديگر هم رويگردان نبودند و در عين حال با چنين لحن ملاطفت آميزي با هم صحبت مي كردند.
ظاهراً اين دو در دانشكده الهيات مخالفان مشتركي داشتند، از جمله آقاي دكتر آريانپور. در اين زمينه خاطره اي داريد؟
بله. آن چيزي كه من از دكتر آريانپور خاطرم هست، يك روز پدرم به منزل آمدند و مطلبي را گفتند. آن چيزي كه در خاطرم هست با چيزي كه حضرت آيت الله خامنه اي نقل كرده اند و در كتابها چاپ شده،تفاوتهايي دارد. آن چيزي كه من يادم هست، پدرم گفتند من از پنجره اتاق اساتيد نگاه مي كردم و ديدم آقاي مطهري در حياط مشاجره مي كنند. دكتر آريانپور در سر كلاس مطالب الحادي را مطرح مي كرد و عده اي از دانشجويان كه با شهيد مطهري و شهيد مفتح در ارتباط بوده اند، پاسخ شبهاتي را كه او مطرح مي كرده از اين دو بزرگوار مي گرفتند و سر كلاس بحث مي كردند. در آن سال ظاهراً يكي از دانشجوها كه تا آنجا كه من شنيده ام آقاي دكتر اسدي گرمارودي بوده، بحثش با دكتر آريانپور بالا مي گيرد و دكتر با چاقو به اين دانشجو حمله مي كند. اين حادثه باعث شد كه شهيد مطهري و شهيد مفتح در مقابل اين جريان ايستادند و دانشجوها اعلام كردند كه اجازه نمي دهند دكتر آريانپور وارد دانشكده الهيات شود. شوراي دانشكده براي تصميم گيري درباره اين موضوع تشكيل جلسه داد و دانشجويان جلوي در دانشكده ايستاده بودند تا اجازه ندهند او وارد دانشكده شود و جالب اين كه دكتر آريانپور در اين فاصله در ماشين يكي از روحانيون مخالف با شهيد مطهري نشسته بود و بعد هم همراه او وارد دانشكده شد و دانشجوايان هم به احترام لباس آن فرد روحاني، متعرض دكتر آريانپور نشدند. در هر حال شوراي دانشكده با آن كه جرم دكتر آريانپور كاملا محرز بود، تصميم گرفت او را مستعفي كند در حين اينكه شهيد مطهري يا شهيد مفتح نيز از تدريس در دانشكده محروم شوند. خاطرم هست كه بين اين دو بزرگوار بحث بود كه كداميك بروند. شهيد مطهري اعتقاد داشتند با سابقه طولاني كاري كه در دانشكده الهيات دارند به زودي بازنشسته مي شوند، در حالي كه شهيد مفتح هنوز در ابتداي راه بودند و مي توانستند به خدمات خود ادامه بدهند و نهايتا تصميم گرفته كه شهيد مفتح آنجا بمانند و شهيد مطهري در سال 56 از دانشكده الهيات بازنشسته شدند.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 14