علي پروين، قصه اي كه هنوز نوشته نشده است
1-كي بود؟ نوروز سال 80؛ تمرين پرسپوليس؛ همان سالي بود كه پروين براي گرفتن حال مديران باشگاه دست به تسويه حساب خونيني زد و 7تا از بازيكنان اش را گذاشت كنار. بازيكناني كه چند تايشان هم جزو شاخ هاي تيم بودند،عابدزاده و امامي فر،حميد استيلي،بهنام سراج، ادموند بزيك و بقيه. خردبين شب عيد به بازيكنان زنگ زده بود و از قول علي آقا گفته بود بعد از عيد به هركي زنگ زديم بيايد سر تمرين، بقيه نيايند. معني اين را هم همه مي دانستند: اخراج! توي همان تعطيلات عيد، تمرين را گذاشته بودند ورزشگاه انقلاب.سرظهر روي چمن سبز و مرطوب مجموعه بازيكنان داشتند تمرينات سنگين پرويز كماسي را انجام مي دادند و فقط علي كريمي بود كه براي خودش يك گوشه تنبل بازي درميآورد. خودش را مشغول بستن بند كفش كرده بود و بعد در دقايقي كه همه داشتند مي دويدند و نفس نفس مي زدند ،او دست به كمر خودش را گرم مي كرد.همه مي دانستند كه او نظر كرده سلطان است و همينطور بي تمرين هم روي چشم علي آقا و طرفداران جا دارد و كسي جرات نمي كرد چيزي به او بگويد؛همانطور كسي جرات نمي كرد طرف سلطان برود.پروين با چشم هاي آبي خون گرفته اش يك گوشه در سايه ايستاده بود و با خردبين گپ مي زد.بيشتر سرش را انداخته بود پايين و از همان دور هم مي توانستي بفهمي توي دلش چه غوغايي است. پرسپوليس وضعيت اش قمر در عقرب بود و او كه پشتش به خيل هواداران گرم بود بايد ميخ را محكم مي كوبيد.كوبيد. در آن دعوا برنده شد.بعدها چند تا از اخراجيها به پرسپوليس برگشتند و كار به جايي كشيد كه فائقي حكم مدير عاملي را به نامش زد. سال 80 برايش سال پيروزيهاي بزرگ بود.جايي كه حتي وقتي علي ميرزايي مدير عامل پرسپوليس شد و حكم سرمربيگري را به نام عابدزاده زد، او توانست تيم را طرف خودش نگه دارد و اجازه ندهد كه يخ مديران بگيرد. اين سال براي او دستاوردهاي ديگري هم داشت؛ چك دوميليون ماركي مهدي مهدويكيا از باشگاه هامبورگ، بابت تسويه حساب كامل او با پرسپوليس كه به حساب شخصي پروين واريز شد تا او همه بازي ها را برده باشد.
2- محمد پروين درباره اش مي گفت:«وقتي پرسپوليس مي بازد نبايد سراغ اش بروي.مي آيد خانه و با هيچكس حرف نمي زند.شب هم زودتر مي رود توي اتاق اش و مي خوابد.» و اين عادت نداشتن به شكست، هيچوقت او را ترك نكرده است. همراهان اش خاطرات زيادي مي توانند از سفرهاي ورزشي با او نقل كنند؛بازي هايي كه تيم ملي يا پرسپوليس (و اين آخري استيل آذين كه با سلطان به ليگ برتر نرسيد) در آنها بازنده از زمين بيرون مي آمد و حال هيچكس بدتر از پروين نبود. شب هايي كه او شام نخورده و خشمگين به اتاق تك نفره اش پناه مي برد و بي آنكه تا صبح كسي جسارت نزديك شدن به اتاق را داشته باشد،ازدربيرون نمي آمد.دوستانش مي گويند او هيچ وقت تحمل باخت را ندارد، چه در يك بازي دوستانه و كركري واليبال باشد و چه در يك بازي حساس مقابل استقلال. بيشتر از همه هم مقابل استقلال. اين تعصبي است كه تا لحظه مرگ هم در او خواهد ماند. حساسيت او نسبت به رنگ آبي چنان تند است كه هيچ تيم آبي پوشي را تحمل نكند، مي خواهد چلسي باشد يا اينتر. او يك پرسپوليسي وحشتناك است و بايد به اين فكر كرد كه در زمان حضور غمخوار در پرسپوليس و زماني كه او ازباشگاه بيرون گذاشته شد ،چي کشيده که کنار باشگاه پاس قرار گرفته و روياي شكست پرسپوليس بي پروين را داشته. اگر چه اين را هم مي توان به حساب تعصب او گذاشت كه طاقت دوري از معشوق سرخ را ندارد. در سال هاي گذشته، يكي دوبار كه حرف از پيوستن محمد پروين به استقلال شد(حرفهايي كه تنها براي بازار گرمي بود تا جايگاه شماره هفت پسر را در باشگاه تثبيت كند) فقط دو نفر مطلقا ايمان داشتند كه هيچگاه چنين اتفاقي نخواهد افتاد، سلطان و پسرش.محمد پروين به دوستانش گفته بود:« اگر روزي بفهمد كه با استقلال مذاكره كرده ام ديگر به خانه راهم نمي دهد. پيراهن آبي تنم كنم ديگر اسم ام را نخواهد آورد. ديگر پسرش نخواهم بود. هيچ وقت توي اين خانواده كسي به استقلال نخواهد رفت» خانواده اي كه گويي بطور موروثي پرسپوليسي اند. سرخپوشان دلوار افزار و استيل آذين و بقيه اسامي، هر يك روزگاري تنها براي آن علم شده اند كه بتوانند دوري اورا از محبوب جبران كنند. آتشي كه خاموش شدني نيست و اوست كه هميشه به پرسپوليس برمي گردد.
3- هواداران و منتقدانش هيچگاه باكي نداشته اند از اين كه او را يك گادفادر بخوانند. اما پشت اين هيبت ترسناك و مافيايي، پشت اين جبروت و اقتدار، روحيه كودكي بازيگوش پنهان شده كه به شدت هم تماشايي است . همان کودکي که با گذشت سال ها همچنان دلبسته مامان نصرت است و انگار بي او زندگي برايش سخت است.بعد از مارسل پروست هيچ شخصيت بزرگي را سراغ داريد كه اينگونه به مادر وابسته باشد و اين تعلق خاطر را به سادگي و بي هيچ خجالتي به زبان آورد؟ او كه هنوزتا صحبت از مامان نصرت مي شود گاردش را كنار مي گذارد، اخم هاي نفوذ ناپذير آل كاپوني اش باز مي شود و مثل يك كودك شروع مي كند به تعريف كردن خاطرات. پسر بزرگ شده اي كه از مادر همچون قديسه اي ياد مي كند كه: «هر چي مامان نصرت از خدا مي خواست همون م يشد هر وقت داشتيم مي باختيم تو دلم مي گفتم مامان نصرت كمكمون كن. هيچوقت هم نشد كه بازي برنگرده». اين بچگي را در شوخ طبعي هاي او هم مي توان يافت. عشق بي حد و حصرش به ديوانگان و لذتي كه از همنشيني با آنها مي برد. دوستان محفلياش تاييد مي كنند كه هيچ اتفاقي او را مثل همنشيني با ديوانگان به وجد نمي آورد .به اينها حظ كودكانه يك اسطوره از خوردن خوراكي ها را هم اضافه كنيد. اين كه وقت حرف زدن از كباب البرز يا لوكس طلايي چشم هايش برق مي زند و تا ابد، هر وقت بخواهد از لذتي يگانه و شگفت انگيز نام ببرد مي گويد:«بريم رامسر ماهي سفيد بخوريم!» همين كشش نسبت به ويلايش در رامسر و اعتراف دائمي به آن هم چيزي نيست كه بتوانيد نزد بقيه آدم بزرگ ها ببينيد (اگر بخواهيم از شازده كوچولوي اگزوپري ياد كنيم اغراق به خرج داده ايم؟!»هيجان مقاومت ناپذيرش براي اين كه در هر مسابقه محلي لباس عوض كند و به ميدان برود و دستهاي كوتاهش را كه انگار به زحمت به جيب هايش مي رسند، با هيجان بالا بياورد تا به داور و ديگر بازيكنان اعتراض كند چگونه بايد تعبير كرد. رفاقت هاي او عجيب و غريزي اند و وقتي از تمايلش براي خوابيدن تا ظهر مي گويد، وقتي در برابر عكاس ها براي اينكه از او در حال صحبت كردن با موبايل عكس نگيرند ،مقاومت مي كند و وقتي كه نوه هايش را با بيشترين عشق دنيا به آغوش مي كشد، همان كودك پنهان شده در ابعاد يك غول است. همان دون كورلئونه است كه صداي كودكي را تقليد مي كند و به دنبال نوه اش در ميان درختان پرتقال مي دود.
4- او هيچ وقت نتوانسته است و بهتر است بگوييم نخواسته است چيزي از خود به نمايش بگذارد كه نيست. اگر چه با اين وجود باز هم او همان نيست كه همه مي شناسندش. اينها هم شايد از معجزه رسانهها باشد كه از كسي كه به شدت راحت و ساده است، تصويري پيچيده و غير طبيعي ارائه مي كنند. علي پروين همان است كه هست؛ دلش مي خواهد با غذايش پياز بخورد، با تكنولوژي، با كلمات لاتين و هر چه خارجي است ميانه خوبي ندارد و مي گويند هنوز كه هنوز است معناي دقيقي آفسايد را نمي داند. موقع حرف زدن كمتر رعايت كسي و چيزي را مي كند و با آن گويش توك زباني در گفتن اين كه عاشق گنج قارون بوده و حالا از طرفداران پرو پا قرص سريال هاي عامه پسند تلويزيوني است ايرادي نمي بيند. اما روزنامه نگارها و روزنامه ها ترجيح مي دهند او را چهره اي اتو كشيده نشان بدهند كه در مصاحبه هايش جملات قلمبه سلمبه مي گويد و ايده هاي مدرن تاكتيكي دارد و خلاصه شبيه روشنفكرها حرف مي زند. اين كه مي بينيم پروين در مقابل دوربين اين همه جذاب و بامزه است و وقتي تبديل به كلمات خبرنگارها مي شود همه طراوتش را از دست مي دهد به همين خاطر است. اين كه او حاضر نمي شود چندان تن به دوربين بدهد هم البته به دليل همين تفاوت هاست. يكي از آرزوهاي عادل فردوسي پور در تمام زندگي اين بوده كه پاي پروين را به برنامه نود بكشد و او را زنده روي آنتن بياورد.آرزويي كه پس از سال ها تقريبا به امري محال تبديل شده است. جملات مستندي كه از او به يادگار مانده شاهكاراند و براي دوستداران كمي جديتر فوتبال هم يكي از تفريحات بكرو بي بديل،روايت كردن ادبيات جادويي اوست. موضوعي است كه رسانهها خيانتكارانه آن را از مخاطبان شان دريغ كرده اند. هيچ خبرنگار، عكاس و بالاخره هيچ آدم نزديك به فوتبالي را پيدا نمي كنيد كه خاطرات بکري از کارها و گفته هاي محشر او نداشته باشد،تکه هاي که اگر منتشر شوند مطمئنا بسيار خواندني تر از کتابي خواهند بود كه درباره توتي در ايتاليا منتشر شد. اين حرف ها و خاطرات مثل بخش بزرگ تاريخ شفاهي اين فوتبال نگفته خواهد ماند و از بين خواهد رفت.
5- صراحت او البته به شدت با سياستمداري اش در تناقض است و اين كه مي گويند او پديده اي باهوش و منحصر به فرد است شايد از همين جا ناشي شود. پروين همه آن بذله گويي و راحتي ذاتي را چنان با فرصت طلبي آشتي داده كه براي چند دهه حضورش در قله و موفقيت هاي تكرار نشدنياش جاي سوالي باقي نماند.اين كه او توانسته با مديران رنگ به رنگ دنياي سياست دست رفاقت بدهد و به قول خودش«يا علي بگويد» از همين سياستمداري است كه مي توان در پي آن هرآرمان گرايي را به چالش كشيد، البته اگر او ادعايي نسبت به آرمان و اخلاق داشته باشد.شايد درخشان ترين خاطرات اززندگي او حضورش درانتخابات رياست جمهوري دوره هفتم باشد كه رقابت سيدمحمد خاتمي و ناطق نوري به شدت فضا را دو قطبي كرده بود. پروين در آن دوران به خاطر قول و شرم حضور در برابر دسته اي از دوستان پاي نامه حمايت از خاتمي را امضا كرد و به خواهش سعيد فائقي معاون و همه كاره كابينه مصطفي هاشمي طبا كه در اردوگاه ناطق بود، پاي دست خطي غريبه را كه حمايت از اين كانديدا را اعلام مي كرد به امضايش آراست. موضع دوگانه اي كه در عين حال هم مايه طنز بود و هم از اپورتونيسم بچه گانه اي حكايت مي كرد كه قرار بود وضعيت اورا دردولت بعدي ارتقا بخشد وضعيتي كه با كنار رفتن فائقي در سال هاي بعد و سقوط پرسپوليس در برابر رقباي تجهيز شده، به راهروي خروج از باشگاه قرمزها ختم شد. پروين پس از آن و درست زماني كه محمود احمدي نژاد سوداي رياست جمهوري را در انتخابات سال 1384درسرداشت به اميد بازگشت هاشمي رفسنجاني و دوستانش به ريسك بزرگي دست زد و موضعگيري صريحي كرد. شايد اين از معدود نقاط زندگي اش بود كه نتوانست شانس هميشگي را همراه داشته باشد. پروين براي سال هاي طولاني ديگري از سطح اول فوتبال دور ماند و مجبور شد مسابقات را از تلويزيون بزرگ خانگي به تماشا بنشيند.
6- او بهترين فوتباليست تاريخ ايران بوده است؟ دادن پاسخ مثبت به اين سوال چندان ساده نيست. اگر چه پروينيها مي توانند از او اسطوره اي در حد مارادونا يا بكن بائردرذهن داشته باشند؛ اسطوره اي آكنده از سجاياي اخلاقي كه داستان هايش در كمك به پيرزنان مستمند و درماندگان به افسانه مي زند.
اسطوره اي چنان، كه محبوبيت اش حتي مي تواند تيمي دسته يكمي را ناگهان تبديل به پديده كند و ورزشگاهي را با تماشا گراني كه فقط به عشق او آمده اند، لبريز كند. با قاطعيت مي توان گفت در اين حوزه هيچيك از نام هاي بزرگ فوتبال ايران به گرد پاي او هم نمي رسند ،حتي اگر بگويند محبوبيت او از دهه شصت با شيبي تند مسير نزول را طي كرده و حالا در آستانه دهه نود، پرسپوليسيها چندان در قيد و بند هواداري از سلطان نيستند. اما اين كه او بهترين يا فنيترين ايراني ميادين چمن تاكنون بوده است، شايد نياز به همان تعصبي داشته باشد كه پروينيست ها را همچنان پشت او نگه داشته است. آنها كه فوتبال او را به ياد دارند و درامجديه و بعد ترها در آزادي هفته به هفته به هنرنمايياش نشسته اند، ازبازيكن ظريف و سياستمداري تعريف مي كنند كه هميشه از تكل رفتن پرهيز مي كرد تا ساق هايش را در امان نگه داشته باشد. مي گويند اگر ابراهيم آشتياني نبود و بي پرواييهاي او را در ميانه زمين پوشش نمي داد او نتوانست اينقدر راحت به دروازه حريفان يورش ببرد و چنين آمارهايي از گلزني براي خود ثبت كند. اما كسي قدرت انكار پاس هاي ويرانگرش را ندارد. روحيهاش را كه چون سردار جنگ هميشه سوداي پيروزي در سر داشت و با ميدان داري منحصر به فرد و مديريت فوق العادهاش در زمين و بعدها روي نيمكت، به بردهاي تكرار نشدني و جام هاي حسرت برانگيز چنگ انداخت.
قرار دادن او بالاتر از يكي چون علي دايي سخت است. اين يكي، بازيكني كه فوتبال ايران را ازمرزها فراتر برد وكلكسيون افتخارات بين المللي و جايگاهي كه به آن رسيد، دههها دور از دسترس خواهد بود. شايد حتي قراردادن ناصر حجازي، احمدرضا عابد زاده و بازيكني چون مهدي مهدوي كيا در كفه مقابل او هم چندان جسورانه نباشد. اين كه ستاره پايدار هامبورگ را كه سلطان پاس گل لقب گرفت و يک فصل در تيم منتخب بوندسليگا از سوي نشريه کيکر جزو يازده نفر قرار گرفت،برتر از پروين بدانيم كه همه افتخاراتش به مسابقات داخلي محدود مي شود، ادعايي گزافه است؟
7- مي گويند قهرمانها بايد آميزهاي از جنون و اعتماد به نفس باشند و همه اينها را با هوشمندي و اراده و همه آن چيزهاي ديگر بياميزند كه جنم يك قهرمان را مي سازد و در ژن تاريخ سازها مي توان يافت. علي پروين، شماره هفت سحرانگيز فوتبال ايران اين همه را درخود دارد. او ذات فوتبال است. اين اعتماد به نفس كه ميگويد:«مادر زمان ديگر علي پروين نخواهد زاييد» حتي اگر لبالب از خودخواهي باشد، همان است كه بايد از بازيكنان تكرار نشدني انتظار داشت. زياده خواهي او و تكاپوي بي مرگش براي ماندن در كنار فوتبال. همه استعدادهاي عجيب دروني اش كه در نهايت با ضعف هايش به تعادل رسيده اند. شايد اگر اصرار خرد كننده او براي ماندن روي نيمكت و شكستن بت «پروين بي شكسته» نبود، شايد اگر آن فريادهاي هواداران خشمگين كه ديگر طاقت او را در آن كسوت نداشتند در صفحات ثبت نمي شد، و شايد اگر خاطره چهره مغموم او نبود كه ميگويد:« خداحافظ فوتبال!» حالا بايد از پرويني ديگر مي گفتيم و مي نوشتيم. اما همه اينها گويي بخشي از سرنوشت است كه در اين ديار هيچ قصه اي را بي نصيب نمي گذارند.
به همه اينها اما ،علي پروين همچنان نام يكه و مه آلودي است كه فوتبال ايران را بي سايهاش نمي توان تصور كرد. روحي كه در كالبد او و اين فوتبال يك جا دميده است.
منبع: نشريه همشهري ش 41