گفتگو با ماشاءالله رحيمي
درآمد
ماشاءالله رحيمي از اعضاي قديمي هيئت امنا مسجد قباست و اين عضويت تاكنون ادامه دارد. بي ترديد خاطرات ناب و ناگفته او از تاريخچه مسجد و نيز مبارزات شهيد مفتح كه از جذاب ترين بخشهاي اين يادمان است، نشان مي دهد كه شهرت، لزوماً دليل آگاهي نيست و بسيار كسان كه در پرده غفلت قرار مي گيرند، يك سينه سخن دارند به وسعت زيبائي آنچه كه مي خوانيد.
خود را معرفي كنيد و بگوئيد از چه مقطعي در مسجد قبا حضور داشتيد؟
من ماشأالله رحيمي هستم. در مورد مسجد قبا بايد بگويم كه دو سه بار كلنگ مسجد زده شد، اما به علت اختلافاتي كه بين مؤسسين بود، كار پيش نمي رفت. همين طور ساختمان، زمين مانده بوده تا وقتي كه حسينيه ارشاد دائر شد و فعاليت ها در آنجا بود و بعد از تعطيلي حسينيه، اين زمين به همين شكل بود تا يكي از ساكنين محل به نام حاج محمد تقي حاج طرخاني كه اولين شهيد انقلاب اسلامي بود كه توسط گروهك فرقان به شهادت رسيد و باهمت و پشتيباني هيئت امنا، مسجد قبا را ساخت. با مشكلاتي كه پشت سر گذاشتيم، قرار شد مسجد در ظرف دو سال ساخته شود، ولي دائما كار توسط رژيم سابق تعطيل مي شد تا در سال 52 و در ماه مبارك رمضان، مسجد مورد بهره برداري قرار گرفت و در سال 53 عملا به امامت جماعت شهيد مفتح كار آن رسما آغاز شد.
شهيد مفتح طي چه فرآيندي به مسجد قبا مي آمدند؟
مسجد كه ساخته شد، ابتدا از آيت الله شهيد مطهري تقاضا شد كه امامت جماعت را بپذيرند و تشريف بياورند. ايشان فرمودند كه آقاي بهشتي از آلمان برگشته اند و وقت بيشتري دارند و سزاست كه ايشان بيايند، خدمت آقاي بهشتي كه رفتيم گفتند جناب آقاي مفتح مسجد جاويد بوده اند و آن مسجد را تقريبا تعطيل كرده اند و سزاوار است كه ايشان تشريف بياورند. بعد ما از ايشان دعوت به عمل آورديم و ايشان پذيرفتند.
آيا شما در جلسه دعوت از ايشان بوديد؟
بله.
آيا ايشان ملاحظاتي و شرايطي براي آمدن به مسجد داشتند و يا سريع پذيرفتند ؟
ايشان سئوال كردند چرا من ؟ ولي وقتي گفتيم كه دو دوست بزرگوار شما آقاي مطهري و آقاي بهشتي توصيه كرده اند، ايشان هم پذيرفتند وآمدند و با توجه به اين كه آن دو بزرگوار هم قول دادند كه در كارهاي فرهنگي و علمي كمك كنند، كار عملا شروع شد. ايشان امامت جماعت را پذيرفتند و اولين بخشي كه در مسجد راه اندازي شد، كتابخانه بود و بعد هم صندوق قرض الحسنه تأسيس شد. كتابخانه تقريبا فعال شد و دركنار كتابخانه كلاسهايي داير شدند و در اين كلاسها اساتيدي چون مهندس ميرحسين موسوي وآقاي نقره كار سرپرستي كلاسها را بر عهده گرفتند و كلاسها به صورت فعال به كار خود ادامه دادند.
وجود دكتر مفتح تا چه حد به مسجد رونق داد و به چه شكلهايي؟
در اين باره بايد به شكلي مفصل صحبت شود. فضاي آن موقع با حالا اصلا قابل مقايسه نيست و ما بايد تا حدي در فضاي آن موقع قرار بگيريم. در تهران حدود هزار و خرده اي مسجد آمار مي دادند كه فعاليتهاي آنها محدود مي شد به نماز جماعت و يك روضه خواني در حد خواندن مصيبت. نوعا سخنرانيها و آن هم سخنرانيهاي مفيد و آگاه كننده يا نبود يا بسيار كم بود، لذا وقتي شهيد مفتح كار را در اينجا شروع كردند و ما با نام مسجد قبا را به تأسي از اولين مسجدي كه به دست پيامبر (ص) در مدينه ساخته شد، انتخاب كرديم، مي شود گفت كه كار تبليغاتي اسلامي را تقريبا به شكل واقعي خودش شروع كرديم تا اسلام را در ابعاد گوناگون و همه جانبه اش معرفي كنيم، لذا كار نو، فكر نو، برنامه ريزي نو و شيوه هاي نويني را بايد اتخاذ مي كرديم و دكتر شهيد مفتح با روحيه اي كه داشتند، پذيرايي اين نوگراييها بودند، روحيه اي كه هم از حوزه سرچشمه گرفته بود و هم از دانشگاه. در نتيجه هم از اساتيد دانشگاهي و هم روحانيون آگاه براي سخنرانيها دعوت مي كردند.
گروههاي مختلف با گرايشات فكري و سياسي گوناگون در جلسات مسجد قبا شركت مي كردند. طبيعتا شهيد مفتح با تمام اين گرايشات، موافق نبودند، اما آنها به اينجا به چشم يك محل فعاليت نگاه مي كردند. شهيد مفتح چگونه توانستند به رغم مخالفت با عقايد بسياري از آنها، شرايطي را فراهم سازند كه آنها هم جذب شوند؟
همان طوري كه اشاره شد، در تهران جايي كه بتوان گروههاي مختلف فكري را در آن جا گردآورد، كم بود و يا فعال نبود. اگر در همان موقع حسينيه ارشاد فعاليت داشت، چون در آنجا جنبه هاي علمي يا علم روز را مطرح مي كردند، طبيعتا گروهي كه داراي چنين نگرشهائي بودند به آنجا مي رفتند.
نگرشهاي روشنفكرانه ؟
در قالب ديگر شايد همان روشنفكري، اما ابعاد مذهبي در آنجا كمرنگ تر بود. مسجد قبا كارش را به اين شكل شروع كرد كه جمع بين هر دو بود، يعني هم روشنگري و هم روشنفكري و هم حفظ اصالت اسلامي و نكته مهم اين بود كه در آن موقع، نسل جوان، روشنفكر و تحصيلكرده براي مبارزه با نظام شاهنشاهي، به يك مركزيت ومرجعيت نياز داشت و مسجد قبا تبديل به اين مركز شده بود و به شكل هم عمل مي شد كه وقتي شخصي وارد مسجد مي شد، تعصب خاصي و گرايشات گروه خاصي را احساس نمي كرد و كاملا مسجد پذيراي افكار مختلف بود، چون اهداف در آن زمان مشترك و مبارزه صددرصد اسلامي بود و اين رنگ را داشت.
از مشكلاتي كه ساواك براي دكتر مفتح ايجاد مي كرد، چه خاطراتي داريد؟
بايد به فضاي خفقان آن روزگار مراجعه كنيم كه هر محفلي را كه مي خواست دائر شود، بدون مجوز امكان نداشت. مسجد قبا هم با توجه به اين كه هيئت امناي آن به عنوان مبارزين، شناخته شده بودند و افكار خاصي داشتند، قرار شد هيئت امنا مخفي باشند و آشكار معرفي نشوند. دو نفر در مديريت مسجد ظاهر بودند، يكي بنده كه مسئوليت گردانندگي مسجد را داشتم و يكي هم شهيد بزرگوار مفتح كه به عنوان امام جماعت معرفي شدند و بقيه اعضاي هيئت امنا مخفي بودند.جلسات مخفي و تصميم گيريها هم در حد هيئت امنا و براي اجرا بود و بيش از اين،هويت هيئت امنا و افكارشان باز و آشكار نمي شد.
براي شخص دكتر مفتح چه مشكلاتي را ايجاد مي كردند؟
در يك سال اول ساواك خيلي حساسيت به خرج نداد و كنجكاو نشدو زماني متوجه شد كه آنجا به صورت كانوني درآمده بود كه ديگر نمي توانستند برخوردي را كه با مسجد جاويد داشتند با آنجا بكنند و در آن را ببندند و يا آقاي مفتح را از آنجا بگيرند. تقريبا كانوني شده بود كه بسته شدن يا تعطيل كردنش به ضرر خود دستگاه تمام مي شد و لذا فشار را بر ما زياد كردند، به اين ترتيب كه روي سخنرانيها و برنامه ها كنترل بيشتري داشته باشند. مرحوم مفتح خودشان ممنوع المنبر بودند واجازه نداشتند صحبت كنند. دكتر مفتح در هفته يكي دو بار، همان طور كه سر سجاده نشسته بودند، رويشان را به مردم مي كردند و به عنوان ترجمه دعا و يا به عنوان بحثي درباره آيه اي از قران صحبت مي كردند و تقريبا مطالبي را بايد مي گفتند در ظرف ده دقيقه يا يك ربع بيان مي كردند. وقتي هم ساواك فشار آورد و از من به عنوان مسئول مسجد پرسيد كه موضوع چيست، من گفتم ايشان منبر نمي رود، سرسجاده نشسته اند و از ايشان سئوال مي شود و ايشان هم جواب مي دهند و يا دعا و آيه اي را ترجمه مي كنند. آنها تعهد گرفتند كه كار در همين حد هم انجام نشود، ولي باز ادامه داشت و حتي افسران كلانتري به شكلي بسيار بي ادبانه و با كفش وارد مسجد محراب شدند و به ايشان گفتند بايد اين كار را تعطيل كنيد يا شما را مي بريم كه مردم بلند شدند و مانع از بردن دكتر مفتح شدند. البته آنها مقداري واهمه داشتند كه با مردم روبرو نشوند. تا اين حد فشار بود.
ظاهرا شما واسطه دريافت مجوز براي سخنرانيها هم بوده ايد.
بله، آن روزها براي هر سخنراني بايد مجوز مي گرفتيم و حتي براي كسي كه دعاي تعقيبات نماز را مي خواند يا اذان مي گفت، دستور داده بودند كه بايد كسي را معرفي كنيم كه هميشه همان باشد، اگر شخص ثالثي اذان مي داد و يا دعا مي خواند، بايد براي او مجوز جديد مي گرفتيم. تا اين حد نسبت به اين مسجد حساس شده بودند.
شما خودتان براي چه كساني مجوز گرفتيد؟
نوعاً آقايان ممنوع المنبر بودند، از جمله همين امام جماعت فعلي مسجد، حاج آقا مروي كه ما برايشان شناسنامهاي درست كرديم به اسم محسن مرويان و با آن شناسنامه هر سال براي سخنرانيشان مجوز مي گرفتيم و آنها مي ديدند كه محسن مرويان ممنوع المنبر نيست يا شهيد شيرازي را به نام عبدالغفار كرماني برايشان مجوز مي گرفتيم و منبر مي رفتند و بسياري از افراد ديگر را به همين شكل مجوز مي گرفتيم. گاهي هم وقتي براي يك دهه مجوز مي گرفتيم، نمي برديم تحويل بدهيم و براي دهه هاي بعد از همانها استفاده مي كرديم.
شهيد بهشتي و شهيد مطهري در اداره مسجد قبا چقدر با شهيد مفتح همكاري داشتند؟ اگر در اين مورد خاطراتي داريد، نقل كنيد.
گاهي مسائل خاصي براي مسجد پيش مي آمد و يا سخنرانهايي كه به مسجد دعوت مي شدند، مشكل ايجاد مي كردند، يادم هست كه آقاي حسن توانايان فرد منبري را رفتندو سه شب درباره اقتصاد اسلامي صحبت كردند و در مورد مسئله مربوط به سفته كه فتواي حضرت آيت الله خوئي بود، ايشان به آن فتوا ايراد گرفتند و خبر آن به بازار تهران وقم رسيدو از قم جمعي، منجمله حضرت آيت الله مشكيني به صورت ناشناس آمدند و در ميان مردم نشستند كه هم مطالب را گوش كنندو هم اگر مسئله خلافي هست، تذكر دهند. در آن موقع اين مسائل حاد كه پيش مي آمد، شهيد مفتح با اين دو بزرگوار همفكري و با هم صحبت و براي مسائلي از اين قبيل راه حل پيدا مي كردند و يا سخنران را راهنمايي مي كردند. يا در مورد سخنرانهائي كه پيشنهاد داده مي شدند،آقاي مفتح با آقاي مطهري مشورت مي كردند و گاهي هم مي خواستند كه صحبتهاي سخنرانها مبارزاتي باشد و دراين باره كمك مي گرفتند. يادم هست يك سال از حضرت آيت الله خامنه اي، رهبر معظم انقلاب كه در مشهد بودند، كمك گرفتندو خواستند كه چهار پنج نفر طلاب مبارز و مبرز را بفرستيد كه آمدند و در مسجد قبا سخنراني كردند و يا از مصر، آقاي دكتر عبدالفتاح عبدالمقصود، نويسنده كتاب امام علي(ع) را دعوت كردند كه آمدند و در مسجد قبا سخنراني داشتند و يا از آقاي محمد جواد مغنيه از علماي بزرگ شيعه در لبنان دعوت شد. از آقاي صدرالدين كه از ايران رفته بودند به لبنان براي سخنراني دعوت شد. خاطرم هست كه سخنراني شده بود و روي تخته فرداي آن روز كه افراد پليس آمدند، چشمشان به تخته خورد و ديدند در مورد لبنان و فلسطين نكاتي نوشته شده اند. انگار كه بمب اتمي كشف كرده باشند. برآشفته و دستپاچه شدند و به اين طرف و آن طرف بي سيم زدند كه اين مسجد، مكان ناراحتي است و دارد اسباب درد سر فراهم مي كند و نكاتي درباره فلسطين و لبنان نوشته شده، در اينجا درسهاي چريكي داده مي شودو و پليس را اينجا جمع كردندو اسباب زحمت ما را فراهم آوردند. در آن روزها اسم فلسطين براي رژيم شاه حكم بمب اتمي را داشت.
آيا از آمدن آقاي مطهري به مسجد قبا خاطره اي داريد؟
متأسفانه جو بدي را آن موقع در بين روشنفكرها ايجاد كرده بودند، مخصوصا حضور آقاي مطهري در حسينيه ارشاد، جوبدي را براي ايشان درست كرده بود.
يعني ايشان را روشنفكر مي دانستند؟
يعني ايشان را حكومتي، در مقابل جناح روشنفكرها مبارز مي دانستندو تبليغ سويي را به اين شكل به راه انداخته و ايشان را ساز شكار معرفي كرده بودند و اين كار روشنفكرهايي بود كه بعد از انقلاب و مخصوصا در اين شش هفت سال اخير دستشان رو شد كه سياست منهاي دين را علنا و رسما مطرح كردند، به اين راحتي مي خواستند افراد را از صحنه بيرون كنندو در آن موقع تهمتهاي اصلي را به آقاي مطهري مي زدند و مي گفتند كه ايشان سازشكار است.
آيا به مسجد قبا مي آمدند؟
براي سخنراني نيامدند، چون حتي در بين اعضاي هيئت امنا هم همان افكار روشنفكري حسينيه ارشاد القا و با آوردن ايشان مخالفت مي شد. در اين جمع شهيد بزرگوار حاج محمد تقي حاج طرخاني موافق ايشان بودو خيلي هم به ايشان احترام مي گذاشت و آقاي مفتح نسبت به شهيد مطهري احترام خاصي قائل بودند و بنده هم كه موافق بودم. در سال 56 دولت آشتي به اصطلاح آشتي به نخست وزيري شريف امامي سر كار آمد و قلبم و بيان را آزاد كرد و گفت كه ديگر ممنوع المنبرنداريم. در آن سال كه به قول خودشان ديگر ممنوع المنبر نبود و همه آزاد بودند، بايد قبلا اسامي سخنرانها را مي داديم. در سال 57 كه خواستيم فهرست سخنرانها را براي شبهاي ماه رمضان تهيه كنيم، بين خود هئيت امناي مسجد هم راجع به آمدن آقاي مطهري اختلاف افتاد تا حدي كه بعضي از دوستان قهر كردند و ديگر جلسات هفتگي دائر نمي شد. درعين حال ما فهرستي را مطابق سالهاي گذشته براي ماه رمضان تهيه كرديم و پنج شب آخر ماه رمضان را براي شهيد بزرگوار آقاي مطهري در نظر گرفتيم. اين دقيقا مربوط به زماني است كه مثلا ممنوع المنبر نداشتيم و آزادي قلم و بيان رسما از ناحيه دولت اعلام شده بود. فهرست را داديم و مأموري كه از طرف ساواك در كلانتري مأمور بود، گفت همه افراد پذيرفته شده و فقط سخنران پنج شب آخر را بايد عوض كنيد.
يعني همين فردي را كه نسبت سازشكاري با دستگاه را به او مي دادند!
نكته در همين جاست. بعد گفتيم به چه مناسبت؟ ما كه ديگر ممنوع المنبر نداريم و آقاي مطهري هم جزو فهرست ممنوع المنبرها نبوده اند. شما اشتباه نمي كنيد؟ خود او هم شك كرد و گفت، «نمي دانم! چنين چيزي را به من گفته اند.» حتي من تهديدش كردم و گفتم كه اگر ايشان را حذف كنيم و شورشي بشود، مسئول قضيه شما خواهيد بود. از سوي ديگر من به صورت كتبي فهرست را داده بودم و كلانتري هم بايد به صورت كتبي جواب مرا مي داد. رفت كلانتري و كاغذ معمولي آورد كه ايشان بايد از فهرست حذف شود. من قبول نكردم و گفتم، «من با سربرگ و آرم مسجد فهرست داده ام و جواب نامه ام را هم بايد رسمي بگيرم.» نامه اي برايم نوشتند كه آقاي مطهري در مسجد قبا ممنوع المنبر نداريم و آزادي بيانرا اعلام كرده اند، براي من بسيار تعجب آور بود. نامه را داشتم و شهيد بزرگوار دكتر مفتح وارد دفتر شدند و من هم بي پروا به ايشان گفتم، «بعضي از دوستان خودمان متأسفانه حرف ساواك را مي زنند.» ايشان با خنده گفتند، «رحيمي چه مي خواهي بگويي؟» گفتم «بعضي از دوستان با آمدن آقاي مطهري مخالفت مي كنند و ساواك هم همين طور.» ايشان توضيح بيشتري خواستند، نامه را به ايشان نشان دادم كه ساواك با حضور شهيد مطهري در مسجد قبا مخالفت كرده است. شهيد مفتح بسيار تعجب كردند و گفتند، «عجب ! عجب! دشمن، آقاي مطهري را شناخته است و ما متأسفانه ايشان را نمي شناسيم.» اين حرفي بود كه شهيد بزرگوار دكتر مفتح درباره شهيد مطهري زدند. مع الوصف ساواك اجازه سخنراني به ايشان نداد.
غير از سخنراني به مسجد مي آمدند؟
بله براي بعضي از مواقع خاصي كه جوهاي مساعدي درست مي شد و از نزديك برنامه ها را مي ديدند و اگر سئوالات خاصي از ايشان مي شد، جواب مي دادند. در آن موقع از دو ناحي متهم مي شديم. از يك ناحيه به سني گري و اين كه خلاف شيعي گري داريم عمل مي كنيم و از طرف ساواك متهم به خرابكاري بوديم و روش كمونيستي را پياده مي كرديم و از بعضي جناحها ديگر هم مورد اتهامات مختلف بوديم و خلاصه از هر طرف به مسجد قبا حمله مي كردند، لذا شرايط ايجاب مي كرد كه افرادي چون شهيد مطهري و شهيد بهشتي از مسجد دفاع كنند يا همان طور كه عرض شد حضرت آيت الله مشكيني از قم تشريف مي آوردند و در ميان جمعيت مي نشستند تا بتوانند از برنامه مسجد مطلع شوند و از آن دفاع كنند. شايد اگر اين دفاعها نمي شد، جوهايي كه ساواك مي خواست به وجود بياورد، ايجاد مي شدند و مبارزات را در نطفه خفه مي كردند.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 14