جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
پيشتاز ارتباط با انديشمندان جهان اسلام (2)
-(6 Body) 
پيشتاز ارتباط با انديشمندان جهان اسلام (2)
Visitor 1005
Category: دنياي فن آوري

«شهيد مفتح و تعامل با زمانه» در گفتگو با حجت الاسلام هادي غفاري
 

مشكلات شهيد مفتح در دانشكده الهيات تا چه حد به مشكلات شهيد مطهري شبيه بود؟
 

آقاي مفتح برخوردش بيشتر با آخوندها بود. در آنجا نشوونماي آقاي مفتح سبب كمرنگ شدن آدمهايي چون آقاي مصلح مي شد. به عنوان مثال آقاي مصلح در مراسمي كه در دانشگاه براي تجليل از شاه مي گرفتند، حضور پيدا مي كرد و آقاي مفتح حتي يك بار هم نرفتند. يك روز به عنوان روز شكرگزاري همه كلاسها را تعطيل كرده بودند، اما دانشگاه باز بود، ايشان كلاس را تعطيل هم نكرد، دانشجوياني كه ساواكي بودند، از جمله بعضي از دانشجويان دانشكده افسري براي اينكه به قول خودشان يك سري آموزشهاي اسلاميك ببينند، به آنجا آمده بودند و ارتباطشان با ساواك بسيار قوي بود و عملا هم مثل يك جاسوس براي ساواك عمل مي كردند كه خودمن در پرونده ام داشتم كه بسياري از اخباري كه از دانشگاه مي آمد بيرون، خود ساواك در زندان به من گفت كه فلان كس در فلان حرف را به او نزدي ؟ و من فهميدم كه منظور، همان دانشجوي دانشكده افسري بوده است. آقاي مفتح حتي يك روز هم كلاسهايش را تعطيل نكرد. اين كار، خيلي سخت بود و دانشكده چند بار گفته شده كه آقاي مصلح و ديگران كلاسهايشان را تعطيل كرده اند، شما چرا تعطيل نمي كني ؟ ايشان با يك ريشخند مي گفتند، «چرا بايد كلاسم را تعطيل كنم ؟ چه اتفاقي افتاده است؟» آن روزها مي گفتند روز رفع خطر از ذات مبارك ملوكانه.ايشان مي فرمود،«كي اين اتفاق افتاده؟ چه خبر شده ؟» حتي يك بار يادم هست كه ايشان در بحث فلسفه، در بحث شعر مربوط به تعطيلي خداوند از ادامه حضور قطعي در همه روند هستي، اين شعر ملاهادي را معنا مي كرد. خصمنا قد قال بالتعطيلي، اين تعطيلي به معني آن است كه خداوند خلقت را پديد آورد و كنار كشيد و فقط ناظر است و ديگر ناظر فعال در هر لحظه اي نيست. مرحوم ملاهادي سبزواري مي گويد كه ما اين حرف را نمي زنيم و دشمن فلسفي ما مي گويد كه خداوند كنار كشيده است. مثل بخشي از اشاعره. در همان جلسه عده اي گفتند استاد! چرا تعطيل نمي كنيد؟ ايشان گفتند و خصمنا قد قال بالتعطيلي و ساواك راخيلي ظريف به عنوان خصمنا به دانشجويان شناساندند و دانشجويان كف زدند و ايشان به شوخي گفتند، «مي توانيد سر ما را به باد بدهيد ؟ ما داريم بحث فلسفي مي كنيم ؟ چرا حرفهاي ديگري مي زنيد ؟» كه دانشجويان دوباره كف زدند. دانشجويان خيلي مواظب بودند كه آقاي مفتح چه مي گويد.امام (ره) تعبير داشتند. مقام معظم رهبري هم اخيرا در بحث خبرگان همين تعبير را داشتند. كسي كه مي خواهد خبره شود، بايد از وزانت خاصي برخوردار باشد. من اين وزانت را كاملا درك مي كنم كه چه جور چيزي بايد باشد. در دانشكده الهيات استادان مختلفي بودند،اما مرحوم آقاي مفتح را ه رفتنش وزانت يك روحاني ملاي مجتهد حرف داري را داشت و حتي رژيم هم نمي توانست اين وزانت را تحمل كند. راه كه مي رفت خود به خود نشان مي داد. يك خاطره شخصي بگويم. در قم كه بودم يك آقاي روحاني با پدر من سلام عليك كرد. پدرم خيلي با اوگرم گرفت. من آن موقع نوجوان بودم. از پدرم پرسيدم، «اين دو نفر چه فرقي با هم داشتند كه شما با يكي رفتار سردي داشتيد، اما ديگري را تحويل گرفتيد ؟»پدرم گفتند «اولي بي سواد بود، اما دومي باسواد بود.» پرسيدم از كجا فهميديد ؟» گفتند،«بزرگ شدي مي فهمي.» گفتم، «يعني چه؟» گفتند، «سواد حتي در چهره آدم تغيير ايجاد مي كند.» علم حتي در نگاه آدم، منظور همين نگاه فيزيكي است، تغيير ايجاد مي كند. نگاه يك ملاي مجتهد با نگاه كردن يك قيافه بي سواد ولكن داراي هيكل و به قول ما طلبه ها من هيكل قسط من الثمر فرق دارد. او اين همه را دارد، ولي ثمر واقعي را ندارد و پدرم گفتند بزرگ كه شدي مي فهمي. بالاخره حالا كه پيرمرد شده ام مي فهمم كه آن موقع ايشان چه مي گفت. شهيد مفتح در حياط از ماشين كه پياده مي شدند و در حياط دانشكده كه راه مي رفتند، نوع راه رفتنشان، نوع عبا دوش انداختنشان با بقيه استاداني كه در دانشكده بودند و خيلي هايشان خيلي هم ملا بودند و يكيشان بود كه واقعا مجتهد مسلم بود. ولي وزنه آقاي مفتح يك وزنه آخوندي بود كه هم بعد سياسيش را، هم بعد وزانت اخلاقيش را و هم بعد علميش را نشان مي داد.

به تبع آقاي مطهري،دكتر آريانپور با شهيد مفتح هم درگيريهايي داشت. از آن درگيريها چيزي يادتان هست؟
 

شهيد مفتح سعي مي كرد كه در اين بحثها، جلوداري آقاي مطهري حفظ شود و هيچ وقت در هيچ زمينه اي جلوتر از ايشان گام بر نمي داشت. رهبري امام(ره) يك رهبري طبيعي بود نه رهبري انتخابي و انتصابي. درست به همين معنا آقاي مطهري هم هر جا قرار مي گرفتند، به طور طبيعي رهبر جريانات مي شدندو حتي وقتي كه امام (ره) از هواپيما پياده شدند. در آغوش آقاي مطهري افتادند و آقاي مطهري ايشان را بغل كردند و بقيه آقايان كنار بودند.آقايان همه سعي مي كردند از نظر اجرايي و مديريتي تابع آقاي مطهري باشند و آقاي مفتح و من و ديگران هم از اين قاعده مستثني نبوديم.

آيا آن لحظه اي كه امام (ره) از هليكوپتر پياده شدند. در بهشت زهرا بوديد؟
 

بله، آقاي مطهري گاهي بلند مي شدندو جمعيت را ساكت مي كردند، ولي آقاي مفتح نشسته بودند و آرام بودند. غير از رهبري امام (ره) كه شأن و جايگاه خودش را دارد، رهبري حركت آن روز با مرحوم آقاي مطهري بود،نه اينكه در جلسه نشسته و گفته باشيم كه ايشان مسئول اين كار باشند، بلكه به طور طبيعي آقاي مطهري ريش سفيد اين جريان بودند و بعد از امام (ره)، رهبري ايشان مورد پذيرش همه بود.

آيا از حضور آقاي مفتح در چند روزي كه در مدرسه رفاه بودند تا پيروزي انقلاب خاطره اي داريد؟
 

بله، در مدرسه رفاه هم همين طور بود. مديريت و گردانندگي امور مدرسه رفاه هم به طور طبيعي به عهده آقاي مطهري بود و آقاي مفتح چند باري به طور خصوصي با امام صحبت كردند و من هم حضور داشتم و سه چهار بار آقاي مفتح گفتند كاري كنيم كه اين جمعيت حرام نشود و اين حركت حرام نشود. امام (ره) كمي شوخي مي كردند و مي گفتند من اين مردم را مي شناسم. امام (ره) چيز ديگري بودند. همه نگران بودند، امام (ره) طمأنينه ويژه خودشان را داشتند كه هيچ كس جز امام (ره)، اين را نداشت. امام (ره) حقا تافته اي جدا بافته بودند. آن جلسه اي كه قرار بود خانمها براي ديدن امام (ره) بيايند، من و آقاي مفتح خيلي مي ترسيديم. من به امام (ره) گفتم، «ما تداركات لازم براي گذراندن اين حادثه را نداريم. ممكن است خيليها زير دست و پا بميرند. ممكن است خداي ناكرده به شما سوء قصدي بشود. اتفاقي بيفتد.» امام (ره) اصلا انگار نه انگار كه من و آقاي مفتح آن قدر نگران بوديم و مي گفتند، «طوري نمي شود!» خيلي ساده و آرام برگزار شد و بعد هم فهميديم كه امام (ره) چقدر درست مي گفتند. آقاي مفتح بيشتر روزها اين بحث را داشتند كه ما اين جمعيت را به سوي سيستم و نظام هدايت كنيم و البته آن روزها حوادث مثل برق مي گذشتند. صبح يك جور بود ظهر يك جور و شب يك جور ديگر. روزهاي اول انقلاب اصلا حوادث قابل پيش بيني نبودند و همه ما دلهره داشتيم و تنها كسي كه هيچ دلهره نداشت، فقط حضرت امام (ره) بودند. آقاي مطهري مجموعه را اداره مي كردند، حتي در نشستن و برخاستن، آقاي مطهري نظارت مي كردند. مكرر گفته ام كه حتي آقاي مطهري كفشهاي كساني را كه به ديدار امام (ره) مي آمدند، جفت مي كردند و باز هم اين خاطره را تكرار مي كنم كه در تاريخ ايران بماند كه آقاي مطهري با آن شأن و منزلت، كفشهاي مهمانان امام (ره) را جفت مي كردند و خيلي عاشقانه هم به كفشها نگاه مي كردند كه مرتب و منظم باشند. چون حتي كساني هم كه به ديدار امام (ره) مي آمدند. اين قدر براي اين بزرگوار، مهم و با منزلت بودند.

شهيدمفتح پس از پيروزي انقلاب مديريت دانشكده الهيات را به عهده گرفتند. از فلسفه اين انتخاب و مديريت ايشان در اين دوره خاطره اي داريد؟
 

چون در آن زمان با دانشكده الهيات همكاري داشتم، اين جريان انقلاب فرهنگي، نه به شكل اين شوراي انقلاب فرهنگي، به دنبال اين بودند كه براي دانشكده الهيات رئيسي پيدا كنند. آقاي مطهري به تعبير آن روز، شأنشان بالاتر از رياست بر يك دانشكده بود، رئيس شوراي انقلاب بودند. ولي نفر بعدي كه براي اين كار كانديدا بود. در آن جلسه اي كه قرار بود تصميم گيري شود، من بودم و اين آقاي شمس آل احمد هم بود و پرسيدند كسي كه بيشترين تعلق را به دانشكده الهيات دارد، كيست و بين الموجودين آقاي مفتح بود كه با دانشكده ارتباط داشت، تماس داشت و دانشكده را خوب مي شناخت. دانشكده الهيات ويژگي خاصي داشت كه من الان نمي خواهم به آن بحث بپردازم. همه جاي كشور انقلاب بود، آتش و خون بود، دانشكده الهيات متأسفانه آرام ترين دانشكده بود و در آينده هم اين خطر وجود داشت كه تحجري كه بقيه شهرها را تهديد مي كرد، سراغ دانشكده الهيات هم بيايد، يعني به عنوان يك محور ديني با يدك كشيدن عنوان الهيات و ديني به تدريج به يك جريان بدون رنگ انقلابي تبديل شود و بهترين نيرو براي اين كه بتواند مانع از اين جريان شود، مرحوم آقاي مفتح بود. البته در اين كار نظر حضرت امام (ره)، نقش اول را داشت. براي بعضي از دانشكده ها كه با رئيس دانشگاه تهران صحبت شده بود كه چه اشخاصي براي چه كارهايي مناسب هستند، حضرت امام (ره)، آقاي مفتح را براي دانشكده الهيات توصيه كرده بودند.

از ويژگي هاي اخلاقي و شخصيتي ايشان نكاتي را بيان كنيد.
 

اولين ويژگي او اين بود كه بدگويي از هيچ كس را تحمل نمي كرد و هر وقت صحبتي پيش مي آمد مي گفت نقاط ضعف را نگوييد، نقاط قوت را بگوييد. هميشه روحيه خوبي داشت كه سعي مي كرد ديگران را تشويق كند كه به نقاط ضعف هم نپردازند. ايشان يك تعبير داشت كه يك بار در حضور امام (ره) هم گفت كه اگر قرار باشد نقاظ ضعف را دامن بزنيم، همه مان ضعف داريم و چون همه اين گونه هستيم، بياييد به نقاط قوت بپردازيم و شما مي دانيد تا روزگاري كه اين تيپ آدمها بودند، مهرباني و محبت بسيار بيشتر از بعدها بود. دومين ويژگي ايشان اين بود كه روحانيون ديگر را حتي اگر در خط انقلاب نبودند تحقير نمي كرد، بلكه با برخورد صميميش جذب مي كرد. آن روزها تيپهايي بودند كه خيلي دوست نداشتند كساني كه در انقلاب شركت نداشتند يا حتي مخالف بودند، به ميدان بيايند و البته منطق خاص خودشان را هم داشتند. البته آقاي مطهري و آقاي مفتح هر دو معتقد بودند كه آنها حالا مال خودمان هستند و اگر هم قبلا در خط انقلاب نبوده اند، حالا اجازه بدهيد ساخته شوند و داخل صفوف انقلاب بيايند، فرارشان ندهيد، وحشتزده شان نكنيد و با اين كار، به خصوص آقاي مفتح، بسياري از روحانيون مساجد را جذب كرد. در جلساتي كه ايشان روزهاي چهارشنبه داشت، تقريبا همه روحانيون منطقه مي آمدند و حريم و حرمت ايشان را پذيرفته بودند. به عنوان عاملي كه مي توانست به راحتي همه اينها را جذب كند. خصلت شخصي را اگر بخواهم بپردازم، اينها را همه مي دانند. به شدت كم غذا بود. فرصت غذاخوردن اندك داشت. هول هولكي چيزي مي خورد يا نمي خورد. خدا خانواده شان و بچه هاي بزرگوارشان را حفظ كند، از لحاظ برخورد با خانواده، آنها بايدبگويند، ولي من چون مي دانم موظفم كه از باب حق شناسي بگويم كه بسيار اهل مدارا بود. ايشان هرگز با همسرو فرزندانش بلند صحبت نكرد. ما نديديم كه يك موقع با كسي درشت صحبت كند. آهنگ صدايش بلند بود، ولي درشتي نداشت. به هيچ وجه با كسي تندي نمي كرد، حتي چند بار هم خودم شاهد بودم كه به كساني كه درشتي مي كردند مي گفت كه الان جو بايد جو جذب باشد، جوتعادل باشد. يك بعد هم بعد اعتقادي بود. آقاي مفتح واقعا دين باور و خداباور بود. اين تعبير خوبي است كه مقام معظم رهبري درباره امام (ره) داشتند كه امام (ره) دين باور خدا باور بودند. آقاي مفتح واقعا خداباور بود و در تمام وجود او ذره اي ريا و ظاهرسازي وجود نداشت. ذره اي نفاق در او وجود نداشت. بسيار مرد سليم و پاكي بود.

از ساده زيستي ايشان خاطراي داريد؟
 

خانه شان حتما رفته ايد و مي دانيد كه غالب آن موكت است. آن روزها يك جوي بود كه دامن زده مي شد به اين كه آخوندها اين طورند و آن طورند. جو هم جوي بود كه برخي دامن مي زدند، ولي اگر كسي وارد خانه آقاي مطهري يا آقاي مفتح مي شد، مي ديد آنجا يك صندلي اي هست كه بيست سال كار كرده، ولي تميز بود. آقازاده هايشان شهادت خواهند داد كه ميز تحريرشان يك ميز بسيار بسيار قديمي در اتاق كوچك خانه بود با يك چراغ مطالعه خيلي كهنه، اما هميشه تميز. آقاي مفتح انساني بسيار تميز و زيباپوش بودو به نظافت خانه و كتابخانه و ابزارش توجه داشت و البته امكانات امروزي را كه خيلي ها داشتند، ايشان به هيچ وجه نداشت. ماشين قديمي،زندگي قديمي، ماشين قراضه قديميش كه گاهي با ايشان مي رفتيم، با سرو صدا و تالاق و تولوق ما را به قم مي رساند. ماشينشان به هر حال ماشين مسعتملي بود. تا آخر هم ايشان ساده زيستي را حفظ كردند.

ظاهراً شما لحظاتي پس از شهادت ايشان در دانشكده الهيات حضور داشتيد و بنا به گفته خودتان، شب قبل از شهادت با ايشان جلسه داشته ايد و قرار بوده آن روز هم جلسه اي داشته باشيد. خاطرات خود را از شهادت شهيد مفتح و آخرين ديدارتان با ايشان نقل كنيد.
 

شب قبلش با ايشان بحث گروه فرقان بود كه بچه هاي گروه فرقان بچه هاي بي ديني نيستند. ولي كج فهم هستند، آن هم به شدت و آنها به هر حال گمان مي كنندكه ما طرفدار سرمايه دارها و نظام سرمايه داري هستيم، در حالي كه اعتقادات ما اين طور نيست و ما به شدت با تفكر سرمايه داري غربي به آن معني كه آن روزها مطرح بود و باز گذاشتن دست زالوصفتان در جامعه مخالف بوديم. آنها خيال مي كنند ما اين جور هستيم، در حالي كه ته دلمان اين جور نيست. ايشان حرفشان اين بود كه اگر مي توانستيم اينها را پيدا كنيم وبا آنها حرف بزنيم، خيلي خوب بود،ولي متأسفانه آنها اهل گفت وگو كردن نبودند. شب كه اين جلسه را داشتيم تعداد زيادي روحاني هم حضور داشتند. بحث اين بود كه ما براي مجلس آذرماه بود، بحث كنيم كه شبي بود كه ايشان متأسفانه فردايش در دانشكده الهيات ترور شد. بحث اين بود كه ما طرح و لايحه مشتركي داشتيم كه مي خواستيم كاري كنيم كه گروههاي سياسي به هم نزديك شوند. قرار بود آقاي مفتح جلودار شود و جلوي تشتت را بگيرد و يادم هست كه آقاي مهدوي كني هم خيلي از اين تفكر و تز دفاع مي كردند. من از جمله كساني بودم كه مي گفتم اينها با ما جز به زبان شمشير سخن نخواهند گفت، چون اساسا به ما اعتقاد ندارند. متأسفانه آينده حرف مرا به كرسي نشاند.

از خبر شهادت ايشان چطور مطلع شديد و از خاطرات آن روز دانشكده الهيات چه خاطره اي داريد؟
 

صبح قرار بود من به دانشكده بروم و يك مقدار كاري برايم پيش آمد. ساعت ده شد و به خودم گفتم دير شده، ساعت يازده مي روم. توي اين حيص و بيص بودم كه به خودم گفم بهتر است همين الان راه بيفتم و بروم. تا من راه بيفتم و بروم، بي سيمي كه همراه من بود گفت كه جلوي دانشكده الهيات مشكلي پيش آمده. تا گفت الهيات، حدس زدم چه شده متاسفانه حدسم درست بود. وقتي كه من رسيدم آنجا شايد ده دقيقه هم نشده بودو ديدم جنازه را بلند كردند و خون به شكل لخته جلوي در ورودي ريخته بود. در آن لحظه مثل كسي بودم كه پدر يا برادر بزرگ يا دوست ساليان سال،همفكر، هم انديشه و همراه از سالهاي دور خود را كه با هم رفاقت درسي داشتيم، از دست داده بودم، ولي انقلاب بودو كاريش نمي شد كرد.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 14
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image